يه مدت بود قصد داشتم جايى رو بزارم که کمى ازادانه تر باشه
يه جا براى گفتگوى ازاد اعضا حرف زدن و بحث هاى خودمونى و نزديک تر شدن به هم
چون فرماندهی کل سایت مهرنوش خانم گفته چند مورد رو جدی اعلام کنم
قوانىن
اين تاپيک مستمع و ازاده
توهين ندارىم
پست زير دو خط پاک ميشه
دعوا نکنيد
بحث سياسى عقیدتی و دینی ممنوع هست و فورا پاک میشه
درهر مورد ديگه اى صحبت و گفتگو مجاز ميباشد
نکته
قانون اسپم شامل اين تاپيک کمی سبک تر خواهد بود یعنی کمتر سخت میگیریم اما معنیش این نیست که سو استفاده کنید و بشه چت باکس
براى معرفى اعضا ونقد فيلم توى تاپيکهاى خودش اقدام کنيد وگرنه پاک ميشه
دیگه اینکه فرماندهی کل سایت گفتن که اگه دوست دارین اینجا بمونه سو استفاده نکنین قشنگ و مهربانانه در مسیر قوانین بیاین هرچی دلتون میخواد بگید فقط تهدید به بستن هم کرده از من گفتن بود ايشون به طور جدى به حرفهاش عمل ميکنه.
از بست گفتیم توف به این زندگی،زندگی همه ی اون توف ها رو جمع کرد یه جا ریخت سرمون!
نصف کشور رفت زیر توف! و حالا حالا ها در نمیاد!
می دونی دوس دارم سرم رو بکوبم به دیوار !
.10.
نه موهبت میاد !
.23.
و نه حال درس خوندن دارم !.13.
تنهای تنها !
.25.
یعنی از خودم زندگیم از همه چی نا امید شدم رفت!.33.
اغا یه قهوه تلخ واس من بیار .34. ......
و هم چنان منتظر..........................................
موهبت کی میای ؟
بچه ها نظرتون در مورد این افسونگر چیع ؟
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
یه جمله دیدم که خیلی به دلم نشست:
وطن یعنی، حال ،گذشته، فردا؛
تمام سهم یک ملت ز دنیا
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
یه جمله دیدم که خیلی به دلم نشست:وطن یعنی، حال ،گذشته، فردا؛
تمام سهم یک ملت ز دنیا
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧
انقدر تاثیر گذار بود که اشک تو چشمام جمع شد...نه جدی باحال بود..
حال این چطوره...
من همونم که همیشه غم و غصه ام بی شماره
اونی که تنها ترینه حتی سایه هم نداره
اون منم که خوبیاشو هرگز کسی نشناخته
اون که در راه رفاقت همه ی هستی شو باخته
هر رفیق راهی دو سه روزی با من هم سفر بود
ادعای هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود
هر کی با زمزمه عشق دو سه روزی عاشم شد
عشق اون باعث زجر همه ی دقایقم شد
چه اثر ازن نجابت..چه ثمر از این رفاقت
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت
:دی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
انقدر تاثیر گذار بود که اشک تو چشمام جمع شد...نه جدی باحال بود..
حال این چطوره...
من همونم که همیشه غم و غصه ام بی شماره
اونی که تنها ترینه حتی سایه هم نداره
اون منم که خوبیاشو هرگز کسی نشناخته
اون که در راه رفاقت همه ی هستی شو باخته
هر رفیق راهی دو سه روزی با من هم سفر بود
ادعای هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود
هر کی با زمزمه عشق دو سه روزی عاشم شد
عشق اون باعث زجر همه ی دقایقم شد
چه اثر ازن نجابت..چه ثمر از این رفاقت
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت
:دی- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
هالی شت!
اگر سیگاری بودم یحتمل با این شعر یه باکس بهمن دود میکردم
::56::::56::::56::::56::::56::
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
به آخر رسید این دفتر؛
حکایت همچنان باقی است....
دوستان دیگه از این جا به بعد کار واسه من و خیلی از کنکوریای دیگه واقعا جدی میشه،احتمالا تا نود و اندی روز آینده از مصاحبت باهاتون محرومم.آدم مذهبی نیستم ولی هیچ کمکی رو رد نمیکنم ،برای همین ازتون می خوام برام دعا کنید تا بتونم اون رشته و دانشگاهی رو که می خوام به دست بیارم.
تا دیداری دوباره؛بدرود....
تو خشنود باشی و ما رستگار
هالی شت!
اگر سیگاری بودم یحتمل با این شعر یه باکس بهمن دود میکردم
::56::::56::::56::::56::::56::- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
به آخر رسید این دفتر؛
حکایت همچنان باقی است....دوستان دیگه از این جا به بعد کار واسه من و خیلی از کنکوریای دیگه واقعا جدی میشه،احتمالا تا نود و اندی روز آینده از مصاحبت باهاتون محرومم.آدم مذهبی نیستم ولی هیچ کمکی رو رد نمیکنم ،برای همین ازتون می خوام برام دعا کنید تا بتونم اون رشته و دانشگاهی رو که می خوام به دست بیارم.
تا دیداری دوباره؛بدرود....الهی چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
هر چی خیره پیش میاد داداش..
نمی گم به بهترین ها برسی..نمی گم به اونی که می خوای برسی..
فقط می گم..خدا کنه که پیش خانوادت رو سفید باشی ....من تا حالا تجربه اش نکردم ..ولی میگن واقعا حس غرور افتخار داره...
سینا مارو خوب گذاشته تو خماری با موهبت .10.
دقیقا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمی یاد دیگه نمی شه کاریش کرد ! حالا خدا کنه حالشون خوب باشه !
اغا یه قهوه تلخ !
.2.
سلام
یهویی به دلم فتاد لپتاپو باز کنم اینا رو بنویسم. چیزایی که خیلی وقته فکرمو مشغول کرده.
زندگی و نویسندگی من کلا روی یه چیز استوار بود:الهام.
یکی دو هفته قبل از برداشتن کتابم از روی سایت بود که شروع شد. الهام های من یهو متوقف شدن.
دیگه هیچ ایده شپفت انگیزی، جزییاتی درابره بک استوری شخصیتی. هیچی و هیچی توی ذهنم نبود. احساس جیمی لنیستر بعد از دادن دستش رو داشتن. نویسنده ای که الهامشو گرفته باشن... هیچی نیست.
برای همین بود که با یه دلیل مسخره(تصمیم برای چاپ)خودمو راضی کردم که از روی سایت برش دارم. چون میدونستم دیگه نمی تونم ادامش برم و خیلی بی انصافیه که وقت ملتو واسه یه داستان ناتمام هدر بدم.
قبل از این، احساس می کردم خدام. خدایی که میتونه هر بلایی سر شخصیتشا بیاره و تو تابستون برف ببارونه. خورشیده از غرب دربیاره و با یه بشکن هزار نفرو سلاخی کنه.
اما خدا از اون بالا یه پس گردنی بهم زد و گفت:«فکر کردی الکیه؟ نه خیر، خدا بودن خیلی سخته. حالا یکم درد بکش (درد بیچارگی و معلق بودن) ( و فکر و خیال ساعت 3 نصفه شب.) تا بفهمی دنیا دست کیه.
حالا نمی دونم چرا اما احساس می کنم مردم. اگه یه نیم نگاه به امضام بندازین می فهمین.
--------
همه می گفتن یکم باید به خودت استراحت بدی و اینا. کل عیدو هیچی ننوشتم. به هیچی فکر نکردم. فکر کردم بهتر میشه
اما بدتر شد...
داشتم یکی از کتابای ساراجی ماسو می خوندم(درباری از خار و رز) بعد از سه چهار فصل دیدم دارم ازش منزجر می شم. به زور و فقط برای اینکه دوستم رو ناراحت نکنم چند فصلی خوندم.
و در کمال تعجب دیدم:چقدر شبیه من می نویسه.
سلام
یهویی به دلم فتاد لپتاپو باز کنم اینا رو بنویسم. چیزایی که خیلی وقته فکرمو مشغول کرده.
زندگی و نویسندگی من کلا روی یه چیز استوار بود:الهام.
یکی دو هفته قبل از برداشتن کتابم از روی سایت بود که شروع شد. الهام های من یهو متوقف شدن.
دیگه هیچ ایده شپفت انگیزی، جزییاتی درابره بک استوری شخصیتی. هیچی و هیچی توی ذهنم نبود. احساس جیمی لنیستر بعد از دادن دستش رو داشتن. نویسنده ای که الهامشو گرفته باشن... هیچی نیست.
برای همین بود که با یه دلیل مسخره(تصمیم برای چاپ)خودمو راضی کردم که از روی سایت برش دارم. چون میدونستم دیگه نمی تونم ادامش برم و خیلی بی انصافیه که وقت ملتو واسه یه داستان ناتمام هدر بدم.
قبل از این، احساس می کردم خدام. خدایی که میتونه هر بلایی سر شخصیتشا بیاره و تو تابستون برف ببارونه. خورشیده از غرب دربیاره و با یه بشکن هزار نفرو سلاخی کنه.
اما خدا از اون بالا یه پس گردنی بهم زد و گفت:«فکر کردی الکیه؟ نه خیر، خدا بودن خیلی سخته. حالا یکم درد بکش (درد بیچارگی و معلق بودن) ( و فکر و خیال ساعت 3 نصفه شب.) تا بفهمی دنیا دست کیه.
حالا نمی دونم چرا اما احساس می کنم مردم. اگه یه نیم نگاه به امضام بندازین می فهمین.
--------
همه می گفتن یکم باید به خودت استراحت بدی و اینا. کل عیدو هیچی ننوشتم. به هیچی فکر نکردم. فکر کردم بهتر میشه
اما بدتر شد...
داشتم یکی از کتابای ساراجی ماسو می خوندم(درباری از خار و رز) بعد از سه چهار فصل دیدم دارم ازش منزجر می شم. به زور و فقط برای اینکه دوستم رو ناراحت نکنم چند فصلی خوندم.
و در کمال تعجب دیدم:چقدر شبیه من می نویسه.
سلام. من وقتایی که حوصلۀ نوشتن ندارم یا کلا نوشتنم نمیاد یا وقتایی که بیکارم و فکرم مشغول چیزی نیست خودمو میندازم تو داستان و شروع میکنم با شخصیت های داستانم حرف زدن، برای بعضی هاشون دوست میشم. برای بعضی هاشون دستیار و سرباز و خادم و فرمانده و ... چیز جالبی ازش در میاد. شخصیت های جدید، اتفاقات جدید و خیلی چیزای دیگه. آها آره مثلا حوصلۀ نوشتن نداری ولی یه ایده به ذهنت این وسط میرسه نوشتنت میاد. منظورم با همین فکر کردنه است. خلاصه این چیزی بود که به ذهنم رسید. داستانتم ادامه بده چون خیلی سخته که اولین داستان آدم خوب در بیاد و اینکه در مقابل دانلود نشدن و نظر نگرفتن پوست کلفت باش.:21: بنظرم داستانای اول یه جورایی سپر بلای داستانای بعدی میشن. اینقد مشکلات توشون ازت گرفته میشه که میتونی با همین مشکلات یه لیست از کارهایی که باید تو نوشتن داستان رعایت کنی رو برای خودت بنویسی. بنظرم گل صلح رو ادامه بده و بزار تو سایت هرچند که فکر میکنی ضعیفه.
بابا خوش بحالتون من شیمی میخوندم ایده داستان میاد تو ذهنم
بحث کاری مامان بابامو گوش میدم ایده بهم الهام میشه
میخوام بخوابم همین !حالا ما یه ذهن آروم میخوایم بریم درسامونو بخونیم ،ذهنم بد مجلسی میکنه هی ایده میده میسازه
بخدا قد پنج شیشتا داستان بلند هر شبانه روز ایده میاد ....خسته شدم دیگه!
بابا خوش بحالتون من شیمی میخوندم ایده داستان میاد تو ذهنم
بحث کاری مامان بابامو گوش میدم ایده بهم الهام میشه
میخوام بخوابم همین !حالا ما یه ذهن آروم میخوایم بریم درسامونو بخونیم ،ذهنم بد مجلسی میکنه هی ایده میده میسازه
بخدا قد پنج شیشتا داستان بلند هر شبانه روز ایده میاد ....خسته شدم دیگه!
ذهنای بچه های مردمو:20:
ما جون میکنیم ایده نمیاد. اصلا ژنت خوبه:21:
بابا خوش بحالتون من شیمی میخوندم ایده داستان میاد تو ذهنم
بحث کاری مامان بابامو گوش میدم ایده بهم الهام میشه
میخوام بخوابم همین !حالا ما یه ذهن آروم میخوایم بریم درسامونو بخونیم ،ذهنم بد مجلسی میکنه هی ایده میده میسازه
بخدا قد پنج شیشتا داستان بلند هر شبانه روز ایده مییاد ...خسته شدم دیگه!
اره واقعا خسته کننده هست . من ایده برای داستان ها جدید توی ذهنم نمیاد ولی روزی چند بار هی داستان های مختلفی که خوندم و نصفه بوده توی ذهنم میاد و میگم چرا نویسنده اینجارو اینجوری کرد ؟ یا اگر ادامه داستان رو اینجوری بکنه بهتره . واقعا باعث میشه کارای آدم کند پیش بره ، انقدر که آدم اونموقع هواسش پرت میشه .
بابا خوش بحالتون من شیمی میخوندم ایده داستان میاد تو ذهنم
بحث کاری مامان بابامو گوش میدم ایده بهم الهام میشه
میخوام بخوابم همین !حالا ما یه ذهن آروم میخوایم بریم درسامونو بخونیم ،ذهنم بد مجلسی میکنه هی ایده میده میسازه
بخدا قد پنج شیشتا داستان بلند هر شبانه روز ایده میاد ....خسته شدم دیگه!
نترس.
منم همیجوری بودم. رو دیوار اتاقم کاغذ چسبونده بودم که وقتی شب بیدار شدم ایده داشتم بنویسم. سر کلاس ادبیات فقط تو دفترچم بودم.
بعد عینه جیمی لینستری که دستش قظع شده باشه بیچاره شدم. یهویی قطع شد