بنگر فرزندم...
به جهانی که در آنی...
آن زمان که شب فرا رسد حقیقت بر تو اشکار خواهد شد و تو نور راستین را نظاره خواهی کرد.
و در آن تاریکی به خود بنگر... به قلبت...
آیا در این تاریکی میدرخشی؟
و یا تو نیز به فراخورِ روزگارِ سیاهت تیره گشتهای؟...
با من به نور و تاریکی بیا تا ببینی سرنوشت کسانی که چون تو اندیشیدند...
و آنان که اراده کردند نور باشند حتی در این روزگار تاریک.
جلد اول: طلوع تاریکی
ژانر داستان: فانتزی، اکشن، جادویی(دنیاهای جادویی)،عاشقانه، معمایی.
نحوه ی قرار گیری فصول: نامشخص.
لینک دانلود
منتظر نظراتتون هستم:kl:
لطفا دوستانتون رو هم تگ کنید:101:
اگه از داستان خوشتون اومده لطفاً کلید پسندیدن رو بزنین:a:
#نور_و_تاریکی
#تاریکی
#طلوع
#مجموعۀ_نور_و_تاریکی_جلد_اول_طلوع_تاریکی
#مجموعۀ_نور_و_تاریکی
#طلوع_تاریکی
#داستان_فانتزی
#رمان_فانتزی
#داستان
#رمان
#داستان_تخیلی
#رمان_تخیلی
سلام
خب تا اینجا که خوندم، خوب بود.
ققط اون استپایی که می کردی برای توصیف شخصیت خیلی آزار دهنده بود. من خیلیاشو رد می کردم تا برسم به قسمتای اصلی. بهتره اول داستان بیشتر روی باطن شخصیت تمرکز کنی تا ظاهرش. اونم به صورتآرام و زیرکانه
بعدم اینکه اینتران زیاد بود. همه بندها یه خط یه خط بودن. اینو اگه درست کنی خیلی خوب میشه
آهان راستی از من به تو نصیحت. یه نگاهی به گفتگو ها بنداز. آخه می دونی خیلی جاها اینجوری بودا
- سلام
- سلام
- چطور؟
- خوبم. تو چی؟
- عالی. حالا کی بریم تمرینارو انجام بدیم؟
- هممممم. نمی دونم.
- الان بریم؟
- آره خوبه.
به جای همه اینها، می تونستی بگی:
آتاناز و پارلا سلام و احوال پرسی کردند به سمت اتاق تمرین به راه افتادند.
می بینی چقدر شکیل تر میشه؟ و خواننده هم یه صفحه یه صفحه همه چیو رد نمی کنهآهان. اونقسمتی که استادا و استادیارا رو توصیف می کردی، احتمالا خودتم از روی دفترچه یادداشت دربارشون می خوندی و می نوشتی. چون هیچکس نمی تونه این همه شخصیتو که یهو وارد داستان میشن بپذیره.
این داستان کشش خوبی داره و حیفه که حیف بشه. مطمینم می تونی خیلی بهترش کنی چون هر فصل که میگذره،تغییرات شایانی می بینم
سلام
ممنون از نقدتون
واقعا سازنده بود
توی فصل های بعدی سعی میکنم این مشکلو رفع کنم.
و به ویراستارم هم میگم اگه دید خراب نوشتم...
::72:::97:
بعله دیگه فک کنم بر همگان واضح و مبرهن شد چی میخواستم بگم.
سلام مکالمه هارو با هلن موافقم اونجوری بهتره
ولی چهره ی شخصیتا گاهی باید یهویی توصیف کنیم چهرشونو ولی بهتره چهره بعضیاشونوکم کم برای مخاطب واضح کنیم
اینکه بیایم همشو به شکل دوم توصیف کنیم بد میشه و مخاطب ممکنه همچین کاری زیاد براش جذاب نباشه
و اینکه در کنار روحیات اخلاقیات شخصیت ها باید چهرشون هم توصیف بشه نمیشه که اول روحیاتشونو توصیف کنیم، و اولویت با چهره ی شخصیته توصیف جزئیات چهره توییه داستان خیلی مهمه و حتما باید باشه حالا گاهی به طور کامل توضیح میدیم و گاهی تیکه تیکه که مخاطب هم بتونه هضمش کنه همین طور روحیات و رفتار هاش هم بسیار اهمیت داره، خواننده باید بتونه کاملا شخصیتو بشناسه و باهاش اخت بشه به طوری که دیگه لازم نباشه توی بیشتر مکالمه ها احساسی که شخصیت داره رو توضیح بدیم همون توصیف محدود احساسات کافیه برای قبل دیالوگا
با تشکر
سلام. :دی
مقدمه رو خوندم. یه سری نکات به ذهنم رسید که بهت بگم. امیدوارم کمکت کنه. :1:
در مورد متن، به نظرم جای کار خیلی داره و قطعا یه دور ویراست میخواد تا هم جملاتت یکم زیباتر بشن و هم غلطهای املایی درست بشن.
و یه چیزی، چرا هر جمله رو که مینویسی میری خط بعد؟ یه جمله ی یک و نیم خطی رو توی چهار خط مینویسی و یکم باعث میشه خواننده گیج بشه. مثلا توی این قسمت از مقدمه بخش دوم:
آریانا دستانش را کمی باز کرد:
خواهر این حماقته...
این چیزی رو عوض نمیکنه...
پدر دیگه نیست...
واقعا نفهمیدم اینجا تمام جملات از آریاناست یا یه گفتگوی دو طرفست. اگه میخوای گوینده ی جمله رو تغییر بدی یه خط تیره اولش بزار. :1: خیلی از دیالوگها اینطورین و گوینده هاش مشخص نیستن و خواننده رو گیج میکنن.
توی بخش اول مقدمه:
پس از چند لحظه غولی سنگی و عظیم الجثه که بلندی آن از سی متر هم تجاوز میکرد به وجود آمد.
یک گولم بود.
گولم ها موجوداتی هستند که از خاک ساخته میشوند.
کاش این قسمت قرمز رنگ رو اصن نمیاوردی توی متن. همون اول که گفتی غول سنگی و عظیم الجثه به نظرم یه ذهنیتی به خواننده داد. حالا اگر هم لازم دیدی بگی که "گولم موجوداتی هستند که..." بیارش تو پاورقی. زیاد کار جالبی نیست ولی بازم خیلی قشنگتر از اینه که اینطور بیاریش توی متن.
یا:
- لعنتی، فکر کردم جادوگراشون یه گله گولم وحشی ساختن.
گولم وحشی گولمهایی هستند که... الخ
این رو دیگه حتما بیار تو پاورقی. :دی اگه خواستی یه ویراست روی این فصلها انجام بدی به نظرم این توضیحات رو پاک کنی بهتر باشه.
اما هر چه که باشد اینها فعلا ربطی به نبردی که میان تاریکی و نور در جریان بود نداشت.
از فضای داستان اوردم بیرون. نگفتنش خیلی بهتر بود. :دی وقتی یه سری توضیحات لازمه که به خواننده داده بشه، بده بره! دیگه خودت نگو اینا ربطی به داستان نداره. :68:
سومین و مهمترین موضوع - او کمی مکث کرد و ادامه داد- تصمیم گیری در مورد مجازات ملکه تاریکی.
اینطور بنویسیش به نظرم بهتر و درست تر باشه:
«سومین و مهمترین موضوع» او کمی مکث کرد و ادامه داد: «تصمیم گیری در مورد مجازات ملکه تاریکی.»
آصف: ...
وزیر اعظم:...
زیاد جالب نیست. انگار نمایشنامه شده. حالت چهرشو توصیف کن، یا خیلی راحت بگو گفت:...
یه چیزی خیلی متعجبم کرد. اونم قسمتی که الیار میگه: "اما این کار باعث ایجاد نفرت در مردم سرزمین تاریک میشود." اوج نفرت دو طرف از همدیگه به جنگ ختم میشه، دیگه از این بیشتر میتونن متنفر بشن از هم؟ :43:
معذرت که فقط در مورد نگارش و متنت نظر دادم. امیدوارم به کارت بیاد. در مورد ایده و منطق داستان و شخصیتا و این چیزا هم حرف هست، ولی هر چی که باشه نویسنده تویی، هر طور هم دوست داشته باشی میتونی بنویسی. چون خیلی ها رو دیدم که زیاد نمیپسندن که کسی اینطور موارد رو زیر سوال ببره. پس ازش میگذرم و فقط به یه نکته ی خیلی کوچیک و رو مخ در مورد اصلان (:دی) بسنده میکنم.
میدونم که یه دلیلی پشت این قدرت عجیب و غریبش هست، ولی نمیدونم که چرا نمیتونم به چشم یه معما بهش نگاه کنم. انگار یه حفره ی خیلی ریز توی منطق داستانه. چون همیشه دست بالای دست بسیاره.
شخصی اینقدر قوی که مثل آب خوردن پنج تا فرمانده ی تاریکی رو نفله کنه و گولمی که قویترین جادوگرای سرزمین تاریک ساختنش رو نابود کنه و... اصلا چیزی هست که این اصلان نتونه مثل پشه بکشتش؟ :دی انتظار داشتم یه مقدار نبرد تا این حد یکطرفه نباشه یا حداقل اینقدر راحت حریفاش رو نابود نکنه. زیاد به نظرم جالب نبود. ولی خب منتظر میمونیم ببینیم دلیل پشت این قدرتش چیه. اگه اسپویلم کردی، کردی! :21:
موفق باشی. :دی
سلام. :دیمقدمه رو خوندم. یه سری نکات به ذهنم رسید که بهت بگم. امیدوارم کمکت کنه. :1:
در مورد متن، به نظرم جای کار خیلی داره و قطعا یه دور ویراست میخواد تا هم جملاتت یکم زیباتر بشن و هم غلطهای املایی درست بشن.
و یه چیزی، چرا هر جمله رو که مینویسی میری خط بعد؟ یه جمله ی یک و نیم خطی رو توی چهار خط مینویسی و یکم باعث میشه خواننده گیج بشه. مثلا توی این قسمت از مقدمه بخش دوم:
واقعا نفهمیدم اینجا تمام جملات از آریاناست یا یه گفتگوی دو طرفست. اگه میخوای گوینده ی جمله رو تغییر بدی یه خط تیره اولش بزار. :1: خیلی از دیالوگها اینطورین و گوینده هاش مشخص نیستن و خواننده رو گیج میکنن.
توی بخش اول مقدمه:
کاش این قسمت قرمز رنگ رو اصن نمیاوردی توی متن. همون اول که گفتی غول سنگی و عظیم الجثه به نظرم یه ذهنیتی به خواننده داد. حالا اگر هم لازم دیدی بگی که "گولم موجوداتی هستند که..." بیارش تو پاورقی. زیاد کار جالبی نیست ولی بازم خیلی قشنگتر از اینه که اینطور بیاریش توی متن.
یا:
این رو دیگه حتما بیار تو پاورقی. :دی اگه خواستی یه ویراست روی این فصلها انجام بدی به نظرم این توضیحات رو پاک کنی بهتر باشه.
از فضای داستان اوردم بیرون. نگفتنش خیلی بهتر بود. :دی وقتی یه سری توضیحات لازمه که به خواننده داده بشه، بده بره! دیگه خودت نگو اینا ربطی به داستان نداره. :68:
اینطور بنویسیش به نظرم بهتر و درست تر باشه:
«سومین و مهمترین موضوع» او کمی مکث کرد و ادامه داد: «تصمیم گیری در مورد مجازات ملکه تاریکی.»
زیاد جالب نیست. انگار نمایشنامه شده. حالت چهرشو توصیف کن، یا خیلی راحت بگو گفت:...
یه چیزی خیلی متعجبم کرد. اونم قسمتی که الیار میگه: "اما این کار باعث ایجاد نفرت در مردم سرزمین تاریک میشود." اوج نفرت دو طرف از همدیگه به جنگ ختم میشه، دیگه از این بیشتر میتونن متنفر بشن از هم؟ :43:
معذرت که فقط در مورد نگارش و متنت نظر دادم. امیدوارم به کارت بیاد. در مورد ایده و منطق داستان و شخصیتا و این چیزا هم حرف هست، ولی هر چی که باشه نویسنده تویی، هر طور هم دوست داشته باشی میتونی بنویسی. چون خیلی ها رو دیدم که زیاد نمیپسندن که کسی اینطور موارد رو زیر سوال ببره. پس ازش میگذرم و فقط به یه نکته ی خیلی کوچیک و رو مخ در مورد اصلان (:دی) بسنده میکنم.
میدونم که یه دلیلی پشت این قدرت عجیب و غریبش هست، ولی نمیدونم که چرا نمیتونم به چشم یه معما بهش نگاه کنم. انگار یه حفره ی خیلی ریز توی منطق داستانه. چون همیشه دست بالای دست بسیاره.
شخصی اینقدر قوی که مثل آب خوردن پنج تا فرمانده ی تاریکی رو نفله کنه و گولمی که قویترین جادوگرای سرزمین تاریک ساختنش رو نابود کنه و... اصلا چیزی هست که این اصلان نتونه مثل پشه بکشتش؟ :دی انتظار داشتم یه مقدار نبرد تا این حد یکطرفه نباشه یا حداقل اینقدر راحت حریفاش رو نابود نکنه. زیاد به نظرم جالب نبود. ولی خب منتظر میمونیم ببینیم دلیل پشت این قدرتش چیه. اگه اسپویلم کردی، کردی! :21:
موفق باشی. :دی
سلام
به زودی از مقدمه تا فصل سه رو ویراست میکنیم با تشکر از شما:53:
سلام دوستان
قراره توی یکی دو هفته ی اخیر از مقدمه تا فصل سوم که ویراست نشده و خیلی بد نوشته شده بود، بازبینی و ویراست بشه.
از دوستان خواهشمندم مقدمه و فصل اول رو بخونن و دوباره نقد کنن.
راستی از مقدمه تا فصل سوم اگه بازبینی شد توی قسمت دانلود جلوی اسمش نوشته میشه بازبینی شده.
ممنونم از همایت هاتون:36:
آها راستی بخش اول مقدمه رو دیشب تموم کردم فقط مونده ویراست که احتمالا امشب یا فرداشب توی سایت قرار میگیره.
دوستان رمان ادامه پیدا نمیکنه.
از همه عذر میخوام.
به همین سادگی هان
به همین سادگی هان
ظاهرش ساده است
خدایا!!! من باورم نمی شه!
ما رو سرکار گذاشتی؟ از خودت خجالت بکش. می دونی چقدر منتظر موندم و چقدر سرمایه خرج کردم که فصلاتو بگیرم؟
چرا اینکارو می کنی؟ چرا همه(اعم از خودم) میان یه کتاب نصفه و نیمه می دارن اینجا و مردمو می ذارن تو خماری؟
من توضیح می خوام
اقعا دلم میخواد بزنمت .:295119_qrrr1s5w5a2l
دوستان همه ما یه زندگی شخصی هم داریم که پر از مشکله، تمام زندگیمون که نویسندگی و داستان و سایت نیست که! الان به شخصه خود من اینترنتم 20 بهمن تموم میشه و شاید تا دو سه ماه نتونم نت بخرم! به نظر من بهتره به جای تشر و ... نویسنده رو درک کنیم و براش آرزوی موفقیت بیشتر کنیم.
عباس عزیز امیدوارم موفق باشی.
داستانت عالیه ادامه بده
چرا بسته بشه؟
توجه! توجه!
داستان ادامه پیدا میکنه به زودی لینکهای فصول قبل دوباره در تاپیک قرار داده میشن
ممنون از صبرتون
از تمام کسایی که منتظر ادامه داستان بودن عذرخواهی میشه
موفق باشید
سلام دوستان من از همه شرمنده هستم بخاطر این اتفاق ببخشید.:77: