با سلام
شب گذشته یه خوابی دیدم گفتم بهترین ایدس برای داستان علمی تخیلی. یه چیز هایی نوشتم که میخوام بزارم اینجا به یادگار بمونه تا بعدها تکمیلش کنم احتمال خیلی خیلی زیاد ییه داستان تصویری و مصور ازش بسازم و با تصویر روی سایت قرارش بدم. امید وارم از این داستان خوشتون بیاد هر چند این روزها تنها کاربرای سایت شدن رنک نویسنده و رنگ سبز خواننده ای نیست. ولی مام میزاریم شاید ایندگان خوندن و ایده گرفتن.
مقدمه
دانشمندان پیش بینی کرده اند ظرف چهل سال اینده سوخت خورشیدی تمام شده و در اخر با انفجاری محیب تمام منزومه شمسی را در خود خواهد بلعید ، دانشمندان از همان ساعت شروع به ساخت ابر ایستگاه فضایی کردند که مانند سفینه ای قابلیت حمل انسانهای زیادی را در خود داشت و میتوانست محل زندگی و خوراک تعداد زیادی را تامین کند تا سیاره ای دیگر برای زندگی بیابند.
اما پیش بینی ها با اتفاق پیش بینی نشده ای به هم ریخت، یک سال قبل از انفجار و فروپاشی ،خورشید پرتو های بسیار بزرگی از خود ساطع میکرد که با برخورد به سیاره ها و سیارک های در مسیر خود انها را ازبین می برد. تا با ان روز سه سیاره نابود شده بودند و حجم خورشید بسیار بزرگتر شده بود ، محیط زمین و گرمای روی پوسته بر روی بخش های زیرین ان نیز تاثیر گذاشته بود و هسته زمین را فعالتر و داغتر کرده بود ، زلزله های محیبتر و با قدرت های باور نکردنی چندین ابر شهر را به کل نابود کرده بود ، دنیا در اختشاش فرو رفته بود و مردم مانند حیوان برای فرار از مرگ به همدیگر حمله ور می شدند، دولت ها یکدیگر را با موشک های هسته ای و سلاح های بیولوژیک مورد هدف قرار می دادند.
پروژه حمل انسان به فضا به خاطر این مشاجرات متوقف شده بود زیرا هر کسی میخواست مالک سفینه باشد و تعداد بیشتری از مردم خود را بر ان سوار کند همان اختلافات نژادی قومی و سیاسی مانع از ایجاد یک اتحاد درست می شد.
تمام کشور ها در ساخت سفینه کمک کرده بودند و همه درگاه های نوری را برای انتقال نفرات به سفینه در اختیار داشتند. اما تا زمانی که همه انها با هم موافقط خود را اعلام نمی کردند هیچ یک از درگاه ها باز نمی شد، در این میان گروهی از مهندسان و کسانی که در بهش ساخت اولیه سفینه و طراحی و راه اندازی ان حضور داشتند برای نجات خود از مرگ دست به کار شدند و درگاه مجزایی را برای ورود ساختند، اعضای پروژه ساخت تماما با این دروازه به سفینه خود را منتقل کردند و با این کار درگاه های دیگر نیز ناخواسته فعال گشتند ، در همان لحظه دستگاه های ناظر فعالیت خورشیدی پرتویی را به سمت زمین شناسایی کرد که درصد برخورد ان به سیاره 100% بود، مردمی که در کنار درگاه ها حضور داشند هر تعداد که بودند با فعال شدن درگاه ها خود را به سفینه رساندند و سیاسیونی که مشغول مشاجره و درگیری بودند را پشت سر گذاشتند . پرتو رسید جو زمین را شکافت و به سطح سیاره برخورد کرد، به سرعت از تمام شکاف ها و گسل های سطح زمین مواد مذاب شروع به جوشش کرد، جو زمین در همان لحظه اول از هم فرو پاشید، و لایه های زمین با گرما و حرارت بیش از حد خود به خاطر از بین رفتن جاذبه و قدت نگهدارندگی انها از هم فاصله می گرفتند و زمین به چندین تکه بدل گشت، و در فضا شناور شد صحنه مرگ زمین و تکه تکه شدن ان را تمام نفرات سوار بر ایستگاه فضایی مشاهده کردند و برایش اشک ریختند ، اما امید هنوز زنده بود امید ان بود که این مردم با پشت سر گذاشتن افراد جنگ طلب و منفعت جو دنیایی تازه و برای خود بسازند .
اما این بجز خواب و خیالی بیش نبود...
نویسنده: امیدمرادپور ambrella
تاریخ:سه اذرماه 96
احساس بعد از نگارش: نویسنده هست ولی خواننده نیست.
منتظر نظرات هستم
با سلام
شب گذشته یه خوابی دیدم گفتم بهترین ایدس برای داستان علمی تخیلی. یه چیز هایی نوشتم که میخوام بزارم اینجا به یادگار بمونه تا بعدها تکمیلش کنم احتمال خیلی خیلی زیاد ییه داستان تصویری و مصور ازش بسازم و با تصویر روی سایت قرارش بدم. امید وارم از این داستان خوشتون بیاد هر چند این روزها تنها کاربرای سایت شدن رنک نویسنده و رنگ سبز خواننده ای نیست. ولی مام میزاریم شاید ایندگان خوندن و ایده گرفتن.
مقدمهدانشمندان پیش بینی کرده اند ظرف چهل سال اینده سوخت خورشیدی تمام شده و در اخر با انفجاری محیب تمام منزومه شمسی را در خود خواهد بلعید ، دانشمندان از همان ساعت شروع به ساخت ابر ایستگاه فضایی کردند که مانند سفینه ای قابلیت حمل انسانهای زیادی را در خود داشت و میتوانست محل زندگی و خوراک تعداد زیادی را تامین کند تا سیاره ای دیگر برای زندگی بیابند.
اما پیش بینی ها با اتفاق پیش بینی نشده ای به هم ریخت، یک سال قبل از انفجار و فروپاشی ،خورشید پرتو های بسیار بزرگی از خود ساطع میکرد که با برخورد به سیاره ها و سیارک های در مسیر خود انها را ازبین می برد. تا با ان روز سه سیاره نابود شده بودند و حجم خورشید بسیار بزرگتر شده بود ، محیط زمین و گرمای روی پوسته بر روی بخش های زیرین ان نیز تاثیر گذاشته بود و هسته زمین را فعالتر و داغتر کرده بود ، زلزله های محیبتر و با قدرت های باور نکردنی چندین ابر شهر را به کل نابود کرده بود ، دنیا در اختشاش فرو رفته بود و مردم مانند حیوان برای فرار از مرگ به همدیگر حمله ور می شدند، دولت ها یکدیگر را با موشک های هسته ای و سلاح های بیولوژیک مورد هدف قرار می دادند.
پروژه حمل انسان به فضا به خاطر این مشاجرات متوقف شده بود زیرا هر کسی میخواست مالک سفینه باشد و تعداد بیشتری از مردم خود را بر ان سوار کند همان اختلافات نژادی قومی و سیاسی مانع از ایجاد یک اتحاد درست می شد.
تمام کشور ها در ساخت سفینه کمک کرده بودند و همه درگاه های نوری را برای انتقال نفرات به سفینه در اختیار داشتند. اما تا زمانی که همه انها با هم موافقط خود را اعلام نمی کردند هیچ یک از درگاه ها باز نمی شد، در این میان گروهی از مهندسان و کسانی که در بهش ساخت اولیه سفینه و طراحی و راه اندازی ان حضور داشتند برای نجات خود از مرگ دست به کار شدند و درگاه مجزایی را برای ورود ساختند، اعضای پروژه ساخت تماما با این دروازه به سفینه خود را منتقل کردند و با این کار درگاه های دیگر نیز ناخواسته فعال گشتند ، در همان لحظه دستگاه های ناظر فعالیت خورشیدی پرتویی را به سمت زمین شناسایی کرد که درصد برخورد ان به سیاره 100% بود، مردمی که در کنار درگاه ها حضور داشند هر تعداد که بودند با فعال شدن درگاه ها خود را به سفینه رساندند و سیاسیونی که مشغول مشاجره و درگیری بودند را پشت سر گذاشتند . پرتو رسید جو زمین را شکافت و به سطح سیاره برخورد کرد، به سرعت از تمام شکاف ها و گسل های سطح زمین مواد مذاب شروع به جوشش کرد، جو زمین در همان لحظه اول از هم فرو پاشید، و لایه های زمین با گرما و حرارت بیش از حد خود به خاطر از بین رفتن جاذبه و قدت نگهدارندگی انها از هم فاصله می گرفتند و زمین به چندین تکه بدل گشت، و در فضا شناور شد صحنه مرگ زمین و تکه تکه شدن ان را تمام نفرات سوار بر ایستگاه فضایی مشاهده کردند و برایش اشک ریختند ، اما امید هنوز زنده بود امید ان بود که این مردم با پشت سر گذاشتن افراد جنگ طلب و منفعت جو دنیایی تازه و برای خود بسازند .
اما این بجز خواب و خیالی بیش نبود...نویسنده: امیدمرادپور ambrella
تاریخ:سه اذرماه 96
احساس بعد از نگارش: نویسنده هست ولی خواننده نیست.منتظر نظرات هستم
سلام ب اقا امید, نویسنده ی خوبمون, تبریک میگم که ایده ی جدیدی رو قراره خلق کنین و بهش پروبال بدین,:3:
بی زحمت یه مقدارم بفکر طرفداران دورگه باشین و داستان رو زودتر واسمون روی سایت قراربدین,گناه داریم بخدا:129fs4252631:
در مورد اون قضیه هم ک فرمودین نویسنده هس اما خواننده نیس باید عرض کنم خدمتتون که اتفاقا خواننده ها هستن اما این نویسنده هان که داستانهاشون رو ادامه نمیدن:(s1213):
دقیقا همینجا چ تعداد از داستانها هستن ک نویسنده هامون بنا ب دلایلی که خودشون توی ذهن دارن اون داستانها رو یا نیمه رها کردن یا یه فصل حدود15 صفحه ای (که البته صفحات کمتر هم هس) رو چندماهی عقب میندازن,البته خدای نکرده قصد جسارت ب نویسنده هامون رو ندارم,اینو ب این دلیل گفتم ک از خواننده ها گله نشه,داستانی ک زیباست و پرطرفدار اگه واقعا توی یه روال زمانی مناسب فصل دهی داشته باشه مطمئنن خوانندها پای اون داستان و نویسنده وامیستن,ولی زمانی که خواننده هی میاد سراغ داستان ومیبینه خبری نیس,وحتی نویسنده جوابی هم نمیده خب ب مرور نسبت ب اون داستان بی رغبت میشه دیگه:ui:
درکل قصد ناراحت کردن نویسنده هامون رو ندارم, این طبیعیه ک مشکلاتی هس که خواننده ها نسبت ب اونا بی اطلاع هستن,هیچکسی تو زندگی کسی دیگه نیس و از مشکلات اون فرد خبرنداره, حالا ازمشکلات درسی گرفته تا کاری, بی پولی,خدای نکرده سلامتی و مریضی و حتی مشکلات خانوادگی, اما خب خداییش بالاخره بعد از مدتی فرد میتونه حداقل ی خبر ب طرفدارهای رمانش بده؟ و یه دوره زمانی جدید برای داستان تعیین کنه, انشالله که هیچ مشکل و ناراحتی و گرفتاری توی زندگی نویسنده هامون نباشه و اگه موردی هم هست بصورت سطحی باشه و خیلی زود برطرف بشه تا دوباره شاهد ادامه ی داستانهای موردعلاقمون باشیم,:3:
برای همه ی دوستان و اعضای انجمن ارزوی موفقیت و سلامتی میکنم :53: :53: :53:
بالاخره یه داستان علمی تخیلی از یکی از نویسنده های خوبمون که نشون داده در ضمینه فانتزی قلم گیرایی داره امیدوارم توی این زمینه هم موفق عمل کنه بی صبرانه منتظر خوندنشیم
موفق باشی امید جان