|
نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه فاردین با ارتام تنها کسانی میشن که می تونن از اون تپه عبور کنن. جبهه غربی. ولی خوب نامردیه و از طرفی فکر نمی کنم ارتام اجازه بده . شاید حتی دعواشون بشه. و شاید مجبورش کنه بره به یه تپه دیگه:دی ولی مشکل اینجاست که این پادشاهه نگهبان نیست. ولی... شاید اصلا هدف این نیست که پادشاهو بکشن. شاید فقط باید دورش بزنن یا یه جوری حواسشو پرت کنن.
یه احتمال دیگه هم هست. پادشاهه وقتی ارتام و سایبو می بینه خودشو می کشه عقب و به اونا ادای احترام می کنه و...شاید اصلا نیاز نباشه بجنگن:) و اینکه وقتی نگهبانو می بینه یه چیزهایی در مورد خانواده اصلیش بهش می گه...احساسم میگه مرگباز هم از دور نگاش می کنه:دی
و دیگه اینکه... زای و پارسا.. احتمالش هست که چون کوچیک هستن و همه فکر می کنن خواهند مرد، با استفاده از حواس پرتی بقیه به راحتی بتونن نگهبان رو با هم شکست بدن و برن بیرون
در مورد شهدخت نظری ندارم چون اصلا اشاره ای نشده بهش.
و اما اریو... اریو هم قطعا باید تبدیل میشده. پس چطور بهش اجازه دادن بره؟ این سوال ذهنمو در گیر کرده.
و یه سوال دیگه اینکه... اصلا حرفی از ملاقات مرگباز با ارتام زده نشده. در حالی که در چند موقعیت از اون لحظه یاد شده. شاید توی جنگ و شاید هم هنگام روبه رویی با نگهبان تپه زمان خوبی برای یادآوری ملاقاتشون و صحبت هایی که کردن باشه:دیکم کم دارین وسوسه میشین که بنویسین!!!!!
ممنون واقعا:((( من فکر کردم نوشتین تموم شده دادین برای ویرایش:0086:.13.
احسن. خیلی خوب بود. دو جمله از تمام حدس هات به چیزی که قراره اتفاق بیفته نزدیک بودن.
اما درباره سوال هات، واقعا به جا هستن اما یه صحنه مخصوص براشون نگه داشتم. درباره آریو می تونن توضیح بدم که به دلیل رده بالایی که به واسطه خاندانش داره، از وجود سالورها با خبره. کوهدال هم این رو میدونه، هر سالوری که با این جهان مخفی آشنایی داشته باشه، تا دو سال فرصت داره کارهای نیمه تمومش رو به پایان برسونه. بعدش... خب ناپدید میشه 🙂
افراد دیگه ای که خبر ندارن و فوران میکنن، معمولا به خاطر حوادث ناگوار برای خانواده و رنج حاصل از اون فوران کردن. من میخواستم این سوال براتون پیش بیاد که آریو چرا فوران کرده؟ یه سوال دیگه هم میخواستم براتون مطرح بشه در همون قسمت ها که رضا میدونه چیه منم قرار نیست لو بدم.
من واقعا الان درگیر کارمم. به محض اینکه فرصت کنم می نویسم واقعا ویرانی چیزی نیست که من بتونم ترکش کنم. و اینکه من ویراستار ندارم. یه الفاریدر که تندخوانی و یه طراح صفحه که رضا باشه و سرجمع بعد از نوشتن فصل چند ساعت بعد آپلود میشه.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دارم فک میکنم خودم یه داستان بنویسم خیلی وسوسه انگیزه از کتابی که خوندم یکم از این یکم از اون چه شود
الان واقعا گیج شدم. نمیدونم باید چه جوابی بدم. حقیقتش رو بخوای این پیام اسپم حساب میشه
احسن. خیلی خوب بود. دو جمله از تمام حدس هات به چیزی که قراره اتفاق بیفته نزدیک بودن.اما درباره سوال هات، واقعا به جا هستن اما یه صحنه مخصوص براشون نگه داشتم. درباره آریو می تونن توضیح بدم که به دلیل رده بالایی که به واسطه خاندانش داره، از وجود سالورها با خبره. کوهدال هم این رو میدونه، هر سالوری که با این جهان مخفی آشنایی داشته باشه، تا دو سال فرصت داره کارهای نیمه تمومش رو به پایان برسونه. بعدش... خب ناپدید میشه 🙂
افراد دیگه ای که خبر ندارن و فوران میکنن، معمولا به خاطر حوادث ناگوار برای خانواده و رنج حاصل از اون فوران کردن. من میخواستم این سوال براتون پیش بیاد که آریو چرا فوران کرده؟ یه سوال دیگه هم میخواستم براتون مطرح بشه در همون قسمت ها که رضا میدونه چیه منم قرار نیست لو بدم.
من واقعا الان درگیر کارمم. به محض اینکه فرصت کنم می نویسم واقعا ویرانی چیزی نیست که من بتونم ترکش کنم. و اینکه من ویراستار ندارم. یه الفاریدر که تندخوانی و یه طراح صفحه که رضا باشه و سرجمع بعد از نوشتن فصل چند ساعت بعد آپلود میشه.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
الان واقعا گیج شدم. نمیدونم باید چه جوابی بدم. حقیقتش رو بخوای این پیام اسپم حساب میشه
موفق باشی. جدا این داستان با اینکه خیلی سریع ویرایش میشه خیلی خوبه:) کمک که فکر نکنم بتونم بکنم. شاید هم بتونم:) ولی حداقل ارزوی موفقیت رو می تونم بکنم . و اینکه امیدوارم هرچه سریعتر مکشلاتت حل شه:)
داستانهای بلند
***************
نام داستان: ویرانی خیال |
نویسنده: @Envelope@ |
حجم نقد: فصل 1-18.1 |
لینک تاپیک گروه ضربت: بهزودی |
@bahani@
ویرانی خیال!
ویرانی خیال ایدهی جالبی داره، گاهی تو توصیفاش ترکیبای جالبی هم به کار میبره.
اما یه مسئلههایی هست، مثلا وقتی نویسنده میاد به جای اول شخص از سوم شخص بنویسه، روون تر مینویسه! داستانش رو راحت تر بیان میکنه! یه موضوعی هست، اینه که وقتی از اول شخص مینویسه انگار روایتی از اتفاقات نداره، انگار همواره شخصیت اصلی درحال دیالوگ با مخاطبه و داره معرفی میکنه! انگار داستان قبل از روایت شدنش اول از ذهن شخصیت میگذره و بعد بازگویی میشه، هر چند توی فصل آخری که خوندم 18.1 این شدتش خیلی کمتره ولی همین باعث میشه من این شخصیت رو باور نکنم. نفهممش. درگیری باهاش برام ایجاد نشه. و روایت داستان یه روایت پر چاله باشه! و معرفی شخصیتا یه حضور واضح داخل ذهن مخاطب نداشته باشن چون همون موقع که داره سروکلهاش پیدا میشه همراه میشه با سیلاب قضاوت شدنش توسط شخصیت اصلی.
یه روایتی که جاهایی باهاش به مشکل برمیخوری.
و یه نکتهی دیگهای که هست، اینه که گاهی داخل متنت داری میگی "نگاه کن این اتفاق داخل دنیای عادی نمیافته"، مسئله اینه که تو داری داخل اون قالب روایت میکنی، داخل اون محیط با اون منطق داستانت رو میگی، به جای اینکه اون شگفتی رو معرفی کنی، نشونش بده! به جای اینکه خیلی ساده بیانش کنی که عجیبه، نشون بده، اگه داخل اون دنیا عجیبه، اگه نیست فقط اجازه بده وجود داشته باشه.
و یه چیز دیگه، گاهی داخل داستان اینقدر شوخیها زیاد میشه، اینقدر بعضی ترکیبا زیاد استفاده میشن که دیگه داستان یه داستان جدی حساب نمیشه، گاهی اونقدر شخصیت اصلی بیخیال دیده میشه که آدم نگرانیش درباره اون پسره رو باور نمیکنه، هی میگه که روی چهرهی شخصیت اصلی یه نقابه که میخواد همه رو از خودش دور کنه و با کسی صمیمی نشه، ولی مشکل اینه که فقط گفته میشه، من نتونستم بپذیرمش، من نتونستم ببینمش. و این اتفاق باعث میشه که نتونم اون اتفاقات رو بپذیرم و بازخورد شخصیتها نسبت به اتفاقا رو.
و اینکه با اینکه داستان جزئیات زیادی داره ولی جزئیاتی که لازمه رو نداره، مثلا یه جا یه شخصیتی به شخصیت اصلی یه سری اطلاعات درباره مسابقهای که قراره توش شرکت کنن میده، و بعد تو یکی از فصلای بعدی میگه حتماً این اطلاعات رو به بقیه هم دادی! خواننده میگه "کِی؟" چون کل زمانی که داشته داستان رو تعریف میکرده این اتفاق نیافته. یه سری جزئیاتی مثل این.
با تمام اینا، کسی که تو مقدمه نجاتش میدن همون شخصیت اصلیه؟
و امیدوارم نویسنده ادامه بده :/
که احتمالا تا الان نداده!
دریافت فایل نقد با فرمت پیدیاف: |
پ.ن مهم: تیم نقد عضو میپذیرد. دوستانی که تمایل دارن حتما بهمون پیام بدن.
دو کلمه حرف حساب با نویسنده داستانی که کمی پیش نقد شد:
ما داریم سعی میکنیم یه قانون پایستگی نقد برقرار کنیم.
نقد در ازای نقد، منتظر همکاری شما هستیم.
نقد کنید و نقد شوید!
منتظر درخواست عضویتتان هستیم!
ویرایش reza379:
اگر عضو نشدین همینجا سر در سایت دارتون میزنیم تا عبرتی باشین برای نویسندگان آینده :/
گروه هماهنگی تیم نقد توی تلگرام برقرار شده. احتمالاً روی سایت هم یک بخش هماهنگی راه اندازی خواهد شد. تیم نقد b، معروف به گروه ضربت، روی داستانهای بلند نویسندگان جوان تمرکز داره. منتظر داوطلبین جدید هستیم:
به آیدی تلگرام من @embassador_r یا به آیدی تلگرام رضا @outputu پیام بدید.
مرسی از بروبکس نقد به خصوص رضایان
از این نقد استفاده خواهم کرد. خسته نباشین
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
ادامه که پیدا میکنه ولی ادامه رو گم نمیکنه (تختختختخت)
یه مدت ازش دور افتادم. سرم خلوت شه دوباره شروع میکنم. البته امیدوارم خواننده هاش فراری نشن. هرچند غیرممکنه داستان یادشون بمونه
سلام نویسنده عزیز داستان خوب و جذابی دارین که نسبت به نوشته های قبلیتون خیلی پخته تر و حرفه ای تر نوشته شده یاد روزی افتادم که افسانه آز رو شروع به نوشتن کردین از اون موقه خیلی میگذره اما پیشرفتی که شما داشتین واقعا باور نکردنیه انگار بیست سال به قلمتون اضافه شده پخته تر شده و خلاقیتتون واقعا پرورش یافته داستانتون رو خوندم اما فصل آخر رو هنوز نخوندم
هر از گاهی سری میزنم و داستانایی رو که واقعا ارزش خوندن داشته باشه رو میخونم و این داستان جوری بود که تا آخرش رو بدون وقفه خوندم
در آخر هم به محض خوندن فصل ۱۹ اگه شد نقد یا نظری میدم
یاحق
فصل جديدي قرار نيست ديگه آپلود بشه؟ از اخرين فصلي كه قرارگرفته شده خيلي وقته گذشته
اقا اجازه؟. بله یاسین بگو . اقا پس فصل جدید کی میاد پس؟؟. پسرم با این وضع که معلومه نوه و نتیجه هامون هم به پایان کتاب برسن . پس اقا ما چیکار کنیم یاسین جان الان ما میتونیم به زندگی مون برسیم و در جهان های فانتزی دخالت نداشته باشیم امید یه اون روزی که فصل جدید بیاد«بازدم ناامیدانه معلم»:20:
نکنه خبری شدع؟الان دقیقا نویسند های عزیز حتی از چندتا دلخوشی ساده مارو محروم میکنند!!!!
داستان دیگه ادامه پیدا نمی کنه؟
سلام بر نویسنده عززیز.... خبری از فصل جدید نیست؟.... ما منتظریما =)