حاکم وزیر را فراخواند،عیب از جوانان علاف شهر جویا شد.
وزیر به گردن کاردان سپرد.که از بهر به کار گیری سستی کنند.حاکم غضب ناک دستور به نکوهیدن کاردانان، به حضور خواست.
جمعی از اهل کسب در بازار و معماران و بزازان و مسگرها و صراف ها و ضراب ها و استربانان در شهر به حضور رسدیند. حاکم جویایی بی کارگی و علافی جوانان شد.
حضرات بانگ بر اوردند که جوانان . دل به کار ندهند . استربان به نابلدی سخن گفت . و ضراب به دست کجی . هرکه عیبی بر عیبها گذاشت. وزیر به میان امد و از گردن کسبه و کاردانان باز کرد.
که هرچه جوان بیاموزد از دانش سراست و کاهلی از انان است. اهالی مرخص شدند و جمعی از میرزایان و ملا باجی ها به حضور شتافتند.
حاکم با نگاهی اتش اندوز . عیب کار را جویا شد. میرزا ها از بی سوادی و ملا باجی ها از وضع بد مکتب سخن گفتتند . که این جوانان هر انچه که در مکتب اموخته به قدر ناچیز . در فهمش درس دانش سرا نگنجد. از این رو نشاید که ملامت شود . که چیزی ننبشته که چیزی بنویسد . وزیر دستی به ریش به میان امد که یا حضرتا . عیب از مکتب دار باشد نه از میرزاها و صوفی ها و ملا باجی ها... پس ایشان هم مرخص شدند و مکتب داران به حضور شتافتند.حاکم به قصد فلک امد . که بعد از چند و چانی . ایشان مایع ننگ شهر و ولایت و کاهلی از ایشان بُود . که به مثال باغبانی ، درختچه ای در بر گیرد ، اب و کودش به فراموشی رود .
دیگر چه انتظار به درختانی قطور رود . همانا ، این کاهلان در سعی و کوشش کم گذاشته و جوانان از ساقه خشکیده اند...
مکتب دار به صدا امد ک. هر چه که در کف داشته به سینه طفلان زده و نه انکه ایشان ظرفشان تهی و جامشان اندک . وزیر با ز میانه امد که اقای اقایان ، عیب از سواد خود مکتب دار است و این قصه سر درازی دارد
حاکم بفرمود که اینک من فلک شوم . چرا که ، در دیار من سواد مکتبش کم و میرزایش کم و کاردانش کم ... پس جوانان در سایه ها بخسبندو از بهر کار جویایی نباشد...
" سلام دوستان . میدونم که اول این داستانک هست:78: . دوم دوست دارم تو نگارش هر عیبی هست بگین . سوم به تشویق دوستان سعی کردم معضلات رو با این لحن بنویسم .ممنون که تحمل میکنید"
افرین خیلی خوب بود.احسنت.
یه سری نکاتو بهت بگم واسه نوشتن قدیمی.ببین نثرت زیاد پخته نیست.کهن نویسی صرفا این نیست ک جای مفعولو فاعلو عوض کنی یا بخوای چپکی بنویسی.اینطوری باعثث میشه عملا خواننده چیزی نفهمه.بعد برای هر جمله بخاد ده بار بخونه تا متوجه منظور بشه.اتفاقا کتابای قدیمی برای من به شخصه خیلی رون تر از الانه.سعی کن به جا جمله هارو عوض کنی.البته من نمیتونم توضیح بدم خودت با خوندن بیشتر میتونی متوجه بشی.پیشنهاد میکنم تاریخ بیهقی با نثر روان رو بخونی.و صد البته سمک عیار.اگر این سبک نوشتن رو دوس داری.و البته مخاطب های خودشم داره.خیلی از داستان های اجتماعی رو امروزه به این شیوه مینویسن.
بعد حالا حمدو ستایش شاهان رو خیلی بیشتر از یه "اقای اقایان"میکنن :دی یعنی طوری که شاید نصف صفحه حمدو ثناست.چون میدونی طرز فکر قدیمی ها مثل ما نبوده.اونا خیلی صحبت میکردن و کش میدادن حوصله داشتن.برای اینکه یه مسئله رو ثابت کنن کلی دلیل میارن.برای همین کتابای قدیمی به غنی بودنشون معروفن.زرین کوب خیلی خوب اشاره میکنه میگه زمانی که جدیدا تو کتاب های قدیمی دست میبرن مشخصه.چون همه ی رو مختصر میگن.
و اینکه میدونی.من همش حس میکردم داری مینویسی تا به اخر برسی.ینی این عجلهه رو حس میکردم.من بودم یکم اون پایانشم مفصل میکردم ک قشنگ اون کم و کاستیای ااولشو کم کنه.
اممم... صوفی ها رو که اوردی وسط.من زیاد از تاریخچه صوفیان نمیدونم ولی اونا مکتب دار نبودن ینی زیر نر حکومت فعالیت نمیکردن زیاد.معمولا ضد حکومتی بودن.جز اونایی که زر پرست بودن در اون زمان.بعد معمولا شاهان کاری به کارشون نداشتن.حکیمان و منجما بیشتر در خور تنبیه بودن ها:دی
بیشتر بخون وگرنه خلاقیتتو دوس دارم.موفق باشی.حتما بنویس.
افرین خیلی خوب بود.احسنت.
یه سری نکاتو بهت بگم واسه نوشتن قدیمی.ببین نثرت زیاد پخته نیست.کهن نویسی صرفا این نیست ک جای مفعولو فاعلو عوض کنی یا بخوای چپکی بنویسی.اینطوری باعثث میشه عملا خواننده چیزی نفهمه.بعد برای هر جمله بخاد ده بار بخونه تا متوجه منظور بشه.اتفاقا کتابای قدیمی برای من به شخصه خیلی رون تر از الانه.سعی کن به جا جمله هارو عوض کنی.البته من نمیتونم توضیح بدم خودت با خوندن بیشتر میتونی متوجه بشی.پیشنهاد میکنم تاریخ بیهقی با نثر روان رو بخونی.و صد البته سمک عیار.اگر این سبک نوشتن رو دوس داری.و البته مخاطب های خودشم داره.خیلی از داستان های اجتماعی رو امروزه به این شیوه مینویسن.
بعد حالا حمدو ستایش شاهان رو خیلی بیشتر از یه "اقای اقایان"میکنن :دی یعنی طوری که شاید نصف صفحه حمدو ثناست.چون میدونی طرز فکر قدیمی ها مثل ما نبوده.اونا خیلی صحبت میکردن و کش میدادن حوصله داشتن.برای اینکه یه مسئله رو ثابت کنن کلی دلیل میارن.برای همین کتابای قدیمی به غنی بودنشون معروفن.زرین کوب خیلی خوب اشاره میکنه میگه زمانی که جدیدا تو کتاب های قدیمی دست میبرن مشخصه.چون همه ی رو مختصر میگن.
و اینکه میدونی.من همش حس میکردم داری مینویسی تا به اخر برسی.ینی این عجلهه رو حس میکردم.من بودم یکم اون پایانشم مفصل میکردم ک قشنگ اون کم و کاستیای ااولشو کم کنه.
اممم... صوفی ها رو که اوردی وسط.من زیاد از تاریخچه صوفیان نمیدونم ولی اونا مکتب دار نبودن ینی زیر نر حکومت فعالیت نمیکردن زیاد.معمولا ضد حکومتی بودن.جز اونایی که زر پرست بودن در اون زمان.بعد معمولا شاهان کاری به کارشون نداشتن.حکیمان و منجما بیشتر در خور تنبیه بودن ها:دی
بیشتر بخون وگرنه خلاقیتتو دوس دارم.موفق باشی.حتما بنویس.
ممنون که وقت صرف کردی خوندی . در مورد فضا در واقع این حاکم نه مثل حاکمان قدیم و مشاغل نه به صورت مشاغل قدیم ... و بیان داستان به نوعی حال امروز با عوض کردن شخصیت ها بوده .. ولی در مورد نگارش حق با شماست
داستانکی بس جالب و دل انگیز بود و ما نیز از خواندن آن لذت بردیم و صد البته پند گرفتیم.
همانگونه که بانو ریحانه اشاره فرمودند، برای استفاده از نثر کهن لازم نیست که متن را متکلف کنید و خواندن آن را برای خواننده سخت کنید. ایشان به طور کامل در این مورد توضیح داده اند و بنده نیز برای جلوگیری از تکرار، به همین گوشزد اکتفا می نمایم.
و اما در مورد موضوع داستان، روایتی از حال امروز کشور است که اشاره نزدیکی به ضرب المثل(من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود) دارد. هر کسی خود را مبرا از خطا می انگارد و تقصیر را گردن دیگری می اندازد( درحالی که نمیدانند، از ماست که بر ماست). یک مثال روشن از این قضیه میتواند ماجرای سقوط یک هواپیما باشد و اتفاقات بعد از آن. در آخر خود مسافر ها مقصر میشوند که چرا سوار هواپیما میشوند؟! با خر بروند راحت تر و امن تر است. آلودگی هوا هم ندارد.
خلاصه، روزگاری میآید که ملت از این موش و گربه بازی ها خسته میشوند و آن وقت است که دیگر کار از کار گذشته است.
در کل حکایت خوبی بود. ادامه بده. مشکلات متن هم کم کم حل میشه.
داستان خوبی بود مثل حکایت های قدیمی، البته با توجه به گفته خود که این اولین داستان کوتاهت هستش از ناپختگی متن و قلم و ایرادات ریز و درشتش میشه رد شد.