به سرنوشت اعتقادی ندارم. هدفی برای زندگی قائل نیستم. ما تنها در میان مسیر های بیشمار سرگردانیم. انتخاب های ماست که به زندگیمان جهت میدهد. ما مسیرمان را از بین تقاطع های بسیاری که پیش رویمان قرار دارد انتخاب میکنیم. این ما هستیم که تعیین میکنیم از کدام مسیر برویم. این ما هستیم که آینده را می سازیم. چیزی از قبل مقدر نشده است.
گذشته، گذشته است و آینده هنوز بوجود نیامده. زندگی آبی روان نیست که بشود در جهت یا خلاف جهت آن شنا کرد. نمیشود به گذشته یا آینده رفت. زندگی مانند سنگیست که از فراز نامتناهی رها شده است و تا ابد سقوط خواهد کرد. همیشه در حرکت خواهد بود؛ بدون توقف و در یک جهت.
مردی عاقل را میشناختم؛ هنوز نمیدانم با من موافق بود یا مخالف، او به سرنوشت اعتقاد داشت. هرچند، شاید به گونه ای دیگر. میگفت نام سرنوشت را اشتباه بر آن نهاده اند. سر نوشته هارا ما انتخاب میکنیم ما هستیم که تعیین میکنیم کدام صفحه را بخوانیم اما آنچه در میان صفحات قرار دارد را از قبل نوشته اند. آن دوراهی هارا ما برمی گزینیم اما وقتی وارد مسیری شویم آنچه روزگار پیش رویمان قرار میدهد از کنترل ما خارج است. مسیر ها مشخص اند. راه ها از قبل بوجود آمده اند هرچند این ما هستیم که آنهارا برمی گزینیم.
با این حال گاهی، فردی در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار میگیرد و انتخاب هایش اورا به سمتی هدایت میکند که شاید از قبل مقدر شده است. پس آیا این انتخاب ها نیز از قبل مقدر شده اند؟ آیا ما عروسک هایی هستیم که تنها زیر دستان زبردست بازی گردان تکان میخوریم؟ ...نمیدانم. این بازی پیچیده ایست و هرکس که آنرا به راه انداخته خوب بازی میکند.
بعضی از دیالوگ ها :
« هیچ چیز هیچ وقت آسون نیست. اگر آسون بود بدون یه جای کار ایراد داره. نمیشه توازن دنیارو بهم زد. هرچیز یه بهایی داره. اگر چیزی رو میخوایی باید یه چیز دیگه رو بجاش بدی. این یه قانونه. نمیشه دورش زد. نمیشه خمش کرد. فقط باید همیشه یادت باشه. چیزی که تو میخوایی کاری که میکنی شاید بنظر خودت مهم نباشه اما میتونه نتایج دیوانه واری در پی داشته باشه. »
....................................
« نمیدونم چطور اتفاق افتاد اما این اولین باره که یه چیزیو اینقدر میخوام. نمیتونم جلوی خودمو بگیرم ... احساس بدبختی میکنم »
مرد زیر لب به ارامی گفت : « حتی الماس هم بدون تراش فقط یه سنگه... عجب داستان جالبی... امیدوارم در انتها ارزشش رو داشته باشه.»
سپس تلخ خندی زد و همانطور که پشت به پسر ایستاده بود سرش را تکان داد و گفت : « ارزش های هرکس متفاوتن. یکی با قدرت یکی با پول و دیگری با عشق. این چیزی رو عوض نمیکنه. گذاشتن اسم عشق روی کارت باعث نمیشه کمتر خودخواهانه بنظر بیاد. با این حال کمکت میکنم. میدونم چی در انتظارته. میدونم قراره به کجا برسه اما کمکت میکنم. تو تصمیمتو گرفتی و نتایجش رو هم پذیرفتی. بعنوان پدرت کنارت میمونم اما حرف های امروزم رو فراموش نکن. »
..................................
« تو انتقام رو با کینه اشتباه گرفتی پسر. انتقام وظیفه ایه که بر دوشمونه اما کینه باریه که بر پشت احساس سواره. خودت رو از کینه خالی کن. نمیگم ببخش. نباید ببخشی. منم نمیبخشم. چون لیاقتش رو ندارن. اما نزار کینه قلبتو تسخیر کنه. این انتقام نیست. فقط پستیه »
« انتقام باید گرفته بشه. کسانی که به اسم بخشش گناهکار رو رها میکنن سنت ظلم و مرگ رو در زمین بجا میزارن»
این هفته فصل داریم
سلام دوستان
این هفته فصل هست اما یکم دیرتر. جمعه شب به سایت سر بزنید فصل هست. قراره با یه شخصیت جدید و باحال آشنا بشیم که خیلی دوسش دارم. امیداوارم فصل خوبی از آب در بیاد. تا اون موقع نیستم. آنلاین هم نمیشم
ممنون از همه دوستان که دنبال میکنید. تا جمعه شب
روزگار خوش
پس فعلا تا جمعه
احتمالا شخصیت جدیده به اون خشخش ربط داره.
منتظرم
برادر عزیز
فصل جدید ساعت چند میاد؟
فعلا که فقط این داستان امروز میاد
بهتره صبر پیشه کنیم
فصل قبلی با عجله فرستاد
گیرایی و هیجان فصول قبلش ر نداشت
البته ما که کاری جز صبر بلد نیستیم
اینکه این همه پست میزاریم
تنها به جهت ابراز وجوده
وگرنه همینم..
ساعت از ده گذشت و ما هنوز منتظریم
:13::106::45:
اه اینم که نیامده ، چرا من این همه بد شانسم
سلام دوستان
همین الان رسیدم خونه انصافا و اولین کاری که کردم چک کردن بوک پیج بود. فصل آمادست. در واقع خیلی وقته آمادست اینا. قبلا هم فیکس شده و از اون موقع حتی نگاهش هم نکردم. چون این فصل کامل بود. دلیل اینکه یکم دارم فصل گذاری هارو طول میدم اینه که شما تقریبا به من رسیدید. من تا فصل چهاردهم آماده دارم و الان باید فصل دوازده رو بزارم روی سایت. خیلی وقته ننوشتم. و فقط دارم داستان خودمو میخونم و نکته برداری میکنم تا یه سر نخ هایی رو نا محسوس اضافه کنم تا وقتی به یه جایی رسید بگید آره اینو قبلا بهش اشاره کرده بود. واسه همین روی یه جاهایی حساس میشم واقعا میمونم توش که الان باید چیکار کنم تا بدون عوض شدن داستان و لووس شدنش بتونم این پک هارو اضافه کنم. این فصل خدارو شکر زیاد نکته خاصی نداشت واسه همین راحت بودم سرش. فقط اینکه شما گفتید زیاد با فصل قبل ارتباط نگرفتید و اینکه یکم کم جون بود. حدس میزدم بخاطر خم شدن خط داستان یکم بی علاقه بشید اما فکر میکردم لایا بتونه شمارو کنجکاو کنه اما ظاهرا موفق نبودم. فصل دوازدهم کاملا ماجرای لایاست. بهتون یه ضمینه میده که چه مسیری پیدا میکنه و حتی شاید بتونید حدس بزنید چطور با آدریان برخورد میکنه. هرچند میدونم اشتباه حدس میزنید ولی خب...
امشب که کامنت هارو نگاه میکردم متوجه شدم لایا براتون غریبه ست و شما منتظرید تا داستان به آدریان برگرده. در حالی که آدریان فقط نصف داستان رو داره و بقیش به عهده لایا و ملانیل هست. پس حالا چکار کنیم؟ یعنی در جذبتون موفق نبودم؟ شخصیت لایا و ملانیل براتون جالب نیست؟
منتظرم تا نظرتون رو بخونم. جدی میگم. برام مهمه بدونم. امشب هم فصل رو نمیزارم. باید بدونم قراره چی بشه اگر با لایا ارتباط نگرفتید همین حالا باید که خم به داستان اضافه کنم یا شخصیت سازی اونو تغییر بدم. علارغم اینکه ممکنه به خیلی مطالب لطمه بزنه اما بهتز اینکه خنک از آب در بیاد
نطر یادتون نره. ممنون
سلام دوستان
همین الان رسیدم خونه انصافا و اولین کاری که کردم چک کردن بوک پیج بود. فصل آمادست. در واقع خیلی وقته آمادست اینا. قبلا هم فیکس شده و از اون موقع حتی نگاهش هم نکردم. چون این فصل کامل بود. دلیل اینکه یکم دارم فصل گذاری هارو طول میدم اینه که شما تقریبا به من رسیدید. من تا فصل چهاردهم آماده دارم و الان باید فصل دوازده رو بزارم روی سایت. خیلی وقته ننوشتم. و فقط دارم داستان خودمو میخونم و نکته برداری میکنم تا یه سر نخ هایی رو نا محسوس اضافه کنم تا وقتی به یه جایی رسید بگید آره اینو قبلا بهش اشاره کرده بود. واسه همین روی یه جاهایی حساس میشم واقعا میمونم توش که الان باید چیکار کنم تا بدون عوض شدن داستان و لووس شدنش بتونم این پک هارو اضافه کنم. این فصل خدارو شکر زیاد نکته خاصی نداشت واسه همین راحت بودم سرش. فقط اینکه شما گفتید زیاد با فصل قبل ارتباط نگرفتید و اینکه یکم کم جون بود. حدس میزدم بخاطر خم شدن خط داستان یکم بی علاقه بشید اما فکر میکردم لایا بتونه شمارو کنجکاو کنه اما ظاهرا موفق نبودم. فصل دوازدهم کاملا ماجرای لایاست. بهتون یه ضمینه میده که چه مسیری پیدا میکنه و حتی شاید بتونید حدس بزنید چطور با آدریان برخورد میکنه. هرچند میدونم اشتباه حدس میزنید ولی خب...
امشب که کامنت هارو نگاه میکردم متوجه شدم لایا براتون غریبه ست و شما منتظرید تا داستان به آدریان برگرده. در حالی که آدریان فقط نصف داستان رو داره و بقیش به عهده لایا و ملانیل هست. پس حالا چکار کنیم؟ یعنی در جذبتون موفق نبودم؟ شخصیت لایا و ملانیل براتون جالب نیست؟
منتظرم تا نظرتون رو بخونم. جدی میگم. برام مهمه بدونم. امشب هم فصل رو نمیزارم. باید بدونم قراره چی بشه اگر با لایا ارتباط نگرفتید همین حالا باید که خم به داستان اضافه کنم یا شخصیت سازی اونو تغییر بدم. علارغم اینکه ممکنه به خیلی مطالب لطمه بزنه اما بهتز اینکه خنک از آب در بیاد
نطر یادتون نره. ممنون
لایا تا الان فقط داخل دو فصل ازش صحبت شده هنوز برای من اشنا نیست اونقدر که ادریان رو میشناسم و با شخصیتش همزاد پنداری دارم هنوز با لایا اشنا نیستم برای همین نتونستم زیاد با فصل گذشته ارتباط برقرار کنم و اینکه فاصله زمانی بین فصل ها زیاده اگه کتاب کامل بود به نظرم هیچ مشکلی ایجاد نمیکرد فصل قبل ما منتظر ادریان بودیم ولی ایشون اومد بخاطر همین اوایل فصل من یکم گیج بودم ولی بعدش درست شد و فصل قابل قبولی بود اگه ویرایش بشه فکر کنم مثل فصول قبلی عالی بشه
خواهشا این فصلو بزار خیلی منتظرش بودیم
سلام داش خسته نباشی ، اقا من شیفته نقش لایا هستم فرز زرنگ دور اندیش امیدوار تا اخرین لحظه ، اون خش خش هم برادرش ه داره میاد کمکش ، تو رو خدا بذار دو هفته هست دارم خودخوری میکنم برای این فصل
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نه مثل اینکه رفت به هفته اینده ، از نظ وفا به قول هفته بدی بود
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نه مثل اینکه رفت به هفته اینده ، از نظر وفا به قول هفته بدی بود
اشک همه در اومده
با شاخه گل و.... اومدیم به پات بیوفتیم
که فصلو بده
قول میدیم که از مریدان لیدا (درسته اسمش؟) ی بزرگ شویم.
فصل
فص
ف
.
خب جدای از شوخی شخصیت خوبیه
و اینجوری که گفتی بخشی از داستانه
یا رفیق آدریانه یا دشمن
و البته اینجا هم احتمالا یکی میاد که از خاندانهای بزرگه و وقتی اون دوتا رو نجات میده به عنوان خدمتکار استخدام میکنه و اونجاست که این دوستی/ دشمنی شکل میگیره.
نگو که اینجوریه که به من بودن تو ، تو بودن من ..... شک میکنم.
میشه بگی کی منتظر فصل یاشیم
هر شب نمیتونم تا ساعت یک دو بیدار بمونم صبح باید ساعت پنج بیدارشم
گناه دارم بیا اقایی کن فصل و بذار
مارم از این عذاب ابدی نجات بده
خواهش
خواه
خوا
خو
خ
.