|
طلوع: گذرگاه سرخ
|
منتظر نظرات ارزشمندتون هستم.
سلام.
فصل سیزده:
http://s8.picofile.com/file/8346378934/%D8%B7%D9%84%D9%88%D8%B9_13.pdf.html
رفقا این فصل از تابستون جا مونده بود، گفتم بزارمش سایت. چون ممد زحمت ویراستشو کشیده بود، خوب نبود زحمتش به باد بره.
و نکته ی دیگه هم اینکه، مدتی میشه یکم وقت آزادم بیشتر شده و احساس میکنم بدجور شوق نوشتن دارم. این شد که تصمیم گرفتم دوباره نوشتن طلوع رو از سر بگیرم. حالا هر چی پیش آمد خوش آمد! :دی
سلام.فصل سیزده:
http://s8.picofile.com/file/8346378934/%D8%B7%D9%84%D9%88%D8%B9_13.pdf.html
رفقا این فصل از تابستون جا مونده بود، گفتم بزارمش سایت. چون ممد زحمت ویراستشو کشیده بود، خوب نبود زحمتش به باد بره.
و نکته ی دیگه هم اینکه، مدتی میشه یکم وقت آزادم بیشتر شده و احساس میکنم بدجور شوق نوشتن دارم. این شد که تصمیم گرفتم دوباره نوشتن طلوع رو از سر بگیرم. حالا هر چی پیش آمد خوش آمد! :دی
به کجا کشیده سرنوشت داستان؟
به کجا کشیده سرنوشت داستان؟
سلام دادا. والا داستان که توی ذهنمه، عین سرطانم داره پیشرفت میکنه! :دی
فصل جدید داریم
اون هم چه فصلی :/ (حسین خدا لقدت کنه)
هر کی نخونه خره :/ بعدش میخوایم بریم به خونه حسین :/
فصل جدید داریم
اون هم چه فصلی :/ (حسین خدا لقدت کنه)
هر کی نخونه خره :/ بعدش میخوایم بریم به خونه حسین :/
عجب... پسندت شد؟ من خودم راضی نیستم هنوز ازش! :13:
دستت درد نکنه ممد. تو ویراستار طلوع نبودی الان طلوع هم نبود! :1:
سلام.
فصل چهارده (تالار سرنوشت):
http://s8.picofile.com/file/8348218584/%D8%B7%D9%84%D9%88%D8%B9_14.pdf.html
واقعا یکی از سخت ترین فصلایی بود که نوشتمش. کابوسی بود واقعا. با وسواس عجیبی سعی کردم بهترین چیزی که میتونم رو در بیارم. امیدوارم خوشتون بیاد. اگر خوندید، خوشحال میشم نظرتون رو بدونم. :1:
به پست اول اضافه شد.
داستانش خیلی خوب بود و گیرا
چرا خواهرش رای مخالف داد و اینطوری فقط به نفرت و خشم کادای دامن میزد
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خیلی خوشم اومد در حد المپیک خوشم اومد از داستامش
داستانش خیلی خوب بود و گیرا
چرا خواهرش رای مخالف داد و اینطوری فقط به نفرت و خشم کادای دامن میزد- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خیلی خوشم اومد در حد المپیک خوشم اومد از داستامش
خیلی خوشحالم که پسندیدی.
در مورد اون چرا هم... فکر کنم توی فصل بعدی تا حدودی دلیلشو بفهمیم. و همینطور واکنش کادای رو، وقتی بفهمه که خواهرش مخالفت کرده! :دی
ممنون که نظرتو گفتی. :67:
فکر کنم پنجشنبه شب فصل جدید آماده بشه. :1:
سلام.
فصل پانزدهم به پست اول اضافه شد. :18:
خوشحال شدم داری ادامه میدی.
علاوه بر منطقی بودن سیر داستان قلم بسیار خوبی هم داری. اینطور نوشتن لازمش مطالعه زیاده. حالا نمیدونم درست حدس زدم یا ذاتی اینطوری مینویسی. وقتی کتاب میخونم شاید مهم ترین عامل برام روانی و انسجام نوشته است قدرت قلم بسیار از دیگر موارد مهم تره. یه نویسنده خوب باید بتونه حتی یه موضوع ساده رو هم جذاب بنویسه. چیزی که از شما احساس میکنم اینه که توانایی ذاتی برای نویسنده بودن رو دارید. امیدوارم پیشرفت کنید و روز به روز بهتر بشید
با ارزوی موفقیت. روز خوش
خوشحال شدم داری ادامه میدی.
علاوه بر منطقی بودن سیر داستان قلم بسیار خوبی هم داری. اینطور نوشتن لازمش مطالعه زیاده. حالا نمیدونم درست حدس زدم یا ذاتی اینطوری مینویسی. وقتی کتاب میخونم شاید مهم ترین عامل برام روانی و انسجام نوشته است قدرت قلم بسیار از دیگر موارد مهم تره. یه نویسنده خوب باید بتونه حتی یه موضوع ساده رو هم جذاب بنویسه. چیزی که از شما احساس میکنم اینه که توانایی ذاتی برای نویسنده بودن رو دارید. امیدوارم پیشرفت کنید و روز به روز بهتر بشید
با ارزوی موفقیت. روز خوش
سلام آقا امیر گل.
خیلی خوشحالم که همچین چیزی رو ازت میشنوم. مرسی، نظر لطفته. :1: والا توانایی ذاتی که نه، ولی یه اندک مطالعه ای دارم! ::57::
شما هم همینطور. :1:
و خیلی ممنون که نظرت رو گفتی. :53:
سلام خسته نباشی .قلمت خیلی عالیه اما متوجه نشدم مسیر داستان داره به چه سمتی میره یا شرایط کلی کتاب چیرو پیش میگیره .هنوز نمیدونم شخصیت اصلی داستان کدوم یکی اخه هر فصل به سمت یکیشون میره و این یکم گیج کنندس.شاید کمی اطلاعات بیشتری نسبت به حال و هوای سرزمینها میدادی خیلی بهتر میشد .قوانین داستان رو شرح میدادی از خیلی سر در می اوردیم مثل همون خنجرهایی که سایه رو احضار میکنه یا شکستن ذهن و شرایط جادویی که داستان حکفرماست.با اینحال خیلی خوبه که با وجود چند شخصیت تعادل بینشون رو حفظ میکنی