جمع شده بودند. پیشگوی معبد دلفی* پیش گویی کرده بود که دایانا* سیزده فرزند به دنیا می آورد که یکی
از آنها قدرت نابودی تمام جادوگران و خدایان را دارد. در آن شب تمام خدایان از ترس برای قتل این
کودک به جزیره آمازون* یورش بردند...
زئوس* که فرماندهی تمام خدایان یونان و روم را به عهده داشت دستور حمله را داد و خدایان یونان و روم
که حدود پنجاه نفر بودند وارد جنگ شدند. در همان ابتدا دویست جنگجوی زن آمازونی از لبه تیغ
گذراندند و به سمت قصر راه افتادند. در کنار آنها خدایان نورس و اینکایی راه خود را باز کرده و به آنها
رسیده بودند که ناگهان توجه آنها به خدایان مصر معطوف شد.
-زئوس، ازیریس* سه تا از پسر های دایانا رو کشته که فکر کنم سه تا بچه ی آخری بودند.
-مطمعنی اودین*، یعنی فرزند سیزدهم رو هم کشتند.
-درسته ولی از کجا مطمعنی که اونی که دنبالش هستیم فرزند سیزدهم هست.
-چون در دنیای جادوگری هفت و سیزده اعداد مقدسی هستند و البته سیزده هم قویتر و هم مقدس تره.
در بین گفت و گوی آن دو ایزد ناگهان انفجاری رخ داد و ازیریس به بیرون پرتاب شد. درحالی که از
پهلویش خون می چکید
با تمام توان فریاد زد:((پدر اونها داره میاد))
و ناگهان انسانی غرق در نور از خرابه های ساختمان بیرون آمد و به سمت آنها یورش برد. در همان
لحظات اول بیش از ده خدا را تکه تکه کرد ولی چون انرژی زیادی را صرف کشتن آنها کرد دیگر خدایان دوره اش کردند و به سمت او حمله ور شدند..
فصل اول داستان :
http://s7.picofile.com/file/83906393...DA%A9.pdf.html
فصل سوم: http://s7.picofile.com/file/8390943068/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87_%D9%88_%D8%AE%D9%88%D9%86_%D9%81%D8%B5%D9%84_%D8%B3%D9%88%D9%85.pdf.html
- - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دوستان عزیز ما به همه ی شما قول هایی دادیم . ولی در اجام آنها عاجزیم . به دلیل اختلافاتی که بین دو نویسنده افتاد . و مشکلاتی خانوادگی فعلا تا اطلاع ثانوی داستان رو متوقف می کنیم.ولی بازم میگم داستان ادامه داره ولی ما مشکلاتی بسیاری توی زندگیمون به وجود اومده و با تازگی دوتا نویسنده که که ما باشیم با هم مشکل پیدا کردیم و با وجود این همه مشکل و سختی فعلا حتی زمانی برای نوشتن داستان نداریم . حتی زمانی برای کار های عادی زندگی مون هم نداریم . با عذر خواهی فراوان از شما می خوام برامون دعا کنید تا مشکلاتمون حل شن . ما همین الان هم فصلی رو داریم که نسبتا آمادست ولی باوجود مشکلات.... . کلا بخاطر وقتی که برای ما گذاشتید متشکرم و امیدوارم به ززودی مشکلات ما حل شن و بتونیم داستان رو ادامه بدیم.
سلام عبیکم.خیلی خوشحال شدم که یک نفر دیگه هم به انتقاد گر های من اضافه شده .این رو بدونه هیچ شوخی می گم.این یه واقعیته که من با کسانی که انتقاد های خیلی زیادی از یک شخصی میکنن بیشتر راحتم. این چیزیه که زندگی بهم نشون داده. هرکسی که کسی رو دوست داره و میخواد واقعا کمکش کنه همیشه یکمی با عصبانیت که بخاطر علاقه شه یا هرچی بهش انتقاد می کنه . من به هیچ وجه ناراحت نشدم میتونید توی نطرات بالا بخونید.من با نطرات کوباننده بیشتر حال می کنم. این یهواقعیته که هر انسانی که بخواد رشد کنه و در یه کاری بخواد پیشرفت کنه باید سختی بکشه . شکست بخوره . ولی در این میان انتقاد ها حکم یک سکوی پرتاب رو دارن . که قبل از اینکه شخص بخواد شکست بخوره بهش میگن .در اصل عین یه پیشگویی هستن و کمک بسیار ی می کنن. من بسیار با خوندن نطرتون خوشحاب شدم .ولی لطفا اگه باز نطرات انتقادی نوشتید در اخرش ننویسید لطفا ناراحت نشوید.چون واقعا هیچ چیزی برای ناراحتی تدارد . انسان ها باید جنبه داشته باشند. دیگه ماکه نویسنده هستیم باید جنبمون بیشتر باشه ولی متاسفانه بیشتر نویسنده ها عنصر جنبه رو از یاد بردن.
یکی از دوستان که من ارادت خاصی دارم به ایشون گفت که: بعضی ها ممکنه بگن مگن این پسر بیکاره که میاد که به همه ی نطات پاسخ میده؟
واقعیت اینه من عاشق نطرات هستم مخصوصا انتقادی ها . و اینکه من الان هدفم مشخصه و قراره حداقل 4 ججلد داستان بنویسم .و به احتمال زیاد دیگه نطرات بیشتر میشه و ممکنه چند تا درمیان پاسخ بدم .و کیفیت میاد پایین و کسی جوابش رو نمی گیره پس تا کم هستید و کیفیت بالا هست تمام تلاشمو می کنم که راضی بشید .و لی درخصوص انتقاد های شما:21::21:
1-درباره ی ایزیس حق با شماست و من کلا داستان رو دارم از اول می نویسم .و در اونجا تمام این تغییرات رو اعمال کردم.
2-من همیشه عاشق تخیل هستم ولی بعضی جاهای داستان من کاملا همه چی واقعی بود .مثل اون کلیسا یا کلا شهر ریچموند هیل که مال یویورک هستش و حتی رنگ دیوارای کلیسا رو هم از روی عکسش نوشتم. ولی چرا میگید قدرت از قلب سرچشمه میگیره .ایا دلیل خاصی داره یا چون توی داستان های فانتزی این طوری نوشته شما گقتید.راستش من توی بعضی جاها فقط از واقعیت استفاده کردم. من دو سال هستت که در حال مطالعه ی تخصصی دربارهی قدرت های روحی هستم و درزمینه ی متافیزیک کار می کنم .خودم تله کینزر هستم یعنی با تمرکز های زیاد اجسام رو تکون می دم(منطورم اجسام ریز و سبک مثل اسکناس یا سکه هستش نه ماشین دو تنی::49::) و تا جای که من تحقیق کردم و شما خودتون با یه سرچ متوجه میشید اینه که انرژی روحی یا همون کندالینی که تمرکزش بررو ی ارتباط بین چاکرا ها وازاد سازی انرژی روحی هستش از پاها شروه میشه و تا چاکرا ی تاج ادامه داره.حتی چینی ها هم عقیده دارند انرژی چی از پایین بدن شروع میشه . ولی چاکرای قلب خب راستش فقط در زمان برون فکنی یا خروج روح بدرد میخوره من چندین بار با استفاده از چاکرای قلب برون فکنی داشتم البته خیلی کم بود . واین نشان دهندهی چاکرا قلب من ضعیفه ولی درکل گفتم بدونبد که کارایی خاصه دیگه ای نداره ولی در داستان حتما کاراییشو بیشتر می کنیم.:104:3-خب راستش من درمورد سه هیچ غلتی نمیتونم بکنم شما راست میگید .باورکنید با این شماره یه سه هزارتا ایده اومد به ذهنم و از شما تشکر میکنم.:102:::72:::92:
4-اینم باز قبول دارم و با دل و جان میپذیرم حرف شما کاملا درسته و من سعی در اصلاح این قسمت کردم. البته کلا داستان رو از اول نوشتم.
5- راستش شما جوری گفتید عهد نامه خون که فکر کردم تو افسانه ها دربارش خوندید .والا این رو خودم با تخیلم ساختم .:103: ولی بازم حرفتون در 5 هم صحیحه . دقیقا با حرفتون موافق هستم و سعی می کنم درست شه.
6- خب من کلا اینجا دیگه هیچ غلتی نمی تونم بکنم ..من متاسفم .این حرفتون هم درسته
7- حالا در اون قسمت حامله شدن و ... راستش شما نفر اول نیستید که اینو میگه .(ساحره رو میگم) وراستش من گفتم بازم میگم من شما ها رو درک می کنم و میدونم خیلی ناراحت شدین که زنه 13 تا بچه اورده و اینکه به زن ها توهین شده .من قبول دارم .بخدا شرمندم .من همینجا از هر زن و دختر که خونده و از این قسمت ناراحت شده معذرت می خوام و در ادامه داستان تعداد بچه هارو هفتا کردم البته میدونم اینم شمارو ناراحت میکرد به خاطر همین اصلا کاری کردم که بچه هارو زنها به دنیا نیارن(اقا فکر نکنین ما مردا قراره به دنیا بیاریم:82:::48::::73::::69::) در اصل در این داستان یه دستگاهی هستش که با گرفتن خون اون دو نفر بچهارو دردرون خودش آماده می کنه و به دنیا میاره .امید وارم با این کارم مقداری از اون ناراحتی که من در یک اشتباه در داستان به زنان و دختران تحمیل کردم کم شه . واقعیت هم اینه که در تمام داستان من تمام حقوق رو برابر درست کردم و در واقعیت هم بایداین طور باشه .
8- و پدر بزگشون رو هم که گفتید کاملا قبول دارم و با حرفتون موافقم من هم به عنوان راهنما از ساحره وHeizenberg درخواست میکنم. ولی درکل از نطرتون به شدت راضی هستم چون بسیار سازنده بود .
تا باشه از این نطر ها باشه.:21::90:::68:::80:
سلام مجدد, اتفاقا اینکه نظرات خواننده ها دنبال میکنی خیلی عالیه,, یه نویسنده مخصوصا هم ک تازه کار باشه خیلی خوبه ک نظرات مخاطبین داستانش رو بخونه چون ممکنه بعضی از مخاطبین خودشون نویسنده یا ویراستار یا کلا دستی توی کتاب و داستان و ...داشته باشن و ایده هایی رو بهت بدن یا نکته های منفی بعضی از قسمتهای داستانت رو بهت گوشزد کنن که توی بهتر شدن قلمت و کیفیت داستان خیلی کمکت کنه,پس ب حرفای کسایی ک بجای راهنمایی میان تیکه بهت میندازن یا حرفهای نامربوط میگن توجه نکن:3:
خب درمورد سوالت باید بگم نه کلا من براساس داستان های فانتزی بهت گفتم, و درمورد متافیزیک و.... منم اطلاعاتی دارم,, اینکه انرژی از پا شروع میشه و... میدونم, بحث ما موضوعات جادوییه,, و اینکه تو توی داستان خارج شدن جرقه ها رو از پاها گفتی,, این خیلی فرق داره با قضیه متافیزیک و چاکرا و...
پس اگرهم طبق متافیزیک جلو میری باید میگفتی ( اونها کم کم حس کردن ک نیرویی از سمت پاهاو پایین بدنشون درحال جوششه و توی بدنشون داره ب جریان میفته, و تجمع این نیرو روی توی دستشون یا مثلا چشماشون حس میکنن,,, و بعدم ک خروج اون نیرو از اون قسمتی ک توش تجمع پیدا کرده,, توی پیام قبل هم گفتم این ب ابتکارت برمیگرده, ولی خداییش اینکه از پاها جرقه بزنه یکم چ جوری بگم!!!!کشش نداره!!!:105: البته بازم خودت میدونی و تو نویسنده ای. ماها فقط از دید یه خواننده میتونیم راهنماییت کنیم,
راستش شرمنده اما من نفهمیدم چیو توی اون قسمت عهدنامه با تخلیت ساختی؟؟؟، چیز خاص و بخصوصی نبود جز ابنکه عهدنامه ی خون خیلی پیش پا افتاده نشون داده شده و استفاده خاصی هم ازش نشده. ,درحالی ک کلا عهدنامه ی خون از اسمشم مشخصه ک باید با خون نوشته بشه و کسایی هم ک درگیر عهدنامه هستن باید باخونشون عهدنامه امضابشه, و کلا توی مسئله ی جادو,, خون خیلی مهمه,, و عهدنامه هایی ک با خون نوشته یا امضا میشن برای شرایط خیلی خاص و مهم بکار میرن, کلا من منظورم این بود ک باید از عهدنامه جایی استفاده کنی ک یه مورد خیلی مهم و خاص باشه,, ن یه موضوع کم اهمیت, :3:
درمورد قضیه حاملگی و 13 بچه,,,
بنظر من توهینی اینجا ب دختر ها نشده ک... توی عصر خودمون هم داریم مادرهایی ک 11قلو اوردن ,حالا 2 تا اینور اونور فرقی نمیکنه ک... :24: من منظورم ب اون صورتی ک توی داستان اوردی بود, خیلی مصنوعی و غیر قابل قبول, و اینکه اگه بخوای توی داستان تغییر بدی و بگی مردها بچه ها رو ب دنیا میارن, اصلا اینکارو نکن چون واقعا غیرباورتر میشه, :دی,, و اینکه راستش من داستانت رو ک دیدم فقط دان کردم و خوندم و اومدم نظر بدم, متاسفانه وقت نشده نظرات دوستان رو بخونم, (بنا به اشاره ای که به نظر یکی از دوستان کردی)
بهتره راجب چگونه دنیا اومدن بچه ها جوری توی داستان نقل کنی ک قابل قبول باشه و داستانت نره زیر سوال,
درکل درسته داستان فانتزیه و ایده ها از ذهن سرچشمه میگیره و تو میتونی ب این ایده ها شکل بدی, ولی طوری پیش برو ک کیفیت داستانت زیر سوال نره و به شعور خواننده توهین نشه, اگه داستان های فانتزی نویس های بزرگ رو خونده باشی ک خودت اشاره کردی ک خوندی, پس باید متوجه شده باشی ک ایده ها و شخصیت ها و تخیلات ذهنیشون هم برپایه ای شکل گرفته ک قابل درک و باوره,, و اون ایده ها بطور قابل قبول با ذهن خواننده ارتباط خوبی برقرار میکنن,پس حالا ک داری از ابتدا داستان رو مینویسی برای ایده هات وقت بزار تا داستانت جذابیتش بالا بره, برات ارزوی موفقیت میکنم,
و حتما منتظر داستان هستم :vv1:
نویسنده عزیز میشه ی خبر درباره داستانت بد ی ؟ من ک هنوز منتظرم 🙂
نویسنده عزیز میشه ی خبر درباره داستانت بد ی ؟ من ک هنوز منتظرم 🙂
سلام .عذر خواهی من رو بپذیرید.بین من و نویسنده یی دیگر مشکل پیش اومد .ایشون بعد از بحث زیادی که بین ما انجام شد بخاطر کمبود وقت و مشکلات دیگر از نوشتن داستان دست کشیدن و من خودم داستانو تک نفره ادامه می دم . و ایشون لطف کردن و قبول کردن با مشغله ها زیادی که دارن حداقل کار ویراستاری رو انجام بدن.در کل ایشون دیگه کلا نویسنده نیستن و ویراستار شدن. با این حال حیفم اومد داستان رو ول کنم و چون قول داده بودم پای حرفم هستم و امیدوارم بعد از حل مشکلاتی که برای من پیش اومده داستان رو ادامه بدم. بازم عذر می خوام . سعیم رو کردم و داستان با شیوه ی من نسبتا تغیراتی کرده و امیدوارم بعد از خوندنش لذت ببرید.
خب سوای داستان من امیدوارم مشکلات شما حل بشه و بتونید اینده خوبی رو برای خودتون رقم بزنید و همچنین امیدوارم داستان زمین نمونه و ادامه پیدا کنه با اینحال میدونم که مشکلات زیادن و توان زیادی رو برای مقابله میخوان. شاد و سربلند باشید :53::53:
همیشه از داستان های که درمورد خدایان و جادوگران خوشم میاد ادامه بده منتظر فصل های بعدی هستم