خوب تو این تاپیک قصد ندارم در باره تاریخ داستان نویسی نکته ای بگم یا گفته بشه، یا هر نکته خلاقانه و مبتکرانه در نویسندگی.
این تاپیک برای این زده شده که من به عنوان کوچکترین عضو از این مجموعه از شما خواهش کنم که تجربیاتتون رو در اختیار نویسنده های جوانتر قرار بدید، سختی های نویسندگی نقد های تندی که به شما شده، استقبال کمی که به شما شده، یا توجه ای که در نخست شده و بعد از یاد رفته ولی شما تا آخر ادامه دادید، من از شما خواهش میکنم که این تجربه هاتون رو در اختیار دیگران بذارین، دلیلی که این تاپیک رو امروز ۱۵ فروردین میزنم اینه که امروز نگاه میکنم و میبینم داستان هایی وجود دارند که حتی نویسنده ها خودشون هم فراموششون کردن، از همینجا یه خواهش دیگه هم از شما میکنم، نویسنده هایی که داستان های خودشون رو فراموش کردن، فراموش نکنید چرا داستانتون نوشتید. شاید برای این بوده که کسی بهتر از شما نمی نوشته، لطفا ادامه بدید...
اگه خدا کمک کنه تیم نقد داستان های بلند بوک پیج یکی یکی خدمت داستانا هم میرسه، اگه مدیران کمک کنند نظر سنجی های دوره ای هم برای کتاب های برگزیده قرار میدیم.
میبینم چقدر مثبت اندیشی :24:
شایعه هم نپراکن :))
:b5b3f1535cda515fa31
:43:الان جواب اون بنده خدا رو اینجوری دادین؟؟؟؟؟؟
:0133: ببخشید دیگه پیش اومد :دی
یه چیزی به ذهنم اومد.
شبیه به کاری که هیچ وقت نکردم میمونه. مست کردن.
نمیفهمی داری چی کار میکنی. میزنه بیرون. شبیه به اسهال کردنه. حواست نیست یهو اسهال میکنی.(شرمنده بابت مثال)
و وقتی فهمیدم چی کار کردم که حدود سی فصل گذشته و ایده هام ته کشیده و رسیدم به لحظاتی که در ذهنم تصور میکردم و لحظات احساسی کلیدی که فقط در ذهنت بودند!
اون موقعست که متوجه شدم کی هستم.
یه نویسنده.
من دوازده سالم بود اولین ایده نوشتنم به ذهنم اومد.اونموقع با سایت و اینا آشنایی نداشتم و شدیدا حالم از تموم شدن وراثت گرفته بود.پس جلد پنجشو نوشتم.هرچند نصفه موند ولی از اینکه به یه جایی رسوندمش خوشحالم.حداقل ذهن خودم آروم گرفت.حدودا دوازده و نیم بودم که ایده یه داستان دیگه به ذهنم اومد.اونم نصفه نوشتم.
ولی انگیزم از نوشتن،نوشتن بود ...
در واقع میخواستم دنیا و داستان انحصاری خودم رو داشته باشم.من برای چی از داستانا با این که میخونمشون خوشم نمیاد؟چون توشون آزادی عمل ندارم.ولی توی نوشته خودم،راحت میتونم هر بلایی خواستم سر دنیا و شخصیتاش بیارم.
فک کنم این از سر غروره .
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
من دوازده سالم بود اولین ایده نوشتنم به ذهنم اومد.اونموقع با سایت و اینا آشنایی نداشتم و شدیدا حالم از تموم شدن وراثت گرفته بود.پس جلد پنجشو نوشتم.هرچند نصفه موند ولی از اینکه به یه جایی رسوندمش خوشحالم.حداقل ذهن خودم آروم گرفت.حدودا دوازده و نیم بودم که ایده یه داستان دیگه به ذهنم اومد.اونم نصفه نوشتم.
ولی انگیزم از نوشتن،نوشتن بود ...
در واقع میخواستم دنیا و داستان انحصاری خودم رو داشته باشم.من برای چی از داستانا با این که میخونمشون خوشم نمیاد؟چون توشون آزادی عمل ندارم.ولی توی نوشته خودم،راحت میتونم هر بلایی خواستم سر دنیا و شخصیتاش بیارم.
فک کنم این از سر غروره
من دوازده سالم بود اولین ایده نوشتنم به ذهنم اومد.اونموقع با سایت و اینا آشنایی نداشتم و شدیدا حالم از تموم شدن وراثت گرفته بود.پس جلد پنجشو نوشتم.هرچند نصفه موند ولی از اینکه به یه جایی رسوندمش خوشحالم.حداقل ذهن خودم آروم گرفت.حدودا دوازده و نیم بودم که ایده یه داستان دیگه به ذهنم اومد.اونم نصفه نوشتم.ولی انگیزم از نوشتن،نوشتن بود ...
در واقع میخواستم دنیا و داستان انحصاری خودم رو داشته باشم.من برای چی از داستانا با این که میخونمشون خوشم نمیاد؟چون توشون آزادی عمل ندارم.ولی توی نوشته خودم،راحت میتونم هر بلایی خواستم سر دنیا و شخصیتاش بیارم.فک کنم این از سر غروره .
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
من دوازده سالم بود اولین ایده نوشتنم به ذهنم اومد.اونموقع با سایت و اینا آشنایی نداشتم و شدیدا حالم از تموم شدن وراثت گرفته بود.پس جلد پنجشو نوشتم.هرچند نصفه موند ولی از اینکه به یه جایی رسوندمش خوشحالم.حداقل ذهن خودم آروم گرفت.حدودا دوازده و نیم بودم که ایده یه داستان دیگه به ذهنم اومد.اونم نصفه نوشتم.
ولی انگیزم از نوشتن،نوشتن بود ...
در واقع میخواستم دنیا و داستان انحصاری خودم رو داشته باشم.من برای چی از داستانا با این که میخونمشون خوشم نمیاد؟چون توشون آزادی عمل ندارم.ولی توی نوشته خودم،راحت میتونم هر بلایی خواستم سر دنیا و شخصیتاش بیارم.فک کنم این از سر غروره
فقط تو کار بیرون کشیدن زیر خاکی هستی نه محمد؟ ایقدر زیرخاکی کشیدی بیرون داستان من که داده بودم برا مسابقه به شما همون نامعلوم 2 رفت و از صفحه روزگار محو شد!!!
فقط تو کار بیرون کشیدن زیر خاکی هستی نه محمد؟ ایقدر زیرخاکی کشیدی بیرون داستان من که داده بودم برا مسابقه به شما همون نامعلوم 2 رفت و از صفحه روزگار محو شد!!!
خخخخخخ چه کنم داداشم.
اونوقت بگو این لایروبی های قبلی کار کیه؟همه پستای جدید رفتن پست قدیمی تر ها اومدن بالا.
پیاماییه که سر خرابی سایت پاک شده بود؟
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
فقط تو کار بیرون کشیدن زیر خاکی هستی نه محمد؟ ایقدر زیرخاکی کشیدی بیرون داستان من که داده بودم برا مسابقه به شما همون نامعلوم 2 رفت و از صفحه روزگار محو شد!!!
خخخخخخ چه کنم داداشم.
اونوقت بگو این لایروبی های قبلی کار کیه؟همه پستای جدید رفتن پست قدیمی تر ها اومدن بالا.
پیاماییه که سر خرابی سایت پاک شده بود؟
داستان نوشتن من از یازده سالگیم شروع شد. تابستون بود طبقمعمول حوصله ام سر می رفت که داییم بهم گفت تو که اینقدر کتاب می خونی چرا خودت یکی نمی نویسی؟ و از اونجا بود که شروع کردم. اوایل کارم یه داستان کوتاه بود و یه داستان بلند ۱۹ صفحه ای. ولی بعد از اون اولین مجموعه رمانم شروع کردم و الان هم درگیر جلد دو همون مجموعه ام.
در مورد چرای نوشتن ... چطور بگم عاشق این بودم که خلق کنم ولی نه یه چیز کوچیک. مثلا نه یه ساختمون(البته اگه یه بچه ۱۲ ساله بتونه بسازه��) یا یه دستگاه. یه چیز خیلی بزرگ تر می خواستم که به قوانین فیزیک وابسته نباشه. یه چیزی که توش محدودیت نداشته باشم. دلم می خواست نه عذو بلله مثل خدا باشم. پس داستان نوشتم تا یه دنیای کامل رو از صفر تا صد خلق کنم.
یه چیزی به ذهنم اومد.
شبیه به کاری که هیچ وقت نکردم میمونه. مست کردن.
نمیفهمی داری چی کار میکنی. میزنه بیرون. شبیه به اسهال کردنه. حواست نیست یهو اسهال میکنی.(شرمنده بابت مثال)
و وقتی فهمیدم چی کار کردم که حدود سی فصل گذشته و ایده هام ته کشیده و رسیدم به لحظاتی که در ذهنم تصور میکردم و لحظات احساسی کلیدی که فقط در ذهنت بودند!
اون موقعست که متوجه شدم کی هستم.
یه نویسنده.
اسهال و خوب اومدی...:16::دی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خوب تو این تاپیک قصد ندارم در باره تاریخ داستان نویسی نکته ای بگم یا گفته بشه، یا هر نکته خلاقانه و مبتکرانه در نویسندگی.
این تاپیک برای این زده شده که من به عنوان کوچکترین عضو از این مجموعه از شما خواهش کنم که تجربیاتتون رو در اختیار نویسنده های جوانتر قرار بدید، سختی های نویسندگی نقد های تندی که به شما شده، استقبال کمی که به شما شده، یا توجه ای که در نخست شده و بعد از یاد رفته ولی شما تا آخر ادامه دادید، من از شما خواهش میکنم که این تجربه هاتون رو در اختیار دیگران بذارین، دلیلی که این تاپیک رو امروز ۱۵ فروردین میزنم اینه که امروز نگاه میکنم و میبینم داستان هایی وجود دارند که حتی نویسنده ها خودشون هم فراموششون کردن، از همینجا یه خواهش دیگه هم از شما میکنم، نویسنده هایی که داستان های خودشون رو فراموش کردن، فراموش نکنید چرا داستانتون نوشتید. شاید برای این بوده که کسی بهتر از شما نمی نوشته، لطفا ادامه بدید...
اگه خدا کمک کنه تیم نقد داستان های بلند بوک پیج یکی یکی خدمت داستانا هم میرسه، اگه مدیران کمک کنند نظر سنجی های دوره ای هم برای کتاب های برگزیده قرار میدیم.
من به طور کلی از دوران مدرسه که باب انشا باز بود . احساس کردم نویسنده بشم خوبه . همیشه دلم میخواست در مورد نوشته هام با کسایی که نقدشون میکنن بحث کنم . ولی من اصلا خودمو نویسنده نمیدونم . شاید مثل اسهالی که دوستمون گقت هر از چند گاهی میاد . منم مینویسم .... خیلی دوست داشتم فیلنامه نویس باشم . حتی 2 تا ایده خیلی خوبم دارم... به هر حال هر کسی که مثل من کوچکترین عضو خانواده نویسندگان هست تا اون بزرگه ما هممون یه ژنی توی بدنمون هست که بقیه ندارن. اونم ژن نویسندگیه.....
از نظر من نوشتن خیلی خوبه . وقتی میتونی قضایی رو خلق کنی که بقیه توش شریک باشن....
سلام یه سوال از نویسنده های رمان های تخیلی فانتزی دارم
میشه بگین برای رماناتون تحقیق کردید؟ اگه تحقیق کردید از کجا شروع کردید؟
سلام یه سوال از نویسنده های رمان های تخیلی فانتزی دارم
میشه بگین برای رماناتون تحقیق کردید؟ اگه تحقیق کردید از کجا شروع کردید؟
من خودم تحقیق چندای نکردم
به جز قسمت هایی که میخواهستم فرهنگ مردم رو بسازم و خلق کم یا درباره شخصیت های انسان و مبانی روانشناسی کتاب هایی خوندم. بقیهتحقیقاتم فقط کتاب هایی بود که از ژانر فانتزی خوندم.
از اونجایی که داستان من خوب در نیومد بهتره از این راه استفاده نکنی 🙂 🙂 گذاشتم اینجا که درس عبرت بقیه بشه 🙂