|
طلوع: گذرگاه سرخ
|
منتظر نظرات ارزشمندتون هستم.
سه بخش نو رو خوندم، به نظرم بهتر شده بود، و روایات داستان یه روایت منسجم تر شده بود، روایتی که اجازه میداد کنش ها و واکنش ها درش بهتر شکل بگیره، و توصیفات هم توصیفات پویاتری شده بود. و واقعا تو این سه قسمت کنجکاوی های جذابی ایجاد شده بود، میتونم بگم حالا مشتاق تر شدم که ادامه این داستان رو بهتر دنبال کنم، تو ده فصل اول انگار روند داستان گاه به گاه قطع میشد و سخت برای من به عنوان یه خواننده بتونم با داستان باهاش ارتباط بگیرم. و اینکه توصیفاتش یه جور توصیفات تمامیت خواهی بود و اجازه کمی ماجراجویی به به ذهن خواننده نمیاد مشکلی که خیلی خوب حلش شده بود هرچند به نظرم میشد با توصیفات کوتاه به صحنه عمق بیشتری بدی، در واقع این توصیف یکی از ابزار نویسندگیه، مثلا اون صحنه جلسه فرمانده ها. به هر حال به نظرم روایت داستان روایت جذابی داشت و باعث میشد که برقراری ارتباط برام راحت تر بشه. و شخصیت ها لمس پذیرتر بودن، و نکته مهمتر دیالوگ های داستان، شاید بهتره بگم داستان دور و بر دیالوگ ها متاسب با اونا شکل میگیره، و نزدیک شده.
یه موضوع دیگه هم هست اینکه مسیرهای متفاوتی رو داخل داستان شروع کنید و بتونید ادامه اش بدید خیلی مهمه، مهمه که بدونید چطور قراره این خطوط داستانی بهم نزدیک با هم برخورد و تلاقی داشته باشن. امیدوارم موفق بشید.
و باید بگم منتظرم، منتظر ادامه اش.
سلام.
خیلی ممنون که نظرتونو راجع این سه فصل هم گفتین، خیلی برام مهم بود که بدونم اینا بعد از یه وقفه ی طولانی بین ارائه چطور از آب در اومدن. خدا رو شکر ایراداش کمتر شده. :دی البته یه بخش خیلی خیلی زیادیش به خاطر کمکا و راهنمایی های ممد انولوپه.
در مورد خطوط، مطمئن باشید کاملا روش فکر کردم، فقط امیدوارم بتونم درست درش بیارم.
و دوباره ممنون بابت نظرتون، انرژی بخش بود.
سلام.خیلی ممنون که نظرتونو راجع این سه فصل هم گفتین، خیلی برام مهم بود که بدونم اینا بعد از یه وقفه ی طولانی بین ارائه چطور از آب در اومدن. خدا رو شکر ایراداش کمتر شده. :دی البته یه بخش خیلی خیلی زیادیش به خاطر کمکا و راهنمایی های ممد انولوپه.
در مورد خطوط، مطمئن باشید کاملا روش فکر کردم، فقط امیدوارم بتونم درست درش بیارم.
و دوباره ممنون بابت نظرتون، انرژی بخش بود.
انقدر چرت و پرت نگو :/ مگه فصل های قبلی رو من ویراست نکردم!؟ این ماس خودته که الان متن بهتر شده
انقدر چرت و پرت نگو :/ مگه فصل های قبلی رو من ویراست نکردم!؟ این ماس خودته که الان متن بهتر شده
باشه!
یه خبر هم بدم: ایشالا فصل سیزدهم (غروب) هم تا سه چهار روز دیگه آماده و قرار داده میشه.
عالی بود.منتظر فصل هستیم.راستی فصل دهیت برنامه مشخصی داره یا همین طور دلیه:39:
عالی بود.منتظر فصل هستیم.راستی فصل دهیت برنامه مشخصی داره یا همین طور دلیه:39:
ممنون.
والا خودمم دوست دارم منظم فصل بدم، ولی اینقدر وقتم کمه برای کار کردن روی داستان که ارائش نامنظم میشه. معذرت میخوام بابت این بی نظمی.
با خوندن کمی از داستان متوجه شدم شما مطالعه زیادی داشتتید و جمله بندی های داستان و انتخاب کلمات بسیار درست و خوبه. ایرادات نثر بسیار کم بود و بعنوان یک خواننده کاملا راضی شدم . فقط چند نکته که شاید بهتون کمک کنه بهتر پیش برید
ایده داستان جالبه اما یک حس قوی ایجاد نمیکنه. فکر میکنم دلیلش این باشه که شما از افرادی داستان رو شروع کردید که در حاشیه هستن و به مرور تبدیل به مرکز اتفاقات میشن. اما اگر داستان روند کندی داشته باشه ممکنه صبر خواننده برای شروع شدن سیر اصلی لبریز بشه و جذب نکنه. پیشنهادم اینه که در بعضی موارد اشاراتی کوچک اما مهم به اتفاقات پشت پرده بکنید تا خواننده برای خودش تصوراتی ایجاد کنه و برای رسیدن به جواب اینکه ایا درست گفته یا نه با جدیت بیشتری داستان رو دنبال کنه. من از خوندن لذت میبرم و بیشتر وقتتم صرف اینکار میشه اما اگر لحظه ای حس کنم با نوشته ارتباط نمیگیرم کتابو دور میندازم و ادامه نمیدم. برای شما باید بگم دوست داشتم بازم بخونم و ادامه داشته باشه. لذت بردم
اما حس میکنم با توجه به اینکه بین ارائه فصل ها فاصله افتاده از نوشتن سرد شدید. لطفا ادامه بدید و مصرانه پیش برید چون تواناییش رو دارید. منتظر ادامه داستان هستم
موفق باشد
اهم :/ از بقیه که آبی گرم نمیشه پس
نویسنده توی یک مسافرت نسبتا طولانیه. بعدا فصل می ذاره، قابل توجه افرادی که سر سوزن واسشون مهم بود. :/
دیگه واقعا آدم از خدا چی میخواد؛ برین عشق کنین.
بسم الله الرحمن الرحیم
نقد داستان طلوع اثر حاجیمون آقا حسین
راستش بیاید یک نکته رو درباره من قبل از این داستان مرور کنیم
من یک سال تقریبا از فضای نقد دور بودم: یک واقعیت تلخ اینه که چندین ماه پشت سر هم درگیر کتب درسی و قرابت معنایی و نکته ترکیبی و کذا و کذا و کذا بودم برای همین دید (خوب یا بد) قبلیم رو از دست دادم و خب قبلا به خاطر اینکه زیاد میخوندم ایرادا و نقطه قوتا به چشمم میومد و حرفه ای تر برخورد میکردم. الان بیشتر به یه پیرمرد شباهت دارم که میخواد ادای جوونا رو در بیاره
برای همین اگر قصوری چیزی درش دیده میشه ببخشید
آقا اول اینکه بذارید میخ رو بکوبم: داستان درجه یکه.
من از الان بگم پنج تا ایراد از توش به زور پیدا کردم، در واقع این داستان اینقدر کامله از همه نظر، که نمیدونم چی بگم، اگر من مسئولی چیزی بودم، این کپه استعداد های خالص در نویسندگی و صد البته ویراستاری(اینو برای این نمیگم که بخوام مساوات قائل بشم، دارم واقعیت رو میگم) درجه یکن، فوقالعادن و یه پولی میدادم بشینن آگاهانه داستان بنویسن و زندگیشون اصلا از این راه بگذره. چون کاملا داستان درجه یکه.
بذارید تعریف کنم ازش.
اول اینکه نثر نویسنده به طرز عجیبی بی عیب و نقصه. یعنی شما کمتر غلط ویراستاری توش پیدا میکنید یا غلط املایی و این یه نقطه قوت درجه یک محسوب میشه. و علاوه بر اون کشش عجیبی داره که هم ناشی از قلمه و هم درک صحیحش از ریتم و پیرنگ.
ببینید، نویسنده میدونسته میخواد چی بنویسه(از دیدگاه من) این یه کتابه که اسلوب مشابهی مثل گیم آف ترونز داره. معرفی شخصیت های طولانی، به مرور وارد کردنشون به خط داستانی و پرداخت کافی و وافی به شخصیت ها. این رو میدونسته که قراره داستانش به خاطر تعدد شخصیت طولانی بشه، ولی دوتا اشتباه رو مرتکب نشد.
1- داستان و ریتم رو فدای شخصیت ها کنه
2- شخصیت ها رو فدای ریتم کنه.
در این صد و پنجاه صفحه مقدمه(واقعا مقدمس) نویسنده پلات کلی رو بین شخصیت ها پخش کرده و به این ترتیب کشش ایجاد شده.
شاهزاده نفرین شده، فرمانده پر از عذاب وجدان یک گروهان، یک نفر که خواهرش رو گم کرده و یک سربازی که از نبردی سهمگین جان سالم به در برده و همچنین دوتا شخصیت دیگه که شامل شاهزاده و زن مرموز هستند که معلوم نیست که منفین یا مثبت. هیچ چیز معلوم نیست.
نویسنده دونه دونه شخصیت ها رو ساخته و در سیر داستانیش قرار داده، گفته که خیلی خب من میخوام یک داستان کلاسیک خیر و شر بنویسم، با این شخصیت ها. این داستان حدود شش وجه داره که این شش وجه داستانی رو من با شش وجه شخصیتی پر میکنم و تیکه تیکه میبرم جلو. اگر مربوط به یک نژاد پادشاهی هستش، فرزند نفرین شده رو داریم، اگر نظامیه، یک گروه نظامی داریم، تهاجم کرده به سرزمین؟ یک انتقام جو داریم و بر اساس همین میاد ریتم میچینه.
یک تهدید مرموز رو از همون اول وارد میکنه و تیکه تیکه روشن ترش میکنه.
که روند داستان هم از نظر هیجان رو به اوج میگذاره و این درجه یکه. مخصوصا که این روند رو تقریبا شما خودآگاهانه با ورود شخصیت گیتار زن عجیب و جذاب بهتر میفهمید.
فقط یک نکته منفی: تعداد فلش بک های داستان، قطعات داستانی مناسب در جای نامناسبن. یعنی از نظر خود اسلوب فردی ایرادی بهش وارد نیست، ولی وقتی این قطعه زیبای پازل در جای غلط قرار میگیره، رتته. پس بپا، یکم مدیریتشون کن، اینقدر زود رو نکنشون، گرچه شاید نویسنده دفاع قابل قبولی داشته باشه.
نکته: این ها به مقدار خیلی کمی آزار دهنده هستند.
نکته خوب بعدی توصیفات دیوانه وار این نویسندس. فقط میتونم بگم کامله. یعنی صحنه هادویدن، مبارزه، سفر، اینا فوقالعاده گفته شدن. خلاصه و موجز اما با تمام جزئیات. یکی از اشتباهات من این بود که توصیفاتم دراز بود وتقریبا از یه تیکه به بعد نه جزئیات لازم رو میرسوند و هم بی مصرف میشد. گل های بومادران فلان که مثلا فلانی در بچگی با زاویه چهل و پنج درجه خوردتش، به چه درد خواننده میخوره؟
ولی یک چیز منفی، وقتی در فضای قرو وسطایی هستی ازش خارج نشو. مثلا کلمه مته در اینجا به جا نبود داداشم. چون مته یه چیز جدیده، ولی کتابت قدیمیه، بپا اینا رو.
کلیت رو بگم، عالی بود، همین دنده رو نویسنده ادامه بده و یادش باشه ریتم باید به مرور اوج بگیره و تو یک سوم پایانی هم خیلی سریع نشه(یا مثل فونکه دهن صاف نکنه) کتاب یک شاهکار میشه.
خوب باش
خوب بمون
و خوب ادامه بده
یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
نقد داستان طلوع اثر حاجیمون آقا حسین
راستش بیاید یک نکته رو درباره من قبل از این داستان مرور کنیم
من یک سال تقریبا از فضای نقد دور بودم: یک واقعیت تلخ اینه که چندین ماه پشت سر هم درگیر کتب درسی و قرابت معنایی و نکته ترکیبی و کذا و کذا و کذا بودم برای همین دید (خوب یا بد) قبلیم رو از دست دادم و خب قبلا به خاطر اینکه زیاد میخوندم ایرادا و نقطه قوتا به چشمم میومد و حرفه ای تر برخورد میکردم. الان بیشتر به یه پیرمرد شباهت دارم که میخواد ادای جوونا رو در بیاره
برای همین اگر قصوری چیزی درش دیده میشه ببخشید
آقا اول اینکه بذارید میخ رو بکوبم: داستان درجه یکه.
من از الان بگم پنج تا ایراد از توش به زور پیدا کردم، در واقع این داستان اینقدر کامله از همه نظر، که نمیدونم چی بگم، اگر من مسئولی چیزی بودم، این کپه استعداد های خالص در نویسندگی و صد البته ویراستاری(اینو برای این نمیگم که بخوام مساوات قائل بشم، دارم واقعیت رو میگم) درجه یکن، فوقالعادن و یه پولی میدادم بشینن آگاهانه داستان بنویسن و زندگیشون اصلا از این راه بگذره. چون کاملا داستان درجه یکه.
بذارید تعریف کنم ازش.
اول اینکه نثر نویسنده به طرز عجیبی بی عیب و نقصه. یعنی شما کمتر غلط ویراستاری توش پیدا میکنید یا غلط املایی و این یه نقطه قوت درجه یک محسوب میشه. و علاوه بر اون کشش عجیبی داره که هم ناشی از قلمه و هم درک صحیحش از ریتم و پیرنگ.
ببینید، نویسنده میدونسته میخواد چی بنویسه(از دیدگاه من) این یه کتابه که اسلوب مشابهی مثل گیم آف ترونز داره. معرفی شخصیت های طولانی، به مرور وارد کردنشون به خط داستانی و پرداخت کافی و وافی به شخصیت ها. این رو میدونسته که قراره داستانش به خاطر تعدد شخصیت طولانی بشه، ولی دوتا اشتباه رو مرتکب نشد.
1- داستان و ریتم رو فدای شخصیت ها کنه
2- شخصیت ها رو فدای ریتم کنه.
در این صد و پنجاه صفحه مقدمه(واقعا مقدمس) نویسنده پلات کلی رو بین شخصیت ها پخش کرده و به این ترتیب کشش ایجاد شده.
شاهزاده نفرین شده، فرمانده پر از عذاب وجدان یک گروهان، یک نفر که خواهرش رو گم کرده و یک سربازی که از نبردی سهمگین جان سالم به در برده و همچنین دوتا شخصیت دیگه که شامل شاهزاده و زن مرموز هستند که معلوم نیست که منفین یا مثبت. هیچ چیز معلوم نیست.
نویسنده دونه دونه شخصیت ها رو ساخته و در سیر داستانیش قرار داده، گفته که خیلی خب من میخوام یک داستان کلاسیک خیر و شر بنویسم، با این شخصیت ها. این داستان حدود شش وجه داره که این شش وجه داستانی رو من با شش وجه شخصیتی پر میکنم و تیکه تیکه میبرم جلو. اگر مربوط به یک نژاد پادشاهی هستش، فرزند نفرین شده رو داریم، اگر نظامیه، یک گروه نظامی داریم، تهاجم کرده به سرزمین؟ یک انتقام جو داریم و بر اساس همین میاد ریتم میچینه.
یک تهدید مرموز رو از همون اول وارد میکنه و تیکه تیکه روشن ترش میکنه.
که روند داستان هم از نظر هیجان رو به اوج میگذاره و این درجه یکه. مخصوصا که این روند رو تقریبا شما خودآگاهانه با ورود شخصیت گیتار زن عجیب و جذاب بهتر میفهمید.
فقط یک نکته منفی: تعداد فلش بک های داستان، قطعات داستانی مناسب در جای نامناسبن. یعنی از نظر خود اسلوب فردی ایرادی بهش وارد نیست، ولی وقتی این قطعه زیبای پازل در جای غلط قرار میگیره، رتته. پس بپا، یکم مدیریتشون کن، اینقدر زود رو نکنشون، گرچه شاید نویسنده دفاع قابل قبولی داشته باشه.
نکته: این ها به مقدار خیلی کمی آزار دهنده هستند.
نکته خوب بعدی توصیفات دیوانه وار این نویسندس. فقط میتونم بگم کامله. یعنی صحنه هادویدن، مبارزه، سفر، اینا فوقالعاده گفته شدن. خلاصه و موجز اما با تمام جزئیات. یکی از اشتباهات من این بود که توصیفاتم دراز بود وتقریبا از یه تیکه به بعد نه جزئیات لازم رو میرسوند و هم بی مصرف میشد. گل های بومادران فلان که مثلا فلانی در بچگی با زاویه چهل و پنج درجه خوردتش، به چه درد خواننده میخوره؟
ولی یک چیز منفی، وقتی در فضای قرو وسطایی هستی ازش خارج نشو. مثلا کلمه مته در اینجا به جا نبود داداشم. چون مته یه چیز جدیده، ولی کتابت قدیمیه، بپا اینا رو.
کلیت رو بگم، عالی بود، همین دنده رو نویسنده ادامه بده و یادش باشه ریتم باید به مرور اوج بگیره و تو یک سوم پایانی هم خیلی سریع نشه(یا مثل فونکه دهن صاف نکنه) کتاب یک شاهکار میشه.
خوب باش
خوب بمون
و خوب ادامه بده
یاعلی
سلام. :d
عرض شود که... تعریفا که واقعا نظر لطفته رفیق جان. پس آروم از کنارش رد میشیم. :21:
فقط یک نکته منفی: تعداد فلش بک های داستان، قطعات داستانی مناسب در جای نامناسبن. یعنی از نظر خود اسلوب فردی ایرادی بهش وارد نیست، ولی وقتی این قطعه زیبای پازل در جای غلط قرار میگیره، رتته. پس بپا، یکم مدیریتشون کن، اینقدر زود رو نکنشون، گرچه شاید نویسنده دفاع قابل قبولی داشته باشه.
در این مورد من واقعا دفاعی ندارم. از یه جایی به بعد من کنترلم روی داستان رو از دست دادم، چون واقعا نتونستم یه برآوردی از چیزی که نوشته بودم به دست بیارم. این باعث شد یکم به ایده ی داستان شک کنم و تغییرات دقیقه نودی داخلش انجام بدم. نمی دونم منظورمو تونستم برسونم یا نه.
البته خب، بخوام رو راست باشم من واقعا نمیتونستم از پس نوشتن یه همچین داستانی بربیام. اونم وقتی که تا قبلش هیچ چیز دیگه ای ننوشته بودم. خیلی بلندپروازانه شروع به نوشتنش کردم.
ممنون بابت نقدت. خوشحالم که داستان پسندت شده بود. :53: تا فصل دوازده خوندیش؟ :دی
سلام. :dعرض شود که... تعریفا که واقعا نظر لطفته رفیق جان. پس آروم از کنارش رد میشیم. :21:
در این مورد من واقعا دفاعی ندارم. از یه جایی به بعد من کنترلم روی داستان رو از دست دادم، چون واقعا نتونستم یه برآوردی از چیزی که نوشته بودم به دست بیارم. این باعث شد یکم به ایده ی داستان شک کنم و تغییرات دقیقه نودی داخلش انجام بدم. نمی دونم منظورمو تونستم برسونم یا نه.
البته خب، بخوام رو راست باشم من واقعا نمیتونستم از پس نوشتن یه همچین داستانی بربیام. اونم وقتی که تا قبلش هیچ چیز دیگه ای ننوشته بودم. خیلی بلندپروازانه شروع به نوشتنش کردم.ممنون بابت نقدت. خوشحالم که داستان پسندت شده بود. :53: تا فصل دوازده خوندیش؟ :دی
سلام
تا تهش رو خوندم.
خب اگر این شکلیه
به عنوان کسی که با شکست این راه رو گذرونده
بهت میگم که این سه تا رو انجام بده
یک: کل داستانت رو تو سه خط خلاصه کن
دو: یک خلاصه ویکی پدیایی از کلش بنویس
سه: اگر میخوای تموم کنی و عزمت راسخه، کل فصلها و اسماشون و محتوایت و فیها خالدونشون رو تا ته داستانت در بیار
چاکریم
یاعلی
نواقص رو دوستان گفتن فقط میتونم بگم یه داستان درجه یک
ممنون.
سلام
تا تهش رو خوندم.
خب اگر این شکلیه
به عنوان کسی که با شکست این راه رو گذرونده
بهت میگم که این سه تا رو انجام بده
یک: کل داستانت رو تو سه خط خلاصه کن
دو: یک خلاصه ویکی پدیایی از کلش بنویس
سه: اگر میخوای تموم کنی و عزمت راسخه، کل فصلها و اسماشون و محتوایت و فیها خالدونشون رو تا ته داستانت در بیار
چاکریم
یاعلی
باعث افتخاره.
آره برای تموم کردنش که جدیم، فقط اگه مشکلات بزاره. مطمئنم اگه تمومش نکنم حسرتش به دلم میمونه.
قربانت. یا علی.
موفق باشی ادامه بده