|
خاطرات تاج شکسته (Memories of the Broken Crown)
|
به این نتیجه رسیدم که تو قطعا یه اوتاکوی عشق خون منحرف دوستدار اروپای رنسانسی.چ خبره ناموسا؟داستانت خوب بود و فقط یکم جمله هاشو بازبینی کنی عالی میشه.جذابیت لازم رو هم داره.فقط دو نکته:
حس نمیکنی فضای اروپای قرن وسطاییش تکراری باشه؟
و اینکه چرا همه گیر دادن خارجی بنویسن؟اسم خارجی،فرهنگ خارجی،محیط خارجی.نمیشد همین داستانو مثلا برا دوره ساسانیان بیاری؟یعنی فرهنگ و تاریخمون اینقدر بی ارزشه؟
و سخن آخر،از داستان خوشم میاد حتی از خشونت و انحرافات خاصش ولی یادت باشه بیشتر نویسنده هایی که کتابشون معروف شده داستانشون رو تو جامعه خودشون یا حداقل فرهنگ خودشون روایت کردن.
موفق باشی.منتظر فصلای بعدی هستم.
میدونم دارم نخود اش بازی در میارم ولی به هر حال باید بگم به عنوان نویسنده و نقاد تازه کار
به این نتیجه رسیدم که شما قطعا یک اوتاکوی مذهبی و متنفر از گور و خشونت و البته متعصب به کشور هستی که نمی دونه یه نویسنده ایرلندی مثلا برای أین معروف شده که فرهنگ موجود در داستانش یه فرهنگ بین المللیه و همه جا میتونن شوخی ها یا معضلاتشو درک کنن.
دیدین؟ من فقط با یه پست و عکس پروفایلتون شما رو در چند جمله به صورت قطعی نتیجه گیری کردم.
واقعا کدوم قسمتش درست بود؟ احتمالا به جز اوتاکو بودن هیچیش. چون احتمالا شما هم مثل من از اون اوتاکو های اوتاکو پندار هستید که با یه اشاره طرف بشکن میزنه می گه آهان این خود جنسه :دی
البته من درمورد وطنی بودن موافقم. ولی موافقتم در فرهنگ سازی و ایرانیزه خلاصه میشه. نویسنده دیگه نمیتونه اسم شخصیتاتو عوض کنه چون باهاشون انس گرفته و براش واقعی شدن. باری اگر میتونست به این معنا بود که شخصیت پردازی خوب نبوده.
در ضمن...دلیل پیشرفت نویسنده ها وطنی بودن نبوده. سرانه مطالعه کشورم درش نقش داشته :دی
میدونم دارم نخود اش بازی در میارم ولی به هر حال باید بگم به عنوان نویسنده و نقاد تازه کار
به این نتیجه رسیدم که شما قطعا یک اوتاکوی مذهبی و متنفر از گور و خشونت و البته متعصب به کشور هستی که نمی دونه یه نویسنده ایرلندی مثلا برای أین معروف شده که فرهنگ موجود در داستانش یه فرهنگ بین المللیه و همه جا میتونن شوخی ها یا معضلاتشو درک کنن.
دیدین؟ من فقط با یه پست و عکس پروفایلتون شما رو در چند جمله به صورت قطعی نتیجه گیری کردم.
واقعا کدوم قسمتش درست بود؟ احتمالا به جز اوتاکو بودن هیچیش. چون احتمالا شما هم مثل من از اون اوتاکو های اوتاکو پندار هستید که با یه اشاره طرف بشکن میزنه می گه آهان این خود جنسه :دی
البته من درمورد وطنی بودن موافقم. ولی موافقتم در فرهنگ سازی و ایرانیزه خلاصه میشه. نویسنده دیگه نمیتونه اسم شخصیتاتو عوض کنه چون باهاشون انس گرفته و براش واقعی شدن. باری اگر میتونست به این معنا بود که شخصیت پردازی خوب نبوده.
در ضمن...دلیل پیشرفت نویسنده ها وطنی بودن نبوده. سرانه مطالعه کشورم درش نقش داشته :دی
باور کنید یا نه اون تیکه اوتاکوی منحرف تعریف بود.درمورد فرهنگ رمان ها هم اینو فقط میگم که مثلا اگه هری پاتر اسمش گوجونپیو بود و فرهنگش مثلا شرقی،محبوبیتی تو انگلستان کسب میکرد؟ارباب حلقه ها،نغمه یخ و اتش ،وارکرفت و هزاران رمان دیگه همه فرهنگ خود کشورو داشتن.
چرا عاشق اروپای رنسانسیم؟اونقدر نویسنده هاش ازش خوب نوشتن که ما اون موقع رو بهشت فرض میکنیم.یا اصلا کسی هست که بگه انیمه تماشا میکنه و از ژاپن خوشش نیومده؟درام های کره معروف شدن چون تو خود کره بودن.
من نگفتم اروپای رنسانس بده.گفتم بهتر نیس ما خودمون هم از کشور خودمون بگیم.
ریک ریوردن نمیاد درمورد خدایان ایرانی کتاب بنویسه.رولینگ هیچوقت ایران رو وارد داستان نمیکنه.درکل،آبی از خارجی گرم نمیشه.
حرفم همین بود.شرمنده اگه ناراحتتون کردم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
ببخشید؟!
این عجیب ترین نظری بوده که تا حالا دریافت کردم.:22::65:
باید بگم شما درمورد شخصیت من شدیدا اشتباه کردید برادر :دی
من اوتاکو نیستم. عاشق خون و منحرفم نیستم. اما قرون وسطی رو شدیدا دوست دارم. این چه اشکالی داره که از فضایی استفاده کنم که همه ی فانتزی های معروف داشتن؟ خب آخه شما فرض کن اسم پسره به جای آرنت علی باشه. یا مثلا الوی رو بذارم اصغر. هلیران رو بذارم کوکب! به نظرتون خنده دار نیست؟:10: اون خشونت موجود هم به خاطر علاقه ی وافرم به شخصیت های منفی و خاکستریه. وگرنه زیاد حوصله ی کشت و کشتار و خون ریختن ندارم.:23: و درمورد بخش منحرف داستان... معمولا توی آثار فانتزی از این بساط ها هست. اما من قصدم این بوده که بد بودن کارهای ایلاس و این که چقدر آدم منزجر کننده ایه رو نشون بدم. و در آخر...
قرون وسطا قرون وسطاس دیگه:10: مثلا چی باعث شده که تکراری بشه؟ یا بهتر بپرسم: چی بهش اضافه کنم که متفاوت بشه؟ممنونم از نظرتون.
با آرزوی موفقیت.:103:
درمورد اسما فقط یه سرچ ساده از اسمای ایرانی بزن نه عربی.نگفتم بزار علی گفتم مثلا آرون بزار و نگفتم تو جمهوری اسلامی باشه گفتم ساسانی که از نظر مشکلات و تاریکی داستان هم خوب بوده.
باور کنید یا نه اون تیکه اوتاکوی منحرف تعریف بود.درمورد فرهنگ رمان ها هم اینو فقط میگم که مثلا اگه هری پاتر اسمش گوجونپیو بود و فرهنگش مثلا شرقی،محبوبیتی تو انگلستان کسب میکرد؟ارباب حلقه ها،نغمه یخ و اتش ،وارکرفت و هزاران رمان دیگه همه فرهنگ خود کشورو داشتن.
چرا عاشق اروپای رنسانسیم؟اونقدر نویسنده هاش ازش خوب نوشتن که ما اون موقع رو بهشت فرض میکنیم.یا اصلا کسی هست که بگه انیمه تماشا میکنه و از ژاپن خوشش نیومده؟درام های کره معروف شدن چون تو خود کره بودن.
من نگفتم اروپای رنسانس بده.گفتم بهتر نیس ما خودمون هم از کشور خودمون بگیم.
ریک ریوردن نمیاد درمورد خدایان ایرانی کتاب بنویسه.رولینگ هیچوقت ایران رو وارد داستان نمیکنه.درکل،آبی از خارجی گرم نمیشه.
حرفم همین بود.شرمنده اگه ناراحتتون کردم
ه منم درباره قسمت ایرانیزه شدنتون ناراحت نشدم. تازه خودمم تا حدی ببهاش موافقم.
فقط اینکه شخصیت یه نویسنده رو با سه فصل توصیف می کنید اشتباهه.
تازه من از دیدن اوتاکو های دگر اوتاکو پندار خوشحالم میشم 🙂
باور کنید یا نه اون تیکه اوتاکوی منحرف تعریف بود.درمورد فرهنگ رمان ها هم اینو فقط میگم که مثلا اگه هری پاتر اسمش گوجونپیو بود و فرهنگش مثلا شرقی،محبوبیتی تو انگلستان کسب میکرد؟ارباب حلقه ها،نغمه یخ و اتش ،وارکرفت و هزاران رمان دیگه همه فرهنگ خود کشورو داشتن.
چرا عاشق اروپای رنسانسیم؟اونقدر نویسنده هاش ازش خوب نوشتن که ما اون موقع رو بهشت فرض میکنیم.یا اصلا کسی هست که بگه انیمه تماشا میکنه و از ژاپن خوشش نیومده؟درام های کره معروف شدن چون تو خود کره بودن.
من نگفتم اروپای رنسانس بده.گفتم بهتر نیس ما خودمون هم از کشور خودمون بگیم.
ریک ریوردن نمیاد درمورد خدایان ایرانی کتاب بنویسه.رولینگ هیچوقت ایران رو وارد داستان نمیکنه.درکل،آبی از خارجی گرم نمیشه.
حرفم همین بود.شرمنده اگه ناراحتتون کردم- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
درمورد اسما فقط یه سرچ ساده از اسمای ایرانی بزن نه عربی.نگفتم بزار علی گفتم مثلا آرون بزار و نگفتم تو جمهوری اسلامی باشه گفتم ساسانی که از نظر مشکلات و تاریکی داستان هم خوب بوده.
آرون رو توی کتاب های خارجی که زیاد دیدم. و فامیلم هم همینه!!!
درمورد ایرانی بودنش باید بگم زیاد علاقه مند نیستم چنین کاری رو باهاش بکنم. چون زمان ایران قدیم به نظرم جذابیتی نداشته.(البته این نظر شخصی منه) و اگه آدم بخواد کتابش رو جهانی کنه، بهتره از یه دوران خاص استفاده کنه که همه بشناسنش.
نه اصلا ناراحت نشدم.:دی واقعا میگم.
میدونم دوست نداری ازینا بگم ولی خیلی خیلی خیلی خوب بود.<br>
پس....ایرادات(آستین بالا زده و قولنج انگشتش را میشکاند):<br>
من منتظر اون دختره هی بودم ولی نمیومد. خیلی دوست داشتمرابطه این دوتا. و جدا از حق کهنه و خرابکاری و گریه ها بفهمم. مثلا اینکه آرنت واسش درباره مشکلاتش دردل میکنه و محیط داستانتم واضح تر میشه<br>
اون دو قلو ها فقط آخرش رو مخ بود که آیلاس گفت شما واسه یه دوست پاچه خواری نمی کنید. خب خود خواننده که اینو میفهمید خنگ نبود. دوقلو ها فهیده بودن که ایلاس فهمیده. آون توضیح تهش اضافی بود.<br>
از اون بخش امتحان شدن برانتل توسط ایلاس خوشم اومد. هوشمندانه بود و به ایلاس میخورد. فقط ایکاش به حرفای ایلاس اضافه می کردی که آگه بازم واسش دردسر درست کنه اتفاقاتی بدی میافته.<br>
یه چیزی منو آزار میده: خشونت کتابت کمه. اول به آدم جو میدی که داروها پر شاه دزده بعد شاه دزدت مثل آفتابه دزدا عمل می کنه. انگار خشونت توی داستانتم فقط حرفه. منم أین مشکلو دارم ولی توی کتاب تو بیشتره. ایکاش ایلاس رو خشن تر می کردی یا مثلا تانادا یه تنبیه سخت تر می گرفت. یا برانتل بیشتر تو این فصل شبیه مرغ پر کنده بود تا یه شمشیر زن جوون و نو سبیل و عصبانی. مثلا خطرات تاج شکسته رو ما تاحالا لمس نکردیم. فقط بداخلاقی و بی بند و باری رو دیدیم.<br>
خشن باش. جدیدترین باش. حقیقتو بگو. اینجا مال توئه.<br>
و مورد بعدی که فقط نظر شخصیه و ایراد محسوب نمیشه:آخه چرا أین آرنت من انقدرررر دلرحمه؟ واسه هر کی میاد دلش میسوزه؟؟ اصن به شخصیت آرنت نمی خورد بعد از اینهمه ضایع شدن توسط پسره براش کاری بکنه یا بخواد پا پیش بذاره. زیادی گود بوی شد.<br>
همین<br>
البته از خوبیا هم بگم:نثرت خیلی خوب بود. از همون اول منو گرفت. مخصوصا اونجا که از دردسرهای بچه داری میگفت...مارک لارنس رو رو سفید کردی.
میدونم دوست نداری ازینا بگم ولی خیلی خیلی خیلی خوب بود.<br>
پس....ایرادات(آستین بالا زده و قولنج انگشتش را میشکاند):<br>
من منتظر اون دختره هی بودم ولی نمیومد. خیلی دوست داشتمرابطه این دوتا. و جدا از حق کهنه و خرابکاری و گریه ها بفهمم. مثلا اینکه آرنت واسش درباره مشکلاتش دردل میکنه و محیط داستانتم واضح تر میشه<br>
اون دو قلو ها فقط آخرش رو مخ بود که آیلاس گفت شما واسه یه دوست پاچه خواری نمی کنید. خب خود خواننده که اینو میفهمید خنگ نبود. دوقلو ها فهیده بودن که ایلاس فهمیده. آون توضیح تهش اضافی بود.<br>
از اون بخش امتحان شدن برانتل توسط ایلاس خوشم اومد. هوشمندانه بود و به ایلاس میخورد. فقط ایکاش به حرفای ایلاس اضافه می کردی که آگه بازم واسش دردسر درست کنه اتفاقاتی بدی میافته.<br>
یه چیزی منو آزار میده: خشونت کتابت کمه. اول به آدم جو میدی که داروها پر شاه دزده بعد شاه دزدت مثل آفتابه دزدا عمل می کنه. انگار خشونت توی داستانتم فقط حرفه. منم أین مشکلو دارم ولی توی کتاب تو بیشتره. ایکاش ایلاس رو خشن تر می کردی یا مثلا تانادا یه تنبیه سخت تر می گرفت. یا برانتل بیشتر تو این فصل شبیه مرغ پر کنده بود تا یه شمشیر زن جوون و نو سبیل و عصبانی. مثلا خطرات تاج شکسته رو ما تاحالا لمس نکردیم. فقط بداخلاقی و بی بند و باری رو دیدیم.<br>
خشن باش. جدیدترین باش. حقیقتو بگو. اینجا مال توئه.<br>
و مورد بعدی که فقط نظر شخصیه و ایراد محسوب نمیشه:آخه چرا أین آرنت من انقدرررر دلرحمه؟ واسه هر کی میاد دلش میسوزه؟؟ اصن به شخصیت آرنت نمی خورد بعد از اینهمه ضایع شدن توسط پسره براش کاری بکنه یا بخواد پا پیش بذاره. زیادی گود بوی شد.<br>
همین<br>
البته از خوبیا هم بگم:نثرت خیلی خوب بود. از همون اول منو گرفت. مخصوصا اونجا که از دردسرهای بچه داری میگفت...مارک لارنس رو رو سفید کردی.
خب پس این دیالوگ رو حذف کنم؟ راستی یکم زیادی کوتاه نبود؟
باشه اینو هم اضافه میکنم.
آفتابه ی دزدها یعنی چی؟
تنبیه تاناد چی باشه مثلا؟ شلاق بخوره؟ آخه باباش بارونه. از باباش میترسه
خوب آخه این پسره هم سن و سال آرنته و واسه همین آرنت دوست داشت باهاش دوست بشه. ببینم چی کارش میتونم بکنم.
ممنون بابت تعریفت و نقدات هم خیلی عالی بود.
تیم تخریب چی شد؟ قرار نیست یه انتقادی بکنین؟
راستی تا یادم نرفته بگم فکر نکنین من آدمی هستم که از نقد عصبانی بشم. اگه عصبانی بشم دلیلش اینه که نقدتون منطقی نبوده.
اگه بیاین بهم بگین فصل اول رو زیاد توصیف کردی یا شخصیت پردازی خوب نبوده من ناراحت نمیشم. چون واقعیت همینه. اما اگه یه ایرادی بگیرین که واقعا ایراد نیست؛ چرا. عصبانی میشم :دی
تیم تخریب چی شد؟ قرار نیست یه انتقادی بکنین؟
راستی تا یادم نرفته بگم فکر نکنین من آدمی هستم که از نقد عصبانی بشم. اگه عصبانی بشم دلیلش اینه که نقدتون منطقی نبوده.
اگه بیاین بهم بگین فصل اول رو زیاد توصیف کردی یا شخصیت پردازی خوب نبوده من ناراحت نمیشم. چون واقعیت همینه. اما اگه یه ایرادی بگیرین که واقعا ایراد نیست؛ چرا. عصبانی میشم :دی
من چند صفحه رو نقد کردم (حدودا ده دقیقه ویس) و تو تلگرام فرستادم. در ادامه کاملش میکنم خواستین به اکانتتون یه سری بزنین و گوش کنین.
من چند صفحه رو نقد کردم (حدودا ده دقیقه ویس) و تو تلگرام فرستادم. در ادامه کاملش میکنم خواستین به اکانتتون یه سری بزنین و گوش کنین.
وای خیلی ممنون ازتون. فقط یه مشکلی هست.
تلگرامم از کار افتاده. مال شما چیه؟ هرچی از گوگل پلی میگیرم به درد نخوره
وای خیلی ممنون ازتون. فقط یه مشکلی هست.
تلگرامم از کار افتاده. مال شما چیه؟ هرچی از گوگل پلی میگیرم به درد نخوره
من تلگرام معمولی دارم، منتهی با هیتلر فکن میرم تلگرام.
داستانهای بلند
***************
نام داستان: خاطرات تاج شکسته |
نویسنده: @Violet Jessica Aron@ |
حجم نقد: 5 فصل |
لینک تاپیک گروه ضربت: بهزودی |
@Amin_jalalian@#خاطرات_تاج_شکسته
#فصول1_5
نقد پنج فصل اول کتاب خاطرات تاج شکسته
با سلام خدمت نویسنده محترم. اول از همه بگم که نقد کردن یه کتاب با خوندن پنج فصل اولش حقیقتا کار سختیه چون فصول اول پیش زمینه داستان اند و احتمالا وقتی نویسنده نقد منو میخونه درحالی که بقیه داستانو توی ذهنش داره احساس میکنه که درحق داستانش بی انصافی شده و حق هم داره اما بهرحال تنها هدف من بعنوان منتقد اینه که کمک کنم تا نویسنده ای که حس میکنم واقعا پتانسیل و استعداد نوشتن رو داره حتی اگه شده یک قدم توی کارش پیشرفت کنه. پس مطمئنم نویسنده ای که شجاعتشو داشته داستانشو به اشتراک بزاره با خوندن نقد من نه تنها دلسرد نمیشه بلکه انگیزه پیدامیکنه تا بهتر و قوی تر از قبل بنویسه.
در شروع نقد باید بگم که کمبود یه مقدمه جذاب و قوی حس میشه.
شروع داستان در فصل اول از جذابیت بالایی برخورداره و متن غنی، توصیفات جذاب و تشبیهات عالی همگی نشون از این داره که نویسنده یه کتاب خون حرفه ایه و پشتوانه کافی برای شروع نوشتن رو داره.
* واما نقد. تشبیهات عالی هستن اما گاهی با بی توجهی به معنا خواننده رو دچار تناقضات کوچیکی میکنن مثلا در جمله(نشان ، به لطافت شکفتن گلها در بهار منفجر شد) درست تر اینه که برای این تشبیه از فعل (ازهم باز شد) استفاده بشه. فعل منفجر شدن با لطافت از هم باز شدن گل نمیخونه. یا درجمله (صدایش به بلندی شکستن سنگ بود) دوباره تناقض معنایی کوچیکی رو میبینیم. علاوه بر اون یه کلمه حذف شده درجمله که باعث سکندری خوردن ذهنی خواننده میشه(صدایش به بلندی *صدای* شکستن سنگ بود) درکل با اینکه تشبیهات و توصیفات استثنایی نقطه قوت نویسنده محسوب میشن اما گاهی نامانوس بودن عبارات و تناقضات معنایی ریز توی ذوق خواننده میزنه.
*حالا میریم سراغ توصیفات صحنه. صحنه درگیری الوی و آرنت در فصل اول باید با دقت بیشتری نوشته میشد. تصور کردن نحوه درگیری برای خواننده سخته.(در یه صحنه الوی هردودستش پره. شمشیر توی دستاشه و هردوشمشیرشو بالا میبره و هنوز آرنت داره توی دستاش تقلا میکنه). در صحنه بعدی باشبگرد ها روبرو میشیم. کسانی که فقط شبها بیرون میان و به گفته الوی شجاعت روبرو شدن مستقیم با دشمنشون رو ندارن و درواقع درپناه تاریکی شب کارهاشون رو انجام میدن. بعد لباس فرمی که براشون انتخب شده پیراهن و شلوار سرخ و ردای فیروزه ایه؟ منطق میگه باید لباسی داشته باشن که کمتر توی چشم بیاد
* درمورد دیالوگ ها میتونم بگم اکثرا خوب از آب دراومدن ولی گاهی شاهد لحن رسمی توی دیالوگ و بالعکس کلمات و عبارات محاوره توی متن راوی هستیم. همچنین گاهی زمان فعلا با جمله ی قبلشون نمیخونه. در کل کار نویسنده در تشبیهات و خیال انگیز کردن متن خوبه و تونسته تخیلات و احساسات خواننده رو درگیر کنه اما همچنان دوتا مشکل اساسی وجود داره. اولیش مشکلاتی که در نحوه نگارش داستانه و دومی که از اولی مهمتره اینه که نویسنده وقتی نوبت به تشریح واقعیات میرسه، وقتی داستان از تفکرات ذهنی شخص اول داستان میاد بیرون و در دنیای واقعی ادامه پیدا میکنه دچار تناقضات و کمبود هایی میشه که بالاتر چندموردشو مثال زدم. البته این دوتا مشکل حل کردنشون سخت نیست و به نظر من با یه بازنگری دقیق و پرهیز از عجله در نوشتن متن و مهمتر از همه توجه بیشتر به معنی جملات تا به ظاهرشون حل میشه.
وقتی میگم توجه به معنی بیشتر باشه تا ظاهر منظورم این جمله هاست:
* گلوله های برف همچون ستاره های خاموش شده روی سنگفرش های حیاط فرومیریختند.
_یه تشبیه عالی ولی یه بی دقتی معنایی خرابش میکنه. برف گلوله گلوله نمیباره دونه دونه میباره.
*نمیتوانستم این فکر را از سرم بیرون کنم که دیگر چیزی بنام اهریمن وجود ندارد.
_درواقع اینجا باید میگفتی نمیتوانستم این فکر را قبول کنم.
*بدون هیچ تفکر قبلی، از روی غریزه و با احتیاط روی برفها قدم گذاشتم.
_ بازهم تناقض معنایی. چطور میشه کاری رو از روی غریزه و بدون تفکر قبلی اما هممممچنان با احتیاط انجام داد؟؟
*دوست ندارم دروغ بگویم اما من شخصا طرفدار درجه یک غذاهایش بودم.
_ وقتی میگی دوست ندارم دروغ بگویم اما، بعد از اما باید یه مطلب مغایر با واقعیت بگی. وگرنه کاربرد اما چیه؟
*صورتم را بادست پوشاندم و منتظر شدم تا چشمانم به روشنایی عادت کنند.
_ اگه به نحوه عملکرد چشم دقت کنی میبینی فقط وقتی میتونه به روشنایی عادت کنه که درمعرض روشنایی باشه. وقتی چشماشو با دست گرفته چطور قراره چشماش به روشنایی عادت کنه؟
*تا گرم نشده بنوشش.
_ اینجا لنر یه لیوان آب به آرنت تعارف میکنه. تاجایی که میدونم دمای آب چه توی بشکه چه توی لیوان چه هرجای دیگه ی اتاق ثابته. پس آبی که توی لیوانه نمیتونه گرم تر بشه. مگه اینکه قبلش توی یخچال بوده باشه. یجورایی مطمئنم لنر اونجا یخچال نداشته...
با این مثال ها که تنها توی بخش کوچیکی از داستان پشت سر هم اتفاق افتادن میخوام نشون بدم که بی توجهی به معنای عبارات و کلمات استفاده شده تا چه حد میتونه به داستان آسیب بزنه، ودرعین حال چقد راحت میشه برطرفشون کرد. نویسنده از تکه کلام هایی مثل نمیتوانم این فکر را از ذهنم بیرون کنم، دوست ندارم دروغ بگویم و... استفاده کرده بدون اینکه دقت کنه که این تکه کلام ها چه بار معنایی جدیدی به نوشته میدن و چه اثری روی جملات قبل و بعدشون میزارن.
*مشکل دیگه ای که توی متن مشاهده میشه در رفتن رشته کلام از دست نویسنده توی نوشتن جمله های بلند و چند قسمتیه. انگار نویسنده تا اومده به آخر جمله برسه گم شده و مقصودش از نوشتن جمله رو فراموش کرده . مثالش جمله ( تا اینکه در نیمه شب دومین روز از هفته سوم، همه چیز فوق العاده خسته کننده بنظر میرسید.)
*یه نکته دیگه ای که توی ذوق میزد این بود که برعکس توصیفات خوب قبلی نویسنده در توصیف ساختمان تاج شکسته بطوری که توی ذهن مخاطب واضح و قابل قبول باشه شکست خورده.
*در آخر فصل دوم باید بگم که مقدمه چینی و پیش آگاهی لازم برای یه پایان احساسی بین لنر و آرنت بخوبی ایجاد نشده و بقول خودمون یجورایی یهویی بود.
*درشروع فصل سوم اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود که چی باعث شد لرد پادشاه قاتلان که هرکسی رو بخواد به کوچکترین دلایل ممکن میکشه، برای کشتن دختر خودش یعنی تنها کسی که باتوجه به رهاشدن از طرف مادرش حق تعیین سرنوشتشو داره به اجازه یه پسربچه یازده ساله احتیاج داره تا جایی که راضی میشه بهش رشوه بده؟
و سوال دوم اینکه آیا نویسنده تصوری از یه بچه ی تازه بدنیا اومده داره؟ بجز مادر خود بچه که عشق مادری کورش کرده بقیه به سختی میتونن یه نوزاد تازه بدنیا اومده رو زیبا محسوب کنن و درکل با توصیفاتی که نویسنده ارائه میده تفاوت زیادی داره.
و سوال سوم و آخر. توی قسمتی از متن میخونیم که پدر یکی از دختران روسپی مچ تاد رو با دخترش میگیره و اونو (یه اشرافزاده) بخاطر رابطه با دختر روسپی اش به عنوان تنبیه به تاج شکسته میفرسته. دختر روسپی؟ پدر غیرتی؟ تنبیه به این بزرگی برای رابطه با یه روسپی؟ باز هم تاکید میکنم که لازمه به واقعیات دقت کنی. مخصوصا باتوجه به ژانر فانتزی ای که انتخاب کردی.
حرف آخر اینکه باید اعتراف کنم بعنوان نویسنده خیلی از اشکالاتی که به متن شما گرفتم رو داخل نوشته های خودم هم میبینم و به هیچوجه از موضع بالاتر به نقد داستان شما ننشسته ام. تمام نکته هایی هم که تا اینجا اشاره کردم با کمی دقت و حوصله برطرف میشه و بهیچوجه نباید باعث دلسردی نویسنده در ادامه داستان جذاب و گیراشون بشه. امیدوارم هرچه زودتر ادامه داستان روبخونم تا دفعه بعد بتونم روند داستان و تغییر و تحولات جذابی که مطمئنا برای شخص اول داستان و سایر شخصیتا میفته رو نقد کنم و فقط به نقد محتوایی و نگارشی بستده نکنم.
@Envelope@
(در قالب فایل صوتی به حساب تلگرام نویسنده فرستاده شده)
پ.ن مهم: تیم نقد عضو میپذیرد. دوستانی که تمایل دارن حتما بهمون پیام بدن.
دو کلمه حرف حساب با نویسنده داستانی که کمی پیش نقد شد:
نویسندهی عزیز
ما داریم سعی میکنیم یه قانون پایستگی نقد برقرار کنیم.
نقد در ازای نقد، منتظر همکاری شما هستیم.
نقد کنید و نقد شوید!
منتظر درخواست عضویتتان هستیم!
ویرایش reza379:
اگر عضو نشدین همینجا سر در سایت دارتون میزنیم تا عبرتی باشین برای نویسندگان آینده :/
به آیدی تلگرام من @embassador_r
یا به آیدی تلگرام رضا @outputu
پیام بدید.
گروه هماهنگی تیم نقد توی تلگرام برقرار شده. احتمالاً روی سایت هم یک بخش هماهنگی راه اندازی خواهد شد. تیم نقد b، معروف به گروه ضربت، روی داستانهای بلند نویسندگان جوان تمرکز داره. منتظر داوطلبین جدید هستیم:
(تیم نقد b)
داستانهای بلند
***************
نام داستان: خاطرات تاج شکسته نویسنده: @Violet Jessica Aron@ حجم نقد: 5 فصل لینک تاپیک گروه ضربت: بهزودی
@Amin_jalalian@#خاطرات_تاج_شکسته
#فصول1_5
نقد پنج فصل اول کتاب خاطرات تاج شکستهبا سلام خدمت نویسنده محترم. اول از همه بگم که نقد کردن یه کتاب با خوندن پنج فصل اولش حقیقتا کار سختیه چون فصول اول پیش زمینه داستان اند و احتمالا وقتی نویسنده نقد منو میخونه درحالی که بقیه داستانو توی ذهنش داره احساس میکنه که درحق داستانش بی انصافی شده و حق هم داره اما بهرحال تنها هدف من بعنوان منتقد اینه که کمک کنم تا نویسنده ای که حس میکنم واقعا پتانسیل و استعداد نوشتن رو داره حتی اگه شده یک قدم توی کارش پیشرفت کنه. پس مطمئنم نویسنده ای که شجاعتشو داشته داستانشو به اشتراک بزاره با خوندن نقد من نه تنها دلسرد نمیشه بلکه انگیزه پیدامیکنه تا بهتر و قوی تر از قبل بنویسه.
در شروع نقد باید بگم که کمبود یه مقدمه جذاب و قوی حس میشه.
شروع داستان در فصل اول از جذابیت بالایی برخورداره و متن غنی، توصیفات جذاب و تشبیهات عالی همگی نشون از این داره که نویسنده یه کتاب خون حرفه ایه و پشتوانه کافی برای شروع نوشتن رو داره.
* واما نقد. تشبیهات عالی هستن اما گاهی با بی توجهی به معنا خواننده رو دچار تناقضات کوچیکی میکنن مثلا در جمله(نشان ، به لطافت شکفتن گلها در بهار منفجر شد) درست تر اینه که برای این تشبیه از فعل (ازهم باز شد) استفاده بشه. فعل منفجر شدن با لطافت از هم باز شدن گل نمیخونه. یا درجمله (صدایش به بلندی شکستن سنگ بود) دوباره تناقض معنایی کوچیکی رو میبینیم. علاوه بر اون یه کلمه حذف شده درجمله که باعث سکندری خوردن ذهنی خواننده میشه(صدایش به بلندی *صدای* شکستن سنگ بود) درکل با اینکه تشبیهات و توصیفات استثنایی نقطه قوت نویسنده محسوب میشن اما گاهی نامانوس بودن عبارات و تناقضات معنایی ریز توی ذوق خواننده میزنه.*حالا میریم سراغ توصیفات صحنه. صحنه درگیری الوی و آرنت در فصل اول باید با دقت بیشتری نوشته میشد. تصور کردن نحوه درگیری برای خواننده سخته.(در یه صحنه الوی هردودستش پره. شمشیر توی دستاشه و هردوشمشیرشو بالا میبره و هنوز آرنت داره توی دستاش تقلا میکنه). در صحنه بعدی باشبگرد ها روبرو میشیم. کسانی که فقط شبها بیرون میان و به گفته الوی شجاعت روبرو شدن مستقیم با دشمنشون رو ندارن و درواقع درپناه تاریکی شب کارهاشون رو انجام میدن. بعد لباس فرمی که براشون انتخب شده پیراهن و شلوار سرخ و ردای فیروزه ایه؟ منطق میگه باید لباسی داشته باشن که کمتر توی چشم بیاد
* درمورد دیالوگ ها میتونم بگم اکثرا خوب از آب دراومدن ولی گاهی شاهد لحن رسمی توی دیالوگ و بالعکس کلمات و عبارات محاوره توی متن راوی هستیم. همچنین گاهی زمان فعلا با جمله ی قبلشون نمیخونه. در کل کار نویسنده در تشبیهات و خیال انگیز کردن متن خوبه و تونسته تخیلات و احساسات خواننده رو درگیر کنه اما همچنان دوتا مشکل اساسی وجود داره. اولیش مشکلاتی که در نحوه نگارش داستانه و دومی که از اولی مهمتره اینه که نویسنده وقتی نوبت به تشریح واقعیات میرسه، وقتی داستان از تفکرات ذهنی شخص اول داستان میاد بیرون و در دنیای واقعی ادامه پیدا میکنه دچار تناقضات و کمبود هایی میشه که بالاتر چندموردشو مثال زدم. البته این دوتا مشکل حل کردنشون سخت نیست و به نظر من با یه بازنگری دقیق و پرهیز از عجله در نوشتن متن و مهمتر از همه توجه بیشتر به معنی جملات تا به ظاهرشون حل میشه.
وقتی میگم توجه به معنی بیشتر باشه تا ظاهر منظورم این جمله هاست:* گلوله های برف همچون ستاره های خاموش شده روی سنگفرش های حیاط فرومیریختند.
_یه تشبیه عالی ولی یه بی دقتی معنایی خرابش میکنه. برف گلوله گلوله نمیباره دونه دونه میباره.*نمیتوانستم این فکر را از سرم بیرون کنم که دیگر چیزی بنام اهریمن وجود ندارد.
_درواقع اینجا باید میگفتی نمیتوانستم این فکر را قبول کنم.*بدون هیچ تفکر قبلی، از روی غریزه و با احتیاط روی برفها قدم گذاشتم.
_ بازهم تناقض معنایی. چطور میشه کاری رو از روی غریزه و بدون تفکر قبلی اما هممممچنان با احتیاط انجام داد؟؟*دوست ندارم دروغ بگویم اما من شخصا طرفدار درجه یک غذاهایش بودم.
_ وقتی میگی دوست ندارم دروغ بگویم اما، بعد از اما باید یه مطلب مغایر با واقعیت بگی. وگرنه کاربرد اما چیه؟*صورتم را بادست پوشاندم و منتظر شدم تا چشمانم به روشنایی عادت کنند.
_ اگه به نحوه عملکرد چشم دقت کنی میبینی فقط وقتی میتونه به روشنایی عادت کنه که درمعرض روشنایی باشه. وقتی چشماشو با دست گرفته چطور قراره چشماش به روشنایی عادت کنه؟*تا گرم نشده بنوشش.
_ اینجا لنر یه لیوان آب به آرنت تعارف میکنه. تاجایی که میدونم دمای آب چه توی بشکه چه توی لیوان چه هرجای دیگه ی اتاق ثابته. پس آبی که توی لیوانه نمیتونه گرم تر بشه. مگه اینکه قبلش توی یخچال بوده باشه. یجورایی مطمئنم لنر اونجا یخچال نداشته...با این مثال ها که تنها توی بخش کوچیکی از داستان پشت سر هم اتفاق افتادن میخوام نشون بدم که بی توجهی به معنای عبارات و کلمات استفاده شده تا چه حد میتونه به داستان آسیب بزنه، ودرعین حال چقد راحت میشه برطرفشون کرد. نویسنده از تکه کلام هایی مثل نمیتوانم این فکر را از ذهنم بیرون کنم، دوست ندارم دروغ بگویم و... استفاده کرده بدون اینکه دقت کنه که این تکه کلام ها چه بار معنایی جدیدی به نوشته میدن و چه اثری روی جملات قبل و بعدشون میزارن.
*مشکل دیگه ای که توی متن مشاهده میشه در رفتن رشته کلام از دست نویسنده توی نوشتن جمله های بلند و چند قسمتیه. انگار نویسنده تا اومده به آخر جمله برسه گم شده و مقصودش از نوشتن جمله رو فراموش کرده . مثالش جمله ( تا اینکه در نیمه شب دومین روز از هفته سوم، همه چیز فوق العاده خسته کننده بنظر میرسید.)
*یه نکته دیگه ای که توی ذوق میزد این بود که برعکس توصیفات خوب قبلی نویسنده در توصیف ساختمان تاج شکسته بطوری که توی ذهن مخاطب واضح و قابل قبول باشه شکست خورده.
*در آخر فصل دوم باید بگم که مقدمه چینی و پیش آگاهی لازم برای یه پایان احساسی بین لنر و آرنت بخوبی ایجاد نشده و بقول خودمون یجورایی یهویی بود.
*درشروع فصل سوم اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود که چی باعث شد لرد پادشاه قاتلان که هرکسی رو بخواد به کوچکترین دلایل ممکن میکشه، برای کشتن دختر خودش یعنی تنها کسی که باتوجه به رهاشدن از طرف مادرش حق تعیین سرنوشتشو داره به اجازه یه پسربچه یازده ساله احتیاج داره تا جایی که راضی میشه بهش رشوه بده؟
و سوال دوم اینکه آیا نویسنده تصوری از یه بچه ی تازه بدنیا اومده داره؟ بجز مادر خود بچه که عشق مادری کورش کرده بقیه به سختی میتونن یه نوزاد تازه بدنیا اومده رو زیبا محسوب کنن و درکل با توصیفاتی که نویسنده ارائه میده تفاوت زیادی داره.
و سوال سوم و آخر. توی قسمتی از متن میخونیم که پدر یکی از دختران روسپی مچ تاد رو با دخترش میگیره و اونو (یه اشرافزاده) بخاطر رابطه با دختر روسپی اش به عنوان تنبیه به تاج شکسته میفرسته. دختر روسپی؟ پدر غیرتی؟ تنبیه به این بزرگی برای رابطه با یه روسپی؟ باز هم تاکید میکنم که لازمه به واقعیات دقت کنی. مخصوصا باتوجه به ژانر فانتزی ای که انتخاب کردی.
حرف آخر اینکه باید اعتراف کنم بعنوان نویسنده خیلی از اشکالاتی که به متن شما گرفتم رو داخل نوشته های خودم هم میبینم و به هیچوجه از موضع بالاتر به نقد داستان شما ننشسته ام. تمام نکته هایی هم که تا اینجا اشاره کردم با کمی دقت و حوصله برطرف میشه و بهیچوجه نباید باعث دلسردی نویسنده در ادامه داستان جذاب و گیراشون بشه. امیدوارم هرچه زودتر ادامه داستان روبخونم تا دفعه بعد بتونم روند داستان و تغییر و تحولات جذابی که مطمئنا برای شخص اول داستان و سایر شخصیتا میفته رو نقد کنم و فقط به نقد محتوایی و نگارشی بستده نکنم.***@Envelope@
(در قالب فایل صوتی به حساب تلگرام نویسنده فرستاده شده)
پ.ن مهم: تیم نقد عضو میپذیرد. دوستانی که تمایل دارن حتما بهمون پیام بدن.
دو کلمه حرف حساب با نویسنده داستانی که کمی پیش نقد شد:
نویسندهی عزیز
ما داریم سعی میکنیم یه قانون پایستگی نقد برقرار کنیم.
نقد در ازای نقد، منتظر همکاری شما هستیم.
نقد کنید و نقد شوید!
منتظر درخواست عضویتتان هستیم!
ویرایش reza379:
اگر عضو نشدین همینجا سر در سایت دارتون میزنیم تا عبرتی باشین برای نویسندگان آینده :/
به آیدی تلگرام من @embassador_r
یا به آیدی تلگرام رضا @outputu
پیام بدید.
گروه هماهنگی تیم نقد توی تلگرام برقرار شده. احتمالاً روی سایت هم یک بخش هماهنگی راه اندازی خواهد شد. تیم نقد b، معروف به گروه ضربت، روی داستانهای بلند نویسندگان جوان تمرکز داره. منتظر داوطلبین جدید هستیم:
وای خدا!!! چطور این قدر کور بودم که جملاتم رو غلط نوشتم!!!:13: اصلا وقتی دیدمشون داشتم شاخ درمی اوردم!!!!
جدای از این اشتباهات، بزرگ ترین ایرادی که توی اصلاحش موندم ماجرای دختر لرد ایلاسه. همین قضیه که ایلاس اجازه می ده آرنت دخترش رو پیش خودش نگه داره. منطقی نیست.
توصیف ساختمون تاج شکسته...حق با شماست...خودم هم نمیدونستم چه شکلیه و فقط می خواستم یه چیزی نوشته باشم. خوشحال میشم در این زمینه راهنماییم کنید. چون من توی توصیف مکان ها به شدت مشکل دارم.
این دختر روسپی در واقع رضایت باباش رو نگرفته. باید بهتر بهش می پرداختم. ممنون از اطلاع رسانیتون.
واسه ی عضویت در تیم نقد هم، من یازدهمم زیاد وقت ندارم. اما دوست دارم کمک کنم.
در کل خیلی خوشحال شدم که کتابم رو نقد کردین. چیزهایی که گفتین نه تنها باعث دلسردی و ناراحتیم نشد بلکه خیلی هم واسه ی ادامه ی کار بهم انرژی داد. بیان اشتاباهات همراه نقاط قوت تأثیر مثبتی روی روحیه ی نویسنده داره. موفق باشید و بازم ممنون.
راستی یه سوال:
تاپیک گروه ضربت واسه همین کتابه؟
عزیزم حتما سعی میکنم داستانت رو بخونم ولی لطفا قبلش یه بیوگرافی مختصر از خودت بده و این که تند تند فصل بذار:105: