سلامی خیلی دور از من ...
با یه داستان دیگه از ژانر ترسناک/ درام/ دارک فانتزی برگشتم
نظر و اینا یادتون نره ممنون
فقط مقدمه رو به صورت فایل قرار نمیدم بقیه ی بخش ها به صورت پی دی اف قرار داده میشه...
مقدمه
از یه جاده ی کج و معوج رد شد /
سر یه سکوی کج و معوج، یه شش پنی خمیده پیدا کرد /
باهاش گربه ی خمیده ای خرید که موش خمیده ای رو گرفت /
و از اون روز همشون در کنار هم توی یه کلبه ی خمیده ی کوچولو زندگی کردن /
« داستان اینجا تموم نمیشه....
من اونجا بودم. تو خونه ی خمیده و قدیمیِ بالای تپه، اون طرف دریاچه. جایی که شکارچیا جرئت شکار روباه ها رو ندارن و روباه ها از شکار مرغ ها می ترسن و مرغ ها چون دونه ای برای خوردن نیست، به گوشت متعفن آدم نوک می زنن. من اونجا بودم. جایی که هیولاها با گردن های شکسته و خمیده، آویزون به طناب داری محکم از سقف تیره ی خونه، جون می گیرن و هر کسی رو که بی اجازه قدم به اون جهنم بذاره، تو تاریکی می بلعن. من، خونواده ی خمیده ای رو ملاقات کردم. زن خمیده ای که با دهانی کج و صدایی بد فرم شبها می خوند و مرد خمیده ی همیشه غمگینی که دوست نداشت، خمیده باشه... خواهر و برادر خمیده ای که نمی خواستن توی اون خونه ی خمیده، اون شهر خمیده و بین مردم خمیده ش زندگی کنن. من اونجا بودم...
و من به یاد میارم. »
دوستان قسمت آخر بخش اول داستان قرار گرفت
منتظر نظرات شما عزیزان هستم
سلام و خسته نباشید خدمت شما. من نقد بلد نیستم و صرفا به عنوان کسی که داستان رو خونده یه نیمچه نظری میدم
بخش اول
ترسناک و رازآلود خیلی خوب و قشنگ همه چیز به اندازه و عالی فقط قسمتی که یه دفعه منو از فضا جدا کرد این جمله بود (نگاهم ناگهانی با با نگاه دختری تلاقی کرد...) ترکیب اول جمله یه جوری به روونی باقی متن نبود.
و یه سوالی هم که داشتم این بود که یه قسمت این جمله رو اورده بودید (تاریکی که مثل ماری زهرآلود اطراف هیکل کوچک و ترسیده اش چنبره زده...) اینجا منظور مته؟
چون یه مقدار تناقض برام پیش اومد می پرسم.
باز هم خسته نباشید بهتون می گم.
اینها هم صرفا نظر من بود نه چیزی بیشتر.
سلام و خسته نباشید خدمت شما. من نقد بلد نیستم و صرفا به عنوان کسی که داستان رو خونده یه نیمچه نظری میدم
بخش اول
ترسناک و رازآلود خیلی خوب و قشنگ همه چیز به اندازه و عالی فقط قسمتی که یه دفعه منو از فضا جدا کرد این جمله بود (نگاهم ناگهانی با با نگاه دختری تلاقی کرد...) ترکیب اول جمله یه جوری به روونی باقی متن نبود.
و یه سوالی هم که داشتم این بود که یه قسمت این جمله رو اورده بودید (تاریکی که مثل ماری زهرآلود اطراف هیکل کوچک و ترسیده اش چنبره زده...) اینجا منظور مته؟
چون یه مقدار تناقض برام پیش اومد می پرسم.
باز هم خسته نباشید بهتون می گم.
اینها هم صرفا نظر من بود نه چیزی بیشتر.
ممنونم اون جورجیه نه مت :دی
مقدمه بد نبود ولی کشش ایجاد نمی کرد
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کتاب رو هم هنوز نخوندم که نظر بده
مقدمه بد نبود ولی کشش ایجاد نمی کرد- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کتاب رو هم هنوز نخوندم که نظر بده
مرسی عوضش کردم که ب زودی میذارم
به به به
جووون به ای قلمت اتوسا .
من که کاملا درگیرتم . اما از اونجایی که یکم تو فصل دهی اذبت میکنی و کرم همی میریزی من میزارم وفتی داستانم تموم شد میخونم . چون هنوز اون جوکای بیمزه رو تو خماریشم ...
ولی خعلی خوب بود این بخشی که گذاشتی تو پست . امیدوارم اینم مث اون جوکای بیمزه خفن باشع.... منتظرم زود به زود فصل بده . کمکی چیزیم خواستی در هر زمینه ای من هستم
بوس بوس ماچ ماچ ستاره بچینی .
ماچ توام با تف هم به اون لپت ??
به به به
جووون به ای قلمت اتوسا .
من که کاملا درگیرتم . اما از اونجایی که یکم تو فصل دهی اذبت میکنی و کرم همی میریزی من میزارم وفتی داستانم تموم شد میخونم . چون هنوز اون جوکای بیمزه رو تو خماریشم ...
ولی خعلی خوب بود این بخشی که گذاشتی تو پست . امیدوارم اینم مث اون جوکای بیمزه خفن باشع.... منتظرم زود به زود فصل بده . کمکی چیزیم خواستی در هر زمینه ای من هستم
بوس بوس ماچ ماچ ستاره بچینی .
ماچ توام با تف هم به اون لپت ����
فصل گذاشتم
هرزگاهی ترسیدن را فراموش میکنم...
به یقین که در راز بقا این کمتر از فراموشی دم و بازدم نیست...
ترس را باید از ضمیر درک کرد یا باید آن را میان کلمات لیدی جوکر یافت!!!
داستان قشنگیه ممنون
خوب مینویسی خوشم میاد
به علت گذشتن بیش از 6 ماه تاپیک قفل شد. نویسنده محترم اگه درخواست باز شدن تاپیک رو دارید به خودم یا مدیر ارشد یا مدیر کل پیام بدهید.