نام: شمشیرزن سیاه (جلد اول تیغههای جنگنده)
ژانر: فانتزی
مقدمه:
آکادمی تیغههای جنگنده
دوستان اینم جلد کتابه خواهشا هر مشکلی دیدید بگید تا رفعش کنم.
ردیف | لیست فصلهای داستان شمشیرزن سیاه |
۱ | Black Sword Master Ch 01 |
2 | Black Sword Master Ch 02 |
۳ | Black Sword Master Ch 03. |
۴ | Black Sword Master Ch 04 |
۵ | Black Sword Master Ch 05. |
سلام به خواننده های گلم. واقعا ببخشید نمی تونم خوب پارت برآرم. آخه مشکلات زیادی دارم که نبود نت کمترینش. بازم سعیم رو می کنم هر چه سریع تر فصل بعدم برآرم. با تشکر
سلام چرا من نمی تونم فصل ده را دان کنم همه اش میگه شما اجازه دسترسی به باکس را ندارید
اره منم تو سایت نگاه دانلود هم این داستان بود
سلام چرا من نمی تونم فصل ده را دان کنم همه اش میگه شما اجازه دسترسی به باکس را ندارید
دوست عزیز لینک مشکلی نداره.
اره منم تو سایت نگاه دانلود هم این داستان بود
بله اونجا هم هستش.
سلام، موضوع کتابت جالب است، اما تاثیرپذیریت از کتاب های دیگه رو به وضوح میشه توش دید و روی جملاتت باید کار کنی. منتظر ادامه کتابت هستم.
امیدوارم هرچه سریع تر پارت های جدیدی بزاری و مشکلاتت حل بشن
سلام ,دوست عزیز اینکه نوشتی فصل هارو میخوای از اول بازنگری کنی و دوباره قرار بدی حرکت حرفه ای یه نویسنده نیست, بازنگری های فصل ها و کلا داستان همیشه زمانی انجام میشه که داستان تموم شده باشه,
زمانیکه داستانت رو تموم کردی اون زمان یه بازنگری کامل باید انجام بدی و کلا تموم فصلها رو یکی کنی و بصورت یک فایل pdf داستان کامل و بازنگری شده رو قرار بدی,
این یه حرکت طبیعی و مشخصیه که هر نویسنده بعد از یه مدتی وقتی ک برمیگرده به فصل های گذشته و اغازین داستانش نگاه میکنه از نظرش خیلی ابتدایی و دچار مشکل و کمبود دیده میشن ,
مثلا به خودش میگه (باید این قسمت از این فصل رو اینجوری مینوشتم یا باید توی فصل فلان درفلان قسمت این نکته رو اضافه یا حذف کنم)
حالا یه نویسنده که هر روز درحال پیشرفته و ایده و خلاقیت ها و فکرهای نو و جدید به ذهنش راه پیدا میکنه معلومه که مجدد چندمدت بعد که به داستان نگاه کنه بازم احساس میکنه باید تغییراتی اعمال بشه, اینجوری که نمیشه هی هر چندماه که به فصلهای ابتدایی داستانت نگاه کنی چون ذهنت بازتر شده و پیشرفت کردی بگی این قسمتهارو میتونستم بهتر بنویسم پس بهتره درستش کنم تا خواننده ها بیشتر جذب بشن,:22: مطمئنا شما شیوه ی درستی رو در پیش نگرفتی, :68:
راه درست: بهتره این ایده های جدید و نو و نکته های مهم رو برای خودت یادداشت کنی,مثلا بگی فصل 1 فلان قسمت باید این نکته حذف یا اضافه بشه یا این کلمه یا جمله جایگزین بشه, تا پایان داستانت نکته هایی که برای فصلهای قبل به ذهنت میرسه رو یادداشت کن, زمانی که داستانت رو تموم کردی, یا اگه داستانت چند جلدیه و جلد اول رو تموم کردی حالا مطمئنا باید این جلد رو که بصورت فصل به فصل قرار دادی رو یک فایلpdfکنی دیگه ,اینجاست که باید قبلش فصلها بازنگری بشن, و قطعا اون نکته ها و ایده هایی که برای اصلاح فصلها قبلا به ذهنت رسیده بوده و یادداشت کردی الان خیلی به دردت میخوره و میتونی نهایت استفاده رو توی بازنگری کلی ازش ببری, :3:
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی چون قصدم راهنمایی و کمک کردن به تو و داستانت حتی بصورت خیلی ناچیز بوده,
هنوز سنی نداری و راه دراز و اینده ی درخشانی رو در پیش داری ,برات ارزوی موفقیت دارم,
خسته نباشی دلاور
روند داستانت داره بهتر و قشنگ تر میشه
امیدوارم ادامه بدی تا به موفقیت برسی
سلام قبلا زمان می گفتی واسه فصلای جدید ، پس چی شده فصل جدید هنوز نیمده
سلام ,دوست عزیز اینکه نوشتی فصل هارو میخوای از اول بازنگری کنی و دوباره قرار بدی حرکت حرفه ای یه نویسنده نیست, بازنگری های فصل ها و کلا داستان همیشه زمانی انجام میشه که داستان تموم شده باشه,
زمانیکه داستانت رو تموم کردی اون زمان یه بازنگری کامل باید انجام بدی و کلا تموم فصلها رو یکی کنی و بصورت یک فایل pdf داستان کامل و بازنگری شده رو قرار بدی,این یه حرکت طبیعی و مشخصیه که هر نویسنده بعد از یه مدتی وقتی ک برمیگرده به فصل های گذشته و اغازین داستانش نگاه میکنه از نظرش خیلی ابتدایی و دچار مشکل و کمبود دیده میشن ,
مثلا به خودش میگه (باید این قسمت از این فصل رو اینجوری مینوشتم یا باید توی فصل فلان درفلان قسمت این نکته رو اضافه یا حذف کنم)
حالا یه نویسنده که هر روز درحال پیشرفته و ایده و خلاقیت ها و فکرهای نو و جدید به ذهنش راه پیدا میکنه معلومه که مجدد چندمدت بعد که به داستان نگاه کنه بازم احساس میکنه باید تغییراتی اعمال بشه, اینجوری که نمیشه هی هر چندماه که به فصلهای ابتدایی داستانت نگاه کنی چون ذهنت بازتر شده و پیشرفت کردی بگی این قسمتهارو میتونستم بهتر بنویسم پس بهتره درستش کنم تا خواننده ها بیشتر جذب بشن,:22: مطمئنا شما شیوه ی درستی رو در پیش نگرفتی, :68:
راه درست: بهتره این ایده های جدید و نو و نکته های مهم رو برای خودت یادداشت کنی,مثلا بگی فصل 1 فلان قسمت باید این نکته حذف یا اضافه بشه یا این کلمه یا جمله جایگزین بشه, تا پایان داستانت نکته هایی که برای فصلهای قبل به ذهنت میرسه رو یادداشت کن, زمانی که داستانت رو تموم کردی, یا اگه داستانت چند جلدیه و جلد اول رو تموم کردی حالا مطمئنا باید این جلد رو که بصورت فصل به فصل قرار دادی رو یک فایلpdfکنی دیگه ,اینجاست که باید قبلش فصلها بازنگری بشن, و قطعا اون نکته ها و ایده هایی که برای اصلاح فصلها قبلا به ذهنت رسیده بوده و یادداشت کردی الان خیلی به دردت میخوره و میتونی نهایت استفاده رو توی بازنگری کلی ازش ببری, :3:
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی چون قصدم راهنمایی و کمک کردن به تو و داستانت حتی بصورت خیلی ناچیز بوده,
هنوز سنی نداری و راه دراز و اینده ی درخشانی رو در پیش داری ,برات ارزوی موفقیت دارم,
واقعا ممنونم که اینقدر به فکر ما نویسنده ها هستین. چشم حتما این کار رو میکنم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دوستان یه خبر دارم براتون. به احتمال این فصل یازدهمم یه کم زمان ببره. اخه با شروع شدن مدرسه ها و اینکه امسال قراره برم دهم خودش کلی مشغله داره و اینکه تجربیم باشه که دیگه خودتون میدونین. این معلامای نامردم نرسیده هزار تا درس میریزن رو سرمون. ولی قول میدم به فکر شما هم باشم. لطفا یکم بهم وقت بدین تا درسام رو دسته بندی کنم و بعد براتون فصل بزارم.
ممنون
داستانهای بلند
***************
نام داستان: تیغه های جنگنده |
نویسنده: @Mh.pharsi@ |
حجم نقد: 5 فصل اول |
لینک تاپیک گروه ضربت: بهزودی |
@ALMATRA@
بسم الله
نقد پنج فصل اول تیغه های جنگنده
سلام، بازم من و یه نویسنده جدید
جدیدا هر وقت میام بوک پیج عذاب وجدان میگیرم. وقتی میبینم این همه داستان خوب جدید با کلی ایده تر و تازه هست و نویسنده های تازه کار و خوش فکر هم با جدیت تمام مشغول نوشتن هستند، از اینکه نمیتونم به دلایلی مثل قدیما نقد کنم دلم میگیره.(گرچه خب یه سری پروژه ناتموم دارم که... :))
خب ، اینجا هم ما یه نویسنده جوون داریم، فانتزی دوسته، دنبال ایده های بزرگه و همین ها رو هم تو داستانتش پیاده کرده و ما وظیفه داریم که کمکش کنیم که بهتر شه.(چقدر گفتم که!)
چندتا نکته و یکی دوتا راهنمایی و عرض پایانی و تمام.
نکته اول، داستانت رو دوست داشتم. ایده¬های جذابی داشت، مخصوصا اون دایره ها که شمشیر میرفت توشون عوض میشد. یا مثلا نژادهای مختلف داستانت و کلا ستینگ فانتزیت چیز باحالی بود. اما یک نکته درباره همین فانتزی بودن.
ببین من با گستردگی فضا و تنوع بیش از حد واقعا مشکلی ندارم و رفقایی که یه سری کار از من خوندن میدونن که عاشق این ژانرم اصلا، ولی یه مشکلی که وجود داره اینه که این حجم از تنوع(که در آثاری مثل هری پاتر و نایت ساید و برایت به شدت دیده میشه) باید یه انسجامی داشته باشه، وگرنه میزنه تو ذوق. مثلا خود من یه رمان داشتم که مثلا از نظر زمانی اواخر قرن 19بود و توش کلی دورف و الف و اینها داشت، اما هیچ کدوم انسجامی نداشتند، فقط بودند کنار هم. یک جنون نبود، بیشتر یک شلختگی بود.
نمیگم داستان تو به بدی داستان منه، اصلا بحثم این نیست، بحث من اینه که سعی کن بهش یه فرم منسجم بدی. مثلا داستان تو هم انگار طرفای 1850 میگذره(از لحاظ نوع مردمش میگم) و پر هست از حکومت های نسبتا مدرن و شهرهای بزرگ ولی از یه طرف یه سری جنگجوی شوالیه طور داریم که فضا رو میبره قدیم، جادو داریم و جادوگران سنتی. یا اصلا تو میگی یه سیستم آموزشی استاد شاگردی وجود داره، بعد بعدش میگی یه جایی هست که آموزش متمرکز داره به اسم آکادمیا که منو کمی یاد هاگوارتز انداخت، اینا با هم نمیخونه، نمیگم حذفشون کن، ولی کمی روش کار کنی درست میشه.
نکته بعدی که در واقع تتمه نکته قبلیه ولی چون تو شخصیت پردازی هم مهم بود، جدا آوردم.
من با شخصیت های خیلی قوی مشکلی ندارم، ولی مشکلم اونجاست که این قدرت های عظیم به اندازه کافی عظیم جلوه نمیکنند. شخصیت اصلی تو مدام رازهای خفن و قدرتمندی راجع به خودش میفهمه، ولی اینها به خاطر اینکه به شدت پشت سر هم هستند و گاهی اوقات بیش از اندازه شخصیت رو قوی و خفن میکنند(فرض کن دو رگه باشی، یه استاد خفن داشته باشی، یه استاد میان بعدی خفن تر دیگه هم روش، پدر ناتنیت یه شمشیر خفن بهت داده با یه کتاب مرموز، تازه یه پری هم میاد بهت یه عصای خفن میده!) و همین باعث میشه تا شخصیت خیلی قوی جلوه نکنه.
اینا رو آروم و با منطق بیار تو داستان. شخصیتت اینقدر قویه که میتونه این همه مسئولیت و قدرت رو تحمل کنه؟ وسوسه نمیشه؟ دلسرد نمیشه؟ نمیره مستقیم انتقام بگیره؟ اگر همه ی اینها رو داره، چرا اومده پیش استاد پس؟
یکم یه نیگاه بهش بندازی حله.
نکته سوم.
این چیزی که میگم مشکل نیست، بیشتر من بهش میگم تجربیات اوایل نویسندگی که همه باید تجربش کنن، درس بگیرن، باهاش خوش بگذرونن و ازش نترسن. و اون هم اینه که داستان های اول اصولا سریع میرن جلو.
مثلا داستان خودت تو پنج فصل اولش اندازه یه کتاب توش اتفاق افتاده، یه پسره پدر و مادرش میمیرن، میفهمه پدر و مادر اصلیش نبودن، بعد میره سفر، با یکی آشنا میشه، میره شهر، میفهمه یه آزمون هست، میخواد شرکت کنه، میره پیش یه استاد دیگه، استاد 3000 ساله منتظرش هست، بعد آموزش شروع میشه، میرن میان بعد، برمیگردن، میرن استادیوم و کلی جادو میبینن.
پیرنگت بد نیست، اصول رو بلدی، ولی موضوع اینه پنجاه صفحه اولت بیش از حجم و ظرفشون توشون اتفاق میفته. پنجاه صفحه ی اول رو یکی دیگه نوشته بود، احتمالا آخر فصل پنج شخصیت تازه به شهر میرسید.
در واقع بحثم اینه، داستان های زیادی برای گفتن داری و دلت میخواد بگی، مشکلی نیست، تحسینت میکنم، عالیه.
اما بحث اینجاست که باعث میشه از شخصیت پردازی و توصیف مکان ها و شخصیت ها منحرف بشی، برای همین ممکنه اونها ماندگاریشون رو از دست بدن.
فرض کن سکانس استادیوم، میتونست مثلا صفحه 150 اتفاق بیفته. فرض کن آقا این پسر خسته و غمگین میرسه پیش استاده، میفهمه واقعا پدر واقعیش رو نمیشناسه وسر همین عذاب وجدان داره و میخواد باهاش کنار بیاد، یهو یه مسئولیت جدید بهش میرسه و سوال براش پیش میاد میخواد قبول کنه یا نه، از اون طرف بعضی شبا کابوس میبینه که بعضیاشون معنی دارن و همین ترسشو بیشتر میکنه و حالا کار این دوتا استاد اینه که کمک کنند به صورت اولیه قهرمانت با ترسش کنار بیاد،بعد از یه دوره خود سازی، برای جشن گرفتن و استراحت میرن استادیوم
نمیگم عالی شد، ولی به نظرت این شکلی بهتر نیستش؟ به نظر من هست.
نکته چهارم.
ببین یک سری اطلاعات کلی داری، مثلا آقا دنیای من این تعداد کشور داره، فاصلشون اینقدره، باهم دوستن یا دشمنن، اگر دشمنن چرا دشمنن، جادوش این شکلیه، اون شکلیه.
اینا خوبه، اشکالی نداره. ولی اصولا پخش اطلاعات دو روش داره که باهم استفاده میشن.
1. پیش آگاهی دادن: مثلا نمیای از همون اول بگی این یه دنیای بزرگ با کلی نژاده، تو همون زندگی روزمره طرف نشون میدی که آقا تنوع نژادی هست، یا مثلا همون صحنه ی ترس از هیولاهای حمله کننده میتونستی به خواننده پیش آگاهی بدی، بگی که دعوا بود توی قهوه خونه که خون آشامها حمله کردند یا هیولاهای سایه؟
2. اکسپوزیشن: اینجا جایی هستش که آقا شخصیت میشینه و شروع میکنه به توضیح کمال و تمام دادن. اگر فقط پیش آگاهی بدی اکسپوزیشن نباشه، داستان ستینگش واضح نمیشه برای مخاطب. ولی اگر اکسپوزیشن بدون پیش آگاهی بخوری، تو ذوق مخاطب میخوره. چون میدونی یه خرده زمخته. خشنه. اینکه آقا یهو نویسنده بیاد کل دنیاش رو تو سه خط بگه.
تو اکسپوزیشن هات خوبه، ولی پیش آگاهی بده، یعنی اینکه توضیح نده، نشون بده تو داستانت.
نکاتم تموم شد و حالا موند دو توصیه
1. بحث ایرادات فنی: ایرادات فنی هیچ وقت تخصص من نبوده، ولی چیزی که یاد گرفتم اینه که آقا هرچند وقت یه بار که مثلا یک ماه از فصلی که دادی گذشت، نشین اصلاحش بکن، بشین یه دور بخونش، میفهمی اشکالات نگارشی داری، توی همونجا تو ده دقیقه دست گرمی درستشون کن، نمیگم یه شبه ازت عالم علم صرف و نحو زبان فارسی میسازه، ولی کمکت میکنه اشتباهاتت کمتر شه، گرچه باعث نمیشه از ویراستار کمک نگیری.
من مثلا بحث استفاده زیادم از ضمایر رو ویراستارم بهم گفت و کمکم کرد.
2. بحث یادگیری: ببین بزرگوار، اگر ادامه بدی و تلاش داشته باشی میتونی بترکونی. اینو به عنوان سخنرانی انگیزشی نمیگم، به عنوان یه قاعده دنیا میگم. اما مشکل اینجاست که مدام باید یاد بگیری. ببینی ایراداتت کجاست، داستانت رو بخونی و بفهمی و حتی اگر داستان بدی نوشتی، نگران نباش، بعدی رو بهتر مینویسی. اون داستان تجربه شد و همینطور که تجربه هات بیشتر میشه قدرت نویسندگیت هم میره بالا.
من مثلا با اینکه رمان اولم خوب نشد ولی شخصا به دلیل درس های خیلی خیلی مهمی که بهم یاد داد دوستش دارم. تو هم امیدوارم دوست داشته باشی.
ببخشید کم بود، در پناه حق باشی
علی مدد
نقد دوم
sirena@
سلام به نویسنده با پشتکار و عزیز
حقیقتا از ایده و دنیای داستان خوشم اومد خیلی جذاب و شیرین برای یه کسی که علاقه مند به ژانر فانتزیه
اما خب نقده و ما میخوایم شما پیشرفت کنید...اولین چیزی که توی ذوق میزد دیالوگا و احساسشون بود..هرچند با پبشرفت فصول بهتر میشد اما دو سه فصل اول به شدت ساختگی بود...اول رمان احساس ترس و این چیزا از اشباح توی مردم روستا احساس نمیشد خیلی ساختگی بود....قبلا یه داستان از داستان بچه ها خوندم اراده سیال...ترس به شکل بسیار زیبایی توی جامعه ی دنیایی که ساخته بود وجود داشت.
دیالوگایی که بین پدر و پسر زود..شدیدا احساس عدم ارتباط باهاش داشتم...یه دفه برگشت گفت تو پسر ما نیستی.بجز دیالوگا خب این ابر قدرت بودنه یکم تو مخی بود...خیلی سریع داشت تو این مورد پیش میره ..هی فکت مهم کشف میکنه هی چیزای خفن میفهمه..خب خیلی هیجان داستان اورد پایین..فک میکنم در وهله ی اول رو دیالوگا و احساس کارکترا کار کنید عالی میشه
پ.ن مهم: دوستانی که تمایل به عضویت در تیم نقد دارند به آیدی های زیر در تلگرام پیام دهند:
رضا نیری:@embassador_r
رضا بهانی: @outputu
خبری از نویسنده نشده خیلی طولانی شده
سلام، نویسنده جان بقیه داستان چی شد، منتظریم.
دوستان جلد کتاب رو گذاشتم. خواهشا ایراداتش رو بگید تا درستش کنم. جلد کار خودمه.