Header Background day #25
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ویژه نویسندگان: مشکلات نویسندگی و بن بست های داستان نویسی

13 ارسال‌
10 کاربران
21 Reactions
6,600 نمایش‌
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

یه مدت بود میخواستم این تاپیک رو بزنم اما سرم شلوغ بود و نمیشد . بلاخره امروز وقتش شد.
این تاپیک هدفش اینه که هرکدوم از نویسندگان در زمینه ای به مشکل خوردن از بقیه مشورت بگیرن. نیازی نیست اسپویل کنید داستانتونو میتونید فقط مشکل رو بیان کنید و پیشنهادات مختلف رو ارزیابی کنید و انتخاب کنید مسیر رو
مشکل اول رو هم خودم بیان می کنم
سعی کنید پیشنهاداتی بدید که تا حد امکان از تکرار و کلیشه دور باشه. اگه قرار باشه شخصیت اصلی رو از یک فضا و یک دنیا وارد فضای دیگه ای بکنید (این دنیا میتونه فانتزی باشه یا نباشه) چه راهی رو پیشنهاد می کنید... مثلا میگم هری پاتر با ورود به کوچه دیاگون وارد یه دنیای دیگه شد... شما شخصیتتون رو چطوری به دنیای دیگه می برین (خلاقیت داشته باشید و از تکرار بپرهیزید این مسئله جنبه کمک رسانی هم به من داره ):10:

#نویسنده #کارگاه_داستان_نویسی #فانتزی #معرفی_داستان_فانتزی #داستان نویسی


   
reza379، پاکت، L0rd LaTITude و 6 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
arashmajd202
(@arashmajd202)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 85
 

proti;31847:
یه مدت بود میخواستم این تاپیک رو بزنم اما سرم شلوغ بود و نمیشد . بلاخره امروز وقتش شد.
این تاپیک هدفش اینه که هرکدوم از نویسندگان در زمینه ای به مشکل خوردن از بقیه مشورت بگیرن. نیازی نیست اسپویل کنید داستانتونو میتونید فقط مشکل رو بیان کنید و پیشنهادات مختلف رو ارزیابی کنید و انتخاب کنید مسیر رو
مشکل اول رو هم خودم بیان می کنم
سعی کنید پیشنهاداتی بدید که تا حد امکان از تکرار و کلیشه دور باشه. اگه قرار باشه شخصیت اصلی رو از یک فضا و یک دنیا وارد فضای دیگه ای بکنید (این دنیا میتونه فانتزی باشه یا نباشه) چه راهی رو پیشنهاد می کنید... مثلا میگم هری پاتر با ورود به کوچه دیاگون وارد یه دنیای دیگه شد... شما شخصیتتون رو چطوری به دنیای دیگه می برین (خلاقیت داشته باشید و از تکرار بپرهیزید این مسئله جنبه کمک رسانی هم به من داره ):10:

خیلی فکر کردم تا یه ورود به دور از کلیشه ها باشه مثل کمد و اجر پشت دیوارو کتاب و ....

ورود ذهنی بد نیست مثلا ذهن به دنیای دیگه ای منتل بشه و جسم هنوز سرجاش بمونه. مثل خواب

یا مثلا یه دنیا که همیشه سرجاش بوده و همیشه کنار شخصیت بوده. توش پیاده راه میرفته ولی تاحالا درکش نمیکرده. انگار یه پرده روی چشمان و ذهنش قرار داشته تا نفهمه. فرض کن تهران که همیشه توش راه میرفتم بفهمی همه اینا یه طعمه هست برای گول زدن ما.برای نگه داشتن ما تو این دنیای مصنوعی.

یا ایده دنیاهای موازی..هر تصمیمی که میگریم باعث انشقاق خط زمانهای گوناگون میشه و درنتیجه بینهایت دنیا داریم با بینهایت احتمال که همه اونا یه نقطه مشترک دارن.جایی که یه پل هست بینشون میشه بینشون سفر کرد.


   
proti، Pouryakht2 و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
 

Amaj;31876:
خیلی فکر کردم تا یه ورود به دور از کلیشه ها باشه مثل کمد و اجر پشت دیوارو کتاب و .... ورود ذهنی بد نیست مثلا ذهن به دنیای دیگه ای منتل بشه و جسم هنوز سرجاش بمونه. مثل خواب یا مثلا یه دنیا که همیشه سرجاش بوده و همیشه کنار شخصیت بوده. توش پیاده راه میرفته ولی تاحالا درکش نمیکرده. انگار یه پرده روی چشمان و ذهنش قرار داشته تا نفهمه. فرض کن تهران که همیشه توش راه میرفتم بفهمی همه اینا یه طعمه هست برای گول زدن ما.برای نگه داشتن ما تو این دنیای مصنوعی. یا ایده دنیاهای موازی..هر تصمیمی که میگریم باعث انشقاق خط زمانهای گوناگون میشه و درنتیجه بینهایت دنیا داریم با بینهایت احتمال که همه اونا یه نقطه مشترک دارن.جایی که یه پل هست بینشون میشه بینشون سفر کرد.

به نظرم این نظریاتی که بیان کردی یکم کلیشه شده مثلا اینکه ذهن منتقل بشه و بدن به یه خواب عمیق بره رو توی فیلم سفر به مریخ دیدم جالب بود ولی جدید نیست اگر بخوایم بگیم. درباره دنیاهای مصنوعی و خیابونی که همیشه طبیعی بوده بعد میفهمی چقدر الکی بوده و گول خوردی میتونم سری فیلم های ماتریکس رو بهت معرفی کنم که اصلش بر همین پایه ساخته شده. به نظرم باید عمیقتر فکر کرد.

proti;31847:
یه مدت بود میخواستم این تاپیک رو بزنم اما سرم شلوغ بود و نمیشد . بلاخره امروز وقتش شد. این تاپیک هدفش اینه که هرکدوم از نویسندگان در زمینه ای به مشکل خوردن از بقیه مشورت بگیرن. نیازی نیست اسپویل کنید داستانتونو میتونید فقط مشکل رو بیان کنید و پیشنهادات مختلف رو ارزیابی کنید و انتخاب کنید مسیر رو مشکل اول رو هم خودم بیان می کنم سعی کنید پیشنهاداتی بدید که تا حد امکان از تکرار و کلیشه دور باشه. اگه قرار باشه شخصیت اصلی رو از یک فضا و یک دنیا وارد فضای دیگه ای بکنید (این دنیا میتونه فانتزی باشه یا نباشه) چه راهی رو پیشنهاد می کنید... مثلا میگم هری پاتر با ورود به کوچه دیاگون وارد یه دنیای دیگه شد... شما شخصیتتون رو چطوری به دنیای دیگه می برین (خلاقیت داشته باشید و از تکرار بپرهیزید این مسئله جنبه کمک رسانی هم به من داره ):10:

بانو فرستادم به پیام شخصیتون چون انتهای یه کتابه که بعدا قراره بزارمش توی سایت.

و حالا مشکل من خب من بیشتر توی نگارش مشکل دارم مثلا خیلی از جمله بندی هام جاهای فعل و فاعل رو نمیتونم درست بزارم و جمله بندیم یکم بد درمیاد مثلا جمله هام با است بود شد کرد امد و این چیزا که باید انتهای جمله باشه تموم نمیشه معمولا این شد و است و باید و بود و اینا رو وسط جمله بکار میبرم و جمله رو با یه عبارت دیگه تموم میکنم که برای خودمم خیلی رو اعصابمه وقتی دوباره میخونم از نو باید بشینم جمله بندی ها جای فعل فاعل و اول و اخرشون رو تغییر بدم.
دومین مشکلی که دارم روی اسم گذاشتن شخصیت هاس مثلا وقتی یه شخصیت میاد تا چند فصل ممکنه اسمش رو نبرم و مثلا بگم درمانگر یا غریبه یا یه چیزی این شکلی و سخت روی نفرات اسم انتخاب میکنم و میزارمشون. نمیدونم این به نظر خودم یکم رو اعصابمه از جایی دوست ندارم شخصیت های اضافه وارد داستان بشه پس اسم براشون نمیزارم و با چیزای دیگه صداشون میکنم مثلا شنل پوش اما توی بخش هایی که این زیاد تکرار میشه و اون شخصیت حضور داره شکل خوبی به داستان نمیده.
اگر نظری راه حلی دارید بگید ممنون میشم.

پ.ن: البته توی نقطه گذاریم مشکل دارم:دیگمونم این رو کل سایت دیگه در جریان باشه خخخخخ:10:
پ.ن.ن: توی املا هم شدیدا خرابه اوضاعم کسی هم تا حالا راه حلی برام نداشته هوففففف:2:


   
arashmajd202 و Pouryakht2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

Amaj;31876:
خیلی فکر کردم تا یه ورود به دور از کلیشه ها باشه مثل کمد و اجر پشت دیوارو کتاب و ....

ورود ذهنی بد نیست مثلا ذهن به دنیای دیگه ای منتل بشه و جسم هنوز سرجاش بمونه. مثل خواب

یا مثلا یه دنیا که همیشه سرجاش بوده و همیشه کنار شخصیت بوده. توش پیاده راه میرفته ولی تاحالا درکش نمیکرده. انگار یه پرده روی چشمان و ذهنش قرار داشته تا نفهمه. فرض کن تهران که همیشه توش راه میرفتم بفهمی همه اینا یه طعمه هست برای گول زدن ما.برای نگه داشتن ما تو این دنیای مصنوعی.

یا ایده دنیاهای موازی..هر تصمیمی که میگریم باعث انشقاق خط زمانهای گوناگون میشه و درنتیجه بینهایت دنیا داریم با بینهایت احتمال که همه اونا یه نقطه مشترک دارن.جایی که یه پل هست بینشون میشه بینشون سفر کرد.

آره میدونم چی میگی یه چیزی مثل داستانهای دی سی ....n تا زمین با n تا امکان مختلف
مسئله اینه که باید از تکرار دوری بشه. یه نو آوری
این مدل حضور ذهنی جالبه منو یاد اواتار میندازه.

بانو فرستادم به پیام شخصیتون چون انتهای یه کتابه که بعدا قراره بزارمش توی سایت.

مرسی دریافت شد

و حالا مشکل من خب من بیشتر توی نگارش مشکل دارم مثلا خیلی از جمله بندی هام جاهای فعل و فاعل رو نمیتونم درست بزارم و جمله بندیم یکم بد درمیاد مثلا جمله هام با است بود شد کرد امد و این چیزا که باید انتهای جمله باشه تموم نمیشه معمولا این شد و است و باید و بود و اینا رو وسط جمله بکار میبرم و جمله رو با یه عبارت دیگه تموم میکنم که برای خودمم خیلی رو اعصابمه وقتی دوباره میخونم از نو باید بشینم جمله بندی ها جای فعل فاعل و اول و اخرشون رو تغییر بدم.

نگارش رو میشه با یه کم مطالعه درست کرد. میدونم اهل مطالعه هستی بعدشم بازنویسی چیز عجیبی نیست که...هرچی بیشتر یه متن رو بازنویسی کنی بهتر میشه

دومین مشکلی که دارم روی اسم گذاشتن شخصیت هاس مثلا وقتی یه شخصیت میاد تا چند فصل ممکنه اسمش رو نبرم و مثلا بگم درمانگر یا غریبه یا یه چیزی این شکلی و سخت روی نفرات اسم انتخاب میکنم و میزارمشون. نمیدونم این به نظر خودم یکم رو اعصابمه از جایی دوست ندارم شخصیت های اضافه وارد داستان بشه پس اسم براشون نمیزارم و با چیزای دیگه صداشون میکنم مثلا شنل پوش اما توی بخش هایی که این زیاد تکرار میشه و اون شخصیت حضور داره شکل خوبی به داستان نمیده.
اگر نظری راه حلی دارید بگید ممنون میشم.

فکر نمیکنم راه حل بخواد. یعنی تو مشکل رو میدونی پس باید جوری بنویسی که این مشکل درش قرار نگیره. چون متنات رو دیدم میگم تخیلت خیلی خوبه اما بیانت مشکل داره. همیشه داستان رو از اون دید ببین که انگار یه خواننده ای...انگار هیچ حسی به کتاب نداری یا شخصیت ها رو نمیشناسی بعد ببین اگه تو صرفا خواننده داستان بودی کجاهای داستان برات گنگ و نامفهوم بود همونا رو اصلاح کن

پ.ن: البته توی نقطه گذاریم مشکل دارمگمونم این رو کل سایت دیگه در جریان باشه خخخخخ

نخند که این نقطه هات خون به دل ما کرده.

پ.ن.ن: توی املا هم شدیدا خرابه اوضاعم کسی هم تا حالا راه حلی برام نداشته هوففففف

میدونی در تمام دوره تحصیلم این ارزو به دلم موند که املا بیست بگیرم:10:


   
arashmajd202 و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 217
 

خیلی تلاش کردم بنویسم ولی وقت داستان از 100 صفحه بیشتر میشه همه چیز رو فراموش میکتم و از خط داستان خارج میشم برای همین تصمیم گرفتم که یاداشت بزارم برای یاداوری ولی زیاد کمک حالم نبودن و نتونست کار خاصی از پیش ببرن ... تعریف نکنم از خودم ولی خوب قوه تخیل قوی دارم یعنی توی ده دقیقه یه داستان نون اب دار پیدا میکنم ولی وقتی خیلی گسترشش میدم همیشه راهم رو گم میکنم خوشحال میشم اگه راه حلی دارین باهام در میون بزارین


   
پاسخنقل‌قول
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 507
 

L0rd LaTITud3;32430:
خیلی تلاش کردم بنویسم ولی وقت داستان از 100 صفحه بیشتر میشه همه چیز رو فراموش میکتم و از خط داستان خارج میشم برای همین تصمیم گرفتم که یاداشت بزارم برای یاداوری ولی زیاد کمک حالم نبودن و نتونست کار خاصی از پیش ببرن ... تعریف نکنم از خودم ولی خوب قوه تخیل قوی دارم یعنی توی ده دقیقه یه داستان نون اب دار پیدا میکنم ولی وقتی خیلی گسترشش میدم همیشه راهم رو گم میکنم خوشحال میشم اگه راه حلی دارین باهام در میون بزارین

یادداشت برداری به همچین چیزی کمک نمی کنه از نظر من. چون خودم سعی داشتم همیشه یک جهان بزرگ خلق کنم (و کردم)، توی این زمینه، دو سه تا سر رسید و چند تا دفتر قطور پر دارم که نصفشون پلات مجموعه و نصف دیگشون جهان سازی و مجیک سیستم و ... هستش.
بهترین کار هم همینه. جزئیات معمولا اونقدر زیاد هستن که آدم از یادش میره، اینکه همه رو جامع به کاغذ منتقل کنی، جلوی فراموشی رو نمی گیره. اما خیلی وقت ها شده که من پلات داستانم رو یادم رفته یا مثلا بعضی علامت ها و نمادها رو از یاد بردم و با مراجعه به نوشته هام دوباره تو ذهنم حک شدن.

مشکلی هم که فعلا ندارم. برم یکم فکر کنم مشکل بسازم 😐


   
L0rd LaTITude واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

L0rd LaTITud3;32430:
خیلی تلاش کردم بنویسم ولی وقت داستان از 100 صفحه بیشتر میشه همه چیز رو فراموش میکتم و از خط داستان خارج میشم برای همین تصمیم گرفتم که یاداشت بزارم برای یاداوری ولی زیاد کمک حالم نبودن و نتونست کار خاصی از پیش ببرن ... تعریف نکنم از خودم ولی خوب قوه تخیل قوی دارم یعنی توی ده دقیقه یه داستان نون اب دار پیدا میکنم ولی وقتی خیلی گسترشش میدم همیشه راهم رو گم میکنم خوشحال میشم اگه راه حلی دارین باهام در میون بزارین

ببین بهتره قبل از پیاده سازی ایده اون رو به صورت یه خلاصه بنویسی... حالا اصل ایده یادت نمیره و بعد میتونی پر و بالش بدی
طبیعیه که همه ایده تو ذهنت تا ابد نمونه اما برای گسترش ایده هات حد و مرز بذار قوانین رو لیست کن، حوادث مهم رو لیست کن و سعی کن تو همون چهارچوب بمونی


   
L0rd LaTITude واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 767
 

AmbrellA;31883:

پ.ن: البته توی نقطه گذاریم مشکل دارم:دیگمونم این رو کل سایت دیگه در جریان باشه خخخخخ:10:

همینجا صدتا نقطه گذاشتی

پ.ن.ن: توی املا هم شدیدا خرابه اوضاعم کسی هم تا حالا راه حلی برام نداشته هوففففف:2:

http://www.virastyar.ir/


   
L0rd LaTITude واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Hooman
(@hooman)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 176
 
به نظرم لزوما ایده های جدید نیستن که داستان رو "مخصوصا تو ژانر فانتزی "برای مخاطب پر کشش می کنن.مثلا تو یه داستانی مثل "نام باد" یا همون "حماسه کوئوت شاه کش" که به نظرم یکی از قشنگ ترین داستان هایی که خوندم ایده ی جدیدی به کار نرفته .مثل همه ی داستان ها جادو داره مثل همه ی داستان ها دانشگاه.اقوام مختلف.جنگ.شخصیت منفی و.... داره ولی چون سیر حرکت داستان و ماجراهایی که برای شخصیت اصلی اتفاق می افته ونحوه ی بیان داستان واقعا جذاب و گیرا هست داستان مخاطب رو به سمت خودش میکشونه.ولی بیاین در عوض به یه داستانی مثل هری پاتر نگاه کنیم.به نظرم هری پاتر ایده ی خیلی خوبی داشت ,مدرسه ی هاگوارتز و هری و ... میشد سرشون خیلی خوب کار شه ولی(نظر منه ممکنه دیگران مخالفش باشن)روند داستان خیلی آبکی جلو میرفت.این مورد توی داستانی مثل "سپتیموس هیپ" هم دیده میشه .مثلا تو هری پاتر در کل داستان هری یه پسر بد عنق ...لوس بود که همیشه به طریقی کاملا شانسی از دست ولدمورت در میرفت و یا اینکه در نهایت شاید طلسمایی که بلد بود ویا تجربه ای که داشت یک هزارم ولدمورت نبود.کسی بود که به صرف این که پدر مادرشو از دست داده داستان همیشه طرف اون رو میگرفت و یا اینکه کل داستان فقط بر مبنای یه پیشگویی بود واین پیشگویی مثل یه "کارت بسیج فعال!" کار هری رو تو همه قسمتا راه مینداخت.دقت می کنین؟من که در طی داستان فقط می خواستم ببینم آخرش چی میشه و به روند داستان به خاطر آبکی بودنش توجهی نداشتم.از اون طرف می تونم به داستان های زیبایی مثل "میراث " و مثل سفیر کبیر اشاره کنم .هیچ کدوم به نظرم ایده های ناب و جدیدی نداشتن ولی نثرشون و لحن نوشتاریشون و این که فکر نکرده "خواننده یه ادم احساساتی شکننده هس که در اثر مشکلات شخصیت اصلی گریش در میاد مثل هری پاتر و سیپتیموس هیپ" باعث شده این همه طرفدار داشته باشن.غرض از این همه گزافه گویی هایی که کردم اینه که اون دوستانی که دنبال یه ایده ی خیلی جدیدن تا داستان رو بنویسن ,به نظرم اگر یه داستان با یه ایده ی رایج و معمولی ولی با نثر و لحن جذاب و گیرا بنویسن داستان قشنگ تر میشه.خوب اگر کسی اون قدر قدرقدرته و خیال پردازی قوی داره که می تونه دو عامل ایده و نثر قشنگ رو کنار هم بیاره اون موقع هست که هر سلیقه ای داستانش رو میپذیره که والله من تا حالا همچین داستان کاملی به غیر از داستان فیلم game of thronsندیدم.
ببخشید که زیاد شد.

   
proti و L0rd LaTITude واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
 

سلام . میشه کمک کنید. من تو ایده و خلق داستان به نظر خودم خوبم ولی وقتی داستان میره بالای سی صفحه ناخواسته در اون تقلید میشه از کتابای دیگه؛ واضح تر بگم ایدم ته میکشه!به نظرتون چیکار کنم مشکلم حل بشه؟


   
پاسخنقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 362
 

سلام
مشکلم اینه که اول و آخر داستانو می دونم ها! اماوسطش رو نمی دونم.
همیشه اولین کتابی ک یه نویسنده می خونه و باعث کتابخون شدنش میه، خیلی روی خودش و رز نوشتنش تاثیر می ذاره. الگوی من هم هری پاتر و رولینگ بوده. برای همین بهقول دوستمون روند داشتان آبکیه اما ایده عالیه. من چه کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


   
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
 

helen praspro;35212:
سلام
مشکلم اینه که اول و آخر داستانو می دونم ها! اماوسطش رو نمی دونم.
همیشه اولین کتابی ک یه نویسنده می خونه و باعث کتابخون شدنش میه، خیلی روی خودش و رز نوشتنش تاثیر می ذاره. الگوی من هم هری پاتر و رولینگ بوده. برای همین بهقول دوستمون روند داشتان آبکیه اما ایده عالیه. من چه کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام.

پیشنهادم اینه که شروع کنید به نوشتن و آروم آروم سرنخ هایی از اتفاقایی که قراره اواخر داستان رخ بده بدین. اون وسط معمولا در میاد خودش! انگار که خود داستان، خودش رو پیش ببره. (البته این تجربیه، علمی نیست!:دی)


   
پاسخنقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 362
 

مادرم میگه کم تجربمو هنوز از زمدگی چیزی نمی دونم که بخوام بنویسم. میگه ججونم. به نظرتون 13 سال جوون محسوب میشه؟:39::39:


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: