این یه داستانک که نوشتم و تنها اثر غیر فانتزی منه تا الان. چطوره؟
دانلود
داستانک رو خوندم. من کاری با قسمت های نگارشیش ندارم چون اصلا چیزی سر در نمیارم اما در مورد بقیه چیزهای این متن یه سری حرف هایی برای گفتن دارم. اینارو هم به عنوان یه خواننده معمولی میگم.
در این داستانک بسیار کوتاه جریان روونی در بین کلمات وجود داشت که تجربه خوندن بنده رو تبدیل به یک سفر دلنشین کرد. به نظر من در این متن نویسنده قصد داشت یک سبک جدید نوشتن رو تجربه کنه. نمیدونم چرا
اما با خوندن این متن یک چنین حسی به من دست داد . به نظرم در کل یک توازن زیبا بین بلندای متن و میزان توصیفات و دیگر چیزها بود.
بعد خوندن این داستانک یه سولی هم برای من ایجاد شد.
چرا چشمای شخصیت اصلی با دیدن فرشاد پرآب شدن؟ تا قبل از اون که گریه نمیکرد!
داستانک رو خوندم. من کاری با قسمت های نگارشیش ندارم چون اصلا چیزی سر در نمیارم اما در مورد بقیه چیزهای این متن یه سری حرف هایی برای گفتن دارم. اینارو هم به عنوان یه خواننده معمولی میگم.
در این داستانک بسیار کوتاه جریان روونی در بین کلمات وجود داشت که تجربه خوندن بنده رو تبدیل به یک سفر دلنشین کرد. به نظر من در این متن نویسنده قصد داشت یک سبک جدید نوشتن رو تجربه کنه. نمیدونم چرا
اما با خوندن این متن یک چنین حسی به من دست داد . به نظرم در کل یک توازن زیبا بین بلندای متن و میزان توصیفات و دیگر چیزها بود.
بعد خوندن این داستانک یه سولی هم برای من ایجاد شد.
چرا چشمای شخصیت اصلی با دیدن فرشاد پرآب شدن؟ تا قبل از اون که گریه نمیکرد!
سلام، ممنون که خوندید و نظر دادید.
در مورد سبک جدید، آره یه جورایی متفاوت بود برام ولی بیشتر از این که عمدا و خود خواسته باشه ناگهانی شد. یه جمله شنیدم به خودم که اومدم این رو داشتم مینوشتم.
در مورد فرشاد، خب اگه بگم شاید درست نباشه اما
حقیقت اینه که شخصیت برای یک آدم زنده که قراره با مشکلات زندگی مواجه بشه بیشتر احساس غم میکنه تا یک فرد مرده.
سلام خوندمش . نظرم رو از دو لحاظ میگم . یکی اینکه اصولا من از به کار بردن لحن محاوره ای توی داستانها خوشم نمیاد ( نظر شخصی صرفا ) اما دومیش اینکه به نظرم هدف نوشتن داستان گنگ بود . منم فکر میکنم صرفا میخواستی تجربۀ جدیدی داشته باشی چون مضمون خاصی برای ارائه نداشت واقعا ( باز هم از نظر من )
سلام خوندمش . نظرم رو از دو لحاظ میگم . یکی اینکه اصولا من از به کار بردن لحن محاوره ای توی داستانها خوشم نمیاد ( نظر شخصی صرفا ) اما دومیش اینکه به نظرم هدف نوشتن داستان گنگ بود . منم فکر میکنم صرفا میخواستی تجربۀ جدیدی داشته باشی چون مضمون خاصی برای ارائه نداشت واقعا ( باز هم از نظر من )البته نمیدونم چرا این داستان رو که خوندم حال خودم هم یه جوری شد چون دیشب استاد زیست شناسی دبیرستانم فوت کرد و من تازه امشب متوجه شدم . امروز نتونستم در مراسم خاکسپاریش شرکت کنم چون اصلا خبر نداشتم . هنوز باورم نمیشه که باید این واژه رو در موردش به کار ببرم : مرحوم شدن !
برام عجیب و تا حدی خنده آوره ... چقدر امروز و فردا کردم برای رفتن به ملاقاتش .....
هدفش تجربهی جدید نبود، بلکه تبدیل به تجربهی جدید شد.
در اصل هدفش ایجاد همون حس غم توی خواننده است. این هدف داستانه.
هدف من از نوشتن این، خب هدف خاصی نداشتم و صرفا نوشتمش.
هدفش تجربهی جدید نبود، بلکه تبدیل به تجربهی جدید شد.
در اصل هدفش ایجاد همون حس غم توی خواننده است. این هدف داستانه.
هدف من از نوشتن این، خب هدف خاصی نداشتم و صرفا نوشتمش.
نه منظورم اینه که محتوای خاصی برای ارائه نداشت . به قول تو صرفا همون حس غم ریز بود که توی خواننده ایجاد میکرد . وگرنه نتیجه گیری نهایی خیلی گنگ بود
من شخصا خیلی دوست داشتم داستانتو.
خیلی واقعی بود
در عین حال گنگ.
زیبا بود، و خیلی هم آشنا.
ولی یه سوال، پسره باعث مرگ عموئه شده بود؟
من شخصا خیلی دوست داشتم داستانتو.
خیلی واقعی بود
در عین حال گنگ.
زیبا بود، و خیلی هم آشنا.
ولی یه سوال، پسره باعث مرگ عموئه شده بود؟
نه. هیچکس به فکرش نرسیده چک کنه سوییچ ماشین رو خودشه. هیچ وقت نبوده آخه. پسره که بعد مراسم میره خونه میبینه سوییچ رو ماشینه برای این که بقیه فامیل با دیدن سوییچ رو ماشین داغشون تازه نشه سوییچ رو از روی ماشین بر میداره
(تیم تخریب)
*******************
نام داستان: پشت جاکفشی
نویسنده: @chief@
لینک تاپیک باستانی تیم تخریب: تیم نقد A
------------------------------------------
@Rosela@
سلام نقد برای داستان پشت جاکفشیاول از همه به نویسنده خسته نباشید میگم برای داستانک زیباشون
با اینکه مانند هر داستان دیگه ای از ویژگی های مثبت زیادی برخورداره ولی می خوام چند نکته رو که به پیشرفت داستان کمک میکنه بگم:
1. متن داستان دارای اشکالات تایپی و همچنین نگارشی بود یه ویرایش می خواد این داستان
۲. متن داستان یا باید ادبی باشه یا محاورهای و به کار بردن ترکیبی اون ها اشتباهه کلمه ی ننجون اگه قصدتون متن ادبیه اشتباهه.
جمله ی پرید توی ماشین درست نیست
دیگه مثلا کلمه ی یک جورایی رو باید طور دیگه ای به کار می بردین توی متن ادبی فکر نمیکنم بشه به کار بردش. اگه متنتون محاوره ایه مشکلی نیست.
بعضی جملات مانند جملهء 《شربت میدادم عمدا》 فاقد نظم هستش.
دیگه به جای جمله ی 《برگشتم خانهء ننجون》 بهتون یه جملهء دیگه پیشنهاد میدم مثلا در متن ادبی میشه 《به خانهء مادربزرگم بازگشتم.》
البته اگه قصدتون محاوره نویسی هستش پس بهتره به جای ویرایش جمله هایی که به صورت محاوره ای نوشتین جملات ادبی رو تغییر بدین منتهی من اشکالات محاورهای رو براتون مثال زدم. متن می تونه دو بخش بشه مثلا مکالمه هاش محاورهای باشن و قسمت دیگه که میشه توضیحات عالم داستان ادبی باشن ولی نمیشه ترکیبی از این دو باشه.
جملهء 《عمو رحیم را خیلی دوست داشتم، دارم.》 اشتباهه می تونید از گزینه های بهتری به جای این جمله استفاده کنید.
این ها فقط چند مثال بودن و البته که می تونید بهتر از این ها عمل کنید و جذابیت بیشتری به داستانکتون ببخشین
از خوندن داستانتون واقعا لذت بردم و امیدوارم با تلاشتون هر روز و هر روز در زمینهء داستان نویسی پیشرفت کنید.
با تشکر از نقد پذیریتون
#Rosela
@reza379@
جالب بود. بسی جالب بود. از کل نگارش خوب و نوع نثر که میتونست حس بیخیالی و بیحسی شخصیت اول نسبت به مردن عزیزش رو نشون بده که بگذریم، اون حرکت نمادین آخر واقعا پایان قشنگی بود. اینجا دیگه حتی خواننده هم دنبال منطق نمیگرده که بگه «چرا در ماشین باز بود»، «سویچ از کجا»، «اونی که باز کرده چیکار داشته»، «اگه دزد بوده چرا نبرده» و... . خود قضیس که مهمه: فردِ مرده یک عادتی داشته که حالا با مرگش، دقیقاً برعکس این عادت داره اتفاق میافته! دست بر قضا همین عادت هم بوده که باعث مرگش شده.
ویرایش: حالا ولی یک نکته، این چیزهایی هستن که توی کامنتها میگی؟ برای این که داغشون تازه نشه سویچارو برداشته، پسره دلش برای زندهها بیشتر از مردهها میسوزه (دیالوگ دامبلدور :))))) ) و... رو اصلا توی داستان نمیتونستیم حس کنیم ها. یعنی قشنگ انگار محتوای دانلودی اضافه کرده باشن به بازی؛ اصلا اینایی که میگی توی داستان نهفته هم نبودن، قشنگ داری جداگونه میگیشون! در نتیجه توی پاراگراف بعدی که درباره گیرایی و پختگی نثرت نوشتم، این نکته رو هم اضافه کن که «نثر خوبه، داستانم خوبه، منتهی اون چیزی که تو ذهنت بوده رو انگار منتقل نکردی ها!»
قشنگ بود. نثرت هم که گفتم، قبلا هم گفتم، خوبه و گیرا، و پخته. و به قول بچهها که داستانهای قدیمیت رو هم خوندن، خیلی بهتر شده.
موفق باشی.
نکته: لینک داستان خراب به نظر میاد آقا. اصلاحش کن
-----------------------------------------------------------------
پ.ن مهم: تیم نقد عضو میپذیرد. دوستانی که تمایل دارن حتما حتما حتما بهمون پیام بدن.
فعلا گروه هماهنگی تیم نقد توی تلگرام برقرار شده. به زودی روی سایت هم یک بخش هماهنگی راه اندازی خواهد شد. کار اصلا سخت نیست. کارهامون اکثرا با تیم نقد A که مخصوص داستانهای کوتاهه خواهد بود. در نتیجه هیچ کس اصلا به مشکل بر نمیخوره. پس منتظرتون هستیم:
به آیدی تلگرام من @embassador_r یا به آیدی تلگرام رضا @outputu پیام بدید.
ممنون از تیم تخریب. reza379
راستش من برای نوشتن این داستان به هیچ چیز فکر نکردم و اصلا با برنامه ریزی این رو ننوشتم. همین جوری ورد رو باز کردم نوشتم تا آخر. بدون ویرایش یا کلا هیچ چی.
چیزهایی که توی کامنت نوشتم هم افکاری بوده که بعداً اومده. شاید درست نباشه حتی.
در مورد محاوره آره مشکل داره. قبول دارم. کلش باید محاوره بشه.
لینک خراب بود تقصیر سرویس دهنده اسن. پرریروز سرورم قطع شده بود. الان درسته
خب منم داستانو خوندم نقدا هم خوندم
کلا داستان کوتاه خوبی بود ولی صحنه سازیش خیلی کم بود.
با شروع داستان هم یکم مشکل داشتم. تو دوتا جمله منظور کل داستانو رسوندی. عموم مرد. تقصیر خودش بود.
به نظرم خیلی سریع رفتی سر اصل مطلب میتونستی مثلا اول محیط اطرافو توصیف کنی حالات خود شخصیتو توصیف کنی و بعد خواننده برسه به اینکه یه مرگی اتفاق افتاده و غیره
والا خبر مرگم اینجوری نمیدن :دی
قسمت مربوط به همسایه که نوشته بودی مشکل دارن با هم اگه یکم این درگیریو باز میکردی یا موضوع مشکلشونو میگفتی باورپذیرتر بود که مثلا چرا دیر رفتن سراغش و یا اینکه با
پایانشو دوس داشتم جالب بود
اسم داستان هم میشد یه چیز بهتر بذاری
:21: داستان مرگ باحالی بود
با اخرش خیلی حال کردم ریلکس سوییچو انداخت پشت کفشا
حالا خودمونیم داستان قتل که نبود بود ؟؟:90:
سلام داستان رو خوندم اولا واقعا فضای قشنگی رو برای آدم درست میکرد و اجازه میداد توش غرق بشی ولی یه چی یه مرز بین استفاده از زبان محاوره ای وجود داره به شخصه دوست دارم داستان با زیان محاوره ای باشه ولی ن تا حد زیادی و یه سری حدود رو نگه داره و بازم میگم ک عالی بود و قلمت حس جدیدی رو منتقل میکرد به من
واقعا خسته نباشی. اگه مشکلات نگارشیت رو در نظر نگیریم واقعا میتونم بگم خیلی خوب بود. من به این جور داستانا و این جور سبک نوشتن میگم خونگی چون مثل خونه میمونه و راحت میتونی باهاشون ارتباط برقرار کنی و مهمتر از این چیز ها با این که فضا سازی ساده ای داشتی خیلی فضای داستان برای من قابل لمس بود. یک لحظه فکر کردم خودم جای شخصیت اصلی هستم . از این مساءل بگذریم وبریم سراغ موضوع داستان: موضوع ساده و خیلی جالبی بود و پایان جالبتری هم انتخاب کردی. خیلی شبیه نویسنده های ژاپنی نوشته بودی . اگه سرویس تحویل کیکی رو دیده باشی متوجه جمله قبلیم میشی یعنی در عین سادگی و در دل یک اتفاق روزمره نکته مورد نظرت رو رسونده بودی .
نمی خوام حرفم رو طولانی کنم ولی به همه دوستان توصیه میکنم این داستان رو بخونن. واقعا خوب بود و منتظر آثار بعدیت هستم.
خب خب منم بالاخره وقت کردم و دارم کم کم کارای بچه هارو می خونم و نظر میدم شاید دیر باشه ولی خب چه میشه کرد؟! :(s1734):راستی بگم این صرفا یه نظر شخصیه ممکنه باهاش موافق باشی ممکنه نباشی
اول اینکه یه کوچولو نیاز به ویرایش داشت
بعد اینکه داستان رو دوست داشتم حس این داستانک های صادق هدایت یا جلال آل احمد مخصوصا جلال بهم دست داد.:0229: به نظرم متن خوب بود من اصلا با اینکه یه متن صرفا محاوره ای یا صرفا ادبی باشه موافق نیستم هر متنی نیاز به بخش های محاوره ای و بخش های ادبی داره ولی خب نه اونقدر ادبی ادبی نه اونقدر محاوره ای؛ اینکه سعی کرده بودی هر دو بخش رو داشته باشه خوب بود ولی بعضی از جملات می تونست بهتر بشه
یکم با فضا سازیش مشکل داشتم، بعد اینکه صرفا جنبه ی نوشتن داشته یا می خواستی مفهوم خاصی رو برسونی اگه می خواستی مفهوم برسونی می تونم بگم اصلا موفق نشدی چون واقعا نه حس غمش خیلی عمیق بود که مشخص بشه نه مفاهیم دیگهش ولی اگه صرفا نوشتی که خواننده از خوندنش لذت ببره باید بگم موفق شدی چون واقعا متن روون و جالبی بود آدم از خوندنش برای چندین دقیقه لذت می بره :0150:
خب امیدوارم موفق باشی و همین طور به این گونه نوشتن ادامه بدی:b::a: