|
طلوع: گذرگاه سرخ
|
منتظر نظرات ارزشمندتون هستم.
سلام
خسته نباشی
خب حیفه واقعا من همشه حرص میخورم یه داستانی شروع بشه شخصیت ها شکل بگیرن و بعد رها بشه انگار یه سری ادم رو ببری وسط جاده پیادشون کنی برن.
اره برادر یا خواهر فعالیت و نظر دهی کاربرا یکم کمه ولی بزار از تجربه خودم برات بگم که همین تجربیات رو با دورگه داشتم.
یادمه فصل ها 10 11 12 تا 15 16 از جلد اول هر چی فصل میدادم هیشکی نظر نمیداد آمار دانلود ها رو داشتم ولی دریغ از یه نظر و مشارکت اگر همون موقع کنار می کشیدم که دورگه به فنا میرفت ولی سماجت کردم و بدون نظر داستا رو قرار میدادم گذشت تا اینکه اخرای کتاب اول ملت فهمیدن نه این داستان انگار داره ادامه پیدا میکنه و رها نمیشه. بیشتر ملت که یا میخونن یا انگیزه ای برای خوندن داستان های بچه های سایت رو ندارن همین مشکل الان شماست. همه میترسن که داستانی رو بخونن و وسط داستان یهویی بفهمن که رها شده این بزرگ ترین ضربه به اعتماد خوانندگان هست. من و شما به عنوان کسانی که دارین توی کار فانتزی ادامه میدیم باید بدونیم که این ژانر تازه کاره تو ان مملکت و اگر ما هم اعتمام مردم رو به داستان ها خودمون جلب نکنیم دیگه چی میمونه از فانتزی جز ترجمه کارای خارجی؟
به نظر من شما با ادامه دادن خواننده جذب میکنی با جذب خواننده خواهی نخواهی نظرات شروع میشه.
البته باید سیاست هم داشته باشی برای مجبور کردن خوانندگان به فعالت و نظر دادن برای داستانت.
اول از همه روی پایان فصولت کار کن طوری که وقتی فصل رو تموم میکنن ملت تو چنان خماری بمونن که تو دلشون چنتا فوشم بت بدن که چرا اینجا تمومش کردی! اینطوری میان و نظر میدن حتی شده از فرت عصبانت پایانت که خوب باشه طرف یه هفته دوهفته هم صبر میکنه تا بفهمه بعد اون قضیه چی میشه ولی اگه پایان خوب نداشته باشی و معمولی تموم بشه کسی اگر بخونه هم ترقیب نمیشه به نظر دادن. این رو جدی بگیری کارت حله!
یه چیز دیگه بعده ها که خواننده ثابت پیدا کردی و دیدی هفتگی مثلا صد نفر دانلود مانگن داری پنجاه نفر میانگین امار دانلود فصلاته بییا و فصلات رو امتیازی کن اونطوری یه سری که تنبلن و حال فعالیت تو سایت رو ندارن حتی شده به خاطر کسب امتیاز و دانلود فصل هات هم شده میان و نظر میدن.
و در اخر سعی کن که از ایده های نو استفاده کنی خخ مثلا وقتی من اسم یه نژادم رو گذاشتم نودل ملت اومدن نظر دادن که اقا این اسم غذای کره ای هست نمیشه که اسم نژاد باشه الان دیگه جا افتاده فردا که یه چیز جدید بیارم بازم بحث ها و گفتگو ها شروع میشه تو هم همین طوری استفاده کن نو اوری کن هر چقدر احمقانه به نظر برسه اشکال نداره فقط خودت بهش اعتماد کن.حرف اخر تو داستان منویسی به خاطر خودت به خاطر اینکه یه چیزی خلق کنی نه به خاطر خواننده نه به خاطر اینکه یکی بخونه یکی نظر بده. اگه کارت رو نیمه رها کنی یعنی به خودت بی احترامی کردی تمومش کن داستانت رو حتی شده بدون نظر و دانلود بزار یه داستان کامل و توپ از نظر خودت روی نت ازت بمونه!
یا علی
سلام آقا امید.
عجب مثالی زدی. البته من خودم به زندانیایی تشبیهشون میکنم که به محض شکل گرفتن روی کاغذ آزاد میشن!
حق میدم به خواننده ها که اعتماد نکنن به تازه کارا، ولی خب من مقصرش نیستم واقعا. نمیدونم که کی قراره مطمئن بشن داستان ادامه پیدا میکنه و نصفه ول نمیشه، فکر کنم چند باری گفته بودم همینجا.
تنها سیاستی هم که به ذهنم میرسه تهدیده فعلا! ولی قبول دارم حرفتو کاملا.
آره یادمه قضیه نودلو، توی تاپیک نظراتت خوندمش!
ممنون و موفق تر باشی!
در انتها عرض کنم که... بی ادبیه بعد از کامنت هایی که بعضی دوستان گذاشتن چیزی نگم. تا یکی دو روز دیگه و یه بازبینی رو فصل بعدی، میفرستمش برا ویراست. (البته باس ببینم ممد دوباره میاد ویراستار طلوع بشه یا نه!)
ادامش میدم به امید خدا و به خاطر دل خودم. ایشالا پشیمون نمیشم. میریم ببینیم تهش چی میشه.
باید اینم در نظر داشته باشی که فصل امتحانات دانشگاهه
وقتی امتحانام تموم شد میخونمش
تابحال کتابای نصفه نیمه زیادی خوندم بخاطر همین تا کتابی به نیمه نرسه و از ادامش مطمعن نشم شروعش نمیکنم
اینکه همراه نویسنده دوسال وقت بزاری و کتاب رو پیگیری کنی
ولی توی اوج یه دفعه نویسنده غیب بشه واقعا خیلی دردناکه
داستان قشنگیه
سلام، شما چندباره دارید از این پیام ها میدید، لطفا اسپم نکنید با تشکر 🙂
سلام آقا امید.
عجب مثالی زدی. البته من خودم به زندانیایی تشبیهشون میکنم که به محض شکل گرفتن روی کاغذ آزاد میشن!حق میدم به خواننده ها که اعتماد نکنن به تازه کارا، ولی خب من مقصرش نیستم واقعا. نمیدونم که کی قراره مطمئن بشن داستان ادامه پیدا میکنه و نصفه ول نمیشه، فکر کنم چند باری گفته بودم همینجا.
تنها سیاستی هم که به ذهنم میرسه تهدیده فعلا! ولی قبول دارم حرفتو کاملا.
آره یادمه قضیه نودلو، توی تاپیک نظراتت خوندمش!
ممنون و موفق تر باشی!
در انتها عرض کنم که... بی ادبیه بعد از کامنت هایی که بعضی دوستان گذاشتن چیزی نگم. تا یکی دو روز دیگه و یه بازبینی رو فصل بعدی، میفرستمش برا ویراست. (البته باس ببینم ممد دوباره میاد ویراستار طلوع بشه یا نه!)
ادامش میدم به امید خدا و به خاطر دل خودم. ایشالا پشیمون نمیشم. میریم ببینیم تهش چی میشه.
عالیه برای دل خودت بنویس برای اینکه یه داستان ازت بمونه کاری به خواننده داشتن نداشتن نکن. اگر تونستی اینطوری بنویسی بقیه هم اعتماد میکنن بهت.
با همین فرمون ادامه بده کارت درسته.
از ممد چه خبر از داستان خودش خبری نداری؟ اسمش اگر یاده باشه آز؟ اگر خبری داری بگو بیاد یه سلامی خدمتش عرض کنیم.
با تشکر خدمت نویسنده گرامی که داستان را نیمه کاره ول نکردن
عالیه برای دل خودت بنویس برای اینکه یه داستان ازت بمونه کاری به خواننده داشتن نداشتن نکن. اگر تونستی اینطوری بنویسی بقیه هم اعتماد میکنن بهت.
با همین فرمون ادامه بده کارت درسته.
از ممد چه خبر از داستان خودش خبری نداری؟ اسمش اگر یاده باشه آز؟ اگر خبری داری بگو بیاد یه سلامی خدمتش عرض کنیم.
والا تا جایی که میدونم ممد یه مدتیه نوشتن آز رو گذاشته کنار. (البته اسم داستان رو هم عوض کرده.) آخرین چیزی که از این داستان خوندم، ده فصل اولش بود.
خلاصه داستان که قشنگ بود... برم خود داستان رو بخونم بعد میام نظر میدم
سلام، شما چندباره دارید از این پیام ها میدید، لطفا اسپم نکنید با تشکر 🙂
شرمنده با سیستم سایت اشنا نبودم
یکم حجم توضیحاتش زیاده و به نظر من خواننده درست نمیتونه با شخصیت ها ارتباط بر قرار کنه البته داستان قشنگی داره
فصل دوازدهم اضافه شد.
سلام نویسنده عزیز. کم کم دارم از شخصیت ماریس خوشم میاد امیدوارم نقش مهمی در داستان داشته باشد. فصل جدیدم آمد برم بخونم. با تشکر از وقتی که برای ما میزاری
سلام نویسنده عزیز. کم کم دارم از شخصیت ماریس خوشم میاد امیدوارم نقش مهمی در داستان داشته باشد. فصل جدیدم آمد برم بخونم. با تشکر از وقتی که برای ما میزاری
سلام. بسیار مایه ی خوشحالیه. مطمئنا نقش مهمی خواهد داشت. این همه مقدمه چینی کردیم براش که یه جایی ازش استفاده کنیم دیگه.
و ممنون که نظر دادی.
وقتی بعد چند وقت اومدم دیدم فصل جدید اومده خوشحال شدم. اول که شروع به خوندن داستان میکنی احساس میکنی حوصلت یکم سر رفته ولی کم کم برات جالب میشه، امیدوارم با تلاشی که میکنی از اینم بهتر بشه.
سه بخش نو رو خوندم، به نظرم بهتر شده بود، و روایات داستان یه روایت منسجم تر شده بود، روایتی که اجازه میداد کنش ها و واکنش ها درش بهتر شکل بگیره، و توصیفات هم توصیفات پویاتری شده بود. و واقعا تو این سه قسمت کنجکاوی های جذابی ایجاد شده بود، میتونم بگم حالا مشتاق تر شدم که ادامه این داستان رو بهتر دنبال کنم، تو ده فصل اول انگار روند داستان گاه به گاه قطع میشد و سخت برای من به عنوان یه خواننده بتونم با داستان باهاش ارتباط بگیرم. و اینکه توصیفاتش یه جور توصیفات تمامیت خواهی بود و اجازه کمی ماجراجویی به به ذهن خواننده نمیاد مشکلی که خیلی خوب حلش شده بود هرچند به نظرم میشد با توصیفات کوتاه به صحنه عمق بیشتری بدی، در واقع این توصیف یکی از ابزار نویسندگیه، مثلا اون صحنه جلسه فرمانده ها. به هر حال به نظرم روایت داستان روایت جذابی داشت و باعث میشد که برقراری ارتباط برام راحت تر بشه. و شخصیت ها لمس پذیرتر بودن، و نکته مهمتر دیالوگ های داستان، شاید بهتره بگم داستان دور و بر دیالوگ ها متاسب با اونا شکل میگیره، و نزدیک شده.
یه موضوع دیگه هم هست اینکه مسیرهای متفاوتی رو داخل داستان شروع کنید و بتونید ادامه اش بدید خیلی مهمه، مهمه که بدونید چطور قراره این خطوط داستانی بهم نزدیک با هم برخورد و تلاقی داشته باشن. امیدوارم موفق بشید.
و باید بگم منتظرم، منتظر ادامه اش.