سلام
این اولین داستانیه که مینویسم و سعی کردم تا حد ممکن خوب بنویسم، لطفا نظراتتون رو بعد از خوندن بفرستید تا اشکالات رو رفع کنم.
:54:
توی زندگی هیچکس نمیتونه کمکم کنه. تنها خودم هستم و خودم. از این پشیمونم که وقتی فهمیدم که دیگه دیر شده بود. من تاوان ضعیف بودنو دادم. زمانی فکر میکردم با همکاری از پس هر کاری برمیام، اما همش یه فکر مزخرف بود. فهمیدم به هیچکی نیاز ندارم. فقط با قدرت خودم میتونم خواستههام برسم. اما برای فهمیدن این چیزا دیگه کار از کار گذشته. الان هیچی برام مهم نیست. دیگه به چیزی مثل تقدیر و سرنوشت و این خرافات اعتقادی ندارم. اگه سرنوشتم از دست دادن همه چیز باشه، با دستای خودم خردش میکنم...
فصل اول
قسمت 1] (ویرایش شده)
سلام فصل جدید کی ارائه میشه
اگه انتیاز لازم داری به مدیرا بگو
سلام فصل جدید کی ارائه میشه
سلام
دارم دنبال عکس میگردم، تقریباً تکمیل شده، فقط یه عکس از یه برج با نمای تمام شیشه میخوام.
سلام داستان خوبی داره اما فصل دهی خیلی طولانی شده
سلام داستان خوبی داره اما فصل دهی خیلی طولانی شده
آره، پیدا کردن تصاویرش خیلی وقتگیره.
سلام رمان خوبی جا برای داستان پردازی زیادی داره فصل اول خوب شروع شد نا ادامه فصل هارو اگه زوتر بر زارید خیلی بهتر