|
خلاصه داستان :
|
* دوستان لازمه در پایان نکته ای رو هم مطرح کنم . این داستان به ویراستاری بسیار احتیاج داره . هر دوستی که علاقه مند هست و وقت و فرصتش رو هم داره بی زحمت در این امر به من کمک کنه . آی دی من : a79r13@ هست ...
:90::0150: واقعاً دست درد نکنه از نظر من عالی بود
واس چی اسمش اسکی رفته از بازی دارک سولزه :/
میام براینقدش(یه فصل)
سلام
این داستان که نه خلاصه داره و نه مقدمه.
بهتر بود چند خط مقدمه مینوشتی ملت ترغیب شن به خوندن.
بیشتر از یک سال هست کتابی نخوندم.
به خاطر اسمش شروع میکنم. :105:
چقد یهویی . الان که تو امتحاناییم . ولی بعدش حتما دوس دارم بخونمش و میخونم البت اگ وقت کنم
سلام خیلی خوب وبد..
بقیهش کی میاد؟
کاش یخورده بیشتر راجب فضای داستانت توضیح می دادی. مثلا سبکش و... خیلی وقته از نویسندگان سایت کتاب نخوندم و می خوام اینو شروع کنم. تموم کردم انشاالله می یام نقد می کنم.
رمانت رو کامل کن مهم نیست اولش چطور باشه ، مهمه که تا اخر داستان روند رو به رشدی داشته باشی . وقتی کتاب کامل شد اون وقت می تونی بیای و فصول اولش رو اصلاح کنی.
البته این نظر شخصیمه
خب چند فصل اول رو خوندم. داستان خوبی بود . توصیف ها خوب انجام شده بودند و به راحتی می شد فضا رو مجسم کنی. از فلش بکی که توی اول داستان زده بودی خوشم اومد.
اما اشکالات این چند فصل:
بزرگ ترین ایرادی که پیدا کردم دادن اطلاعات زیاد و خیلی یهویی بود. چه اوایل فصل دوم (دقیقا نمی دونم کجا بود) که چندین و چند صفحه راجب پیدایش دنیاشون و چگونگی ساخته شدن پادشاهی شون گفته بودی و چه اونجایی که گوین مثلا داشت به دستاش نگاه می کرد و دوباره ماجرای انتخابش برای وزارت جنگ رو تعریف کرده بودی.
سعی کن از تکرار دوباره جلوگیری کنی و همینطور می تونی این اطلاعات رو در قالب یه گفت و گو یا یه خاطره که مثلا پدر گوین براش تعریف کرده بیان کنی تا خواننده خسته نشه.
اهان تا یادم نرفته کلمه چاق رو خیلی زیاد (شایدم من حساس شدم) درباره پادشاه تکرار کردی و این زیاد جالب نیست .
یه چیز دیگه اگه می تونی توصیفات مکان و فضای داستان رو اول قرار بده منظورم اینه بعد از اینکه گوین وارد تالار جشن شده و کلی اتفاق های دیگه تازه شروع کردی بگی تالار و فضا چطوری بوده.
خب ببخشید خیلی زیاد شد. سعی کردم نقد جامعی باشه. در کل داستان قشنگ و جالبیه و حتی اون اوایلش منو یاد وارکرافت انداخت و برام جذاب بود . با یه خرده ریزه کاری بیشتر می تونی یه رمان خیلی جذاب بکنیش
من فصل اول داستان رو خوندم اما دیگه راغب به ادامه نشدم چون:
خیلی ب سرعت وارد درگیری شد و اون هم درگیری بین انسان و هیولاها
خیلی بخش از فصل اول نیازمند یک بازنگری کلیه مثلا چرا اژدها که با یک نفس ادمها رو ذوب میکنه اون شخصیت قهرمان انسانی رو ذوب نکرد؟! و مهمتر از اون اژدها مگه چقدره که یک انسان!!! میتونه با یک شمشیر اونو از پا در بیاره؟؟؟؟؟؟؟
یا اینکه اون مارمولک هایی که چندین برابر سربازان بودن و حتی از نظر تعداد از سربازان بیشتر بودن و اینکه با اتش اژدها خیلی از سربازا کشته شدن و اینکه سربازا به تنهایی نمیتونستن با اون موجودات بجنگن؟؟؟ و اون شخصی که فرمانده بودبا بزرگترین اونا که چند برابر اون جثش بودمبارزه کرد و براحتی شکست خورد و شمشیر به وسط کلاه خوداون موجودرفت!!!!!!!!یعنی فک کن شمشیر رو که بلند میکنی و رو به بالاضربه میزنی مطمئنن زمان رو از ادم میگیره و راه فرار رو به موجود میده درحالی کهتوی داستان انگار اون خشک وایساده تا اینبهش ضربه بزنه!!!!چطورسان ها که گویا هیچ نیروی جادویی هم ندارن تونستن از مهلکه جان سالم بدر ببرن؟؟؟ و جالبتر از اون اون موجودات پا به فرار بزارن؟؟؟؟
خیلی متاسفم داداش اما درسته که داستان فانتزیه اما نه اینکه یک انسان مثلا یه اژدها اتشی چندین متری بالدار رو با یک شمشیر بکشه!!!!! یکم بیش از اندازه ساده و بدون دلیل این اتفاقات جلو رفت
داستان رو خوندم خوب بود:5:
به علت گذشتن بیش از 6 ماه تاپیک قفل شد. نویسنده محترم اگه درخواست باز شدن تاپیک رو دارید به خودم یا مدیر ارشد یا مدیر کل پیام بدهید.