مدتیست نخوابیده ام. غذایی نخورده ام . با کسی صحبت نکرده ام و در محافل و مجالس شرکتی نداشته ام . خیلی وقت است کسی را ندیده ام یا٬ شاید هم دیدمشان ولی نگاهی نکردم. مدتی است که همه از من دوری می کنند و من هم در مقابل تقلایی برای جلب توجه آنها نمی کنم. راستش را بخواهی ٬ مدتیست خاطره هامان را به یاد می آورم.
به یاد می آورم که تنها تو مرا باور داشتی. از میان تمامی این مردمان٬ تنها تو بودی که طعم حقیقت را به من چشاندی و جور دیگر مرا دیدی. نه فقط من ٬ همه چیز را. شایدم برای همین بود که هنگامی که دیوانه خطابت می کردند٬ تو باز هم می خندیدی.
یادم می آید که با هم می خندیدیم. خوش بودیم. در جادههایی که اطرافشان با گل و پروانه ها مزین شده بود قدم می زدیم. راه می رفتیم. می دویدیم. و در آخر مسیر هم این خنده بود که به لبهامان شیرینی می بخشید. در تمام این مسیر و راه رفتن ها٬ دویدن ها٬ در تمامشان چقدر و چقدر به من گفتی که بدانم. نهی ام کردی٬ هر لحظه و هر لحظه. چندین و چند بار به من گوشزد کردی و من نشنیدم. هر بار که از درختی بالا می رفتی و روی شاخهایش دست می کشیدی٬ خود را در آغوش گلی می افکندی٬ هم پای باد می دویدی و چون پرندگان نغمه سر می دادی و دست های خود را چنان می گشودی که باز با بالهایش و طاووس با جمالش رشک پر های نامرئی دستان تو را برند٬ هر بار و هر لحظه که به برق چشمانت می نگریستم خنده سر می دادی و می گفتی که کوتاه است. خیلی کوتاه.
آن روز که باران می بارید و دانه های شن ساعتت هم به سان آن قطره های حیات بخش فرو می افتادند٬ لحظه ای که صدای سرفه هایت گوش جانم را کر کرده بود و با لبخند به قطرات سرخ روی دستت نگاه می کردی ٬ نگاه من حسرت و داغ و مال تو٬ چیز دیگر بود. روزی که هیچ پروانه ای در این شهر نمانده بود٬ حتی هنگامی که دستان سردت را بر لبانم می فشردم چشمانت همان کلمات همیشگیشان را می گفتند.
روی جاده ی همیشگی قدم بر می دارم. حال سالهاست که نخوابیدم٬ غذایی نخوردم٬ سخن گفتن با آدمیان را از یاد برده ام و راستش را بخواهی٬ حال که فکر می کنم مدتیست که زندگی کرده ام .
قطرات درشت باران را با لبخند پس می زنم. آسمان عزادار است . تو برای چه ناراحتی؟ مگر نمی دانی که خیلی کوتاه است؟ این تکرار آنقدر برایم شیرین شده است که با یاد آوریش دنیا به من حسادت می کند. سرمست و خرامان پیش می روم. هر قطره ی باران که به زمین می خورد٬ روحی تازه درم نزول می کند. پایم روی چیزی می رود. دانه های شن. بی اختیار لبخند می زنم. انتظارم کوتاه است. کوتاه . خیلی کوتاه . راستی گفته بودم که نقل زبانها و محافل شده ایم؟همه جا سخن از ماست. فردا هم٬ همه پایان ماجرای مستی را برای یکدیگر بازگو خواهند کرد که در انتظار وصال دیوانه ای به سر برد.
ممنون :))))
فوقالعاده بود ! خسته نباشی واقعا
!!!!!!!!
:41:
ممنون?
راستی می تونی چند تا از کتابای آقای فتحی رو بهم معرفی کنی؟ چون تو نت کلی فتحی هست.
متشکر :)))
مدتیست نخوابیده ام. غذایی نخورده ام . با کسی صحبت نمی کردم و در محافل و مجالس شرکتی ندارم . خیلی وقت است کسی را ندیده ام یا٬ شاید هم دیدمشان ولی نگاهی نکردم. مدتی است که همه از من دوری می کنند و من هم٬ تقلایی برای توجه آنها نمی کنم. راستش را بخواهی ٬ مدتیست خاطره هامان را به یاد می آورم.
اینکه تنها تو مرا باور داشتی. از میان تمامی این مردمان٬ تنها تو بودی که طعم حقیقت را به من چشاندی و جور دیگر مرا دیدی. نه فقط من ٬ همه چیز را. شایدم برای همین بود که هنگامی که دیوانه خطابت می کردند٬ تو باز هم می خندیدی.
یادم می آید که با هم می خندیدیم. خوش بودیم. در جادههایی که اطرافشان با گل و پروانه ها مزین شده بود قدم می زدیم. راه می رفتیم. می دویدیم. و در آخر مسیر هم این خنده بود که به لبهامان شیرینی می بخشید. در تمام این مسیر و راه رفتن ها٬ دویدن ها٬ در تمامشان چقدر و چقدر به من گفتی که بدانم. نهی ام کردی٬ هر لحظه و هر لحظه. چندین و چند بار به من گوشزد کردی و من نشنیدم. هر بار که بر شاخه ی درختی می پریدی٬ خود را در آغوش گلی می افکندی٬ هم پای باد می دویدی و چون پرندگان نغمه سر می دادی و دست های خود را چنان می گشودی که باز با بالهایش و طاووس با جمالش رشک پر های نامرئی دستان تو را برند٬ هر بار و هر لحظه که به برق چشمانت می نگریستم خنده سر می دادی و می گفتی که کوتاه است. خیلی کوتاه.
آن روز که باران می بارید و دانه های شن ساعتت هم به سان آن قطره های حیات بخش فرو می افتادند٬ لحظه ای که صدای سرفه هایت گوش جانم را کر کرده بود و با لبخند به قطرات سرخ روی دستت نگاه می کردی ٬ نگاه من حسرت و داغ و مال تو٬ چیز دیگر بود. روزی که هیچ پروانه ای در این شهر نمانده بود٬ حتی هنگامی که دستان سردت را بر لبانم می فشردم چشمانت همان کلمات همیشگیشان را می گفتند.
روی جاده ی همیشگی قدم بر می دارم. حال سالهاست که نخوابیدم٬ غذایی نخوردم٬ سخن گفتن با آدمیان را از یاد برده ام و راستش را بخواهی٬ حال که فکر می کنم مدتیست که زندگی کرده ام .
قطرات درشت باران را با لبخند پس می زنم. آسمان عزادار است . تو برای چه ناراحتی؟ مگر نمی دانی که خیلی کوتاه است؟ این تکرار آنقدر برایم شیرین شده است که با یاد آوریش دنیا به من حسادت می کند. سرمست و خرامان پیش می روم. هر قطره ی باران که به زمین می خورد٬ روحی تازه درم نزول می کند. پایم روی چیزی می رود. دانه های شن. بی اختیار لبخند می زنم. انتظارم کوتاه است. کوتاه . خیلی کوتاه . راستی گفته بودم که نقل زبانها و محافل شده ایم؟همه جا سخن از ماست. فردا هم٬ همه پایان ماجرای مستی را برای یکدیگر بازگو خواهند کرد که در انتظار وصال دیوانه ای به سر برد.
سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی که وقت گذاشتند و این متن رو نوشتن و با ما به اشتراک گذاشتن، امیدوارم در ادمه هم به نوشتن ادامه بدن و از این کار دست نکشن.
قبل از هر چیزی باید بگم که این ها صرفا نظرات بنده به عنوان یه خواننده سادهتونید به راحتی از کنارشون بگذرید ولی شاید هم بتونن کمک کوچیکی برای بهتر شدن شما در نوشتن انجام بدن، اولین چیزی که به چشم بنده خورد و یکم گیجم کرد زمان افعال بود، به عنوان مثال؛
این اولین چیزی بود که به نظرم یه مقدار متن رو آزاردهنده میکنه چون این مشکل در ادامه هم به چشم میخوره، نمیدونم قصد خاصی از این کار داشتید، مثلا؛ نمیخواستید خواننده بارها و بارها با یه مدل فعل مواجه شه یا... به هر حال یه مقداری آزاردهنده بودش و از یکدست بودن متن کم کرده بود و به نظرم با برطرف کردنش روون بودن متن بیشتر و بهتر میشه.
دومین
بخشی که به چشمم خور این جمله بود: «...تقلایی برای (جلب) توجه آنها نمی کنم...» نمیدونم ولی احساس میکردم اینجا باید «جلب توجه» باید باشه نه «توجه» خالی، شاید اشتباه تایپی بوده باشه شاید هم اشتباه بنده، به هر حال...
سومین بخش در انتهای همین بنده، به نظرم جملهی پایانی با بقیهی پاراگراف همخونی نداره و خیلی ناگهانی اومده و به همین خاطر انسجام متن رو کم کرده، البته این صرفا نظر بنده است ولی میشه هم با آوردن دو سه تا کلمه این موضوع رو برطرف کرد.
این عدم انسجام و ربط به پاراگراف بعدی هم رسیده و متن رو مقداری گنگ کرده، منظورم اینه که کاراکتر میگه من خاطرههایمان را به یاد میآورم ولی بعدش میپردازه به اون شخص بدون اینکه بگه اون خاطرات چه کاربردی در یادآوری اون شخص داشتن، شاید نتونم منظورم رو برسونم ولی میشد به این شکل بیان کرد؛
از اینجا به بعد متن وارد یه شیب ملایم و لذت بخش میشه تا به اونجا که به این جمله رسیدم:
«نهی ام کردی و هر لحظه و هر لحظه. چندین و چند بار به من گوشزد کردی و من نشنیدم...» به نظرم دو بار تکرار کردن هر لحظه شبیه یه سرعت گیر شده داخل متن و میشد به شکل دیگهای بیانش کرد و متن رو روونتر کرد، باز هم ببخشید که جسارت میکنم و متن رو دستکاری میکنم ولی شاید به این شکل بتونم بهتر منظورم رو برسونم: «
نهیام میکردی و هر لحظه چندین و چند بار در گوشم میخواندی و من نمیشنیدم...» بازم بابت دستکاری متنتون عذر میخوام ولی امیدوارم لااقل به این شکل تونسته باشم حرفمو بهتر برسونم.
و آخرین موردی که بهش برخوردم گنگی این جمله بود:
از تمام اینها بگذریم، داستانی که متن روایت کرد، داستان قشنگی بود، توصیفات زیبا و به جا بودن، به اندازه و توی جای درست استفاده شده بودند و حالت و رفتارهای اشخاص به خوبی و با کوتاه ترین جملات به بهترین نحو بیان شده بود، گرچه همیشه جا برای پیشرفت و بهتر شدن هست و هر بار که متن رو بازنویسی کنید بهتر و بهتر میشه ولی به هر حال بنده که خوندم و لذت بردم، و امیدوارم که به نوشتن ادامه بدید و باز هم متن هاتون رو با ما به اشتراک بذارید تا ما هم بخونیم و لذت ببریم.
باز هم میگم اگر چیزی گفتم صرفا نظر بنده است نه چیزی بیشتر، شما هم به عنوان نویسنده متن میتونید هم اعمالشون کنید هم کاریشون نداشته باشید، ولی به هر حال گفتم که گفته باشم، باز هم خسته نباشید بهتون میگم و امیدوارم که باز هم بنویسید و در این راه موفق باشید. (:
سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی که وقت گذاشتند و این متن رو نوشتن و با ما به اشتراک گذاشتن، امیدوارم در ادمه هم به نوشتن ادامه بدن و از این کار دست نکشن.
قبل از هر چیزی باید بگم که این ها صرفا نظرات بنده به عنوان یه خواننده سادهتونید به راحتی از کنارشون بگذرید ولی شاید هم بتونن کمک کوچیکی برای بهتر شدن شما در نوشتن انجام بدن، اولین چیزی که به چشم بنده خورد و یکم گیجم کرد زمان افعال بود، به عنوان مثال؛مدتیست نخوابیده ام. غذایی نخورده ام . با کسی صحبت نمی کردم(نکردهام) و در محافل و مجالس شرکتی ندارم(نداشتهام) . خیلی وقت است کسی را ندیده ام یا٬ شاید هم دیدمشان ولی نگاهی نکردم(نکردهام)....
این اولین چیزی بود که به نظرم یه مقدار متن رو آزاردهنده میکنه چون این مشکل در ادامه هم به چشم میخوره، نمیدونم قصد خاصی از این کار داشتید، مثلا؛ نمیخواستید خواننده بارها و بارها با یه مدل فعل مواجه شه یا... به هر حال یه مقداری آزاردهنده بودش و از یکدست بودن متن کم کرده بود و به نظرم با برطرف کردنش روون بودن متن بیشتر و بهتر میشه.
دومینبخشی که به چشمم خور این جمله بود: «...تقلایی برای (جلب) توجه آنها نمی کنم...» نمیدونم ولی احساس میکردم اینجا باید «جلب توجه» باید باشه نه «توجه» خالی، شاید اشتباه تایپی بوده باشه شاید هم اشتباه بنده، به هر حال...
سومین بخش در انتهای همین بنده، به نظرم جملهی پایانی با بقیهی پاراگراف همخونی نداره و خیلی ناگهانی اومده و به همین خاطر انسجام متن رو کم کرده، البته این صرفا نظر بنده است ولی میشه هم با آوردن دو سه تا کلمه این موضوع رو برطرف کرد.
این عدم انسجام و ربط به پاراگراف بعدی هم رسیده و متن رو مقداری گنگ کرده، منظورم اینه که کاراکتر میگه من خاطرههایمان را به یاد میآورم ولی بعدش میپردازه به اون شخص بدون اینکه بگه اون خاطرات چه کاربردی در یادآوری اون شخص داشتن، شاید نتونم منظورم رو برسونم ولی میشد به این شکل بیان کرد؛«(به یاد مآورم خاطرات را، به یاد میآورم) این که تنها تو مرا باور داشتی...» جسارت بنده رو به خاطر تغییر جمله تون ببخشید ولی حس میکنم اگه به یه همچین شکلی بیان میشد پاراگرفها بهتر به هم مربوط میشدند، یقینا خودتون هم با یه مقدار فکر میتونید ربط بهتری بین پاراگرافها ایجاد کنید، شاید هم بنده بد خوندم و اشتباه متوجه شدم ولی به هر حال گفتم نظرمو بیان کنم...
از اینجا به بعد متن وارد یه شیب ملایم و لذت بخش میشه تا به اونجا که به این جمله رسیدم:
«نهی ام کردی و هر لحظه و هر لحظه. چندین و چند بار به من گوشزد کردی و من نشنیدم...» به نظرم دو بار تکرار کردن هر لحظه شبیه یه سرعت گیر شده داخل متن و میشد به شکل دیگهای بیانش کرد و متن رو روونتر کرد، باز هم ببخشید که جسارت میکنم و متن رو دستکاری میکنم ولی شاید به این شکل بتونم بهتر منظورم رو برسونم: «
نهیام میکردی و هر لحظه چندین و چند بار در گوشم میخواندی و من نمیشنیدم...» بازم بابت دستکاری متنتون عذر میخوام ولی امیدوارم لااقل به این شکل تونسته باشم حرفمو بهتر برسونم.
و آخرین موردی که بهش برخوردم گنگی این جمله بود:
«حال که فکر می کنم مدتیست که زندگی کرده ام.» حالا باعثش میتونه علائم نگارشی باشه، شاید هم بد درست نوشته نشدنش.این تمام مورداتی بود که داخل متن باهاشون برخورد کردم و البته ناگفته نماند متن یه مقدار علائم نگارشی و نیم فاصله نیاز داشت که اگه درست بشن ظاهر متن هم خیلی بهتر میشه.
از تمام اینها بگذریم، داستانی که متن روایت کرد، داستان قشنگی بود، توصیفات زیبا و به جا بودن، به اندازه و توی جای درست استفاده شده بودند و حالت و رفتارهای اشخاص به خوبی و با کوتاه ترین جملات به بهترین نحو بیان شده بود، گرچه همیشه جا برای پیشرفت و بهتر شدن هست و هر بار که متن رو بازنویسی کنید بهتر و بهتر میشه ولی به هر حال بنده که خوندم و لذت بردم، و امیدوارم که به نوشتن ادامه بدید و باز هم متن هاتون رو با ما به اشتراک بذارید تا ما هم بخونیم و لذت ببریم.
باز هم میگم اگر چیزی گفتم صرفا نظر بنده است نه چیزی بیشتر، شما هم به عنوان نویسنده متن میتونید هم اعمالشون کنید هم کاریشون نداشته باشید، ولی به هر حال گفتم که گفته باشم، باز هم خسته نباشید بهتون میگم و امیدوارم که باز هم بنویسید و در این راه موفق باشید. (:
ممنون بابت وقتی ک برای خوندن گذاشتید و بیشتر ممنون بابت نقد و کمکهای بعدش.
در مورد زمان فعل ها حق با شماست متاسفانه تو بقیه ی نوشته هام هم این مشکلو دارم
در مورد اون هر لحظه و هر لحظه می خواستم به خاطر کاراکتر راوی از بیان ساده استفاده کنم ولی فکر کنم نتونسته باشم خوب منظورمو تو متن برسونم.
در بقیه ی موارد هم چشم، تمرین می شود 🙂
یه روایت لحظهای فوق العاده که تنها ایراد هاشو دوستان گفتن و هیچ چیز دیگهای نمیمونه
و در کل فوق العاده
سلام اولین چیزی که جذب شدم این تاپیک رو باز کنم اسمش بود مست و دیوانه، به شدت به این دو کلمه در کنار هم علاقه دارم
متن زیبایی بود توصیفات خوب و به جایی داشت و داستان روایی خوبی داشت. به قولی از نظر متن و داستان عالی بود ولی خب یه کوچولو مشکلاتی داشت مثلا زمان افعالت با هم نمی خوند دو تا گذشته بود یکی حال می شد، دومی بین خطوط می تونستم آشفتگی و نا پیوستگی ببینم از نطر من می تونست متن کمی طولانی تر بشه و این ناپیوستگیه از بین بره
سلام اولین چیزی که جذب شدم این تاپیک رو باز کنم اسمش بود مست و دیوانه، به شدت به این دو کلمه در کنار هم علاقه دارم
متن زیبایی بود توصیفات خوب و به جایی داشت و داستان روایی خوبی داشت. به قولی از نظر متن و داستان عالی بود ولی خب یه کوچولو مشکلاتی داشت مثلا زمان افعالت با هم نمی خوند دو تا گذشته بود یکی حال می شد، دومی بین خطوط می تونستم آشفتگی و نا پیوستگی ببینم از نطر من می تونست متن کمی طولانی تر بشه و این ناپیوستگیه از بین بره
ممنون:)
آره تو همه ی کارام افعال.....��
تمرین می کنم. تشکر بابت وقتی ک گذاشتین.
سلام
زیبا بود
متشکر :)))