آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه
داستان های درحال نگارش
415
ارسال
53
کاربران
726
Reactions
155.3 K
نمایش
شروع کننده موضوع 25/01/1398 7:10 ب.ظ
| نویسنده: | @Amin_jalalian@ |
| ویراستار: | momo jon M, baran |
| تایپیست/ها: | sina ghoolami فصل 1-13 نیمه شب فصل 14-... هادی، DARK LORD، amir، yasinb |
| طراح کاور و صفحه‌آرایی: | M.mahdi |
| محل ارائه: | زندگی پیشتاز |
جدول دانلود در انتهای پست
| درباره داستان : هزاران سال پیش مجمعی از خردمندان از تمام نژاد های هوشمند سرزمین اوراسا توانستند قدرت چشمه ی خورشید را مهار زنند و با آن قدرت ، بهشتی روی زمین بوجود آورند ، رها از هر گونه سیاهی و تباهی. اما زمزمه حتی در بهشت زمین هم بگوش طمعکاران میرسید. زمزمه ای که به شنوندگانش وعده ی خدایی میداد. پس طمعکارترینشان فریب زمزمه را خورد و پلیدی در نهان در وجودش رشد کرد و بلاخره دستانش را به خون یک به یک یارانش آلود. و زمانی که یگانه صاحب قدرت چشمه شد ، مانند خدایی خونریز در اوراسا طلوع کرد و در آنی بهشت خرم را به جهنمی از حرص و آز تبدیل کرد. پس آنگاه چهار سوار از جهنمی که خود ساخته بود بر علیهش شوریدند و به زیرش کشیدند ، زیرا که چشمه خورشید در دستان سیاهی پایدار نماند. آنگاه که روح چشمه از چنگال سیاهی آزاد شد ، پنج قفل استوار بر خود نهاد تا دوباره هرگز هیچ طمعکاری به قدرتش دست نیابد و همچنین پنچ کلید برای پنج قفل ساخت ، زیرا که قفل بدون کلید استوار نماند. چهار کلید به چهار سوار فاتح داده شد تا نماد پادشاهیشان باشد. کلید قفل اول ، جواهر سیاه به برادر بزرگتر، پانترا داده شد تا برایش خردمندی به ارمغان آورد. کلید قفل دوم ، جواهر سرخ به برادر کوچکتر ، گلارین داده شد تا زینت بخش شمشیرش باشد. کلید قفل سوم ، جواهر سبز ، نماد ارتباط ، به الریو داده شد باشد که برای صلح بکوشد. کلید قفل چهارم ، جواهر بنفش به دستان روکاروس سپرده شد تا رازهای اعماق را بر نژادش روشن گرداند. کلید قفل آخر ، جواهر آبی ، تنها جواهری که هنوز به روح چشمه متصل بود انتخاب شد تا در زمان سرگردان شود و در طلوع دوباره سیاهی به دنبال ناجی بگردد. باشد که هرگز پنج کلید در یک دست قرار نگیرند که صاحب آن دست تباه شود و تباهی به همراه آورد. |
12014
ویرایش reza379: دوستان نویسنده این داستان به شدت نقدپذیره. از همه تخریب‌گرهای گرامی تقاضا دارم که با تمام زورشون و البته با رعایت انصاف نه اغراق، لطف کنن و این داستان رو تخریب کنن. خوش بگذره 🙂
29/03/1399 10:51 ب.ظ
پرسیدم! منتظر جواب
dark-rider اگه این پستو می‌خونی یه خبر درباره اون پارتی که داری بده، قربون دستت.
راستی موافقین نظرسنجی بذاریم واسه داستان؟ واسه هر فصل مثلا، درباره یه موضوع خاص
با سلام
این هفته کمی امتحانات بود سرم افتضاح شلوغ بودتا آخر هفتهمی‌رسونم دستت
30/03/1399 3:55 ب.ظ
یعنی مولانا که اینهمه از درد فراق معشوق میگفت باید بیاد دو هفته پیش ما منتظر فصل جدید بشینه تو دوتا چیز جدید در مورد درد هجران یاد بگیره:22:
بشنو از نی چون حکایت میکند از فصل جدید شکایت میکند
30/03/1399 7:30 ب.ظ
یعنی مولانا که اینهمه از درد فراق معشوق میگفت باید بیاد دو هفته پیش ما منتظر فصل جدید بشینه تو دوتا چیز جدید در مورد درد هجران یاد بگیره:22:
بشنو از نی چون حکایت میکند از فصل جدید شکایت میکند
فصل رفته واسه خرده کاری های آخر...انشالله این یکی دو روزه آپلود میشه، نویسنده جان مارو نکشیاااااا :21:
30/03/1399 8:15 ب.ظ
فصل رفته واسه خرده کاری های آخر...انشالله این یکی دو روزه آپلود میشه، نویسنده جان مارو نکشیاااااا :21:
نه نگران نباش.مثل چشام مراقبش هستم:دی
A~Dreamwalker و a8382j2 واکنش نشان دادند
30/03/1399 10:03 ب.ظ
داشتم این مقدمه رو میخوندم به نظرم یه شباهت هایی به آشیانه افسانه( پنج تا کلید واینکه هیچ قفلی بدون کلید نمیمونه) و وارکرافت داشت.مخصوصا وارکرافت(اون بخش چشمه خورشید رو میگم) میخواستم بدونم تصادفیه(پیش میاد دیگه :دی) یا از این رمانا الهام گرفتی؟
البته این فقط برای مقدمه بود.منظورم بقیه داستان نیست.
A~Dreamwalker و a8382j2 واکنش نشان دادند
شروع کننده موضوع 31/03/1399 11:22 ب.ظ
داشتم این مقدمه رو میخوندم به نظرم یه شباهت هایی به آشیانه افسانه( پنج تا کلید واینکه هیچ قفلی بدون کلید نمیمونه) و وارکرافت داشت.مخصوصا وارکرافت(اون بخش چشمه خورشید رو میگم) میخواستم بدونم تصادفیه(پیش میاد دیگه :دی) یا از این رمانا الهام گرفتی؟
البته این فقط برای مقدمه بود.منظورم بقیه داستان نیست.
سلام. اگه الهامی گرفته باشم ناخودآگاه بوده. جریان مقدمه کتاب اول هم بعدا روشن میشه. خیلی خیلی بعدا. فقط بگم زیاد دلتونو خوش نکنین. خیلی چیزا اونطور که به نظر میان نیستن
31/03/1399 11:59 ب.ظ
سلام. اگه الهامی گرفته باشم ناخودآگاه بوده. جریان مقدمه کتاب اول هم بعدا روشن میشه. خیلی خیلی بعدا. فقط بگم زیاد دلتونو خوش نکنین. خیلی چیزا اونطور که به نظر میان نیستن
سلام دوست عزیز.ممنون برای جوابی که دادی.و من داشتم دلم رو به این خوش میکردم که هیچ چیز اونجور که به نظر میاد نباشه:دی. داستان همیشه اینجوری جالب تره.
A~Dreamwalker و a8382j2 واکنش نشان دادند
07/04/1399 2:00 ق.ظ
فصل 21 روی پرتال پیشتازان قرار گرفت. به پست اول این تاپیک هم اضافه شد.
لینک پیکوفایل برای افرادی که نمی‌تونن از پیشتازان دانلود کنن:
فصل 21
اوه اوه، 51 صفحه 🙂
راستی یک نفر که با اصول تایپ آشناست در پی‌وی اعلام آمادگی بُنُماید برای تایپ یک پارت 22 صفحه‌ای از فصل x 🙂 نمی‌گم فصل چنده :9:
07/04/1399 4:23 ق.ظ
فصل عالی بود.صحنه های مبارزه خیلی خوب بودن.مخصوصا مبارزه ذهنی جان.و استراتژی جان به طرز هوشمندانه ای ابلهانه و دیوانه وار بود! البته اگه بشه اسمشو استراتژی گذاشت.بیشتر مثل حمله انتحاری بود.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
ولی این فصل شخصیت میراندیر رو حتی معماگونه تر کرد.توی داستان یه نشونه هایی از این بود که میراندیر حاضره برای رسیدن به هدفش هرکاری بکنه ولی چیزی که شخصیتش رو مرموز میکنه اینه که انگیزه واقعیش هنوز معلوم نشده
08/04/1399 9:39 ق.ظ
سلام به همگی دوستان . شاهد یک فصل زیبا و پر ماجرای دیگر هستیم . امیدوارم این روند ادامه پیدا کند . نکته جالب اینکه شخصیتهای به ظاهر مثبت ماجرا هم زوایای گوناگونی از خود به نمایش می گذارند . موارد مطرح شده در خصوص میراندیر بی اختیار من را به یاد شخصیت خشایار در داستان سفیر کبیر انداخت .
شروع کننده موضوع 09/04/1399 3:56 ب.ظ
ساام من باورم نمیشه فصل جدید به این زودی!! اونم پنجاه صفحه خیلی سریعین من انتظار داشتم حداقل دوماه دیگه تموم شه دست مریزاد دارید همگیتازه خوندنشو تموم کردم خیلی خوب بود ممنون از نویسنده
خیلی از من نا امید شدینااااا:21:
سعی میکنم سرعت ارائه رو ببرم بالاتر. بشرطی که نظرات و انتقادات بیشتر باشه.
09/04/1399 4:31 ب.ظ
خیلی از من نا امید شدینااااا:21:
سعی میکنم سرعت ارائه رو ببرم بالاتر. بشرطی که نظرات و انتقادات بیشتر باشه.
خیلی خوب میشه اگه اینکار رو بکنی.به نظر من این رمان اگه با این روند جلو بره میتونه مثل سفیر کبیر توی فانتزی های ایرانی یه کلاسیک بشه که به نظر من اوضاعشون واقعن خرابه(فانتزی های ایرانی رو میگم)
ولی خب من خودم یه جور احساس پارانوییدی نسبت به تمام رمانایی دارم که دارن منتشر میشن چون من خودم حتی یه رمان نمیشناسم که تموم شده باشه.نمونش همین سفیر کبیر.همشون بعد یه مدت متوقف شدن و الانم هیچ خبری ازشون نیست.
در کل به نظرم اگه ادامه بدی این رمانم طرفدارای خودش رو پیدا میکنه.خب من حرفام تموم شد امیدوارم موفق باشی.
