Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

حماسه ی خون و جادو :جادوی ترکیبی (جلد اول)

35 ارسال‌
13 کاربران
81 Reactions
11.4 K نمایش‌
hamid.reza
(@hamid-reza)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 14
شروع کننده موضوع  
شبی دلهره آور بود. تمام خدایان اختلافاتشان را کنار گذاشته و برای تغییر در سرنوشتی مهم در کنار هم
جمع شده بودند. پیشگوی معبد دلفی* پیش گویی کرده بود که دایانا* سیزده فرزند به دنیا می آورد که یکی
از آنها قدرت نابودی تمام جادوگران و خدایان را دارد. در آن شب تمام خدایان از ترس برای قتل این
کودک به جزیره آمازون* یورش بردند...

زئوس* که فرماندهی تمام خدایان یونان و روم را به عهده داشت دستور حمله را داد و خدایان یونان و روم
که حدود پنجاه نفر بودند وارد جنگ شدند. در همان ابتدا دویست جنگجوی زن آمازونی از لبه تیغ
گذراندند و به سمت قصر راه افتادند. در کنار آنها خدایان نورس و اینکایی راه خود را باز کرده و به آنها
رسیده بودند که ناگهان توجه آنها به خدایان مصر معطوف شد.
-زئوس، ازیریس* سه تا از پسر های دایانا رو کشته که فکر کنم سه تا بچه ی آخری بودند.
-مطمعنی اودین*، یعنی فرزند سیزدهم رو هم کشتند.
-درسته ولی از کجا مطمعنی که اونی که دنبالش هستیم فرزند سیزدهم هست.
-چون در دنیای جادوگری هفت و سیزده اعداد مقدسی هستند و البته سیزده هم قویتر و هم مقدس تره.
در بین گفت و گوی آن دو ایزد ناگهان انفجاری رخ داد و ازیریس به بیرون پرتاب شد. درحالی که از
پهلویش خون می چکید
با تمام توان فریاد زد:((پدر اونها داره میاد))
و ناگهان انسانی غرق در نور از خرابه های ساختمان بیرون آمد و به سمت آنها یورش برد. در همان
لحظات اول بیش از ده خدا را تکه تکه کرد ولی چون انرژی زیادی را صرف کشتن آنها کرد دیگر خدایان دوره اش کردند و به سمت او حمله ور شدند..

فصل اول داستان :

http://s7.picofile.com/file/83906393...DA%A9.pdf.html

فصل دوم: http://s6.picofile.com/file/8390793800/pdf_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87_%D9%88_%D8%AE%D9%88%D9%86_%D9%81%D8%B5%D9%84_2.pdf.html

فصل سوم: http://s7.picofile.com/file/8390943068/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%87_%D9%88_%D8%AE%D9%88%D9%86_%D9%81%D8%B5%D9%84_%D8%B3%D9%88%D9%85.pdf.html
- - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

دوستان عزیز ما به همه ی شما قول هایی دادیم . ولی در اجام آنها عاجزیم . به دلیل اختلافاتی که بین دو نویسنده افتاد . و مشکلاتی خانوادگی فعلا تا اطلاع ثانوی داستان رو متوقف می کنیم.ولی بازم میگم داستان ادامه داره ولی ما مشکلاتی بسیاری توی زندگیمون به وجود اومده و با تازگی دوتا نویسنده که که ما باشیم با هم مشکل پیدا کردیم و با وجود این همه مشکل و سختی فعلا حتی زمانی برای نوشتن داستان نداریم . حتی زمانی برای کار های عادی زندگی مون هم نداریم . با عذر خواهی فراوان از شما می خوام برامون دعا کنید تا مشکلاتمون حل شن . ما همین الان هم فصلی رو داریم که نسبتا آمادست ولی باوجود مشکلات.... . کلا بخاطر وقتی که برای ما گذاشتید متشکرم و امیدوارم به ززودی مشکلات ما حل شن و بتونیم داستان رو ادامه بدیم.


   
ida7lee2, Athena97, mohammadkh1365 and 12 people reacted
نقل‌قول
Dark lord
(@philosophy)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 115
 

سلام فصل سه را همین الان خواندم توی بعضی از قسمت های به ویژه بخش اول داستان به خوبی نوشته نشده جملات نپخته هست ولی دوباره توی بخش دوم خوب میشه ، ولی یک سوال داشتم تا جایی که من می دونم در اساطیر ایران خدایان وجود نداره و برای مثال اناهیتا نه به عنوان یک خدا بلکه به عنوان یک نماد ازش یاد میشه . جریان داستانم جذاب بود ، ممنون


   
Hacker and الهه آب reacted
پاسخنقل‌قول
الهه آب
(@fateme12)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 248
 

Philosophy;43233:
سلام فصل سه را همین الان خواندم توی بعضی از قسمت های به ویژه بخش اول داستان به خوبی نوشته نشده جملات نپخته هست ولی دوباره توی بخش دوم خوب میشه ، ولی یک سوال داشتم تا جایی که من می دونم در اساطیر ایران خدایان وجود نداره و برای مثال اناهیتا نه به عنوان یک خدا بلکه به عنوان یک نماد ازش یاد میشه . جریان داستانم جذاب بود ، ممنون

در اساطیر ایران آناهیتا الهه آب و مادر زمین بوده . در ایران قدیم هم مردم خدایانی برای خودشون ساخته بودند که میپرستیدن ؛ آناهیتا هم یکی از اونها بود .

هر سه فصل رو خوندم ، خیلی قشنگ بود . فقط یه موردی به نظرم اومدم که توی فصل اول نوشتید ناتانیل به فاصله دو ثانیه از همه برادر هاش بزرگ تره ، ولی توی فصل سوم نوشتید که فرزند هفتم هستش ؛ اگر اول پنج تا دختر ها بدنیا اومده باشن و بعد پسر ها بدنیا اومده باشن هم باتوجه به موردی که توی فصل اول اومده ناتانیل باید فرزند ششم بشه نه هفتم .


   
hamid.reza reacted
پاسخنقل‌قول
AlirezaDark
(@alirezadark)
Trusted Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 58
 

سلام ایده خیلی خوبی دارید بالاتر هم اینو گفتم ولی خب یه چند تا مشکل وجود داره که من به عنوان فن به نظرم میرسه که بهتره که بگم:22::22:اول وارد بحث تایپ و ویراستاری میشم ببینید درسته که اینکار شاید یه مقدار ازار دهنده باشه براتون ولی خب از نظر خودتون بهتر نیست از همون زمینه و رنگ متن کلاسیک استفاده کنید؟ یعنی همون زمینه سفید با نوشته های سیاه رنگ امیدوارم درک کنید شاید این مسئله تو یه فصل چیزی به نظر نیاد جز یه خلاقیت ساده اما اگه یه کتاب کامل و یا حتی چند فصل متوالی در اختیار من قرار بگیره من بسرعت سعی میکنم اون کتاب رو تموم کنم گاها در چند ساعت مثل دوستان دیگه و در این صورت علاوه براین که رنگ زمینه و نوشته مناسب و چشم نواز نیست باعت اذیت شدن چشم در بلند مدت میشه و حتی ممکنه زده کنه خواننده رو و از طرف دیگه فاصله ای که بین خطوط انداخته میشه یه مقدار غریبه و حس خوبی به ادم دست نمیده ودر کل باید بگم که کلا فصل اول از این نظر خیلی بهتر بود
ومسئله دوم اینکه دوست گرامی من واقعا انتظار داشتم که فصل سوم حداقل یه معرفی بهتر در مورد شخصیت ها غیر توصیف قیافشون داشته باشیم من میتونم الان با قطعیت بگم که خیلی از دوستانی که این سه فصل رو مطالعه کردن هنوز اسم شخصیت های داستان و برادرانش رو نمیدونن و درسته این برای سه فصل هست ولی بعضا مشاهده کردم حتی اسم شخصیت اصلی رو نمیدونن و هر چند این مسئله میتونه تو حجم بالا فراموش بشه ولی فقط درصورتی که وجه تمایز ایجاد بشه و این سیر سریع و تند داستان روند ارام و ملایمی رو در پیش بگیره و در اخر امیدوارم که نظرات من رو به عنوان یه دوست بپذیرید:1::1: و اگه ممکنه دوستان دیگه هم نظراتشون رو بزارن و اشتباهات من رو گوش زد کنند


   
پاسخنقل‌قول
hamid.reza
(@hamid-reza)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 14
شروع کننده موضوع  

Heizenberg;43245:
سلام ایده خیلی خوبی دارید بالاتر هم اینو گفتم ولی خب یه چند تا مشکل وجود داره که من به عنوان فن به نظرم میرسه که بهتره که بگم:22::22:اول وارد بحث تایپ و ویراستاری میشم ببینید درسته که اینکار شاید یه مقدار ازار دهنده باشه براتون ولی خب از نظر خودتون بهتر نیست از همون زمینه و رنگ متن کلاسیک استفاده کنید؟ یعنی همون زمینه سفید با نوشته های سیاه رنگ امیدوارم درک کنید شاید این مسئله تو یه فصل چیزی به نظر نیاد جز یه خلاقیت ساده اما اگه یه کتاب کامل و یا حتی چند فصل متوالی در اختیار من قرار بگیره من بسرعت سعی میکنم اون کتاب رو تموم کنم گاها در چند ساعت مثل دوستان دیگه و در این صورت علاوه براین که رنگ زمینه و نوشته مناسب و چشم نواز نیست باعت اذیت شدن چشم در بلند مدت میشه و حتی ممکنه زده کنه خواننده رو و از طرف دیگه فاصله ای که بین خطوط انداخته میشه یه مقدار غریبه و حس خوبی به ادم دست نمیده ودر کل باید بگم که کلا فصل اول از این نظر خیلی بهتر بود
ومسئله دوم اینکه دوست گرامی من واقعا انتظار داشتم که فصل سوم حداقل یه معرفی بهتر در مورد شخصیت ها غیر توصیف قیافشون داشته باشیم من میتونم الان با قطعیت بگم که خیلی از دوستانی که این سه فصل رو مطالعه کردن هنوز اسم شخصیت های داستان و برادرانش رو نمیدونن و درسته این برای سه فصل هست ولی بعضا مشاهده کردم حتی اسم شخصیت اصلی رو نمیدونن و هر چند این مسئله میتونه تو حجم بالا فراموش بشه ولی فقط درصورتی که وجه تمایز ایجاد بشه و این سیر سریع و تند داستان روند ارام و ملایمی رو در پیش بگیره و در اخر امیدوارم که نظرات من رو به عنوان یه دوست بپذیرید:1::1: و اگه ممکنه دوستان دیگه هم نظراتشون رو بزارن و اشتباهات من رو گوش زد کنند

من خیلی از نظرتون ممنونم . حرف شما کاملا درسته .منم کاملا قبول میکنم . انشالله در فصل چهارم سعی میکنم مشکلات رو برطرف کنم . و اگه وقت اضافه ای هم داشتیم حتما یه سر به فصل سه میزنم . راستش من خودم انقدر شوق داشتم که داستان وارد مرحله ی مدرسه ی جادوگری بشه که حتی بیشتر قسمت هارو جا انداختم . و بخاطر این اشتباه واقعا عذر می خوام امیدوارم بتونیم توی فصل جدید جبران کنیم. در ضمن انتقادتون خیلی به ادامه داستان کمک کرد واقعا ممنونم .
تا باشه از این انتقاد ها باشه.:9:


   
پاسخنقل‌قول
AlirezaDark
(@alirezadark)
Trusted Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 58
 

::49::::49::

hamid.reza;43276:
من خیلی از نظرتون ممنونم . حرف شما کاملا درسته .منم کاملا قبول میکنم . انشالله در فصل چهارم سعی میکنم مشکلات رو برطرف کنم . و اگه وقت اضافه ای هم داشتیم حتما یه سر به فصل سه میزنم . راستش من خودم انقدر شوق داشتم که داستان وارد مرحله ی مدرسه ی جادوگری بشه که حتی بیشتر قسمت هارو جا انداختم . و بخاطر این اشتباه واقعا عذر می خوام امیدوارم بتونیم توی فصل جدید جبران کنیم. در ضمن انتقادتون خیلی به ادامه داستان کمک کرد واقعا ممنونم .
تا باشه از این انتقاد ها باشه.:9:

چه خوب که تو سریع ترین زمان ممکن پاسخ میدید ::49:: ::49:: و اینکه این حس خوبی که دارید و مشکلات داستان رو قبول میکنید منو سر شوق میاره و بعد از این که پیامتون رو خوندم تا همین الان که دارم این متن رو مینویسم لبخند روی لبم هست :دی :دی خب همین الان تصمیم گرفتم که از همین تریبون اعلام کنم که پای ثابت داستان شما شدم و تا اونجایی که بتونم پای هر فصلی که بدید پیامم رو بزارم :81: خب بازم میگم خیلی ممنون
موفق باشید


   
Hacker and الهه آب reacted
پاسخنقل‌قول
hamid.reza
(@hamid-reza)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 14
شروع کننده موضوع  

Heizenberg;43279:
::49::::49::

چه خوب که تو سریع ترین زمان ممکن پاسخ میدید ::49:: ::49:: و اینکه این حس خوبی که دارید و مشکلات داستان رو قبول میکنید منو سر شوق میاره و بعد از این که پیامتون رو خوندم تا همین الان که دارم این متن رو مینویسم لبخند روی لبم هست :دی :دی خب همین الان تصمیم گرفتم که از همین تریبون اعلام کنم که پای ثابت داستان شما شدم و تا اونجایی که بتونم پای هر فصلی که بدید پیامم رو بزارم :81: خب بازم میگم خیلی ممنون
موفق باشید

خب دوستان میدونم که یه مدت در فصل دهی کوتاهی شده ولی باتشکر از دوست عزیزمون

Heizenberg قرار شد که داستان یه بازبینی هایی بشه و به دلیل هجوم ایده های جدید مجبورشدیم که داستان رو به شکل جدیدی دربیارم .زیباتر ، تخیلی تر ، با چهارچوبی محکم وبهتر نسبت به قبل ،توصیف های بهتر و دقیق تر .سیر داستان رو به شدت سرعتشو کم کردیم (مجبورشدم از هوس ورود سریعتر بچه ها به مدرسه ی جادوگری دست بکشمتالارگفتمان 1) ولی این داستان که در حال آماده سازی هست صد درصد از لحاظ احساسی بیشتر بهش توجه شده که در عین حال که دارید ناخن هاتون رو از استرس می جوین گریه هم کنید یا ناگهان تمام بدنتون مورمور شه .در کل این کرونا حالا حالا ها هستش و اگر خدا بخواد منم زنده می مونم و این داستان به شدت باحال تر رو به شما تقدیم می کنم . متاسفانه من یکم به زمان نیاز دارم تا چند فصل از تایپیست هم جلو بیفتم و هم یکم داستان رو جمع و جور کنم .همونجور که خودتون می دونید من در اصل تمام کتاب های تخیلی از بارتیمیوس تا مگنس چیس تا سفیر کبیر و ارباب حلقه ها و... دیگه رو با تخیلم ترکیب کردم . نتیجش در عین حال که رضایتبخش و خوب بود ، بسیار وسیع بود . من مجبورم دورف ،الف ،نیمه خدایان، جادوگران ، اجنه ، و هزاران موجود دیگه رو کنار هم جمع کنم .وسعت این داستان کمر شکنه .هرجارو که با توصیف های دقیق و داستان های جدید پر می کردم هزاران روزنه ی دیگه بوجود میومد که دیوانه کننده بود . توی همین سه فصل انقدر جاهای مبهم و خالی وجود داشت که می شد باهاشون سه جلد داستان نوشت . من سرعت فصل دهی رو هم پایین اوردم .میدونم که ناراحت کننده است ولی خودتون نطرات دیگر عزیزان رو بخونید می فهمید که من واسه این کار مجبور شدم فصل هارو بد تایپ کنم .و خیلی چیزای دیگه .که کیفیت تایپو به فنا داده بود . ولی من قول می دم وقتی فصل های جدید رو بنویسم .تغییر رو در همه جاش حس می کنید .من با کمک اساتید انشا (خودش نویسندس)مدرسمون که از طریق تلگرام با هاش در ارتباطم جملات رو بسیار پر معنی و پخته تر کردم .درکل از دوست های خوبم که من رو کوبوندن و از نو ساختن مثلHeizenberg و دوست های عزیزم که جواب های سوال دیگران رو میدادن مثل الهه ی آب تشکر می کنم و بازم می گم هیچ چیز از چشمم پنهون نمی مونه من بخاطر کمک این دوستان دو نقش خوب و اصلی در داستان براشون در نطر گرفتم .امید وارم این هدیه ی رو قبول کنن .من اسمی که دوست دارن روی نقششون باشه رو نمی دونم و لی از روی پروفایل الهه ی آب حدس بزنم آنابث (البته بعد تایید خودش یا اگه دوست داشت اسمی دیگه باشه)بد نباشه و واسه دوست کوبانندمون هم خودش می تونه بهم بگه چی دوست داره . قول می دم بقیه روهم که با نطراتشون روحیه دادن رو فراموش نکنم فقط یک قسمت کامل از داستان برای دویتان گذاشتم که اونارو هم وارد داستان کنم اینطوری حال و هوای داستان باحال میشه و هرکسی منتطر ببینه تو داستان چی کار می کنه ولی فعلا نباید وسعت داستان رو بیشتر کنم و همون ادامه ی کار رو بدم تا ببینم کجاها جا واسه وسعت دادن داره .ولی در آخر ممکنه یه کم فصل هارو دیر بدم .ولی این رو بدونین که یه شمشیر هرچی بیشتر برای سیقل دادنش وقت گذاشته بشه تیز تر و درخشان تره .ولی قول می دم تا قبل از 15 فروزردین حداقل فصل9 رو خونده باشید.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

الهه آب;43244:
در اساطیر ایران آناهیتا الهه آب و مادر زمین بوده . در ایران قدیم هم مردم خدایانی برای خودشون ساخته بودند که میپرستیدن ؛ آناهیتا هم یکی از اونها بود .

هر سه فصل رو خوندم ، خیلی قشنگ بود . فقط یه موردی به نظرم اومدم که توی فصل اول نوشتید ناتانیل به فاصله دو ثانیه از همه برادر هاش بزرگ تره ، ولی توی فصل سوم نوشتید که فرزند هفتم هستش ؛ اگر اول پنج تا دختر ها بدنیا اومده باشن و بعد پسر ها بدنیا اومده باشن هم باتوجه به موردی که توی فصل اول اومده ناتانیل باید فرزند ششم بشه نه هفتم .

خب دوستان میدونم که یه مدت در فصل دهی کوتاهی شده ولی باتشکر از دوست عزیزمونHeizenberg قرار شد که داستان یه بازبینی هایی بشه و به دلیل هجوم ایده های جدید مجبورشدیم که داستان رو به شکل جدیدی دربیارم .زیباتر ، تخیلی تر ، با چهارچوبی محکم وبهتر نسبت به قبل ،توصیف های بهتر و دقیق تر .سیر داستان رو به شدت سرعتشو کم کردیم (مجبورشدم از هوس ورود سریعتر بچه ها به مدرسه ی جادوگری دست بکشم) ولی این داستان که در حال آماده سازی هست صد درصد از لحاظ احساسی بیشتر بهش توجه شده که در عین حال که دارید ناخن هاتون رو از استرس می جوین گریه هم کنید یا ناگهان تمام بدنتون مورمور شه .در کل این کرونا حالا حالا ها هستش و اگر خدا بخواد منم زنده می مونم و این داستان به شدت باحال تر رو به شما تقدیم می کنم . متاسفانه من یکم به زمان نیاز دارم تا چند فصل از تایپیست هم جلو بیفتم و هم یکم داستان رو جمع و جور کنم .همونجور که خودتون می دونید من در اصل تمام کتاب های تخیلی از بارتیمیوس تا مگنس چیس تا سفیر کبیر و ارباب حلقه ها و... دیگه رو با تخیلم ترکیب کردم . نتیجش در عین حال که رضایتبخش و خوب بود ، بسیار وسیع بود . من مجبورم دورف ،الف ،نیمه خدایان، جادوگران ، اجنه ، و هزاران موجود دیگه رو کنار هم جمع کنم .وسعت این داستان کمر شکنه .هرجارو که با توصیف های دقیق و داستان های جدید پر می کردم هزاران روزنه ی دیگه بوجود میومد که دیوانه کننده بود . توی همین سه فصل انقدر جاهای مبهم و خالی وجود داشت که می شد باهاشون سه جلد داستان نوشت . من سرعت فصل دهی رو هم پایین اوردم .میدونم که ناراحت کننده است ولی خودتون نطرات دیگر عزیزان رو بخونید می فهمید که من واسه این کار مجبور شدم فصل هارو بد تایپ کنم .و خیلی چیزای دیگه .که کیفیت تایپو به فنا داده بود . ولی من قول می دم وقتی فصل های جدید رو بنویسم .تغییر رو در همه جاش حس می کنید .من با کمک اساتید انشا (خودش نویسندس)مدرسمون که از طریق تلگرام با هاش در ارتباطم جملات رو بسیار پر معنی و پخته تر کردم .درکل از دوست های خوبم که من رو کوبوندن و از نو ساختن مثلHeizenberg و دوست های عزیزم که جواب های سوال دیگران رو میدادن مثل الهه ی آب تشکر می کنم و بازم می گم هیچ چیز از چشمم پنهون نمی مونه من بخاطر کمک این دوستان دو نقش خوب و اصلی در داستان براشون در نطر گرفتم .امید وارم این هدیه ی رو قبول کنن .من اسمی که دوست دارن روی نقششون باشه رو نمی دونم و لی از روی پروفایل الهه ی آب حدس بزنم آنابث (البته بعد تایید خودش یا اگه دوست داشت اسمی دیگه باشه)بد نباشه و واسه دوست کوبانندمون هم خودش می تونه بهم بگه چی دوست داره . قول می دم بقیه روهم که با نطراتشون روحیه دادن رو فراموش نکنم فقط یک قسمت کامل از داستان برای دویتان گذاشتم که اونارو هم وارد داستان کنم اینطوری حال و هوای داستان باحال میشه و هرکسی منتطر ببینه تو داستان چی کار می کنه ولی فعلا نباید وسعت داستان رو بیشتر کنم و همون ادامه ی کار رو بدم تا ببینم کجاها جا واسه وسعت دادن داره .ولی در آخر ممکنه یه کم فصل هارو دیر بدم .ولی این رو بدونین که یه شمشیر هرچی بیشتر برای سیقل دادنش وقت گذاشته بشه تیز تر و درخشان تره .ولی قول می دم تا قبل از 15 فروزردین حداقل فصل9 رو خونده باشید.

لطفا اسم هاتون رو بگید با فامیلی :


   
پاسخنقل‌قول
Atish pare
(@daniyal)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 391
 

سلاااااااااااااااام مجدد :f:...
راستش کلی نقد اماده کرده بودم .. میخواستم با خاک یکسانت کنم :0138:...ولی افرین از تصمیمت خوشم اومد ..ی بازبینی بشه خیلی خوبه ...اخه ایدت خیلی خوبه ولی نمیشه خام خام بزاریش وسط داستان ک:0137:
فصل اول رو خیلی دوس داشتم و جذاب بود.3. ولی فصل دو و سه ...کوبوندم ...اصلا.2. ...به شدت ی جاهایی غیر منتقی بود ..13... بازم میگم کلی نقد اماده کرده بودم ...ولی بزار یکیش رو بگم ...
ببین ب دور از شوخی بیا ی خورده منطقی باشیم خب ؟ ی زن و ی مرد توی دو تا اتاق مجزا از هم میخوابن خب ؟ تا اینجا قبول ؟ بعد ..مرده به ی طریقی ک فقط خدا و کارگردان های فیلم های ایرانی میدونن گرد افشانی میکنه از این اتاق به اون اتاق :c:..و بعد زنه حامله میشه 0_0 ..باشه! ..اینم قبول اصلا ..من بااین اصلا مشکلی ندارم ... فقط ی چیزی ؟! زنه کله سحر بیدار شده و...اومده تو اشپز خونه ..ب مرده میگه من بچه هاتو حاملم ؟؟؟؟! اون ی شبهههههههههههه ؟ وات د فاذ؟؟؟ بچه هم ن بچه ها اا ؟ یکی هم نه دو تا هم ن سیزززززززززززززززده تا :u: ( توی ی شب سیزده تا *_*...فک نمی کنی اینا پیشفعال رو هم رد کردن ؟ )..زنه بیچاره اصلا چطوری از رو تخت بلند شده ؟؟؟ :lo: اصلا ب خاطر شیکمش نباید میتونست از در اتاقش بیاد بیرون ... :78:....خدایی ؟؟؟؟ ن خداییی چطوری؟؟؟ درسته داستان فانتزیه ولی یخورده هم باید منطق باشه این وسط ..اینو به عنوان ی دوست میگم :دی:25: و ی پیشنهاد دیگه ... اینکه ی داستان دو تا نویسنده داشته باشع کنترلش خیلی سخته .... ب نظرم همین الان ایده هاتونو با هم قاطی نکنید ک ی چیز بسیار بسیار *** در میاد 0_0 تجربه دارم اخه ... فقط خیلی دقتکنید دو نفری خیلی سخته 🙂 و ی چیز دیگه هم بگم 🙂 این پسرا زیادی پروئن ..خیلی هم پروئن و بابا بزرگشون هم اصلا ابهت ندارع 0_0 همین جوری شترق زد تو گوش بابا بزرگه ... عجب ... ب نظرم ابهت چیزه ک شخصیت های داستانت کم دارن ....همین دیگه ..شرمنده نتونستم جلو خودمو بگیرم :5: امید وارم فصل های بازبینی شده ی چیزی خیلی خیلی توپ دراد :g: با ارزوی موفقیت
یا علی


   
reza379, hamid.reza, zzareb2 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
AlirezaDark
(@alirezadark)
Trusted Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 58
 

دوستان انگار قراره که ما شاهد یه داستان فوق العاده باشیم با این ایده فوق العاده و دامنه وسیعی که مشاهده میشه در داستان :21: :21:
شاید این سوال براتون پیش بیاد که چرا انقد ذوق کرده این؟!! خب حق دارین شما هم اگه تموم احتمالات رو در نظر میگرفتید ومیدید که چه چیز تمیزی ممکنه از اب در بیاد از من بیشتر ذوق میکردید :دی :دی
تازه الان تو این بیکاری چی بهتر از این :87::87:
مهمتر از همه من واقعا شجاعت این دوست عزیزمون رو تحسین میکنم چون واقعا اگه من جای ایشون میبودم قطعا داستان رو از اول ویرایش نمیکردم تازشم من اصلا ادم انتقاد پذیری نیستم با من اصلا بحث نکنید:دی:دی دیگه اینکه بیاید کتاب رو بزاریم کنار (حالا خیلی هم کنار نه ها!!) ببینید انصافا دوست عزیزمون روحیه اش عالیه اصلا من هر دف پی ام هاشون رو میخونم کلا حالم عوض میشه مثلا خودتون قضاوت کنید کدوم بیکاری میاد انقد جواب بده:65::65: حاجی روحیه داداشمون عالیه اصلا کیف میکنم نمیتونم حسی که الان دارم بیان کنم واقعا شخصیت فوق العاده ای دارین(میدونم یه بار دیگه هم گفتم اینو) اخه میدونید معمولا کسایی که کتاب مینویسن یه حالت منزوی دارن معمولا اما این دوستمون ادم رو سرذوق میاره با پی ام هاشون به نظرم اگه بتونید این حسی که از این طریق منتقل میکنید وارد کتاب بکنید فوق العادس و دیگه اینکه ممنون از این که به نظرات دوستان گوش دادید و وارد جزئیات شدید ولی تو این مسئله هم اگه اجازه بدید یه چیزی بگم و اون اینه که جزئیات خیلی مهمه و همون طور که میدونید خیلی از بزرگان تو کتاباشون گاها چندین خط به شرح جزئیات میپردازن( من خودم یه صفحه رو دیدم) و با این کار داستان رو خیلی زیبا میکنن و خواننده ها در اون لحظات دیگه فقط متن رو نمیبینند بلکه با گوشت و استخوان وارد داستان میشن و مناظر و جزئیات رو با ذهن خودشون شبیه سازی میکنن که حس فوق العاده داره (میدونم میدونید) تا اینجاش که خوبه ولی مشکل از اون جایی شروع میشه که نویسنده دیگه خیلی وارد جزئیات میشه وبه اصطلاح تو جزئیات غرق میشه و اونجاست که دیگه سیر اصلی داستان به فراموشی سپرده میشه و به مذاق خواننده خوش نمیاد که این مسئله خیلی تو فن ها و داستان های نیمه تمام و حتی تمام شده به چشم میاد (ایرانیاشو میگماااا) اره دیگه اینکه عرضم به خدمتتون انشالله که موفق باشید و یه داستان خوب منتشر کنید که ماهم این وسط یه کیفی کرده باشیم:دی :دی و البته بی اندازه مشتاق ادامه داستان هستم به شخصه :53::53:

اوه اوه من تازه اخرشو خوندم بچه ها انگار ما هم بالاخره معروف شدیم :16::16: (دوست عزیز اصرار نکن امضا نمیدم:دی :دی) خب از شوخی بگذریم ممنون از لطفتون ( میگم روحیه شون فوق العاده س)
امیدوارم اینکارتون به داستان صدمه نزنه چون واقعا حیفه همیچین ایده ای به فنا بره البته ریش و قیچی دست خودتون اما همونطور که میدونید کل ارجحیت داره به جزء و در اخر امیوارم من رو به عنوان دوست خودتون بدونید و از حرفام ناراحت نشید(حداقل خیلی نه) :دی:دی

دوستان خوشحال میشم اشکالات این پیامم رو بدونم :))


   
پاسخنقل‌قول
hamid.reza
(@hamid-reza)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 14
شروع کننده موضوع  

ساحره;43385:
سلاااااااااااااااام مجدد :f:...
راستش کلی نقد اماده کرده بودم .. میخواستم با خاک یکسانت کنم :0138:...ولی افرین از تصمیمت خوشم اومد ..ی بازبینی بشه خیلی خوبه ...اخه ایدت خیلی خوبه ولی نمیشه خام خام بزاریش وسط داستان ک:0137:
فصل اول رو خیلی دوس داشتم و جذاب بود.3. ولی فصل دو و سه ...کوبوندم ...اصلا.2. ...به شدت ی جاهایی غیر منتقی بود ..13... بازم میگم کلی نقد اماده کرده بودم ...ولی بزار یکیش رو بگم ...
ببین ب دور از شوخی بیا ی خورده منطقی باشیم خب ؟ ی زن و ی مرد توی دو تا اتاق مجزا از هم میخوابن خب ؟ تا اینجا قبول ؟ بعد ..مرده به ی طریقی ک فقط خدا و کارگردان های فیلم های ایرانی میدونن گرد افشانی میکنه از این اتاق به اون اتاق :c:..و بعد زنه حامله میشه 0_0 ..باشه! ..اینم قبول اصلا ..من بااین اصلا مشکلی ندارم ... فقط ی چیزی ؟! زنه کله سحر بیدار شده و...اومده تو اشپز خونه ..ب مرده میگه من بچه هاتو حاملم ؟؟؟؟! اون ی شبهههههههههههه ؟ وات د فاذ؟؟؟ بچه هم ن بچه ها اا ؟ یکی هم نه دو تا هم ن سیزززززززززززززززده تا :u: ( توی ی شب سیزده تا *_*...فک نمی کنی اینا پیشفعال رو هم رد کردن ؟ )..زنه بیچاره اصلا چطوری از رو تخت بلند شده ؟؟؟ :lo: اصلا ب خاطر شیکمش نباید میتونست از در اتاقش بیاد بیرون ... :78:....خدایی ؟؟؟؟ ن خداییی چطوری؟؟؟ درسته داستان فانتزیه ولی یخورده هم باید منطق باشه این وسط ..اینو به عنوان ی دوست میگم :دی:25: و ی پیشنهاد دیگه ... اینکه ی داستان دو تا نویسنده داشته باشع کنترلش خیلی سخته .... ب نظرم همین الان ایده هاتونو با هم قاطی نکنید ک ی چیز بسیار بسیار *** در میاد 0_0 تجربه دارم اخه ... فقط خیلی دقتکنید دو نفری خیلی سخته 🙂 و ی چیز دیگه هم بگم 🙂 این پسرا زیادی پروئن ..خیلی هم پروئن و بابا بزرگشون هم اصلا ابهت ندارع 0_0 همین جوری شترق زد تو گوش بابا بزرگه ... عجب ... ب نظرم ابهت چیزه ک شخصیت های داستانت کم دارن ....همین دیگه ..شرمنده نتونستم جلو خودمو بگیرم :5: امید وارم فصل های بازبینی شده ی چیزی خیلی خیلی توپ دراد :g: با ارزوی موفقیت
یا علی

سلام علیکم
اصلا من احساس نمیک نم با یه تریلی تصادف کردم. ساحره جان سه روزه دارم خنده بالا میارم .کرونا منو نکشه شما منو می کشید .حاجی خیال داشتی کامل عملیات چجور تشکیل شدن بچه هارو توضیح بدم. اینطوری خوب سه سوته برادران اطلاعات منو هدایت می کردند:43::43::43: اینا به کنار حاجی شاید بچه ها ریزه میزه باشن قرار نیست کسی که 13 تا به دنیا میاره اندازه گاو شه . ولی خدایی این که از در رد نمی شه رو قبول دارم . تورو خدا منو زنده بزار اگه این فقط یه تعریف کوچولو بود انتقادت چجوره خواهرم . میخای بزنی جانبازم کنی ...یه کم با آرامش دوستان. درسته گفتیم جنبه داریم ولی این طور چیز هایی ننویسید الان من انقدر خندیدم جای کبد و کیسه صفرام جابه جا شده.الانم همسایه از دست خنده هام زنگ زدن منو مشکوک به ابتلا گزارش کردن.خدایی من الان چه گناهی کردم. نه شوخی می کنم عاشق نظرت شدم .تا میتونی بزن ماررو بترکون .شاید شما ساحره باشید ولی منم عیسی هستم. من عاشق نطراتی هستم که آدمو میترکونه . این طور ادم فرصت پیدا می کنه خودشو از نو بسازه البته این دربارهی شما دوتا ساحره و Heizenberg شک دارم .من هنوز خودم نساختم دارید زمینم میکنید .زمین هم برای ساختن روش ندارم.رحم کنید.خخخخ:10::10::21:.باور کنید این نطر باعث شد کلا داستان رو از اول بنویسم . من همیشه مدیون ساحره میمونم. در ضمن دربارهی گرده افشانی هم تلاشمو میکنم یکم طبیعی ترش کنم . کلا داستان رو از اول می نویسم . قول می دم این دفعه از گرده افشانی خبری نباشه این دفعه تخم می گذارند.:43: . در آخر التماست می کنم بازم از این نطر ها بذار. حال کردم خدایی.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Heizenberg;43389:
دوستان انگار قراره که ما شاهد یه داستان فوق العاده باشیم با این ایده فوق العاده و دامنه وسیعی که مشاهده میشه در داستان :21: :21:
شاید این سوال براتون پیش بیاد که چرا انقد ذوق کرده این؟!! خب حق دارین شما هم اگه تموم احتمالات رو در نظر میگرفتید ومیدید که چه چیز تمیزی ممکنه از اب در بیاد از من بیشتر ذوق میکردید :دی :دی
تازه الان تو این بیکاری چی بهتر از این :87::87:
مهمتر از همه من واقعا شجاعت این دوست عزیزمون رو تحسین میکنم چون واقعا اگه من جای ایشون میبودم قطعا داستان رو از اول ویرایش نمیکردم تازشم من اصلا ادم انتقاد پذیری نیستم با من اصلا بحث نکنید:دی:دی دیگه اینکه بیاید کتاب رو بزاریم کنار (حالا خیلی هم کنار نه ها!!) ببینید انصافا دوست عزیزمون روحیه اش عالیه اصلا من هر دف پی ام هاشون رو میخونم کلا حالم عوض میشه مثلا خودتون قضاوت کنید کدوم بیکاری میاد انقد جواب بده:65::65: حاجی روحیه داداشمون عالیه اصلا کیف میکنم نمیتونم حسی که الان دارم بیان کنم واقعا شخصیت فوق العاده ای دارین(میدونم یه بار دیگه هم گفتم اینو) اخه میدونید معمولا کسایی که کتاب مینویسن یه حالت منزوی دارن معمولا اما این دوستمون ادم رو سرذوق میاره با پی ام هاشون به نظرم اگه بتونید این حسی که از این طریق منتقل میکنید وارد کتاب بکنید فوق العادس و دیگه اینکه ممنون از این که به نظرات دوستان گوش دادید و وارد جزئیات شدید ولی تو این مسئله هم اگه اجازه بدید یه چیزی بگم و اون اینه که جزئیات خیلی مهمه و همون طور که میدونید خیلی از بزرگان تو کتاباشون گاها چندین خط به شرح جزئیات میپردازن( من خودم یه صفحه رو دیدم) و با این کار داستان رو خیلی زیبا میکنن و خواننده ها در اون لحظات دیگه فقط متن رو نمیبینند بلکه با گوشت و استخوان وارد داستان میشن و مناظر و جزئیات رو با ذهن خودشون شبیه سازی میکنن که حس فوق العاده داره (میدونم میدونید) تا اینجاش که خوبه ولی مشکل از اون جایی شروع میشه که نویسنده دیگه خیلی وارد جزئیات میشه وبه اصطلاح تو جزئیات غرق میشه و اونجاست که دیگه سیر اصلی داستان به فراموشی سپرده میشه و به مذاق خواننده خوش نمیاد که این مسئله خیلی تو فن ها و داستان های نیمه تمام و حتی تمام شده به چشم میاد (ایرانیاشو میگماااا) اره دیگه اینکه عرضم به خدمتتون انشالله که موفق باشید و یه داستان خوب منتشر کنید که ماهم این وسط یه کیفی کرده باشیم:دی :دی و البته بی اندازه مشتاق ادامه داستان هستم به شخصه :53::53:

اوه اوه من تازه اخرشو خوندم بچه ها انگار ما هم بالاخره معروف شدیم :16::16: (دوست عزیز اصرار نکن امضا نمیدم:دی :دی) خب از شوخی بگذریم ممنون از لطفتون ( میگم روحیه شون فوق العاده س)
امیدوارم اینکارتون به داستان صدمه نزنه چون واقعا حیفه همیچین ایده ای به فنا بره البته ریش و قیچی دست خودتون اما همونطور که میدونید کل ارجحیت داره به جزء و در اخر امیوارم من رو به عنوان دوست خودتون بدونید و از حرفام ناراحت نشید(حداقل خیلی نه) :دی:دی

دوستان خوشحال میشم اشکالات این پیامم رو بدونم :))

بازم تو .خجالت نمی کشی نظر می دی :101:.

حاجی تو نباید نطر بدی باید زنگ بزنی به من .من عاشق نظراتتم با اینکه کل کارامو به خاک میده. ولی من همیشه انتقاد پذیرم پس هیچوقت نگو از دست من ناراحت نشو چون من با این حرف ناراحت میشم.من خدایی حال می کنم با نطراتتون .بذارید یه مژده بدم بخاطر شما اصن کلا سیر داستان عوض شده ولی در کل داستان جدید یه چیزی در اومده در حدی که دیگه اصن دست و پاتون رو بستم:42:به حدی با حالش کردم که هیچی ... اصن تاثیری رو تو داره بازم میای انتقاد:22::77::21: . ولی دیگه جای انتقاد نذاشتم ولی من هنوزم انسان هستم و جایزالخطا. و بعد از فصول جدید منتطر انتقادات هستم .فقط دوستان این طوری که زشته ، وایسید زمانی که خواستید موشک های انتقاد 404 :98::98::97::97::86::95:رو شلیک کنین من رمز یا زهرارو بگم. حاجی یا زهرا کمه، متوسل میشوم به 40000 هزار پیامبری که خدا فرستاد واسه انسانهای بیچاره ای مثل من. خخخخ . تو همیشه دوست من هستی و از صمیم قلب منتطر ادامه ی انتقادهات هستم . به حول خدا کرونا تو رو از ما نمی گیره و حالا حالا ها باهم بحث ها کنیم.عاشق این نطرات نابود کنندتم.دفعه ی بعد بجای دینامت با خودت c4بیار داداشم .این انتقادات مثل ترقه گرگیه واسه ما:104::21:

درکل بازم ازت ممنونم که عین همیشه منو با انتقادات شاد کردی و بفهم فهموندی هنوز کسی به فکر داستانم هست.::49::

و لطفا یکم بهم وقت بدیدتا بتونم داستان جدید رو آماده کنم.در اصل داستان جدید همون قبلیه ولی با ابهت تر:2: و با داستان های بسیار جدید و وهم انگیز تر.


   
پاسخنقل‌قول
AlirezaDark
(@alirezadark)
Trusted Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 58
 

پسر تو فوق العاده ای نه تو بیشتر فوق فوق العاده ای نمیدونم چرا ولی خیلی باهات حال میکنم:دی :دی اصلا خوراک انرژی مثبتی به نظرم کلا از رمان نوشتن بکش بیرون برو مشاوره بده به بدبخت بیچاره هایی مثل من:39::39: داداش من اصلا نمیدونم چطور ممکنه یه نفر همچین شخصیت جذابی داشته باشه::49::::49::خلاصه اینکه ما چاکرتیم بدون شوخی و بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستم و دیگه اینکه دوست عزیزمون ساحره به نکته خیلی خیلی مهمی اشاره کرد ( ابهت رو میگمااا) من تجربه ی خودم رو میگم و اون اینه که تو داستان هایی که معمولا کسی هست که نقطه تعادل و قدرت و اقتدار و بزرگ منشی و دانش و غیره و بطور کلی نماد کامل بودن هست به نظرم اون جور داستان ها روح بیشتری دارن و اکثر اوقات اون شخصیت ها هستن که الهام بخش شخصیت اصلی و حتی اکثریت اون جامعه هستن و یجورایی اون ها بت و نمادی هستند که همه دوست دارن مثل اون باشند البته لازم به ذکر که این تو داستان های فانتزی نمود بیشتری داره ولی خب متاسفانه تو همشون هم جواب نمیده ولی اگه جواب بده چی میشه و البته تکنیک های خاصی هم داره مثلا بعضی از نویسنده هم رو دانش و قدرت اون شخص تکیه فراوان میکنن ولی شخصیت اون رو در حد یه بذله گوی کوچه بازاری پایین میارن و جاهای دیگه ممکنه اون رو در نظر دیگران خراب کنه (نویسنده)تا یجورایی تعادل رو به هم بزنن چون همونطور که مشخصه بعضی اوقات نیازه که اون یه همتایی حتی قوی تر از خودش داشته باشه تا تعادل رعایت بشه خلاصه اینکه دوست عزیزمون ساحره خیلی نکته ی مهمی رو ارائه کرد و از طرف دیگه واقعا نیازه که شخصیت ها یه حدودی برای خودشون قائل باشن مخصوصا اگر شخصبت مثبتی قراره باشن و اینکه عذرمیخوام که انقد اذیت میکنم شمارو موفق باشید :53::53:

دوستان حتما اشتباهات من رو تصحیح کنید


   
الهه آب, hamid.reza, zzareb2 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
hamid.reza
(@hamid-reza)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 14
شروع کننده موضوع  

Heizenberg;43407:
پسر تو فوق العاده ای نه تو بیشتر فوق فوق العاده ای نمیدونم چرا ولی خیلی باهات حال میکنم:دی :دی اصلا خوراک انرژی مثبتی به نظرم کلا از رمان نوشتن بکش بیرون برو مشاوره بده به بدبخت بیچاره هایی مثل من:39::39: داداش من اصلا نمیدونم چطور ممکنه یه نفر همچین شخصیت جذابی داشته باشه::49::::49::خلاصه اینکه ما چاکرتیم بدون شوخی و بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستم و دیگه اینکه دوست عزیزمون ساحره به نکته خیلی خیلی مهمی اشاره کرد ( ابهت رو میگمااا) من تجربه ی خودم رو میگم و اون اینه که تو داستان هایی که معمولا کسی هست که نقطه تعادل و قدرت و اقتدار و بزرگ منشی و دانش و غیره و بطور کلی نماد کامل بودن هست به نظرم اون جور داستان ها روح بیشتری دارن و اکثر اوقات اون شخصیت ها هستن که الهام بخش شخصیت اصلی و حتی اکثریت اون جامعه هستن و یجورایی اون ها بت و نمادی هستند که همه دوست دارن مثل اون باشند البته لازم به ذکر که این تو داستان های فانتزی نمود بیشتری داره ولی خب متاسفانه تو همشون هم جواب نمیده ولی اگه جواب بده چی میشه و البته تکنیک های خاصی هم داره مثلا بعضی از نویسنده هم رو دانش و قدرت اون شخص تکیه فراوان میکنن ولی شخصیت اون رو در حد یه بذله گوی کوچه بازاری پایین میارن و جاهای دیگه ممکنه اون رو در نظر دیگران خراب کنه (نویسنده)تا یجورایی تعادل رو به هم بزنن چون همونطور که مشخصه بعضی اوقات نیازه که اون یه همتایی حتی قوی تر از خودش داشته باشه تا تعادل رعایت بشه خلاصه اینکه دوست عزیزمون ساحره خیلی نکته ی مهمی رو ارائه کرد و از طرف دیگه واقعا نیازه که شخصیت ها یه حدودی برای خودشون قائل باشن مخصوصا اگر شخصبت مثبتی قراره باشن و اینکه عذرمیخوام که انقد اذیت میکنم شمارو موفق باشید :53::53:

دوستان حتما اشتباهات من رو تصحیح کنید

ممنون از نطرت .دقیقا با حرفت موافقم .:16::16::16: و اینکه راستش کلا داستان رو از اول نوشتیم و راستش از تمام حرف های شما و بقیه بچه ها استفاده کردیم .حالا ببینیم چی میشه کلا داستان یجورایی عوض شده و خیلی بهتر شده و خود مقدمش انگیزه ی زیادی واسه ی ادامه ی داستان برای خواننده ایجاد می کنه .راستش تا دلتون بخواد تو این داستان ابهت داریم یجاهایی فکر کنم دیگه زیادی داریم و دقیقا بازم می گم با نطرات عشق می کنم واسه همینه با استفاده از نظرات اومدیم کلا این تغییرات رو دادیم
1- کلا شخصیت اصلی مشخصه و واسه ی تخیل بهتر دادیم یه عکس از روش بکشن بلاریم اول صفحهتالارگفتمان 2
2-دیگه کم تر وارد جز ییات شدیم :67:
3- ابهت دادیم فراوان :105:
4- در ساخت سوپر قدرت ها تلاش زیادی کردیم وبعضی از قدرت هاش اولین باره حتی به ذهن کسی میرسن :69:
5- دیدیم تعداد بچه ها زیاده ووسعت داستان رو زیاد کرده و خیلی جاها اصن همه ی بچه ها خفه بودند.:13:تعدادشون رو کردیم7تا دوتا دختر و 5تا پسر
6- قشنگ کاری کردیم با گوشت و خون خودتون درد ها ومشکلات این پسر رو درک کنین.:21:
7- واینکه پسره رو اول داستان کلا کوبیدیم ویه ادم ازش ساختیم که هیچ ابهتی نداره و طرد شده ولی یهو چنان ابهتی پیدا کنه که هیچی دیه همه عاشقش شن:42:
و....
ولی متاسفانه من در مدرسه ی تیزهوشان درس می خونم وفشار درسی حتی در تعطیلی هم زیاده ما هر روز امتحان اینترنتی داریم . و مجبورم روزی حداقل 8 ساعتی درس بخونم حتب با تقلب هم بزور 18یا19می گیریم :18:و خیلی سخته که داستان رو سریع تموم کنم ولی تا جایی که بتونم سرعت نگارش داستان رو بالا میارم و سعی می کنم در زوترین زمان ممکن داستان جایگزین رو بخونید. ولی یکم به ما زمان بدید و اینکه نطر لطفته و خوبی از خودته ما هم با اخلاق شما حال می کنیم.:104::104:


   
پاسخنقل‌قول
Atish pare
(@daniyal)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 391
 

سلام علیکم
اصلا من احساس نمیک نم با یه تریلی تصادف کردم. ساحره جان سه روزه دارم خنده بالا میارم .کرونا منو نکشه شما منو می کشید .حاجی خیال داشتی کامل عملیات چجور تشکیل شدن بچه هارو توضیح بدم. اینطوری خوب سه سوته برادران اطلاعات منو هدایت می کردند:43::43::43: اینا به کنار حاجی شاید بچه ها ریزه میزه باشن قرار نیست کسی که 13 تا به دنیا میاره اندازه گاو شه . ولی خدایی این که از در رد نمی شه رو قبول دارم . تورو خدا منو زنده بزار اگه این فقط یه تعریف کوچولو بود انتقادت چجوره خواهرم . میخای بزنی جانبازم کنی ...یه کم با آرامش دوستان. درسته گفتیم جنبه داریم ولی این طور چیز هایی ننویسید الان من انقدر خندیدم جای کبد و کیسه صفرام جابه جا شده.الانم همسایه از دست خنده هام زنگ زدن منو مشکوک به ابتلا گزارش کردن.خدایی من الان چه گناهی کردم. نه شوخی می کنم عاشق نظرت شدم .تا میتونی بزن ماررو بترکون .شاید شما ساحره باشید ولی منم عیسی هستم. من عاشق نطراتی هستم که آدمو میترکونه . این طور ادم فرصت پیدا می کنه خودشو از نو بسازه البته این دربارهی شما دوتا ساحره و Heizenberg شک دارم .من هنوز خودم نساختم دارید زمینم میکنید .زمین هم برای ساختن روش ندارم.رحم کنید.خخخخ:10::10::21:.باور کنید این نطر باعث شد کلا داستان رو از اول بنویسم . من همیشه مدیون ساحره میمونم. در ضمن دربارهی گرده افشانی هم تلاشمو میکنم یکم طبیعی ترش کنم . کلا داستان رو از اول می نویسم . قول می دم این دفعه از گرده افشانی خبری نباشه این دفعه تخم می گذارند.:43: . در آخر التماست می کنم بازم از این نطر ها بذار. حال کردم خدایی.

من فقط ی توضیح بدم داداش منظورم این نبود ک بیای عملیات رو تشریح کنی ک :lo: اینجوری برادران منو هم ب فنا میدادن ک :)) ... منظورم این بود ک مثلا بگه اغا من با مادرتون اشنا شدم بعد از ی مدتی شما به دنیا اومدید "3" ن ک اونجوری ..لا الله .... ولی خنده ک بد نیست .ایشالله همیشه خنده بیاری بالا مگه بده ؟ :دی( بخدا خودم انقد از تفکراتم خندیدم در حد غش :))))) و راجب این سیزده تا بچه .. میدونی ما خانوما خیلی رو این چیزا حساسیم مخصوصا ما فمنیسم ها حالا نگفتم قد گاو باشن :21: ..ولی قد مورچه ک دیگه نمی شه ؟...... البته بازم میشه چون خدان ی جوری پذیرفت ک سیزده تا بچه با هم به دنیا بیاره 0_0 فقط مشکل همون رد شدن از دره :21: ک ایشالله با تغیرات جزئی دزست میشع ........ ( راستش اخرین باری ک نقد کردم نویسنده دیگه جوابم نداد 0_0 ... شرمنده انقد بد نقد میکنم -_-..شاید اولین نفری باشی ک با چنین لحن شادی جوابم رو داده ! پسر عالی هستی تو ! اخلاقت واسه ی نویسنده خیلی خوبع ؟! )ولی ایولااااااااااا روحیه ! ن خوشمان امد افرین افرین ! خیلی خیلی هم خوشمان امد ..من از همین جا علام میکنم ک یک طرفدار دو اتیشه پیدا کردی واسه داستانت :0230:..فقط حواست باشه من پیگیر ی داستان بشم ولش نمی کنم دیگه :0155:بچه های سایت منو میشناسن ؟! ی حسی بم میگه این داستان قراره خیلی بترکونه :0229:بالاخره ی نویسنده جدید باحال پیدا کردم ! ایولاااااااااااااااااااااا ... وحشتناک منتظر فصل جدیدم :ea8e50cf4bbee9a1913
فقط ی سوال جزئی ؟ الان دارم با کدامین نویسنده عزیز حرف میزنم ؟ :دی

پسر تو فوق العاده ای نه تو بیشتر فوق فوق العاده ای نمیدونم چرا ولی خیلی باهات حال میکنمتالارگفتمان 3 تالارگفتمان 3 اصلا خوراک انرژی مثبتی به نظرم کلا از رمان نوشتن بکش بیرون برو مشاوره بده به بدبخت بیچاره هایی مثل منتالارگفتمان 5تالارگفتمان 5 داداش من اصلا نمیدونم چطور ممکنه یه نفر همچین شخصیت جذابی داشته باشهتالارگفتمان 7تالارگفتمان 7خلاصه اینکه ما چاکرتیم بدون شوخی و بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستم و دیگه اینکه دوست عزیزمون ساحره به نکته خیلی خیلی مهمی اشاره کرد ( ابهت رو میگمااا) من تجربه ی خودم رو میگم و اون اینه که تو داستان هایی که معمولا کسی هست که نقطه تعادل و قدرت و اقتدار و بزرگ منشی و دانش و غیره و بطور کلی نماد کامل بودن هست به نظرم اون جور داستان ها روح بیشتری دارن و اکثر اوقات اون شخصیت ها هستن که الهام بخش شخصیت اصلی و حتی اکثریت اون جامعه هستن و یجورایی اون ها بت و نمادی هستند که همه دوست دارن مثل اون باشند البته لازم به ذکر که این تو داستان های فانتزی نمود بیشتری داره ولی خب متاسفانه تو همشون هم جواب نمیده ولی اگه جواب بده چی میشه و البته تکنیک های خاصی هم داره مثلا بعضی از نویسنده هم رو دانش و قدرت اون شخص تکیه فراوان میکنن ولی شخصیت اون رو در حد یه بذله گوی کوچه بازاری پایین میارن و جاهای دیگه ممکنه اون رو در نظر دیگران خراب کنه (نویسنده)تا یجورایی تعادل رو به هم بزنن چون همونطور که مشخصه بعضی اوقات نیازه که اون یه همتایی حتی قوی تر از خودش داشته باشه تا تعادل رعایت بشه خلاصه اینکه دوست عزیزمون ساحره خیلی نکته ی مهمی رو ارائه کرد و از طرف دیگه واقعا نیازه که شخصیت ها یه حدودی برای خودشون قائل باشن مخصوصا اگر شخصبت مثبتی قراره باشن و اینکه عذرمیخوام که انقد اذیت میکنم شمارو موفق باشید تالارگفتمان 9تالارگفتمان 9

دوستان حتما اشتباهات من رو تصحیح کنید

من با نظر این دوست عزیز کاملا موافقم مخصوصا تیکه ی اولش ..لامصب بمب انرژی میمونی..... و راجب ابهت ی شخصیت هم ک دیگه کاملا توصیح دادن :41: ( خوب ازش استفاده کن نکات خوبی گفتن)و اشتباهی هم درش نبود ک تصحیح بشه :25:

و اینکه امید وارم همیشه موفق باشید :g:
یا علی


   
پاسخنقل‌قول
hamid.reza
(@hamid-reza)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 14
شروع کننده موضوع  

ساحره;43418:
من فقط ی توضیح بدم داداش منظورم این نبود ک بیای عملیات رو تشریح کنی ک :lo: اینجوری برادران منو هم ب فنا میدادن ک :)) ... منظورم این بود ک مثلا بگه اغا من با مادرتون اشنا شدم بعد از ی مدتی شما به دنیا اومدید "3" ن ک اونجوری ..لا الله .... ولی خنده ک بد نیست .ایشالله همیشه خنده بیاری بالا مگه بده ؟ :دی( بخدا خودم انقد از تفکراتم خندیدم در حد غش :))))) و راجب این سیزده تا بچه .. میدونی ما خانوما خیلی رو این چیزا حساسیم مخصوصا ما فمنیسم ها حالا نگفتم قد گاو باشن :21: ..ولی قد مورچه ک دیگه نمی شه ؟...... البته بازم میشه چون خدان ی جوری پذیرفت ک سیزده تا بچه با هم به دنیا بیاره 0_0 فقط مشکل همون رد شدن از دره :21: ک ایشالله با تغیرات جزئی دزست میشع ........ ( راستش اخرین باری ک نقد کردم نویسنده دیگه جوابم نداد 0_0 ... شرمنده انقد بد نقد میکنم -_-..شاید اولین نفری باشی ک با چنین لحن شادی جوابم رو داده ! پسر عالی هستی تو ! اخلاقت واسه ی نویسنده خیلی خوبع ؟! )ولی ایولااااااااااا روحیه ! ن خوشمان امد افرین افرین ! خیلی خیلی هم خوشمان امد ..من از همین جا علام میکنم ک یک طرفدار دو اتیشه پیدا کردی واسه داستانت :0230:..فقط حواست باشه من پیگیر ی داستان بشم ولش نمی کنم دیگه :0155:بچه های سایت منو میشناسن ؟! ی حسی بم میگه این داستان قراره خیلی بترکونه :0229:بالاخره ی نویسنده جدید باحال پیدا کردم ! ایولاااااااااااااااااااااا ... وحشتناک منتظر فصل جدیدم :ea8e50cf4bbee9a1913
فقط ی سوال جزئی ؟ الان دارم با کدامین نویسنده عزیز حرف میزنم ؟ :دی

من با نظر این دوست عزیز کاملا موافقم مخصوصا تیکه ی اولش ..لامصب بمب انرژی میمونی..... و راجب ابهت ی شخصیت هم ک دیگه کاملا توصیح دادن :41: ( خوب ازش استفاده کن نکات خوبی گفتن)و اشتباهی هم درش نبود ک تصحیح بشه :25:

و اینکه امید وارم همیشه موفق باشید :g:
یا علی

خب من حمیدرضا کریمی نژاد هستم اون دوستم اکانتش مشکل داره نمی تونه بیاد حواب بده .شرمنده.
ولی بگم نه اصلا از نقدتون ناراحت نشدم . اتفاقا ما داریم کتاب رو از اول می نویسیم و کلا نقد های شما کتاب رو پخته تر کرده . و این که خدایی من از نطرتون ناراحت نشدم و اتفاقا عاشق نطرتون هستم هنوزم که می خونمش می خندونم و همین انرژی زیادی به من میده . در ضمن فکر کنم یادم رفت بخاطر نظرتون تشکر کنم .بجاش اینجا این کارو انجام میدم: من بسیار به شما مدیونم و از نطرتون ممنونم وواسه ی تشکر یه نقش توی داستان به شما دادم .:104::104::77::103::16::16::16::16::16::16::16:

بازم میگم از اینکه طرفدار ما شدین بسیار خوشحال ولی در رابطه با 13 تا بچه من شمارو کاملا درک کردم و فهمیدم منطورتون چی بوده واسه همین تعداد بچه هارو کردم 7 تا امیدوارم راضی کننده بوده باشه. :63:


   
پاسخنقل‌قول
M,baran
(@m-baran)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 184
 

با سلام, اینکه بعد از چندروزی انلاین شدم و یه داستان جدید دیدم خیلی برام خوشایند بود, انشالله نویسنده ی عزیز نقدپذیر باشه چون بعداز خوندن فصلها ب مواردی برخوردم ک لازم دیدم نقدکنم حتما, خب بریم سراغ نقد :

اول اینکه چرا اون خدا (آیزس) باید بچه ها رو درابتدا از دست خدایان دیگه نجات بده ک بعد خودش بخواد بکشدشون؟ توی داستان گفته شده بود که بخاطر دین به مادر بچه ها,, خب اگه بخاطر دینه که نباید بعد از 14سال اونها رو بکشه ک... اگه دینه ک پس باید دینشو بطور کامل انجام بده, اگه اونقدر ازشون تنفرداره که میتونست همون دوران بعد از نجات دادن اونهارو بسپره به کسی, نه اینکه بزرگ کنه بعد بکشه��اینجاداستان میره زیر سوال, بنظرم باید توی داستان به این شکل میومد که(ایزس بچه ها رو پی نخودسیاه فرستاده بود چون متوجه شده که یکی از خدایان بطور اتفاقی به کاری ک ایزس کرده پی برده ,مثلا میگفتی بچه ها ک برمیگردن خونه رو بهم ریخته و ایزس رو غرق خون میبینن, و همچنین متوجه یه موجود میشن ک کشته شده, ایزس هم درحال مردن راز زندگیشون رو برای اونها میگه و همچنین توی این دوران14سال متوجه شده ناتانیل قدرت بیشتری داره نسبت ب بقیه, بهمین دلیل انگشترشو ب ناتانیل میده چون مقداری از خاطراتش ک برای پی بردن ب گذشته ب دردش بخوره و هم یک سری از قدرتهاش رو ب اون انگشتر منتقل کرده ک ناتانیل بتونه از اونا برای زنده موندن خودش و برادراش و پی بردن ب حقایق واقعی استفاده کنه, اینجوری یکم قابل قبول تر میشد تا ب اون شکل ابتدایی و غیر قابل قبول ک توی داستان اورده بودی,

دوم:نیرو و قدرت های درونی معمولا از قلب سرچشمه میگیره و یا باذهن پر و بال میگیره, اگه میگفتی اونا یهو متوجه شدن ک سرانگشت هاشون جرقه های رعد مانند زده میشه خیلی بهتر بود تا از پاهاشون, یا اگه میخواستی متفاوت تر باشه میگفتی از چشم هاشون ,این دیگه ب ابتکارت برمیگرده,

سوم:درمورد زمانی هست که متوجه شد خاطراتی بوسیله ی انگشتر داره بدست میاره, اولا یه جا گفته شده بود ک خاطرات جدید میخواد جایگزین خاطرات خودش بشه, اگه اینطوریه پس دیگه نباید هویت خودش رو بخاطر میاورد,ولی اون خاطرات وارد ذهنش شدن و کنار خاطرات خودش اونها رو هم داشت,, بنظرم باید میگفتی خاطرات جدید داشت توی ذهنش کنار خاطرات خودش تطابق پیدا میکرد ,و درکنار خاطرات خودش اون خاطرات رو هم داشت,

چهارم:اون دیو کی بود؟ یهو از کجا پیداش شد و ب این 5 نفر علاقه نشون داد؟ از کجا فهمید این ها کین و چرا باید اونها رو تحویل بده تا اعدامشون کنن؟؟ چ چیزی ازشون میدونست؟ هیچ توضیحی داده نشده و فقط یهو از ناکجا آباد یه دیو پیدا شد .��

نکته پنجم:اصلا اون عهدنامه ی خون اون وسط چه فایده ای داشت؟؟ یهو یه نفر پیدا شد گفت من ب برادرتون کمک میکنم؟؟ مگه اینا توی یه کوپه توی قطار نبودن؟؟ اون چ جوری دیدشون؟ چطور متوجه شد؟؟ همه ی این چیزا باید فضا سازی میشد و توی داستان قید میشد, اما یهو از ناکجا اباد توی داستان اورده شدن ,بدون هیچ پیش زمینه ای,
و یهو گفت من کمک میکنم ب شرط انجام کاری برای من,, یهو گفت عهدنامه امضاکنین اونم چی؟ عهدنامه ی خون�� ک هیچ فایده ای نداشت, چون وقتی رسیدن عهدنامه رو خاکستر کرد و اینارو تحویل داد,, اصلا چ لزومی ب عهدنامه بود؟؟؟ میشد یه جور دیگه ازشون بخواد, عهدنامه ی خون چیز پیش پا افتاده ای نیست که برای کارهای الکی ازش استفاده بشه,, ازعهدنامه توی یه شرایط بخصوص استفاده میشه, و خیلی هم شرایط خاصی داره,

ششم:وقتی از قدرت دیدش استفاده کرد و فهمید اون فرد یه دیوه و با جادوی توهمی باعث شده شناخته نشه, بخودش گفت اگه ب برادرام بگم حرفموباورنمیکنن و چون اون فردکمک کرده بهمون, حرف اونو باور میکنن, خب یعنی برادرها توی 14 سال هنوز ب برادرخودشون اطمینان نداشتن ک نخوان باورش کنن؟؟؟ مخصوصا با این اتفاق هایی ک پیش اومده دیگه باید محتاط میبودن و ب هرکسی اعتماد نکنن, پس باید حرفهای برادرشون از یه غریبه اولویت داشته باشه,
نکته ی هفتم:حضور پدربزرگشون بود, اونجوری ک یهوظاهرشد خودش مورد داشت, بعدم وقتی ک گفت تقصیر اون بوده منظورش چی بود؟؟ توی داستان من چیز خاصی توجهم رو جلب نکرد ک بخواد خیلی نکته ی قابل توجهی برای مقصر نشون دادنش باشه, اگه کشتن پدرشون تقصیر اون بوده پس باید توضیح میدادی, اینکه زمان حمله پدربزرگه نتونسته کاری کنه طبیعی بوده ,,1نفر درمقابل اونهمه خدا, پس این دلیل مناسبی نیس, و اینکه یه نوه خیلی راحت میره توی گوش پدربزرگش که جز خدایان هست میزنه,؟؟؟ این طبیعیه؟؟ عصبانیت فرق میکنه,, میتونستی بگی اونها ناراحت شدن و نخواستن ب حرفهاش گوش بدن و خواستن برن اما پدربزرگشون دست ناتانیل رو میگیره و میگه صبرکنید و اینجوری اون متوجه احساسات پدربزرگش میشه,
بعد اینکه پدربزرگه فقط با انتقال انرژی باعث ایجاد حاملگی شده بود؟؟؟ داستان هرچقدر هم فانتزی باشه باید قابل قبول باشه, طوری ک ب شعور خواننده توهین نشه,
در پایان بگم که داستانت ظرفیت اینو داره که به یه داستان بلند پرمخاطب تبدیل بشه, فقط اینکه نیاز شدید به یه ویرایشگر داری, هم برای نکات ویرایشی توی داستان, و هم اینکه خیلی جاها راهنماییت کنه و بگه این قسمت به این شیوه نوشته شه بهتره و این قسمت بهتره حذف شه, درکل واست یه راهنما باشه, ک قبل اینکه فصل ها روی سایت قرار داده بشن از دید مخاطب به داستان نگاه بشه و نکات مهم و قابل تغییر رو باهات درمیون بزاره,بنظرم تمام فصل ها رو باید از روی سایت برداری, و از ابتدا شروع کنی به نوشتن و فضا سازی,, بعضی ایده ها رو الکی اوردی درحالی ک جاش نبوده, و میتونستی توی یه جای بهتر از اون ایده اسنفاده کنی ,امیدوارم ناراحت نشی و واقعا یه نگاه عمیقتر ب داستانت بندازی, چون واقعا حیفه, و اگه تلاش کنی میتونی تبدیلش کنی به یه اثر پرمخاطب و به یاد موندنی, برات ارزوی موفقیت میکنم, امیدوارم شاهد درخشیدن داستانت باشم, ��موفق باشی


   
zzareb2 and hamid.reza reacted
پاسخنقل‌قول
hamid.reza
(@hamid-reza)
Eminent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 14
شروع کننده موضوع  

سلام عبیکم.خیلی خوشحال شدم که یک نفر دیگه هم به انتقاد گر های من اضافه شده .این رو بدونه هیچ شوخی می گم.این یه واقعیته که من با کسانی که انتقاد های خیلی زیادی از یک شخصی میکنن بیشتر راحتم. این چیزیه که زندگی بهم نشون داده. هرکسی که کسی رو دوست داره و میخواد واقعا کمکش کنه همیشه یکمی با عصبانیت که بخاطر علاقه شه یا هرچی بهش انتقاد می کنه . من به هیچ وجه ناراحت نشدم میتونید توی نطرات بالا بخونید.من با نطرات کوباننده بیشتر حال می کنم. این یهواقعیته که هر انسانی که بخواد رشد کنه و در یه کاری بخواد پیشرفت کنه باید سختی بکشه . شکست بخوره . ولی در این میان انتقاد ها حکم یک سکوی پرتاب رو دارن . که قبل از اینکه شخص بخواد شکست بخوره بهش میگن .در اصل عین یه پیشگویی هستن و کمک بسیار ی می کنن. من بسیار با خوندن نطرتون خوشحاب شدم .ولی لطفا اگه باز نطرات انتقادی نوشتید در اخرش ننویسید لطفا ناراحت نشوید.چون واقعا هیچ چیزی برای ناراحتی تدارد . انسان ها باید جنبه داشته باشند. دیگه ماکه نویسنده هستیم باید جنبمون بیشتر باشه ولی متاسفانه بیشتر نویسنده ها عنصر جنبه رو از یاد بردن.
یکی از دوستان که من ارادت خاصی دارم به ایشون گفت که: بعضی ها ممکنه بگن مگن این پسر بیکاره که میاد که به همه ی نطات پاسخ میده؟
واقعیت اینه من عاشق نطرات هستم مخصوصا انتقادی ها . و اینکه من الان هدفم مشخصه و قراره حداقل 4 ججلد داستان بنویسم .و به احتمال زیاد دیگه نطرات بیشتر میشه و ممکنه چند تا درمیان پاسخ بدم .و کیفیت میاد پایین و کسی جوابش رو نمی گیره پس تا کم هستید و کیفیت بالا هست تمام تلاشمو می کنم که راضی بشید .

و لی درخصوص انتقاد های شما:21::21:
1-درباره ی ایزیس حق با شماست و من کلا داستان رو دارم از اول می نویسم .و در اونجا تمام این تغییرات رو اعمال کردم.
2-من همیشه عاشق تخیل هستم ولی بعضی جاهای داستان من کاملا همه چی واقعی بود .مثل اون کلیسا یا کلا شهر ریچموند هیل که مال یویورک هستش و حتی رنگ دیوارای کلیسا رو هم از روی عکسش نوشتم. ولی چرا میگید قدرت از قلب سرچشمه میگیره .ایا دلیل خاصی داره یا چون توی داستان های فانتزی این طوری نوشته شما گقتید.راستش من توی بعضی جاها فقط از واقعیت استفاده کردم. من دو سال هستت که در حال مطالعه ی تخصصی دربارهی قدرت های روحی هستم و درزمینه ی متافیزیک کار می کنم .خودم تله کینزر هستم یعنی با تمرکز های زیاد اجسام رو تکون می دم(منطورم اجسام ریز و سبک مثل اسکناس یا سکه هستش نه ماشین دو تنی::49::) و تا جای که من تحقیق کردم و شما خودتون با یه سرچ متوجه میشید اینه که انرژی روحی یا همون کندالینی که تمرکزش بررو ی ارتباط بین چاکرا ها وازاد سازی انرژی روحی هستش از پاها شروه میشه و تا چاکرا ی تاج ادامه داره.حتی چینی ها هم عقیده دارند انرژی چی از پایین بدن شروع میشه . ولی چاکرای قلب خب راستش فقط در زمان برون فکنی یا خروج روح بدرد میخوره من چندین بار با استفاده از چاکرای قلب برون فکنی داشتم البته خیلی کم بود . واین نشان دهندهی چاکرا قلب من ضعیفه ولی درکل گفتم بدونبد که کارایی خاصه دیگه ای نداره ولی در داستان حتما کاراییشو بیشتر می کنیم.:104:

3-خب راستش من درمورد سه هیچ غلتی نمیتونم بکنم شما راست میگید .باورکنید با این شماره یه سه هزارتا ایده اومد به ذهنم و از شما تشکر میکنم.:102:::72:::92:
4-اینم باز قبول دارم و با دل و جان میپذیرم حرف شما کاملا درسته و من سعی در اصلاح این قسمت کردم. البته کلا داستان رو از اول نوشتم.
5- راستش شما جوری گفتید عهد نامه خون که فکر کردم تو افسانه ها دربارش خوندید .والا این رو خودم با تخیلم ساختم .:103: ولی بازم حرفتون در 5 هم صحیحه . دقیقا با حرفتون موافق هستم و سعی می کنم درست شه.
6- خب من کلا اینجا دیگه هیچ غلتی نمی تونم بکنم ..من متاسفم .این حرفتون هم درسته
7- حالا در اون قسمت حامله شدن و ... راستش شما نفر اول نیستید که اینو میگه .(ساحره رو میگم) وراستش من گفتم بازم میگم من شما ها رو درک می کنم و میدونم خیلی ناراحت شدین که زنه 13 تا بچه اورده و اینکه به زن ها توهین شده .من قبول دارم .بخدا شرمندم .من همینجا از هر زن و دختر که خونده و از این قسمت ناراحت شده معذرت می خوام و در ادامه داستان تعداد بچه هارو هفتا کردم البته میدونم اینم شمارو ناراحت میکرد به خاطر همین اصلا کاری کردم که بچه هارو زنها به دنیا نیارن(اقا فکر نکنین ما مردا قراره به دنیا بیاریم:82:::48::::73::::69::) در اصل در این داستان یه دستگاهی هستش که با گرفتن خون اون دو نفر بچهارو دردرون خودش آماده می کنه و به دنیا میاره .امید وارم با این کارم مقداری از اون ناراحتی که من در یک اشتباه در داستان به زنان و دختران تحمیل کردم کم شه . واقعیت هم اینه که در تمام داستان من تمام حقوق رو برابر درست کردم و در واقعیت هم بایداین طور باشه .
8- و پدر بزگشون رو هم که گفتید کاملا قبول دارم و با حرفتون موافقم من هم به عنوان راهنما از ساحره وHeizenberg درخواست میکنم. ولی درکل از نطرتون به شدت راضی هستم چون بسیار سازنده بود .
تا باشه از این نطر ها باشه.
:21::90:::68:::80:


   
zzareb2 and M,baran reacted
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 3
اشتراک: