اول از همه معذرت میخوام که نتونستم روی قولم بمونم و تمام کتاب رو قرار بدم و
بعد اینکه فصل هایی که بود رو حذف کردم
دلیلی که باعث این کار شد
یک احساس کردم چیزی که من می خوام با چیزی که نوشته شده زمین تا آسمان فرق داره
خیلی از نکات داستان تو نوشته هام نیومده بود و خلاء به شدت وحشتناکی داشت
نمی دونم چیزی که قراره ارائه بشه چقدر میتونه قوی شده باشه یا چقدر ضعیف
اما تمام تلاشم رو کردم تا بهتر بشه و برگرده
چند روز دیگه از اول شروع می کنم قصل ها رو گذاشتن
کسایی که خوندن فصل ها رو اگر دوباره بخونن ممنون میشم
و فکر می کنم متوجه تفاوت های داستان باشید و در کل تغییرات کلی ای به وجود نیومده
ممنونم که تحمل می کنید
داستان همچنان زیباست.
به نظر من خیلی خوب میشه اگر بعضی از اسم ها یا کلمات جدیدی رو که داخل رمانت آوردی، شماره بزنی و معنی شون رو پایین همون صفحه بیاری. این جوری دیگه بقیه در خوندنش دچار ابهام نمیشن. البته منظورم این نیست که بیای تک تک کلماتت رو معنی کنی اما من واقعا معنی یوژدانی، کایوشاری، ایرپاتی و از این قبیل کلمات رو نفهمیدم. لااقل می گفتی که چه گوی رنگی به هر کدام از آن ها اختصاص داره.
البته نمیشه عجله کرد شاید جلو تر در موردشون توضیح داده باشی.
داستان قشنگی بود . فقط من بعد از اینکه نوشته های کتاب رو خوندم سردرد کردم . بعضی جاهارو هم متوجه نشدم . امیدوارم از این به بعد رستار زیاد کتاب نخونه .
ممنون که وقت گذاشتید و خوندید و فصل دوم رو اگر بخونید راح تره و سعی کردم از این حالت خارجش کنم
امیدوارم از ادامش خوشتون بیاد
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
داستان همچنان زیباست.
به نظر من خیلی خوب میشه اگر بعضی از اسم ها یا کلمات جدیدی رو که داخل رمانت آوردی، شماره بزنی و معنی شون رو پایین همون صفحه بیاری. این جوری دیگه بقیه در خوندنش دچار ابهام نمیشن. البته منظورم این نیست که بیای تک تک کلماتت رو معنی کنی اما من واقعا معنی یوژدانی، کایوشاری، ایرپاتی و از این قبیل کلمات رو نفهمیدم. لااقل می گفتی که چه گوی رنگی به هر کدام از آن ها اختصاص داره.
البته نمیشه عجله کرد شاید جلو تر در موردشون توضیح داده باشی.
من سعی کردم اکثر کلمات رو تو پانویس معنی کنم یا یک توضیح کوچیک بدم ولی بعضی جاها رو تو بازنویسی از دستم در رفته که مشکلی نیست و تو ادامه داستان مفهومش رو میگم
ممنون که وقت گذاشتید
سلام دوست عزیز, همینطور که ب نظرات دوستان نگاه کردم متوجه این نکته شدم ک داستان برای همه از جمله خود من زیباست,ولی خیلی ها هم مثل من توی درک بعضی کلمات دچار مشکل شدن, اگر مشکلی برات نباشه بهتره از کلمات قابل مفهوم تر و ساده تر توی داستان استفاده کنی که حداقل درکش راحتتر باشه,درک کلمات درحین خوندن داستان خیلی بهتر از درک مترادفشون توی پانویسه, کاش بجای درج توی پانویس از همون ابتدا توی داستان از کلمات و مفاهیم ساده تر استفاده بشه, البته این نظرشخصیه منه, و این نویسندس که تصمیم میگیره داستان رو چطوره ب نگارش دربیاره, من تنها بعنوان یکی از خواننده های داستانت اون نکته ای که باعث میشه داستان از دید مخاطب بهتر درک و دیده بشه رو یاداور میشم و باقیش ب خود نویسنده برمیگرده, واستون ارزوی موفقیت میکنم,
این دو فصل هم خیلی قشنگ بودن . مرسی .
فقط چند سوال : اون رن که ایژا به رستار نشون داد ممکنه مادر رستار باشه و حالا ایژا از رستار میخواد تا برا مادرش رو پیدا بکنه ؟
مگه رستار نمیتونه از پدیسار برای جادو استفاده بکنه ؟ پس چرا بازم دنبال گوهر داشت میگشت ؟ اگر بقیه توی ددمونس بفهمن پدیسار رو آزاد کرده بد میشه براش ؟
شمشیر ایژا الان پیش رستار قرار داره ؟
و چرا آخر فصل روان آب داخل بدن رستار رفت و اون حالت رو براش پیش آورد ؟
سلام داستان خوبی .اونقدر هم سنگین نیست . فقط پرش زمانی داری آدم به خورده گیج پیشه . به نظرم داستان داره سریع پیش میره
فصل چهار هم قشنگ بود . فقط یه سوال : چرا وقتی رستار از اتاق اومد بیرون آگاش ناراحت و عصبی شده بود ؟
این دو فصل هم خیلی قشنگ بودن . مرسی .
فقط چند سوال : اون رن که ایژا به رستار نشون داد ممکنه مادر رستار باشه و حالا ایژا از رستار میخواد تا برا مادرش رو پیدا بکنه ؟
مگه رستار نمیتونه از پدیسار برای جادو استفاده بکنه ؟ پس چرا بازم دنبال گوهر داشت میگشت ؟ اگر بقیه توی ددمونس بفهمن پدیسار رو آزاد کرده بد میشه براش ؟
شمشیر ایژا الان پیش رستار قرار داره ؟
و چرا آخر فصل روان آب داخل بدن رستار رفت و اون حالت رو براش پیش آورد ؟
سلام خیلی ممنون که انقدر خوب خوندی و نکته ها رو فهمیدی ولی خوب میدونی همین سوال ها باید وجود داشته باشن تا داستان جذاب باشه و میتونم
بگم تو فصلای آینده جواب سوالاتت رو میگیری
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
فصل چهار هم قشنگ بود . فقط یه سوال : چرا وقتی رستار از اتاق اومد بیرون آگاش ناراحت و عصبی شده بود ؟
چون فکر می کرد وقتی از در رد شده به عنوان کاهن پذیرفته شده در حالی که رستار در برگشتش از اون معبد اصلا نشانه ای از کاهن بودنش نشون نداد و آگاش فکر کرد به اونجا توهین شده
این فصل هم خیلی خوب بود . فقط بعضی از جمله های این فصل یه جوری بود . بعضی از قسمت ها رو باید چند بار میخوندم تا بفهمم چی شده .