Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

آلینور (رهجو)

595 ارسال‌
60 کاربران
681 Reactions
88 K نمایش‌
AMORIUN
(@amoriun)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 91
شروع کننده موضوع  

به سرنوشت اعتقادی ندارم. هدفی برای زندگی قائل نیستم. ما تنها در میان مسیر های بیشمار سرگردانیم. انتخاب های ماست که به زندگیمان جهت میدهد. ما مسیرمان را از بین تقاطع های بسیاری که پیش رویمان قرار دارد انتخاب میکنیم. این ما هستیم که تعیین میکنیم از کدام مسیر برویم. این ما هستیم که آینده را می سازیم. چیزی از قبل مقدر نشده است.
گذشته، گذشته است و آینده هنوز بوجود نیامده. زندگی آبی روان نیست که بشود در جهت یا خلاف جهت آن شنا کرد. نمیشود به گذشته یا آینده رفت. زندگی مانند سنگیست که از فراز نامتناهی رها شده است و تا ابد سقوط خواهد کرد. همیشه در حرکت خواهد بود؛ بدون توقف و در یک جهت.
مردی عاقل را میشناختم؛ هنوز نمیدانم با من موافق بود یا مخالف، او به سرنوشت اعتقاد داشت. هرچند، شاید به گونه ای دیگر. میگفت نام سرنوشت را اشتباه بر آن نهاده اند. سر نوشته هارا ما انتخاب میکنیم ما هستیم که تعیین میکنیم کدام صفحه را بخوانیم اما آنچه در میان صفحات قرار دارد را از قبل نوشته اند. آن دوراهی هارا ما برمی گزینیم اما وقتی وارد مسیری شویم آنچه روزگار پیش رویمان قرار میدهد از کنترل ما خارج است. مسیر ها مشخص اند. راه ها از قبل بوجود آمده اند هرچند این ما هستیم که آنهارا برمی گزینیم.
با این حال گاهی، فردی در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار میگیرد و انتخاب هایش اورا به سمتی هدایت میکند که شاید از قبل مقدر شده است. پس آیا این انتخاب ها نیز از قبل مقدر شده اند؟ آیا ما عروسک هایی هستیم که تنها زیر دستان زبردست بازی گردان تکان میخوریم؟ ...نمیدانم. این بازی پیچیده ایست و هرکس که آنرا به راه انداخته خوب بازی میکند.

بعضی از دیالوگ ها :
« هیچ چیز هیچ وقت آسون نیست. اگر آسون بود بدون یه جای کار ایراد داره. نمیشه توازن دنیارو بهم زد. هرچیز یه بهایی داره. اگر چیزی رو میخوایی باید یه چیز دیگه رو بجاش بدی. این یه قانونه. نمیشه دورش زد. نمیشه خمش کرد. فقط باید همیشه یادت باشه. چیزی که تو میخوایی کاری که میکنی شاید بنظر خودت مهم نباشه اما میتونه نتایج دیوانه واری در پی داشته باشه. »
....................................
« نمیدونم چطور اتفاق افتاد اما این اولین باره که یه چیزیو اینقدر میخوام. نمیتونم جلوی خودمو بگیرم ... احساس بدبختی میکنم »
مرد زیر لب به ارامی گفت : « حتی الماس هم بدون تراش فقط یه سنگه... عجب داستان جالبی... امیدوارم در انتها ارزشش رو داشته باشه.»
سپس تلخ خندی زد و همانطور که پشت به پسر ایستاده بود سرش را تکان داد و گفت : « ارزش های هرکس متفاوتن. یکی با قدرت یکی با پول و دیگری با عشق. این چیزی رو عوض نمیکنه. گذاشتن اسم عشق روی کارت باعث نمیشه کمتر خودخواهانه بنظر بیاد. با این حال کمکت میکنم. میدونم چی در انتظارته. میدونم قراره به کجا برسه اما کمکت میکنم. تو تصمیمتو گرفتی و نتایجش رو هم پذیرفتی. بعنوان پدرت کنارت میمونم اما حرف های امروزم رو فراموش نکن. »
..................................
« تو انتقام رو با کینه اشتباه گرفتی پسر. انتقام وظیفه ایه که بر دوشمونه اما کینه باریه که بر پشت احساس سواره. خودت رو از کینه خالی کن. نمیگم ببخش. نباید ببخشی. منم نمیبخشم. چون لیاقتش رو ندارن. اما نزار کینه قلبتو تسخیر کنه. این انتقام نیست. فقط پستیه »
« انتقام باید گرفته بشه. کسانی که به اسم بخشش گناهکار رو رها میکنن سنت ظلم و مرگ رو در زمین بجا میزارن»


   
hedayatifar52, paradise, Athena97 and 44 people reacted
نقل‌قول
Sorna
(@sorna)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 600
 

فصل ششم رو هم این هفته می زاری یا میره برا هفته بعد
گفتی می خوای روز فصل دهی اگه می شه چهار شنبه پنج شنبه و جمعه نباشه


   
arashmajd202 and Aryamo reacted
پاسخنقل‌قول
Aryamo
(@aryamo)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 381
 

نیمه شب;33303:
خوندم مثل همیشه عالی بود
حتی فکر نمی کردم چشم راسموس برای دیدن اینده باشه
خیلی خوب بود دختره نامزد داره وقتی ادریان بفهمه ذوقش پرپر می شه
ولی حتما برا داشتن این راسموسه باید کور بشه

خیلی ظالمی

واقعا به اینش دقت نکرده بودم
ایول داداش

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

این فصل هم فوق‌العاده بود
کلا چیزی واسه گفتن..
اها راستی از علائم نگارشی کم استفاده می‌کنی.
گاهی درک جمله سخت میشه.
دیگه.. همین
چیز خواصی به ذهنم نمی‌رسه


   
پاسخنقل‌قول
sorosh
(@sorosh)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 90
 

نیمه شب;33303:
خوندم مثل همیشه عالی بود
حتی فکر نمی کردم چشم راسموس برای دیدن اینده باشه
خیلی خوب بود دختره نامزد داره وقتی ادریان بفهمه ذوقش پرپر می شه
ولی حتما برا داشتن این راسموسه باید کور بشه

خیلی ظالمی

شک دارم کور بشه یا احتمالا برای مدتی کور بشه
احتمالا دارنده های قبلی سعی در کنترلش کردن وشکست خوردن برای همین کور شدن


   
پاسخنقل‌قول
Hacker
(@hacker)
Reputable Member
عضو شده: 3 سال قبل
ارسال‌: 148
 

مثل همیشه عالی بود به امید فصل های پرهیجان در اینده


   
پاسخنقل‌قول
amrpersia
(@amrpersia)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 20
 

چه داستان جالبی
من تازه فصل اول خوندم
خیلی خوشم اومده از داستان
داره جذاب میشه


   
AMORIUN and zzareb2 reacted
پاسخنقل‌قول
eregon2
(@eregon2)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 83
 

با سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده و ویراستار عزیز
شاید سوالی که میپرسم تکراری باشه، ببخشید رک میپرسم ولی این داستان به سرانجام میرسه تا اینجا خیلی از دوستان داستان های خوب و جذابی و رو شروع کردن ولی به سرانجام نرسید از بابت این داستان انصافاً خوب میتونیم مطمئن باشیم؟


   
پاسخنقل‌قول
Aryamo
(@aryamo)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 381
 

eregon;33328:
با سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده و ویراستار عزیز
شاید سوالی که میپرسم تکراری باشه، ببخشید رک میپرسم ولی این داستان به سرانجام میرسه تا اینجا خیلی از دوستان داستان های خوب و جذابی و رو شروع کردن ولی به سرانجام نرسید از بابت این داستان انصافاً خوب میتونیم مطمئن باشیم؟

اولا از هیچی نمی‌شه اطمینان داشت
ولی نویسنده قول دادن تا حداقل آخر این کتاب رو قرار بدن.


   
eregon2 and AMORIUN reacted
پاسخنقل‌قول
AMORIUN
(@amoriun)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 91
شروع کننده موضوع  

eregon;33328:
با سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده و ویراستار عزیز
شاید سوالی که میپرسم تکراری باشه، ببخشید رک میپرسم ولی این داستان به سرانجام میرسه تا اینجا خیلی از دوستان داستان های خوب و جذابی و رو شروع کردن ولی به سرانجام نرسید از بابت این داستان انصافاً خوب میتونیم مطمئن باشیم؟

این کتاب قطعا تموم میشه. جلد اولش رو قول میدم. البته لازم به ذکره که اگر با این فرمون پیش بریم شاید این جلد بیشتر از صد فصل داشته باشه واسه همین ممکنه به سه بخش تقسیم بشه و بینشون یه بازه چند هفته ای یا چند ماهه بیفته. از اونجایی که درس و دانشگاه هست و مسائل دیگه ای هم در کنارش طبیعیه که به آهستگی پیش بریم. مثلا شاید تا آبان ادامه بدیم و بعد مدتی فصلی نباشه و باز دوباره که سرم خلوت شد شروع کنیم اما به سرانجام خواهد رسید. ممکنه طول بکشه اما اینطوری نیست که کلا ولش کنم و بزارم برم حتما تمومش میکنم اگر سالم بمونم به امید خدا

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Arya;33312:
واقعا به اینش دقت نکرده بودم
ایول داداش

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

این فصل هم فوق‌العاده بود
کلا چیزی واسه گفتن..
اها راستی از علائم نگارشی کم استفاده می‌کنی.
گاهی درک جمله سخت میشه.
دیگه.. همین
چیز خواصی به ذهنم نمی‌رسه

آره حق میدم اینو. خودم وقتی مینویسم اولش کلا هیچی نداره. بعدش اضافه میکنم و ویراستارم باز بقیشو اضافه میکنه اما بازم حتما جا میمونه یکم. هرچند فکر نکنم اونقدری باشه که به فهم متن صدمه بزنه اما سختش میکنه.
ممنون از نظر.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

sorosh;33315:
شک دارم کور بشه یا احتمالا برای مدتی کور بشه
احتمالا دارنده های قبلی سعی در کنترلش کردن وشکست خوردن برای همین کور شدن

زیاد عجله نکنید. روی این موضوع خیلی مسائل تاثیر دارن که هنوز هیچی در موردشون گفته نشده. اصلا هنوز نظام جادویی رو توضیح ندادم که البته به اون صورت توضیحم نخواهم داد ولی شک ندارم کم کم متوجه میشید


   
پاسخنقل‌قول
sorosh
(@sorosh)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 90
 

زیاد عجله نکنید. روی این موضوع خیلی مسائل تاثیر دارن که هنوز هیچی در موردشون گفته نشده. اصلا هنوز نظام جادویی رو توضیح ندادم که البته به اون صورت توضیحم نخواهم داد ولی شک ندارم کم کم متوجه میشید

نمیدونم برای شما هم این طور یا نه ولی یکی از قسمت لذت بخش و هیجان انگیزه داستان خوندن
حدس زدن ادامه داستانه و تصوراتیه که راجب پایان کتاب دارم


   
پاسخنقل‌قول
Aryamo
(@aryamo)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 381
 

sorosh;33348:
نمیدونم برای شما هم این طور یا نه ولی یکی از قسمت لذت بخش و هیجان انگیزه داستان خوندن
حدس زدن ادامه داستانه و تصوراتیه که راجب پایان کتاب دارم

خب همه همینیم دیگه
در غیر این صورت کلی وقت برای پیش‌بینی‌امون نمی‌زاشتیم
اصلا خیالبافی اتفاقاتی که ممکنه بیوفته اصل اساسی داستانه??


   
پاسخنقل‌قول
bahani
(@bahani)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 327
 

خوب... خوب... خوب...
آلینور، اول از همه اسم قشنیگه، باحاله... کمی شبیه والینوره البته ولی قشنگه.
مقدمه:
بذارید اول احساسم رو نسبت به مقدمه احساسی که نمیدونم چطور باید بگمش، مقدمه کنجکاوی برانگیز بود، تا حدودی ولی برای من هیجان شروع یه حماسه رو نداشت، شاید گفتن چنین چیزی مته به خشاش گذاشتن باشه، وقتی به یک مقدمه نگاه میکنم، انتظار یه معرفی دارم حداقل، یا یه سیری از داستان که بخواد اولین قطعه دومینو باشه، ولی چنین چیزی رو در مقدمه آلینور ندیدم، البته مقدمه میتونه چیزای دیگه هم باشه، ولی این دوتا رو گفتم رو چون نزدیکترن به این مقدمه.
بذارید یکم نزدیک تر بشیم به مقدمه، مقدمه سعی داره یه لحن خاص داشته باشه، برای من و با توجه به اون برداشتی از طریقه گفتن اتفاقات دارم، میخواد یه چیز بزرگ و شکوهمند رو در گذشته دور بگه، چیزی که از دست رفته اتفاقاتی که مه آلود و رازآلودن، چنین متنی اغلب با توانایی و ذوق نویسنده نوشته میشه، با توجه به اون پیشینه ذهنی که از چنین متنی داشته. این متن لحن یکدستی نداره، گاهی ریتم و نواختش می افته، و گاهی جاهایی که باید توضیحات بیشتری داده بشه توضیحی داده نمیشه، و جاهایی که میتونه کمی اغماض بشه گفته میشه، منظورم توضیحاتی نیست که بخشی از داستانه، بخشی از رازهای داستان، منظورم توضیحاتیه که خواننده نیاز داره برای برقراری ارتباط داشته باشه.
گاهی هم توضیحات و نواختی از اتفاقات که از پی اش میاد تطابق نداره، مثلا، که به نظرم نمونه بارزشه، وقتی هست که یه مقدمه چینی برای حمله دوم تاریکی میشه، یه مقدمه چینی بزرگ و بعد یک مرتبه وقتی وارد موقعیتی میشیم که قراره اتفاق بیافته یک مرتبه انگار فاصله میگیره از مقدمه چینی قبلش.
البته باید بگم اینا صرفا نظر منه، یه برداشت شخصی.
فصل یک:
شروع فصل اول یه شروع گیج کننده است، با توصیفات در هم ریخته، نمیدونم چرا انگار نویسنده خود رو برای نوشتن اذیت میکنه، انگار میخواد هر جمله و هر نکته به یه شکل خاص عطا بشه، و این کار باعث میشه کمی به داستان گویی صدمه بزنه، هرچند عبارت های خوبی برای توصیف میاره ولی با این حال یه مرتبه بین این توصیفا پاره نمیدونم شاید خیلی ایده آل دارم میبینم. و اینکه وقتی توصیفات وقتی در طی روایت به کار میرن، وقتی داستان همپای توصیفات حرکت میکنه، تاثیر بهتری دارن، راحت تر هضم میشن، توصیفات داخل این داستان و داخل این فصل مثل اینکه این توضیحاتی میشه برای ادامه داستان یه توضیحاتی میشه که خواننده باید تو ذهنش نگهداره تا داستان به اون نقطه برسه، اینجور شاید یه کمی کاری کنه نویسنده مجبور به تکرار بعضی از چیزا بشه. البته ممکنه خود نویسنده ترجیحش همین باشه تا دستش برای داستانگویی باز باشه.
و البته صحنه آخر فصل و اینکه رازی وجود داره که همه میدونن به جز خواننده خیلی باحاله، خیلی بامزه است و البته جذاب برای من. هرچند به نظرم هنوز نویسنده داخل تصویر کردن و معرفی دنیاش کمی مشکل داره. البته من فقط مقدمه و فصل اول رو خوندم.
فصل دو:
فصل دو، خوب بود از اون فصلا هست که خواننده رو به خوندن ادامه داستان ترغیب میکنه، که خواننده آماده میشه با داستان همراه باشه، با شخصیت ها ارتباط برقرار کنه.
تو این فصل هم انگار نویسنده تو معرفی شخصیت و جهانش کمی مشکل داره، هرچند نویسنده دستش روونتر شده با اینحال گاهی یکی دو مورد شاید راوی گم میشد. البته چون تو این فصل دیالوگ بیشتر داریم، انگار نویسنده نمیتونه توصیفات و احساس شخصیت ها رو هم پای دیالوگ ها بیاره. که اگه بیشتر بنویسه احتمالا بهتر بشه. و اینکه چرا باید توضیحاتی که میشه در حین متن توضیحش داد تو پانویس بیاد، ممکنه روند داستان رو بشکنه.
فصل سه:
فصل سه، فصل هیجان انگیزی بود، از اون فصلا که کمک میکنه مخاطب جذب داستان بشه، و لازمه چنین چیزی، حالا خواننده میخواد توانایی هایی که قبلا تو فصل پیش معرفی شدن براش رو ببینه که تو فصل بد گفته میشه. موضوع اینه، به نظر میرسه نویسنده تو دادن اطلاعات شتابزده عمل میکنه، خیلی سریع میخواد همه چیز رو بگه. البته نویسنده انگار راحت تر مینویسه، یعنی حداقل گیرهای اول داستان دیگه داخلش نیست، یعنی کلمات و داستان راحت تر نوشته، نمیدونم تونستم بگم چیزی رو که میخواستم یا نه، امیدارم خوب گفته باشم، به هر حال، و تشخیص راوی ها ساده تر شده، شاید چون اول شناختی ازشون نداشتم کمی برام سخت بود، به هر حال الان تشخیص کسی که داریم دنیا رو از چشماش میبینیم راحتتره و به نوعی منو یاد راوی داخل داستانای گمل میندازه، هم سوم شخصه و هم از چشم یکی از شخصیت ها برای نشون دادن دنیاش استفاده میکنه. و اینکه چطور خلق شدن اون موجود خلاقانه بود. ایده خوبی بود. هرچند نه خیلی لطیف.
و یه نکته دیگه، موضوع درباره توصیفاست، موضوع اینه که توصیفا بهتره با هم متناسب باشن. مثلا اول داستان یه بهشت رو توصیف کردید و انتظار داشتم ادامه اش جهنم باشه، کوبنده تر و قویتر.
فصل چهار:
فصل چهار فصل عجیبی بود، با یه مبارزه شروع شد و با یه راز تموم شد، رازی که شاید به راز فصل اول هم مربوط باشه.
نمیدونم، واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه که چرا، ولی ارتباط برقرار کردن با داستان و شخصیت ها برام آسون نیست، نه برای اینکه لحن داستان یه لحنی هست که شاید حالا کمتر نوشته میشه، موضوع اینه که انگار داستان روایت های پراکنده از یه چیزه، داستان انسجامی که تمام شخصیت ها و محیط و اتفاقات رو پوشش بده رو انگار نداره، البته صرفا برای من. نممیدونم دقیق، انگار داستان یه داستان منسجم نیست، یه داستان که بتونم به خوبی دنبالش کنم، مثلا این داستان سه تا بخش داشت، ولی اینکه فکر کنم همون فصلی که اولش شروع شد.، همون فصلیه که تموم شد نیست.
و فکر کنم همون مشکل شتابزدگی داخل قلم نویسنده هست، شاید اگه نویسنده بتونه داستانش رو و فصلاش رو بخونه کمکش کنه.
فصل پنج:
خیلی هم عالی، خیلی خوبه نویسنده تصمیم گرفته که هر فصل علی رغم اینکه داستان پیش میره نخواد حتما یه اتفاق حیرت انگیز و خاص بیافته. خیلی خوبه که نویسنده اجازه میده شخصیت ها هم بخوان جذاب باشن. خیلی خوبه. احساس میکنم که قلم نویسنده داره به یه ثباتی میرسه، یکی قلمش خیلی تغییر زیادی نمیکنه، خوبه این شرایطی هست که به نویسنده اجازه میده ایده هاش و شخصیت ها رو با دستای بازتری بیان کنه. هرچند هنوز شخصیت ها و اتفاقاتی که براشون میافته یا افتاده به خوبی دنبال نمیشه داخل طول فصل. و باز داستانی که تعریف میشه قطعه های پراکنده ای از یه داستان بزرگترن. ارتباط بین متن گاهی قطع میشه، و انگار نویسنده داخل بیان توصیف حال و احساس شخصیت ها مشکل داره. شخصا نمیتونستم احساسشون درک کنم. و البته تعادل بین نوشته هم. نمیدونم. داستان سختیه و امیدوارم نویسنده بتونه ازش به خوبی بر بیاد.

و یه چیز دیگه، تو همه اینا کمی مشکلات علائم نگارشی بود، از بعضی از جمله ها چندتا برداشت میشد کرد.
امیدوارم نویسنده به داستان گوییش ادامه بده. این ایده از اون داستاناییه که ارزش منتظر موندن داره.


   
Batman, arashmajd202, AMORIUN and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
nasren1232
(@nasren1232)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
 

:67:فصل جدید:20:


   
پاسخنقل‌قول
AMORIUN
(@amoriun)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 91
شروع کننده موضوع  

bahani;33363:
خوب... خوب... خوب...
آلینور، اول از همه اسم قشنیگه، باحاله... کمی شبیه والینوره البته ولی قشنگه.
مقدمه:
بذارید اول احساسم رو نسبت به مقدمه احساسی که نمیدونم چطور باید بگمش، مقدمه کنجکاوی برانگیز بود، تا حدودی ولی برای من هیجان شروع یه حماسه رو نداشت، شاید گفتن چنین چیزی مته به خشاش گذاشتن باشه، وقتی به یک مقدمه نگاه میکنم، انتظار یه معرفی دارم حداقل، یا یه سیری از داستان که بخواد اولین قطعه دومینو باشه، ولی چنین چیزی رو در مقدمه آلینور ندیدم، البته مقدمه میتونه چیزای دیگه هم باشه، ولی این دوتا رو گفتم رو چون نزدیکترن به این مقدمه.
بذارید یکم نزدیک تر بشیم به مقدمه، مقدمه سعی داره یه لحن خاص داشته باشه، برای من و با توجه به اون برداشتی از طریقه گفتن اتفاقات دارم، میخواد یه چیز بزرگ و شکوهمند رو در گذشته دور بگه، چیزی که از دست رفته اتفاقاتی که مه آلود و رازآلودن، چنین متنی اغلب با توانایی و ذوق نویسنده نوشته میشه، با توجه به اون پیشینه ذهنی که از چنین متنی داشته. این متن لحن یکدستی نداره، گاهی ریتم و نواختش می افته، و گاهی جاهایی که باید توضیحات بیشتری داده بشه توضیحی داده نمیشه، و جاهایی که میتونه کمی اغماض بشه گفته میشه، منظورم توضیحاتی نیست که بخشی از داستانه، بخشی از رازهای داستان، منظورم توضیحاتیه که خواننده نیاز داره برای برقراری ارتباط داشته باشه.
گاهی هم توضیحات و نواختی از اتفاقات که از پی اش میاد تطابق نداره، مثلا، که به نظرم نمونه بارزشه، وقتی هست که یه مقدمه چینی برای حمله دوم تاریکی میشه، یه مقدمه چینی بزرگ و بعد یک مرتبه وقتی وارد موقعیتی میشیم که قراره اتفاق بیافته یک مرتبه انگار فاصله میگیره از مقدمه چینی قبلش.
البته باید بگم اینا صرفا نظر منه، یه برداشت شخصی.
فصل یک:
شروع فصل اول یه شروع گیج کننده است، با توصیفات در هم ریخته، نمیدونم چرا انگار نویسنده خود رو برای نوشتن اذیت میکنه، انگار میخواد هر جمله و هر نکته به یه شکل خاص عطا بشه، و این کار باعث میشه کمی به داستان گویی صدمه بزنه، هرچند عبارت های خوبی برای توصیف میاره ولی با این حال یه مرتبه بین این توصیفا پاره نمیدونم شاید خیلی ایده آل دارم میبینم. و اینکه وقتی توصیفات وقتی در طی روایت به کار میرن، وقتی داستان همپای توصیفات حرکت میکنه، تاثیر بهتری دارن، راحت تر هضم میشن، توصیفات داخل این داستان و داخل این فصل مثل اینکه این توضیحاتی میشه برای ادامه داستان یه توضیحاتی میشه که خواننده باید تو ذهنش نگهداره تا داستان به اون نقطه برسه، اینجور شاید یه کمی کاری کنه نویسنده مجبور به تکرار بعضی از چیزا بشه. البته ممکنه خود نویسنده ترجیحش همین باشه تا دستش برای داستانگویی باز باشه.
و البته صحنه آخر فصل و اینکه رازی وجود داره که همه میدونن به جز خواننده خیلی باحاله، خیلی بامزه است و البته جذاب برای من. هرچند به نظرم هنوز نویسنده داخل تصویر کردن و معرفی دنیاش کمی مشکل داره. البته من فقط مقدمه و فصل اول رو خوندم.
فصل دو:
فصل دو، خوب بود از اون فصلا هست که خواننده رو به خوندن ادامه داستان ترغیب میکنه، که خواننده آماده میشه با داستان همراه باشه، با شخصیت ها ارتباط برقرار کنه.
تو این فصل هم انگار نویسنده تو معرفی شخصیت و جهانش کمی مشکل داره، هرچند نویسنده دستش روونتر شده با اینحال گاهی یکی دو مورد شاید راوی گم میشد. البته چون تو این فصل دیالوگ بیشتر داریم، انگار نویسنده نمیتونه توصیفات و احساس شخصیت ها رو هم پای دیالوگ ها بیاره. که اگه بیشتر بنویسه احتمالا بهتر بشه. و اینکه چرا باید توضیحاتی که میشه در حین متن توضیحش داد تو پانویس بیاد، ممکنه روند داستان رو بشکنه.
فصل سه:
فصل سه، فصل هیجان انگیزی بود، از اون فصلا که کمک میکنه مخاطب جذب داستان بشه، و لازمه چنین چیزی، حالا خواننده میخواد توانایی هایی که قبلا تو فصل پیش معرفی شدن براش رو ببینه که تو فصل بد گفته میشه. موضوع اینه، به نظر میرسه نویسنده تو دادن اطلاعات شتابزده عمل میکنه، خیلی سریع میخواد همه چیز رو بگه. البته نویسنده انگار راحت تر مینویسه، یعنی حداقل گیرهای اول داستان دیگه داخلش نیست، یعنی کلمات و داستان راحت تر نوشته، نمیدونم تونستم بگم چیزی رو که میخواستم یا نه، امیدارم خوب گفته باشم، به هر حال، و تشخیص راوی ها ساده تر شده، شاید چون اول شناختی ازشون نداشتم کمی برام سخت بود، به هر حال الان تشخیص کسی که داریم دنیا رو از چشماش میبینیم راحتتره و به نوعی منو یاد راوی داخل داستانای گمل میندازه، هم سوم شخصه و هم از چشم یکی از شخصیت ها برای نشون دادن دنیاش استفاده میکنه. و اینکه چطور خلق شدن اون موجود خلاقانه بود. ایده خوبی بود. هرچند نه خیلی لطیف.
و یه نکته دیگه، موضوع درباره توصیفاست، موضوع اینه که توصیفا بهتره با هم متناسب باشن. مثلا اول داستان یه بهشت رو توصیف کردید و انتظار داشتم ادامه اش جهنم باشه، کوبنده تر و قویتر.
فصل چهار:
فصل چهار فصل عجیبی بود، با یه مبارزه شروع شد و با یه راز تموم شد، رازی که شاید به راز فصل اول هم مربوط باشه.
نمیدونم، واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه که چرا، ولی ارتباط برقرار کردن با داستان و شخصیت ها برام آسون نیست، نه برای اینکه لحن داستان یه لحنی هست که شاید حالا کمتر نوشته میشه، موضوع اینه که انگار داستان روایت های پراکنده از یه چیزه، داستان انسجامی که تمام شخصیت ها و محیط و اتفاقات رو پوشش بده رو انگار نداره، البته صرفا برای من. نممیدونم دقیق، انگار داستان یه داستان منسجم نیست، یه داستان که بتونم به خوبی دنبالش کنم، مثلا این داستان سه تا بخش داشت، ولی اینکه فکر کنم همون فصلی که اولش شروع شد.، همون فصلیه که تموم شد نیست.
و فکر کنم همون مشکل شتابزدگی داخل قلم نویسنده هست، شاید اگه نویسنده بتونه داستانش رو و فصلاش رو بخونه کمکش کنه.
فصل پنج:
خیلی هم عالی، خیلی خوبه نویسنده تصمیم گرفته که هر فصل علی رغم اینکه داستان پیش میره نخواد حتما یه اتفاق حیرت انگیز و خاص بیافته. خیلی خوبه که نویسنده اجازه میده شخصیت ها هم بخوان جذاب باشن. خیلی خوبه. احساس میکنم که قلم نویسنده داره به یه ثباتی میرسه، یکی قلمش خیلی تغییر زیادی نمیکنه، خوبه این شرایطی هست که به نویسنده اجازه میده ایده هاش و شخصیت ها رو با دستای بازتری بیان کنه. هرچند هنوز شخصیت ها و اتفاقاتی که براشون میافته یا افتاده به خوبی دنبال نمیشه داخل طول فصل. و باز داستانی که تعریف میشه قطعه های پراکنده ای از یه داستان بزرگترن. ارتباط بین متن گاهی قطع میشه، و انگار نویسنده داخل بیان توصیف حال و احساس شخصیت ها مشکل داره. شخصا نمیتونستم احساسشون درک کنم. و البته تعادل بین نوشته هم. نمیدونم. داستان سختیه و امیدوارم نویسنده بتونه ازش به خوبی بر بیاد.

و یه چیز دیگه، تو همه اینا کمی مشکلات علائم نگارشی بود، از بعضی از جمله ها چندتا برداشت میشد کرد.
امیدوارم نویسنده به داستان گوییش ادامه بده. این ایده از اون داستاناییه که ارزش منتظر موندن داره.

اول از همه ممنون از نظر واقعا نقدتون. بسیار دقیق و حساب شده بود. خوشحالم از اینکه وقت گذاشتید و این متن حساب شده رو نوشتید. بگذارید من هم جدا جدا پاسختون رو بدم. اما قبلش بگم من خودم رو یه نویسنده رمان نمیدونم. اغلب داستان های کوتاه و متن های ادبی نوشتم که بیشتر تمرکز روی ارایه های ادبی و زیبایی کلمات با حسو حال جملاته. نوشتن یک داستان بلند کاملا متفاوته. با اینکه بخاطر علاقم به جهان های خارج از این دنیای خسته کننده علاقه خیلی زیادی دارم به فانتزی و به قولی جو منو گرفت و این داستان رو در پانزده سالگیم نوشتم مدتی غرق در افکارم با این داستان زندگی کردم و اونو با کوچکترین جزییات روی کاغذ آوردم که نمیشه بهش گفت رمان چون واقعا بی سرو ته. مثل دفتر خاطرات میمونه بیشتر. تبدیلش به یه رمان کار سختیه. البته من الان روی داستان دیگه ای کار میکنم و اینو برای تمرین خودم مینویسم تا قلمم بهتر بشه. که به لطف افرادی مثل شما تصورش سخت نیست. شاید خودپسندی باشه اما ایده خیلی خوبی داره آرزو میکردم شخص دیگه ای مینوشتش تا بخاطر کاستی های قلم من ارزشش رو از دست نده ولی به قولی بیایید فقط کتابی رو بنویسیم که دوست داشتیم بخونیم
درباره مقدمه گفتید که احساسی بود و لحن یکدست نداشت همینطور قطعه اول دومینو نبود. با یکدست نبودن لحن موافقم چون ابتدا سعی داشتتم مقدمه دارای جملات خاص با لحنی مرموز که به گدشته اشاره داره باشه اما وقتی جلو رفت و خواستم تاریخ رو بگم فهمیدم بی مزه میشه اینطوری و بهتره متن کمی نزدیک تر بشه به بقیه لحن داستان اما اینطوری نیست که یک جمله با لحن حماسی آهنگین مثلا فعلش بهش نخونه یا جمله بعدی متناسب نباشه با این یکی پس یکدستی نگارشی داشت. و درمورد قطعه اول دومینو بنظرم میشه فصل اول رو براش در نظر گرفت اما این مقدمه هم اشاره داشت به جریان سنگ و و ماجرای مهاجرت اقوام که در اواخر این جلد متوجه میشید چقدر مهمه هرچند مقدمه در یک کتاب رکن نیست و حتی میتونه نوشته نشه چون کاملا به طبع نویسنده بستگی داره. درباره احساسی بودن هم نمیدونم چی بگم اگر شما بعنوان یک خواننده از بیرون میگید پس احتمالا درسته به هرحال خودم متوجه نشده بودم. و اینکه من اینو فقط برای این نوشتم که خواننده متوجه فضای داستان بشه آنچنان قصدی نداشتم تا سر زنجیر رو بدم به دست خواننده و هدایتش کنم. فقط برای آشنایی با جهانی بود که درش داستان هست بدون اینکه رازی معلوم بشه. در واقع مقدمه رو خودم جدیدا اضافه کردم و در اون دست نوشته های قدیمیم چنین چیزی وجود نداشت.
مهم ترین سوال خودم از خواننده اینه که توصیفات به اندازه هست؟ کم گویی یا زیاده گویی نمیشه ؟فضا سازی درسته؟ ممنون که بالاخره یکی جواب این سوالمو داد. ببینید همونطور که گفتم این داستانو قبلا نوشتم و قلمم خام بوده با توصیفات و فضا سازی خیلی خیلی زیاد. که بنظرم خسته کننده بود. مثلا همیشه توضیح وضع هوا ، محیط و شکل ابرها و و و که به قولی شورش در اومده بود. واسه همین اکثرشونو حذف کردم و دوباره جملات جدید با همون مضمون نوشتم. نمیدونم چقدر لازمه و یا چطور چون پشت سر هم نیومدن. مثلا وقتی دارم واسه اولین بار داستانو مینویسم اصلا بهش فکر نمیکنم فقط مینویسم . من اونجام و دارم میبینم. اما چون فاصله زیادی بین خلق و بازبینی افتاده نمیتونم خوب درش بیارم. سخته برام که این بنظر خودم بزرگترین نقطه ضعف این داستانه. در رابطه با توضیح دنیا هم من اصلا عجله ندارم بنظرم خواننده باید خودش کم کم به این چیزا برسه
درباره ارتباط با شخصیت ها گفتید. در واقع اگر شما با شخصیت آدریان ارتباط برقرار نکردید نشون میده من موفق بودم. نمیخوام فکر کنید نقش اول داستانم اونه و باید طرفدار اون باشید. هنوز افرادی هستن که به اندازه ی آدریان در داستان ها نقش دارن اما وارد نشدن یا اگه بشن به این زودی ها داستان روشون متمرکز نمیشه.
و واقعا در گفتن ویژگی های دنیای خلق شده هیچ عجله ای نداشتم. در واقع اصلا سعی نمیکنم توضیح بدم اینارو. شخصا فکر میکردم گفته بشه چرا درباره ی دنیا و نظام جادویی توضیحی داده نمیشه. اما اینکه شتابزده عمل میشه فکر نمیکنم درست باشه
درباره علایم نگارشی هم واقعا شرمندم. میدونم با توجه به سبک قلم من نیاز زیادی به استفاده از ویرگول و نقطه هست اما شاید گاهی سر جاشون نباشن. امیدوارم فعلا باهاش کنار بیایید. وقتی پارت اول این جلد تموم بشه. یه بازبینی و ویراستاری کلی تموم اینهارو حل میکنیم
و در آخر باید بگم بله داستان سختیه. خیلی سخت چون علاوه بر اینکه گِل داستان خشک و قدیمی شده حجم باورنکردینی هم داره و میدونم این نشونه یه نویسنده ضعیفه که مطالبی روکه لازم نیست در داستان بیاره یا مواردی رو که لازمه بگه، نگه اما با اینکه من مطالعه زیادی داشتم و رمان های زیادی هم خوندم هنوز بعنوان یه نویسنده برام سخته چهارچوب رو کامل دربیارم. بنظر خودم اغلب کم گویی میشه چون نگرانم این حجم تموم نشه. ولی فکر کنم طبق حرف های شما ایده خوبی نیست. طولانی بشه بهتر از اینه که بد بشه.

خطر اسپویل
واقعا که فکر نکردید دارم یه داستان ابر قهرمانی مینویسم با نقش اولی که همرو میزنه میکشه؟ یه هدف دارم از سی فصل ابتدایی. آدریان باید خیلی قدرتمند نمودار بشه و بنابر دلایلی بی رحم اما خوش ذات یه تناقض بنظر خودم جذاب. بقیشم بهتره بمونه داخل داستان بخونید. البته بزارید یه سر نخ بدم بهتون منم مثل اکثر داستان نویس ها معتقدم نقش اول داستان باید ضعف هاش بقدری باشن که در داستان بتونه تکامل پیدا کنه تا خواننده باهاش احساس نزدیکی داشته باشه. درکش کنه و از موفقیت هاش و غلبه بر ضعف هاش احساس خوشحالی کنه. حالا ما شخصیتی داریم که چه از نظر قدرت بدنی چه جسمی و حتی روانی نزدیک به کمال قرار داره. بنظرتون خیلی بی مزه نیست بخوام با این سبک داستانو بنویسم؟ پس ماجرا چیه؟ شاید بگید پس چرا اصلا از این زاویه داسانو مینویسید. جوابش سخت نیست چون نقش منفی هارو بیشتر دوست دارم. حتی بنظرم نقش مثبت هم باید شخصیت تاریکی داشته باشه وگرنه چطور میشه به بدی پیروز شد؟ مگه داستان کودکانست که همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه و نقش مثبت از پس آدم بدها بر بیاد اونم با روش های فضایی. باید منطقی باشیم. اما خودم از زاویه دید آدریان شروع کردم چون علاقه زیادی به شخصیت های منطقی و بیرحم دارم. بنظرم قهرمان هایی که میتونن دنیارو نجات بدن نباید افراد احساساتی با افکار پوچ ایده ال در جوامع امروزی باشن. قدرت لازمه های خودش رو میطلبه


   
Batman, Hacker, Sorna and 5 people reacted
پاسخنقل‌قول
Sorna
(@sorna)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 600
 

من از ادریان خوشم میاد
پچه خوبیه هم زور داره هم مخش میکشه همم خبیث دیگه چی میخواید من عاشق نقش اول خبیث و شیطانیم


   
Fateme, Batman, arashmajd202 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

سلام سلام
به اطلاع دوستان میرسونم فصل دست منه
بهتونم نمیدم
نویسنده گفته زین پس سه شنبه ها فصل بذاریم پس ما هم سه شنبه ها فصل میگذاریم

نویسنده جان کند شدی قبلا زودتر فصل بهم میرسوندیا جوش نزن تو فصلا رو تلگرام کن من سر فرصت بهش میرسم


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 10 / 40
اشتراک: