Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

طلوع | جلد اول: گذرگاه سرخ

169 ارسال‌
40 کاربران
292 Reactions
31 K نمایش‌
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

تالارگفتمان 1

مجموعه طلوع
جلد اول گذرگاه سرخ
نویسنده blacksnake
ویراستار محمد (Envelope)
صفحه آرا -
کاوریست سامان

طلوع: گذرگاه سرخ

توضیحات:
این داستان اولین داستانیه که تا حالا نوشتم. از چند ماه پیش شروع به نوشتنش کردم و حالا تصمیم گرفتم اینجا قرارش بدم. طبیعتا اشکالات ریز و درشت خیلی زیادی داره که امیدوارم به کمک نظرات و راهکارهای شما بتونم رفعش کنم. خیالتون هم راحت. من نقدپذیریم خیلی بالاست.
در مورد داستان هم، یه داستان فانتزی حماسی قرون وسطاییه که به طور همزمان چند خط داستانی رو جلو میبره. برای همین شاید ریتم داستان یکم کند بشه.

خلاصه:
بیست روز پس از مرگ پادشاه کویا و بر تخت نشستن ولیعهد جوانش، ارتش پادشاهی با دستوراتی بی سابقه و عجیب رو به رو میشود. دستوراتی مبنی بر شکار هیولاهایی که از زمان بازسازی سد نور تا بحال، باقی مانده اند. ماریس، سرجوخه ی ساده ای که به یکی از همین ماموریت ها فرستاده شده است، قصد دارد تا با تمام توانش از جان افرادش محافظت کند و همزمان، تلاش دارد تا به انگیزه های پادشاه پی ببرد و پاسخی برای شایعات پخش شده در مورد نحوه به سلطنت رسیدن ولیعهد بیابد.

در جنوب قلمروی مارها و در سرزمین رالریون، جوانی مطرود به نام کادای در تلاش است تا خودش را از نفرینی که با آن دست به گریبان است، رها کند. نفرینی اهریمنی که به او اجازه میدهد به ذهن یک هیولای کابوس وار متصل شود. رویاهایی که گاه و بیگاه خواب او را آشفته میکنند، او را به سوی کشف حقیقتی از اولین روزهای نفرین شدنش فرا میخوانند. حقیقتی که فهمیدنش، به بهای گزافی برای او تمام میشود.

و در شرق، امپراتور آسمان (رِیِن) که به دلایل نامعلومی تحت تعقیب قرار گرفته، سعی دارد تا مانع به وقوع پیوستن پیشگویی های هزاران ساله شود. پیشگویی هایی از گذشته که نوید طلوع تاریکی را میدهند و در تمامی آنها، از شکست نگهبانان جهان و نابود شدن دوباره ی سد نور، سخن گفته شده است.

در پس آرامش و صلحی که جهان ساتار در آن به سر میبرد، فتنه ای شوم در حال نزدیک شدن است؛ به سان قاتلی سیاه پوش در ظلمت شب، که از میان سایه ها نزدیک میشود...

منتظر نظرات ارزشمندتون هستم.تالارگفتمان 2


   
grrimm.com2، Batman، leilasalhh2 و 27 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

فایل کلی و کاور
نویسنده جان ما منتظرش هستیم همچنان
و خب به نظر من بهتره ادامه بدی کارت واقعا خوبه. یه مقدار ویرایش یه سری جاها لازم داره و مطمئنم که با کمی تلاش پختگی بیشتری پیدا میکنه


   
blacksnake واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

سلام.

راستش منم منتظرشم!تالارگفتمان 3 کاوریست عزیز گفتن امشب آمادست. منم امیدوارم همینطور باشه. موقتا فایل های تکی رو برداشتم تا فایل کلی رو بذارم.

لطف دارین. حتما ادامه میدم داستانو. خیلی یهویی یه انگیزه ی عجیبی پیدا کردم برای تموم کردن داستان.


   
bahani واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 705
 

ای داد بیداد من یعد قرن ها (امیدوارم مهرنوش نبینه:42:) اومدم بقیه داستان رو بخونم الان می بینم جا تره و بچه نیست . :106:
به هر حال من فقط هفت فصل خوندم . برای همون هفت فصل نظر میدم .
واقعا به این مدل کتاب ها که چند سیر داستانی رو با هم جلو می برن خیلی علاقه دارم و واقعا تبریک میگم به نویسنده برای شجاعتش که این جوری بنویسه حفظ ساختار یک کتاب با یه سیر داستان به خودی خود سخت هست چه برسه به چند سیر
یکم اشتباهات تایپی به چشمم خورد که امیدوارم توی فایل کلی نباشه .
از نظر دیداری می گم منظورم همون زیبایی فایله متن یکدست نبود داشتن یه قالب کلی برای فایل ها خیلی خوبه . مشتاق دیدن کاورم . یه کاور یه دید از داستان بهت میده .
بعضی از قسمت ها جا داشت که طولانی تر نوشته بشه بعضی از جملات می شد که عوض بشه . تمام اینا با نوشتن و نوشتن و وقتی نویسنده کسب تجربه کنه و به قولی قلمش پخته بشه رفع میشه . از نوشتن ناامید نشو . هر فردی داستان های اولش نقض هایی داره . نظر کم همیشه یکی از مشکلات سایت بوده بخشیش به دلیل مشغله ی خیلی زیاد همه ی کاربراست مثلا خود من هر دوماه یکبار یا ماهی یکبار میام و داستان ها رو می خونم نظر میدم .

منتظر ادامه ی کار هستم


   
blacksnake واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

سلام. 🙂 بخش اول داستان به پست اول اضافه شد. بابت تاخیر هم عذر میخوام.

کاور و صفحه آرایی هم کار سامان جان هست که واقعا زحمت کشید براش. تالارگفتمان 4

nafise;30946:
ای داد بیداد من یعد قرن ها (امیدوارم مهرنوش نبینه:42:) اومدم بقیه داستان رو بخونم الان می بینم جا تره و بچه نیست . :106:
به هر حال من فقط هفت فصل خوندم . برای همون هفت فصل نظر میدم .
واقعا به این مدل کتاب ها که چند سیر داستانی رو با هم جلو می برن خیلی علاقه دارم و واقعا تبریک میگم به نویسنده برای شجاعتش که این جوری بنویسه حفظ ساختار یک کتاب با یه سیر داستان به خودی خود سخت هست چه برسه به چند سیر
یکم اشتباهات تایپی به چشمم خورد که امیدوارم توی فایل کلی نباشه .
از نظر دیداری می گم منظورم همون زیبایی فایله متن یکدست نبود داشتن یه قالب کلی برای فایل ها خیلی خوبه . مشتاق دیدن کاورم . یه کاور یه دید از داستان بهت میده .
بعضی از قسمت ها جا داشت که طولانی تر نوشته بشه بعضی از جملات می شد که عوض بشه . تمام اینا با نوشتن و نوشتن و وقتی نویسنده کسب تجربه کنه و به قولی قلمش پخته بشه رفع میشه . از نوشتن ناامید نشو . هر فردی داستان های اولش نقض هایی داره . نظر کم همیشه یکی از مشکلات سایت بوده بخشیش به دلیل مشغله ی خیلی زیاد همه ی کاربراست مثلا خود من هر دوماه یکبار یا ماهی یکبار میام و داستان ها رو می خونم نظر میدم .

منتظر ادامه ی کار هستم

سلام. فایل کلی رو گذاشتم. امیدوارم دیر نرسیده باشم! تالارگفتمان 3

لطف دارین. منم خیلی اینجور نوشتن رو دوست دارم ولی خب، سختیای خاص خودشو هم داره. با اینحال معتقدم که این جور داستانا، یه جایی میتونه خیلی هیجان انگیز بشه و اونم، لحظه ایه که دو تا شخصیت از خطهای اصلی داستان با هم مواجه بشن. یا دو تا خط با هم تلاقی پیدا کنن. من که خودم خیلی منتظر اون لحظه ام.تالارگفتمان 3

فصلهای یک تا شیش ویراستار نداشتن، فکر کنم به خاطر همینه! تالارگفتمان 3 حتما اون فصل ها رو هم یه دور ویراست میکنیم. (در واقع محمد میکنه!)

در مورد نظرات... درک میکنم. منم دیگه منتظر نظر نیستم. (نه که نخواما! تالارگفتمان 3) بیشتر به خاطر دل خودم مینویسم.

خیلی ممنون بابت نظرتون. واقعا این نظرها به آدم انرژی میدن. امیدوارم به خوندن ادامه بدین و از داستان لذت ببرین.


   
carlian20112 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
arashsohrabi1972
(@arashsohrabi1972)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 232
 

فصلای بعد کی میاد؟؟؟؟


   
bahani و blacksnake واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

darklord4192;30964:
فصلای بعد کی میاد؟؟؟؟

سلام. راستش طلوع بخش به بخش ارائه میشه. و بخش بعدی هم حدودای اردیبهشت یا خرداد ارائه میشه. چون به نظرم فصل به فصل ارائه کردن طلوع، قشنگ نابودش میکنه! تالارگفتمان 3

در حال حاضر هم مشغول نوشتن بخش دوم هستم.تالارگفتمان 4


   
arashsohrabi1972، bahani و پاکت واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
arashsohrabi1972
(@arashsohrabi1972)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 232
 

اها مچکر نویسنده عزیز


   
bahani و blacksnake واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

صرفا جهت بالا آوردن تاپیک! :82:


   
arashsohrabi1972، arashmajd202 و bahani واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
bahani
(@bahani)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

خوب... خوب... خوب.
داستان طلوع. باید بگم این سری نظرات به شکل فصل فصل نوشته شده، یعنی یک فصل خونده شده و بعد براش نظر گذاشته شده. امیدوارم این نظرات یک دورنما به نویسنده برای داستانش بده.
فصل نخست:
شروع داستان به شکلی بود که مشخص بود نویسنده یک کلیت از شخصیت ها و گاهی بعضی از جزئیات داخل ذهنش هست، از نحوه روایت ها، تا معرفی موضوعاتی که برای خواننده معرفی میشن، هرچند این فصل خیلی ساده بود، نه اینکه سادگی بد باشه، نه، و نه اینکه سادگی برای این داستان مناسب نباشه. به عنوان یک مخاطب احساس میکنم میشد بیشتر روی شخصیت برای داده اطلاعات خط داستانی که داخل این فصل بهش اشاره شد مانور داد. به هر حال این یک چیز مربوط به نظر نویسنده مربوط به داستانش هست.
روایت داستانی فصل روایتی بود که جاهایی از این روایت قوی تر از جاهایی دیگه ازش بود (سه بار از روایت تو همین نصف جمله استفاده کردنم :/). مثلا در معرفی یاران شخصیت مرکزی این فصل، یک توضیح مفصل داده شده بود، انگار این شخصیت ها داخل ذهن راوی یک خط و یک ترتیبی دارند ولی در بخش نبرد یک مرتبه انگار همه چیز رها میشه، درواقع به عنوان یک مخاطب انتظار داشتم اونجا این خط روایی که قبلا گفته شده بود معنای خودش رو پیدا کنه، نمیدونم شاید قصد نویسنده از اون توضیح نشان دادن جایگاه این اشخاص داخل ذهن شخصیت اصلی بود. چنین روایتی برای بار اول و کلا برای یک نویسنده آماتور واقعا قدم خیلی خوبیه و با توجه به اینکه نظری که الان برای فصل نخست میذارم کاملا مستقل از فصل های بعدیه، واقعا انتظار پیشرفت خیلی خوبی دارم. خصوصا که میبینم چنین نوشتاری برای بار اوله.
کمی مشکل نوشتاری هم داشت که اگه خود نویسنده یه بار دیگه بخونه احتمالا متوجه بشه.
فصل دوم:
خیلی خوب با معما بازی شده، ذهن خواننده کنجکاو میشه و تحریک میشه برای خوندن ادامه داستان و این خیلی خوبه. بیان جزئیات و توصیفات شخصیت ها هم خوب بود خصوصا وقتی به تکه نهایی فصل دوم میرسید. و اینکه متن، یه متن منسجمه و این نشون میده نویسنده به طور کامل روی داستان تسلط داره و این تسلط و دانستن اینکه داستان به چه سمتی میره خیلی کمک میکنه که بتونه داستان رو بهتر روایت کنه.
کنش کم، علی رغم اینکه داستان بار حرکت زیادی داره، یعنی میتونه actها به زبان دیگه بهتر به چشم بیاد، کمی با عجله داستان پیش رفته هرچند این موضوع داخل بخشی از فصل که به گفتگوی "آیزون" و "ماریس" میرسه بهتر میشه، ولی اینگار نویسنده برای رسیدن به اون بخش از یه سری چیزا پریده. بعد یه مسئله درباره دیالوگ ها هست، باید یه کم توشون دقت بشه، گاهی احساس میشد گفتار دو طرف با هم سازگاری ندارند.
و این spaceهای وسط کلمات تو نسخه ده فصل یه کم اذیت میکنه.
فصل سوم:
این فصل به نسبت دو فصل قبلی کوتاه تر بود، میشه به عنوان یه مقدمه برای یک سیر دیگه داخل داستان بهش نگاه کرد، در واقع یه وقفه برای معرفی یه شخصیت جدید و نه آشنا شدن و اینکه خواننده این شخصیت رو بشناسه.
توصیفات داستان خوب بود، و به اندازه و به چیز هایی اشاره شده بود که خواننده انتظار داره داخل فصل‌های بعد بیشتر آشنا بشه.
شاید، شاید...شاید، میتونست برای خواننده شخصیت کادای کنجکاوی برانگیزتر باشه، اگه یه خورده با کار و گذشته اش آشنا میشد، هرچند مشکلی نداشت و شخصیت آشای هم میشد که کمی بیشتر بهش رسیدگی بشه. هرچند نویسنده است که باید تصمیم بگیره که چطور میخواد داستان رو پیش ببره.
فصل چهارم:
فصل چهارم به نظر من نسبت به چند فصل دیگه هیجان بیشتری داشت، خواننده با شخصیت ها تا حدودی آشنا شده، منظورم از این آشنایی بیشتر خصوصیات و مقام و این هاست، و حالا نویسنده فرصتی برای این پیدا میکنه که داستان رو تا حدی پیش ببره و یه فلش بک هیجان انگیز میزنه. به عنوان یک خواننده درباره آینده و گذشته شخصیت ماریس بیشتر کنجکاو شدم.
به هر حال این فصل فصلی بود که دذ دیدگاه خواننده نسبت به ماریس موثر بود.
اوایل داستان نویسنده یه محیط جنگلی رو توصیف میکنه و اوایل پنج سال بعد، فلش بکی که داخل داستان هست یه محیط بارونی رو توصیف میکنه، موضوعی که وجود داره اینه که به نوعی این توصیف ها، توصیف های ایستا هستن، انگار نویسنده یک سری واقعیت ها از محیط های اطراف میگه و خواننده باید از اونا استفاده کنه و اونا رو برای ادامه ماجرا بپذیره، تو قسمت بازگشت به قبل تا حدی سعی شده که این توصیف دنبال بشه ولی تو قسمت اول این اتفاق نمی افته، نه اینکه یه نویسنده ای که داره اولین اثرش رو مینویسه، در واقع چیزی که من به عنوان اولین اثرش میشناسم، انتظار نمیره که یک توصیف تاثیر گذار و پویا داشته باشه.
به هر حال چیزی که میخوام تو این نوشته بگم یه کمی کلیه، موضوع اینه که ما میخوایم یه روایت و یه داستان جذاب داشته باشیم و یا داستانی که دارای جذابیت هایی هست و به خاطر اون جذابیت ها خونده میشه. مثل جوک تعریف کردن یکی ممکنه بهترین جوک دنیا رو افتضاح تعریف کنه ولی کسی نخنده و برعکس، قیاس درستی نیست ولی به حال تا حدودی میرسونه منظور رو. این داستان جذابیت هایی داره که خواننده میخواد و برای اون میخونه، ولی باید کمی بیشتر روی شخصیت ها توصیف شرایط و شخصیت ها کار بشه. البته اینو کمی زود گفتم، اغلب داستان های که نویسندگان جوان مینویسن میخوان داستانشون خونده بشه و جذابیت هایی داخل داستان قرار میدن.
امیدوارم ادامه بدید و بهتر از قبل.
برای بقیه فصل ها هم سعی میکنم تا پایان تعطیلات نظر بذارم.


   
blacksnake، پاکت و arashmajd202 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

bahani;31183:
خوب... خوب... خوب.
داستان طلوع. باید بگم این سری نظرات به شکل فصل فصل نوشته شده، یعنی یک فصل خونده شده و بعد براش نظر گذاشته شده. امیدوارم این نظرات یک دورنما به نویسنده برای داستانش بده.
فصل نخست:
شروع داستان به شکلی بود که مشخص بود نویسنده یک کلیت از شخصیت ها و گاهی بعضی از جزئیات داخل ذهنش هست، از نحوه روایت ها، تا معرفی موضوعاتی که برای خواننده معرفی میشن، هرچند این فصل خیلی ساده بود، نه اینکه سادگی بد باشه، نه، و نه اینکه سادگی برای این داستان مناسب نباشه. به عنوان یک مخاطب احساس میکنم میشد بیشتر روی شخصیت برای داده اطلاعات خط داستانی که داخل این فصل بهش اشاره شد مانور داد. به هر حال این یک چیز مربوط به نظر نویسنده مربوط به داستانش هست.
روایت داستانی فصل روایتی بود که جاهایی از این روایت قوی تر از جاهایی دیگه ازش بود (سه بار از روایت تو همین نصف جمله استفاده کردنم :/). مثلا در معرفی یاران شخصیت مرکزی این فصل، یک توضیح مفصل داده شده بود، انگار این شخصیت ها داخل ذهن راوی یک خط و یک ترتیبی دارند ولی در بخش نبرد یک مرتبه انگار همه چیز رها میشه، درواقع به عنوان یک مخاطب انتظار داشتم اونجا این خط روایی که قبلا گفته شده بود معنای خودش رو پیدا کنه، نمیدونم شاید قصد نویسنده از اون توضیح نشان دادن جایگاه این اشخاص داخل ذهن شخصیت اصلی بود. چنین روایتی برای بار اول و کلا برای یک نویسنده آماتور واقعا قدم خیلی خوبیه و با توجه به اینکه نظری که الان برای فصل نخست میذارم کاملا مستقل از فصل های بعدیه، واقعا انتظار پیشرفت خیلی خوبی دارم. خصوصا که میبینم چنین نوشتاری برای بار اوله.
کمی مشکل نوشتاری هم داشت که اگه خود نویسنده یه بار دیگه بخونه احتمالا متوجه بشه.
فصل دوم:
خیلی خوب با معما بازی شده، ذهن خواننده کنجکاو میشه و تحریک میشه برای خوندن ادامه داستان و این خیلی خوبه. بیان جزئیات و توصیفات شخصیت ها هم خوب بود خصوصا وقتی به تکه نهایی فصل دوم میرسید. و اینکه متن، یه متن منسجمه و این نشون میده نویسنده به طور کامل روی داستان تسلط داره و این تسلط و دانستن اینکه داستان به چه سمتی میره خیلی کمک میکنه که بتونه داستان رو بهتر روایت کنه.
کنش کم، علی رغم اینکه داستان بار حرکت زیادی داره، یعنی میتونه actها به زبان دیگه بهتر به چشم بیاد، کمی با عجله داستان پیش رفته هرچند این موضوع داخل بخشی از فصل که به گفتگوی "آیزون" و "ماریس" میرسه بهتر میشه، ولی اینگار نویسنده برای رسیدن به اون بخش از یه سری چیزا پریده. بعد یه مسئله درباره دیالوگ ها هست، باید یه کم توشون دقت بشه، گاهی احساس میشد گفتار دو طرف با هم سازگاری ندارند.
و این spaceهای وسط کلمات تو نسخه ده فصل یه کم اذیت میکنه.
فصل سوم:
این فصل به نسبت دو فصل قبلی کوتاه تر بود، میشه به عنوان یه مقدمه برای یک سیر دیگه داخل داستان بهش نگاه کرد، در واقع یه وقفه برای معرفی یه شخصیت جدید و نه آشنا شدن و اینکه خواننده این شخصیت رو بشناسه.
توصیفات داستان خوب بود، و به اندازه و به چیز هایی اشاره شده بود که خواننده انتظار داره داخل فصل‌های بعد بیشتر آشنا بشه.
شاید، شاید...شاید، میتونست برای خواننده شخصیت کادای کنجکاوی برانگیزتر باشه، اگه یه خورده با کار و گذشته اش آشنا میشد، هرچند مشکلی نداشت و شخصیت آشای هم میشد که کمی بیشتر بهش رسیدگی بشه. هرچند نویسنده است که باید تصمیم بگیره که چطور میخواد داستان رو پیش ببره.
فصل چهارم:
فصل چهارم به نظر من نسبت به چند فصل دیگه هیجان بیشتری داشت، خواننده با شخصیت ها تا حدودی آشنا شده، منظورم از این آشنایی بیشتر خصوصیات و مقام و این هاست، و حالا نویسنده فرصتی برای این پیدا میکنه که داستان رو تا حدی پیش ببره و یه فلش بک هیجان انگیز میزنه. به عنوان یک خواننده درباره آینده و گذشته شخصیت ماریس بیشتر کنجکاو شدم.
به هر حال این فصل فصلی بود که دذ دیدگاه خواننده نسبت به ماریس موثر بود.
اوایل داستان نویسنده یه محیط جنگلی رو توصیف میکنه و اوایل پنج سال بعد، فلش بکی که داخل داستان هست یه محیط بارونی رو توصیف میکنه، موضوعی که وجود داره اینه که به نوعی این توصیف ها، توصیف های ایستا هستن، انگار نویسنده یک سری واقعیت ها از محیط های اطراف میگه و خواننده باید از اونا استفاده کنه و اونا رو برای ادامه ماجرا بپذیره، تو قسمت بازگشت به قبل تا حدی سعی شده که این توصیف دنبال بشه ولی تو قسمت اول این اتفاق نمی افته، نه اینکه یه نویسنده ای که داره اولین اثرش رو مینویسه، در واقع چیزی که من به عنوان اولین اثرش میشناسم، انتظار نمیره که یک توصیف تاثیر گذار و پویا داشته باشه.
به هر حال چیزی که میخوام تو این نوشته بگم یه کمی کلیه، موضوع اینه که ما میخوایم یه روایت و یه داستان جذاب داشته باشیم و یا داستانی که دارای جذابیت هایی هست و به خاطر اون جذابیت ها خونده میشه. مثل جوک تعریف کردن یکی ممکنه بهترین جوک دنیا رو افتضاح تعریف کنه ولی کسی نخنده و برعکس، قیاس درستی نیست ولی به حال تا حدودی میرسونه منظور رو. این داستان جذابیت هایی داره که خواننده میخواد و برای اون میخونه، ولی باید کمی بیشتر روی شخصیت ها توصیف شرایط و شخصیت ها کار بشه. البته اینو کمی زود گفتم، اغلب داستان های که نویسندگان جوان مینویسن میخوان داستانشون خونده بشه و جذابیت هایی داخل داستان قرار میدن.
امیدوارم ادامه بدید و بهتر از قبل.
برای بقیه فصل ها هم سعی میکنم تا پایان تعطیلات نظر بذارم.

سلام. تالارگفتمان 4 ببخشید که با تاخیر جواب دادم.

یکی از بهترین نظراتی بود که تا حالا توی سایت گرفتم. خیلی ممنون بابت نقدتون. نکات خیلی خیلی خوبی رو گفتین. خیلی به همچین نقدی نیاز داشتم. وقتی دوباره برگشتم و این چهار فصل رو مرور کردم واقعا دیدم که چقدر ناپختگی توشون هست. ایشالا بتونم برای فصل های آینده ی طلوع این ضعفها رو رفع کنم. تالارگفتمان 4

بیصبرانه منتظر نقدتون برای بقیه ی فصل ها هم هستم.


   
bahani واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
bahani
(@bahani)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

فصل پنج:
فصل پنج خواننده با راز های بیشتری از کادای، یکی از شخصیت های اصلی روبه‌رو میشه، و این رازها و این رازها و پرده برداری از نسب کادای باعث میشه خواننده انتظار اتفاق‌ها و برخوردهای جالب‌تر و قوی‌تری داشته باشه و به نوعی توقع خواننده به نوعی بالاتر رفته، خصوصا اینکه میبینیم چیزهایی مثل نیروهای متفاوت و اون نقش های جدیدی مثل گاردها و هشت شاهین و غیره که انتظار میره هر کدوم بتونن یه نقش مستقل داخل داستان ارائه کنن و خودشون هم یه داستانی پشتشون باشه.
خود روایت داستان در آغازی که شروه به خوندنش کردم احساس کردم داستان یه خورده بی مقدمه پیش میره، یعنی یک دفعه یه چیزی به ذهن خواننده وارد میشه، درباره شخصیت، که انگار محیط داستانی آماده اون اتفاق نیست، این بحث، منظورم این نیست که برای خواننده تازگی داشته باشه یا نه، بحث اینه که برای بیان یک قضیه یک اتفاق حالا از گذشته یا حال باید اون اتفاق برای اونکه تاثیرگذار باشه لازمه در یک شرایط مناسب بیان بشه. این بی‌مقدمه بودنش کمی اذیت میکرد. که البته داخل قسمت دوم و آرتینا تاحدودی دگرگون شده بود، بهتر بیان شده بود.
درباره توصیفات، توصیفات داخل مورد بخش اول کادای، به نوعی فراتر از داستان و متن بود، به نظرم، البته شاید درست نباشه، یک توصیف باید همراه با متن پیش بره، نه اینکه در هر پاراگراف اون توصیف ذره ذره بیان بشه، طوری باشه که و محیطی داشته باشه توصیف که داخل داستان یک نقشی داشته باشه. مثلا اون توصیفه غروب خورشید میتونست در متن کارا تر بشه، مثلا جایی ازش استفاده بشه که شان استفاده از محیط اطرافش رو بهانه حرف نزدن میکنه.
فصل شش:
فصل شش با اسم جذاب گروهان نقره‌ای، واقعا برام کنجکاوی برانگیز بود که خواننده قراره چطور این گروهان مایه افتخار کویا رو برای من نشون بده، و خوب بود، به نسبت به فصل قبل با برنامه تر بود و چنیش بهتری داشت، هرچند محیط شاید یکنواخت تر بود ولی به هر حال بهتر تو ذهن خواننده مینشست، و بیان بهتری هم داشت، و تو صیفات زنده تری هم داشت. ولی با این حال نکاتی داخل داستان مبهم بود که دونسنش به خواننده کمک میکرد، مثلا گروهان چند نفرند یا همه گروهان نقره ای اومدن یا نه یه چنین چیزایی که معمولا داخل داستانا هست.
بعد موضوع دیگه ای هم که هست اینه که، در التهاب و صحنه درگیری انگار نشده که احساسات و اتفاقات به خوبی به خواننده منتقل بشه، هرچند کار ساده‌ای نیست و بحث سر اینکه یه نویسنده جوان بتونه در اوایل کارش چنین آماده برای چنین صحنه هایی باشه نیست ولی به عنوان یکی از اشکالا که نویسنده میتونه از همین حالا روی بهتر شدنش کار کنه هست. و درگیری های ذهنی و اون تفکراتی که در این فصل اتفاق افتاد به نظر جاهایی میتونست تعدیل بشه و ویراستارتون میتونه اینکار رو براتون کنه.
فصل هفت:
فصل هفت و اون کاری که درش شده بود، برای یه نویسنده جوان کار آسونی نبود، معرفی شخصیت ها و همچنین ایجاد تعادل داخل روایت داستان، توصیفات این فصل کمی بهتر بود، و خشکی کمتری داشت، بیان شخصیت ها و بعد دادن به شخصیت ها مشکلاتی داشت البته ولی خیلی به داستان صدمه نزده بود.
و جاهایی هم میتونست هوشمندانه‌تر باشه مثلا اون قسمت که میگه داخل صخره سفید پیداکردن جنگلی غیرممکنه، خوب...جنگل واقعا بزرگه شاید منظور نویسنده میتونست بهتر بیان بشه. توصیف مهمانخانه بهتر بود اول با توصیف حال و هوای مهمانخانه شروع میشد تا خوانند شخصیت داستانی رو در کنش با محیط ببینه و بتونه راحت‌تر درک کنه، نمیدونم شاید این مشکل من بود که مهمانخانه رو اول ساکن و ساکت با سه تک شخصیت دیدم. و به نظرم البته این یه نظر شخصیه، راز تالن و اون دلیل اینگونه بودنش زود فاش شد، شاید بهتر میشد اگه خواننده با این شخصیت بیشتر همراه میشد و کمی براش کنجکاو میشد، اون موقع شاید تاثیرش هم بیشتر میشد. مثلا ماریس روند بهتری داشت، هرچند بی اشکال نبود ولی خواننده فرصت بیشتری برای آشنایی باهاش داشت. یا اینکه اول اون قسمت اتفاقاتی که برای خانواده اش پیش اومد گفته میشد و بعد میرسید به اون احساسات درونیش در اون شرایط و... . و نمیدونم چرا فصل‌هاتون هرچه به آخرش میرسه بیشتر روان میشه. قسمت‌های پایانی روانی بیشتری داشتند. در مجموع شاید این فصل میتونست فصلی کنجکاوی برانگیزتر باشه.
فصل هشت:
فصل هشت رو شاید بشه گفت از نسبت به چند فصل پیش یه قدم رو به جلو بود، متن به نسبت یکدست تر شده بود. هرچند چند مشکل داشت که داخل بازنگری ها قابل حلند، مشکلاتی که کمی خوندن داستان رو سنگین تر میکنن. سعی شده بود که به شخصیت ها ابعاد بیشتری بده که تا حدی هم نویسنده از پسش براومده بود. وقتی این فصل رو شروع کردم با یه لحنی روبه‌رو شدم که فکر نمیکردم نویسنده بتونه تا آخر فصل اون لحن رو نگهداره که خوب تونسته بود نوسان تو کلامش و روایتش بگیره، واقعا خوب بود.
به نظرم نویسنده شناختش از شخصیت و اون روندی که این شخصیت ها میخوان ادامه بدن، شخصیت های این فصل، بیشتره انگار بهتر میشناستشون و به روندشون بهتر آشناست شاید به خاطر همینه که راحتتر و روون تر نوشته شدن.
فصل نه:
فصل نه، قراره کمی ما رو بیشتر با سرگذشت کادای آشنا کنه، میخواد رازهایی بهش اضافه کنه، کمی هیجان انگیز بود، باعث میشد کمی کنجکاوی من تحریک بشه، هرچند نه اونقدر که من انتظار داشتم و اونقدر که فکر میکردم میشد از این فصل بهره گرفت. میشد کمی داخل شکل گیری میشد این نکته که حالا عکس العمل بقیه و کادای (در مقابل بقیه چیه) مطرح بشه. میشد از این نظر هم ازش بهره‌گیری بشه، نه اینکه بهره‌گیری نشده بود، فقط میتونست قویتر بشه.
اما توصیفات، عجولانه هستن، خصوصا برای قسمت اول داستان و توصیفات اولیه برای شهر دنبال نمیشه، و انگار نویسنده هنوز آمادگی توصیف صحنه های شلوغ نداره، میشه واقعا برای تمرین کرد. میشه سعی کرد داخل داستان های کوتاه چنین تمرین هایی کرد، یا صرفا یه توصیف از بازار یا یه مهمونی.
بعد از ان بخش شاید بشه گفت که روان ترین بخش داستان اون بخشی هست که کادای داره یک سرگذشت کوتاه از خودش میگه، و واقعا اون صدای زنانه جالب بود، نمیدونم چرا یادم رفته.
فصل ده:
فصل ده فصل خوبی بود، و خواننده رو تا حدی برای ادامه داستان ترغیب میکرد، فصلی که آخرین فصل از سه فصلی بد که به مراتب از بقیه فصل ها بهتر نوشته شده بود. و پایان بدی هم نداشت. و به نسبت فصل روانی بود.
بخش اول فصل، بخش خوبی بود به خوبی نویسنده از شخصیت سازی و ادامه دادن شخصیت های قبلی بر اومده بود و معرفی شخصیت جدید رو خوب انجام داده بود. ولی یه جا از بخش، که البته برای یه نویسنده جوان خوب بود تالن یه دوئل داره با خودش که میشد کشمکش قویتری ایجاد بشه، کار نویسنده خوب بود، اما با توجه به شناختی که از قلمش پیدا کردم، میتونست از لینک های قویتری داخل ذهن خواننده استفاده کنه.
بخش دوم فصل واقعا بخش گیج کننده ایه، انگار نویسنده فقط خواسته بنویسه، ماریس انگار همه چی رو میفهمه، و بعد رفتارش با کاس انتظار یه چیز احساسی تر رو داشتم، و وقتی ملس میاد. نمیدونم انگار خیلی سر سری ازش گذشته شده بود. نمیدونم شاید نویسنده یه قصدی از این کار داشته.
بخش سوم فصل واقعا بخش جالبی بود، روان به اندازه و کافی. و سر جاش بود، اینکه چرا ماریس تبدیل یه چنین فرماندهی میشه، اینکه چرا این راه رو انتخاب میکنه، چیزی بود که این بخش تا حدودی توضیحش میداد.
و البته چندتا چیز هم هست که احساس میکنم تو کل بخش لنگ میزدن. موضوع دیالوگ ها هست، که البته هرچه به آخر میرسه بهتر میشه، ولی دیالوگ ها فقط گفته شدن، دنبال نمیشن، محیط مناسبشون نیست، انگار از یه فضای دیگه گفته میشن. و شخصیت پردازی هم هست که متاسفانه همه داستانا تقریبا این مشکل رو دارن، نویسنده یه سری ویژگی برای شخصیتشون تعیین میکنن و صرفا بهش اشاره میکنن، چه از طرف یه شخص دیگه، چه داخل توصیفات. به هر حال میشه قویتر هم نوشته بشه.
و یه چیزی دیگه، چیزی که من مینویسم، نقد نیست صرفا نظر دادن به داستانه، در واقع فقط اون قسمت هایی که فکر میکنم نویسنده میتونه بهترش کنه رو میگم، نقد یه چیز ترسناکتریه. نقد برای یه نویسنده جوان چندان جالب نیست.
و امیدوارم نویسنده همینطور با انگیزه ادامه بده.
و اینکه گذاشتن تصویر پشت کلمات خیلی رو اعصابه و خوندن رو سخت میکنه، امیدوارم اصلاحش کنید.


   
AmbrellA، blacksnake، پاکت و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
arashsohrabi1972
(@arashsohrabi1972)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 232
 

داداش بخش بعدی نمیاد؟؟؟؟؟خیلی منتظر شدیما


   
AmbrellA، Hacker و blacksnake واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

bahani;31558:
فصل پنج:
فصل پنج خواننده با راز های بیشتری از کادای، یکی از شخصیت های اصلی روبه‌رو میشه، و این رازها و این رازها و پرده برداری از نسب کادای باعث میشه خواننده انتظار اتفاق‌ها و برخوردهای جالب‌تر و قوی‌تری داشته باشه و به نوعی توقع خواننده به نوعی بالاتر رفته، خصوصا اینکه میبینیم چیزهایی مثل نیروهای متفاوت و اون نقش های جدیدی مثل گاردها و هشت شاهین و غیره که انتظار میره هر کدوم بتونن یه نقش مستقل داخل داستان ارائه کنن و خودشون هم یه داستانی پشتشون باشه.
خود روایت داستان در آغازی که شروه به خوندنش کردم احساس کردم داستان یه خورده بی مقدمه پیش میره، یعنی یک دفعه یه چیزی به ذهن خواننده وارد میشه، درباره شخصیت، که انگار محیط داستانی آماده اون اتفاق نیست، این بحث، منظورم این نیست که برای خواننده تازگی داشته باشه یا نه، بحث اینه که برای بیان یک قضیه یک اتفاق حالا از گذشته یا حال باید اون اتفاق برای اونکه تاثیرگذار باشه لازمه در یک شرایط مناسب بیان بشه. این بی‌مقدمه بودنش کمی اذیت میکرد. که البته داخل قسمت دوم و آرتینا تاحدودی دگرگون شده بود، بهتر بیان شده بود.
درباره توصیفات، توصیفات داخل مورد بخش اول کادای، به نوعی فراتر از داستان و متن بود، به نظرم، البته شاید درست نباشه، یک توصیف باید همراه با متن پیش بره، نه اینکه در هر پاراگراف اون توصیف ذره ذره بیان بشه، طوری باشه که و محیطی داشته باشه توصیف که داخل داستان یک نقشی داشته باشه. مثلا اون توصیفه غروب خورشید میتونست در متن کارا تر بشه، مثلا جایی ازش استفاده بشه که شان استفاده از محیط اطرافش رو بهانه حرف نزدن میکنه.
فصل شش:
فصل شش با اسم جذاب گروهان نقره‌ای، واقعا برام کنجکاوی برانگیز بود که خواننده قراره چطور این گروهان مایه افتخار کویا رو برای من نشون بده، و خوب بود، به نسبت به فصل قبل با برنامه تر بود و چنیش بهتری داشت، هرچند محیط شاید یکنواخت تر بود ولی به هر حال بهتر تو ذهن خواننده مینشست، و بیان بهتری هم داشت، و تو صیفات زنده تری هم داشت. ولی با این حال نکاتی داخل داستان مبهم بود که دونسنش به خواننده کمک میکرد، مثلا گروهان چند نفرند یا همه گروهان نقره ای اومدن یا نه یه چنین چیزایی که معمولا داخل داستانا هست.
بعد موضوع دیگه ای هم که هست اینه که، در التهاب و صحنه درگیری انگار نشده که احساسات و اتفاقات به خوبی به خواننده منتقل بشه، هرچند کار ساده‌ای نیست و بحث سر اینکه یه نویسنده جوان بتونه در اوایل کارش چنین آماده برای چنین صحنه هایی باشه نیست ولی به عنوان یکی از اشکالا که نویسنده میتونه از همین حالا روی بهتر شدنش کار کنه هست. و درگیری های ذهنی و اون تفکراتی که در این فصل اتفاق افتاد به نظر جاهایی میتونست تعدیل بشه و ویراستارتون میتونه اینکار رو براتون کنه.
فصل هفت:
فصل هفت و اون کاری که درش شده بود، برای یه نویسنده جوان کار آسونی نبود، معرفی شخصیت ها و همچنین ایجاد تعادل داخل روایت داستان، توصیفات این فصل کمی بهتر بود، و خشکی کمتری داشت، بیان شخصیت ها و بعد دادن به شخصیت ها مشکلاتی داشت البته ولی خیلی به داستان صدمه نزده بود.
و جاهایی هم میتونست هوشمندانه‌تر باشه مثلا اون قسمت که میگه داخل صخره سفید پیداکردن جنگلی غیرممکنه، خوب...جنگل واقعا بزرگه شاید منظور نویسنده میتونست بهتر بیان بشه. توصیف مهمانخانه بهتر بود اول با توصیف حال و هوای مهمانخانه شروع میشد تا خوانند شخصیت داستانی رو در کنش با محیط ببینه و بتونه راحت‌تر درک کنه، نمیدونم شاید این مشکل من بود که مهمانخانه رو اول ساکن و ساکت با سه تک شخصیت دیدم. و به نظرم البته این یه نظر شخصیه، راز تالن و اون دلیل اینگونه بودنش زود فاش شد، شاید بهتر میشد اگه خواننده با این شخصیت بیشتر همراه میشد و کمی براش کنجکاو میشد، اون موقع شاید تاثیرش هم بیشتر میشد. مثلا ماریس روند بهتری داشت، هرچند بی اشکال نبود ولی خواننده فرصت بیشتری برای آشنایی باهاش داشت. یا اینکه اول اون قسمت اتفاقاتی که برای خانواده اش پیش اومد گفته میشد و بعد میرسید به اون احساسات درونیش در اون شرایط و... . و نمیدونم چرا فصل‌هاتون هرچه به آخرش میرسه بیشتر روان میشه. قسمت‌های پایانی روانی بیشتری داشتند. در مجموع شاید این فصل میتونست فصلی کنجکاوی برانگیزتر باشه.
فصل هشت:
فصل هشت رو شاید بشه گفت از نسبت به چند فصل پیش یه قدم رو به جلو بود، متن به نسبت یکدست تر شده بود. هرچند چند مشکل داشت که داخل بازنگری ها قابل حلند، مشکلاتی که کمی خوندن داستان رو سنگین تر میکنن. سعی شده بود که به شخصیت ها ابعاد بیشتری بده که تا حدی هم نویسنده از پسش براومده بود. وقتی این فصل رو شروع کردم با یه لحنی روبه‌رو شدم که فکر نمیکردم نویسنده بتونه تا آخر فصل اون لحن رو نگهداره که خوب تونسته بود نوسان تو کلامش و روایتش بگیره، واقعا خوب بود.
به نظرم نویسنده شناختش از شخصیت و اون روندی که این شخصیت ها میخوان ادامه بدن، شخصیت های این فصل، بیشتره انگار بهتر میشناستشون و به روندشون بهتر آشناست شاید به خاطر همینه که راحتتر و روون تر نوشته شدن.
فصل نه:
فصل نه، قراره کمی ما رو بیشتر با سرگذشت کادای آشنا کنه، میخواد رازهایی بهش اضافه کنه، کمی هیجان انگیز بود، باعث میشد کمی کنجکاوی من تحریک بشه، هرچند نه اونقدر که من انتظار داشتم و اونقدر که فکر میکردم میشد از این فصل بهره گرفت. میشد کمی داخل شکل گیری میشد این نکته که حالا عکس العمل بقیه و کادای (در مقابل بقیه چیه) مطرح بشه. میشد از این نظر هم ازش بهره‌گیری بشه، نه اینکه بهره‌گیری نشده بود، فقط میتونست قویتر بشه.
اما توصیفات، عجولانه هستن، خصوصا برای قسمت اول داستان و توصیفات اولیه برای شهر دنبال نمیشه، و انگار نویسنده هنوز آمادگی توصیف صحنه های شلوغ نداره، میشه واقعا برای تمرین کرد. میشه سعی کرد داخل داستان های کوتاه چنین تمرین هایی کرد، یا صرفا یه توصیف از بازار یا یه مهمونی.
بعد از ان بخش شاید بشه گفت که روان ترین بخش داستان اون بخشی هست که کادای داره یک سرگذشت کوتاه از خودش میگه، و واقعا اون صدای زنانه جالب بود، نمیدونم چرا یادم رفته.
فصل ده:
فصل ده فصل خوبی بود، و خواننده رو تا حدی برای ادامه داستان ترغیب میکرد، فصلی که آخرین فصل از سه فصلی بد که به مراتب از بقیه فصل ها بهتر نوشته شده بود. و پایان بدی هم نداشت. و به نسبت فصل روانی بود.
بخش اول فصل، بخش خوبی بود به خوبی نویسنده از شخصیت سازی و ادامه دادن شخصیت های قبلی بر اومده بود و معرفی شخصیت جدید رو خوب انجام داده بود. ولی یه جا از بخش، که البته برای یه نویسنده جوان خوب بود تالن یه دوئل داره با خودش که میشد کشمکش قویتری ایجاد بشه، کار نویسنده خوب بود، اما با توجه به شناختی که از قلمش پیدا کردم، میتونست از لینک های قویتری داخل ذهن خواننده استفاده کنه.
بخش دوم فصل واقعا بخش گیج کننده ایه، انگار نویسنده فقط خواسته بنویسه، ماریس انگار همه چی رو میفهمه، و بعد رفتارش با کاس انتظار یه چیز احساسی تر رو داشتم، و وقتی ملس میاد. نمیدونم انگار خیلی سر سری ازش گذشته شده بود. نمیدونم شاید نویسنده یه قصدی از این کار داشته.
بخش سوم فصل واقعا بخش جالبی بود، روان به اندازه و کافی. و سر جاش بود، اینکه چرا ماریس تبدیل یه چنین فرماندهی میشه، اینکه چرا این راه رو انتخاب میکنه، چیزی بود که این بخش تا حدودی توضیحش میداد.
و البته چندتا چیز هم هست که احساس میکنم تو کل بخش لنگ میزدن. موضوع دیالوگ ها هست، که البته هرچه به آخر میرسه بهتر میشه، ولی دیالوگ ها فقط گفته شدن، دنبال نمیشن، محیط مناسبشون نیست، انگار از یه فضای دیگه گفته میشن. و شخصیت پردازی هم هست که متاسفانه همه داستانا تقریبا این مشکل رو دارن، نویسنده یه سری ویژگی برای شخصیتشون تعیین میکنن و صرفا بهش اشاره میکنن، چه از طرف یه شخص دیگه، چه داخل توصیفات. به هر حال میشه قویتر هم نوشته بشه.
و یه چیزی دیگه، چیزی که من مینویسم، نقد نیست صرفا نظر دادن به داستانه، در واقع فقط اون قسمت هایی که فکر میکنم نویسنده میتونه بهترش کنه رو میگم، نقد یه چیز ترسناکتریه. نقد برای یه نویسنده جوان چندان جالب نیست.
و امیدوارم نویسنده همینطور با انگیزه ادامه بده.
و اینکه گذاشتن تصویر پشت کلمات خیلی رو اعصابه و خوندن رو سخت میکنه، امیدوارم اصلاحش کنید.

سلام.

خیلی نقد خوب و کاملی بود. ممنون از شما.

مطمئن باشید اسم هر گروه و شخصی که میاد داستانی پشتشون هست و نقشی در ادامه ی داستان دارن، ولی ممکنه تا یه جایی از داستان نقششون بسیار کمرنگ باشه. چون برای یه سری از اتفاقا باید مقدمه چینی هایی انجام بشه.

این بی مقدمه بودن هم فکر کنم برگرده به بی تجربگی. خدا بخواد حل میشه! :دی

توصیفا حتما باید همراه با متن پیش برن، کاملا درسته. حتما برای فصول بخش دوم روی این نکته دقت میکنم.

تعداد احضارگرای گروهان نقره ای رو توی فصل هشتم گفتم ولی فکر کنم فراموش کردم که بگم همه شون با هم اومدن.

در مورد احساسات و درگیری های ذهنی هم مشخصا من توی بیانشون ضعف دارم. ولی سعی میکنم بهترش کنم. یه کم زمان میطلبه تا بهش برسم.

در مورد راز تالن، به نظر خودم من چاره ای نداشتم جز اینکه زودتر اینو به خواننده بگم. اما کاملا قبول دارم که به مقدمه چینی و زمان بیشتری نیاز داشت.

خودمم واقعا نمیدونم چرا فصلا هر چی به آخرش میرسه روون تر میشه! تالارگفتمان 13 نوشتن اولین قسمت هر فصل همیشه برای من سخت تر از ادامشه!

و صحنه های شلوغ... از چند نفر برای رفع این مشکل کمک گرفتم. امیدوارم توی فصلای آینده یکم بهتر بتونم نشونش بدم. خصوصا اینکه بخش دوم صحنه های شلوغ رو خیلی بیشتر از بخش اول داره.

درباره ی اون دوئل تالن با خودش هم ویراستار همچین نظری داشت. منتها... اینم میذارم به پای بی تجربگیم که نتونستم ایرادشو رفع کنم! :دی

راستش در مورد دیالوگها منظورتونو درست نفهمیدم.

البته نقد برای هیچکس دلچسب نیست! تالارگفتمان 14 ولی خب لازمه ی بهتر شدنه.

دوباره ازتون ممنونم. تنها کسی که تاپیک طلوع رو از اون اعماق میاره بالا شمایید و نقد و نظراتتون خیلی بهم کمک میکنه. منم تا جایی که دست خودم باشه ادامه میدم داستانو.

یه فایل دیگه آپلود میکنم بدون صفحه آرایی و کاور. حجم خیلی کمتری هم داره.

darklord4192;31560:
داداش بخش بعدی نمیاد؟؟؟؟؟خیلی منتظر شدیما

عرض کرده بودم که خرداد میریم برای بخش دوم. به محض تموم شدن امتحانا، ارائه رو شروع میکنم.


   
AmbrellA، masuodmohararzade2، Hacker و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
blacksnake
(@blacksnake)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
شروع کننده موضوع  

سلام خدمت همه ی دوستان.

ظاهرا هنوز امتحانات ویراستارمون آقا محمد تموم نشده. پس شنبه ارائه ی بخش دوم رو شروع میکنیم. چه با ویراست چه بدون ویراست. و معذرت بابت تاخیر.


   
Hacker واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Hacker
(@hacker)
Estimable Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 148
 

سلام میشه در مورد این بخش ها یه توضیح بدهی که شامل چند فصل است آیا از ادامه فصل 10 می باشد


   
blacksnake واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
صفحه 5 / 12
اشتراک: