واما بعد.....
چند وقتی بود که داشتم رو یه ایده ای کار می کردم و در نهایت بالاخره تونستم اون رو به تقریر در بیارم.
داستان درباره ی پسری به نام الیوندر استوارت هست که در دنیایی به نام ادینبرا رخ میده.داستان در دوره ی الیوندر بیست و هفتم و درباره ی ولیعهدش رخ میده که پر از دسیسه و ارواح و جادو و دستکاری در طبیعته ...
سعیم بر اینه که هر هفته یه فصل بدم .فعلا که مقدمه کار رو به صورت سوم شخص از افسانه ارواح ثلاثه بیان کردم.
لطفا با نظراتتون در هر چه بهتر کردنه قلم داستان کمک کنین .
با تشکر.
سلام
خب از شانس خوبت من اولین نظر رو میدم :65:
.......................................................................
راستش فایل به حدی شلوغ بود که نتونستم متن رو بخونم.
شاید بهتر باشه یه بار دیگه فایل پی دی اف رو ویرایش و منظم کنی.
احتمالا اینجا باشن بچه هایی که بتونن راهنماییت کنن.
ممنون از نظرتون الآن اصلاحش می کنم
موضوع داستانتون جالبه و مقدمه ی خوبی داشت و اطلاعاتی در مورد داستان هم داد من فقط یکبار این موضوع رو توی داستان گورستان دیدم که یکم موضوعش فرق داشت ولی در مجموع برای مقدمه خوب بود
بعد یه سوال داشتم هرهفته در یه روز منظم فصل می دین یا به صورت نا منظم؟
سلام.
مقدمه خیلی عالی ای بود به نظرم. نمیتونم بگم همه چیزش محشر بود، چون هر نثری جای بهتر شدن داره، منتهی به نظرم نثر راوی این داستان - که نمیدونیم کی بود، آدم بود؟ کتاب بود؟ - خیلی خوب بود. معنی و مفهوم داستان رو می رسوند، زیاد ساده و زیاد هم سنگین نبود. من خیلی خوشم اومده.
از نثر داستان که بگذریم، من از خود داستان هم خیلی خوشم اومد. ایده اش هم خیلی جالبه، به قول لرد سرما، اطلاعات خوبی از داستان بیرون دادی و می تونیم به جرئت بگم مقدمه جذابی بود که خواننده رو مجاب میکرد بره سراغ صفحه بعدی. اتفاقات سریع پیش میرفتن، که فکر کنم قصد خودت هم همین بود، می خواستی سریع یه تاریخچه بگی و توی خود داستان وارد یه موضوع دیگه بشی.
بعد یه چیز خیلی جالب، داشتم میخوندم فکر کردم دارم تاریخ بیهقی می خونم از اون مدلا بود ها! جدی میگم خوب بود، توصیفات بیش از حد نبود، تو ذوق نمی زد، اونقدرا هم کم نبود که بگیم صحنه رو به تصویر نمی کشید (برای یه مقدمه که داشت یه داستان رو از زبون یکی از اشخاص داستان و به صورت خیلی سریع روایت می کرد، توصیفات خوب بودن). این ایده ئه که این ارواح هنوزم ناشناخته موندن خیلی برام جالبه. یعنی بیش ترین چیزی که منو جذب میکنه ادامه اینو بخونم، اینه که بفهمم این ارواح کین، چین، از کجا اومدن، چرا انقدر قدرت دارن، قبل از نسل بشر؟ یعنی چی؟ این قدرت عظیمشون رو به دست آوردن؟ واسه نژادشونه؟ خدان واقعا؟ از اونجایی که یکیشون گفت میتونه ما رو از این دنیا نجات بده و به آرامش برسونه، آیا موجودات خوبین ولی فقط یه موجود قدرتمندتر اونجا گیرشون انداخته؟ خودشون بلایی سر خودشون آوردن و نفرین شدن؟ یا موجودات شروری هستن و میخوان وارد این دنیا (دنیای انسان ها) بشن و اون رو تحت کنترل خودشون در بیارن؟
کلا ارواح ناشناخته موندن، اما جلوه هایی ازشون نشون داده شد که توجه خواننده رو جلب می کرد. و واقعا راوری کی بود؟!
این یاروها «بشریت» هم چیزای باحالی بودن. اینکه یه سری موجودات بی بن و مایه یهو از یه جا پیداشون میشه میان یه جای دیگه، یکم جای شکه؛ حالا احتمالا تو داستان باید گذشتشون رو بفهمیم دیگه. این تیکه 3000 و «اندی» هم زیاد جالب نیست فکر میکنم. میتونی بگی حدود سه هزار سال، یا همچین چیزی. این تیکش که گفتی سه هزار سال، گفتم الان چهارتا سه هزار میگی، مث اسطوره زرتشتیتش میکنی. ولی همچین چیزی نبود، جدید بود، ایلو.
انصافا هم نثر خوبی داری. منتهی یه سری اضافه گویی ها داره بعضی جملات به نظر من، که اگر نباشن، یا از جمله های اصلی جدا بشن و یه جمله جداگونه بشن برای خودشون، شاید فهم داستان رو بالاتر ببره. جملاتت که قطعا طولانی بودن، یعنی یهو پونصد شونصد واو ربط توی یه جمله میومد آدم هی نفس میگرفت، به آخرش نمی رسید؛ حالا جدای از اینکه این موضوع میتونه به خاطر نثر داستان باشه، منتهی به نظر من، به هر صورت اگر کوتاه تر بشن فهم داستان عمیق تر میشه.
اسپویلر
مثال میزنم:
- فرد دیگری به نام آمادئوس به من گردنبندی اعطا می کند و نفر سوم به نام امنحت دستبندی را به من میدهد و می گوید که این سه چیز باید در بین ملکه های تو وملکه های فرزندانت همواره تحت الحفظ باقی بماند تا روز موعود و زمان مشخص و بعد از این سخنان بود که من بیهوش شدم
اصلا این پنج خط هیچ نقطه ای توش نبود، تا رسید به آخر دیالوگ. یعنی انگار کورس صد متر گذاشته بودم. تموم نمیشد.
- در همین هنگام مردم که از وضع به وجود آمده سخت ترسیده اند سرگذشت دهکده را به سمع اعلی حضرت دوک ریفتن برادر پادشاه وقت می رسانند که دوک تصمیم به لشکر کشی به جنگل میگیرد.
اون تیکه آخرش که میگه «که تصمیم به لشرکشی به جنگل می گیرد» تو یه جمله دیگه میومد چطور می شد؟ خود جمله قبلی به اندازه کافی طولانی بود.
اینا دوتا نمونه بودن از جملات مشابهشون؛ توی کل متن از این دست جملات بود.
بعد دیگه... آها، علائم نگارشی که کلا یوخده! یه ویرایشی بکن، دستی به سر و روش بکش، کاما، نقطه کاما، نقطه! گیومه «:» و از این چیزا. محض رضای خدا یه اینتریم بزن، این پاراگراف ها از همدیگه جدا بشن. خیلی متراکم بودن جملات. ویراستار پیدا کن.
خلاصه که خیلی خوشمان آمد، موفق باشی، و منتظر ادامش هستیم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
یادم رفت بگم، واسه یه سری اسامی مثل امنحنت که نمیدونیم چطوری بخونیمشون، یا اعراب گذاری کن، یا پی نوشت فینگیلیش بنویس. گزینه اول بهتره به نظرم.
خوب بود ولی با اون کاربر بالایی موافقم اسم های توی داستان یکم رو مخن اعراب گزاری چیزی کن.خسته نباشی
به نظر جذاب میاد امییدوارم فصل دهی منظمی داشته باشه
:15::3::67:
سلام الان یکشنبه هست ساعت چند آپ میشه
سلام
یه زمان مشخص برا فصل دهی بگید
دوستان راستش نظراتتون سازنده بود دنبال ویراستار واسه ویرایش می گردم چون تقریبا فصل اول هم تموم شده فقط چون فعلا تا یکشنبه نت ندارم ....نظرات رو نمی تونم بخونم ولی هر یکشنبه فصل جدید رو ارائه میدم.با تشکر
چه سریع داستانو ول کردی :68::68::68:4
سلام دوستان راستش داستان رو ول نکردم.اگر دقت کرده باشین اصلا این چند روزه آن نشده بودم....قرار بود یکشنبه فصل بدم ولی چون به خاطر جابه جایی و غیره حال حاظر سیستم ونت ندارم...من دارم می نویسم و در اسرع وقت که نت و سیستمم ردیف بشه چند فصل رو با هم ارسال می کنم...بازم به خاطر تاخیر معذرت می خوام.
سلام مقدمه خوبی بود
ایده داستان هم جدید بود هم جذاب ،خواننده رو به خواندن ادامه اش ترغیب میکنه در کل به نظر من شروع خوبی داشت.
با تشکر از نویسنده
سلام دوستان راستش داستان رو ول نکردم.اگر دقت کرده باشین اصلا این چند روزه آن نشده بودم....قرار بود یکشنبه فصل بدم ولی چون به خاطر جابه جایی و غیره حال حاظر سیستم ونت ندارم...من دارم می نویسم و در اسرع وقت که نت و سیستمم ردیف بشه چند فصل رو با هم ارسال می کنم...بازم به خاطر تاخیر معذرت می خوام.
فقط بدون که یه جماعت منتظر فصل جدید ان ،بیصبرانه منتظریم:67: