سلام. اینم جنگاوران سرنوشت 🙂
این کتاب جلد اولش سرّ چشمها نام داره.
اینم یه مقدمهی کوتاه تا فصل اولو بذارم:
من سردم.
سرد و بیروح و خشن. خون من هم حتی یخ زده است. همه من را راندهاند!
اما،
اما من بازی میکنم. این بازی شروعی تلخ داشت، روزی که من بدنیا آمدم ...
من طرد شدهام،
نه تنها از خانواده، که من از دنیا طرد شدهام. به خاطر قدرت بیاندازهام. قدرت سیاه و یگانهام.
اما من خودم قدرتم را انتخاب نکردهام، این خواست سرنوشت بود، خواست همبازی من ...
کسی باور نمیکند اما، من نمیبازم. من میجنگم تا پای مرگ ولی، پیش روی سرنوشت زانو نمیزنم.
من شاهزادهی مرگم! نمیخواهم به دیگران آسیب بزنم! من از سرنوشت فرار نمیکنم.
من روح و قلب ندارم. همه را تقدیم غرورم کردهام. اما کسی نمیداند،
این کار برای خود من نبود، قسم به ایزد!
کسی نمیداند اگر من زانو بزنم، دنیا میافتد!
من میجنگم با اینکه میدانم آخر راهم مرگ است ...
من میجنگم چون،
شاهزادهها زانو نمیزنند!
http://s8.picofile.com/file/8322445134/4_5893008808753497043.pdf.html
آدرس کانال:
@gangavaransarnevesht
اگه منظورت رفرنس هست که فکر می کنم دسترسی نداری به بچه ها میگم بهت دسترسی بدن اگه هم دسترسیت درست نشد یه پیام تو گروه دورهمی بده هر کدوم از مدیر ها باشن برات درستش میکننممنون برای تغییرات که قرار هست اعمال کنی خب سوال مهم فصل جدید کی میدی؟:دی
مرسی مرسی مرسی.
رسما مایسیسم شدی :21:
اممم. اصلا تا آخر هفته جمعه مثلا دو تا فصل میدم. خوبه؟ البته لینک کلی رو امشب میذارم. احتمالا فردا بتونم فصل هفتو بدم. درگیر درسامم راستش مریض هم شدم حسابی موندم!
ولی حتما بزودی فصلو میدم. اصلا دقت کردین شخصیت اصلی دختره؟
همهی دخترا :دی
نخوندم داستانو ولی با تعریف هایی که نفیسه بانو میکنه باید داستان خوبی باشه رنک نویسندگیم مبارک دیگه انتظارات ازت زیاد شده ول نکنی داستانو ها!!!! موفق باشی و سربلند
مرسی مرسی مرسی.
رسما مایسیسم شدی :21:اممم. اصلا تا آخر هفته جمعه مثلا دو تا فصل میدم. خوبه؟ البته لینک کلی رو امشب میذارم. احتمالا فردا بتونم فصل هفتو بدم. درگیر درسامم راستش مریض هم شدم حسابی موندم!
ولی حتما بزودی فصلو میدم. اصلا دقت کردین شخصیت اصلی دختره؟
همهی دخترا :دی
بله بله بسی ممنون از اینکه می خوای دو تا فصل بدی:69::69:
بعله همه دخترا:دی
فقط شخصیت الانش عالیه لطفا نزن عاشقش کن یا به فنا بدش خب؟
تا شب فصل هفتو میدم.
کمکم به برخورد دو تا شخصیتاصلیمون میرسیم.
آهاا راستی.
یه سری اطلاعات:
جنگاوران سرنوشت یه مجموعهی سه جلدیه که احتمالا بعد از اون جلد چهارم در مجموعهی بازی سرنوشت بیاد. حالا شاید با یه اسم دیگه. ولی ترتیب رو بگم:
جنگاوران سرنوشت
جلد اول_همرادان مرگ
جلد دوم_عناصر خونین
جلد سوم_در آغوش مرگ
و جلد چهارم با عنوان طردشده.
اینو برای این سهگانه داشته باشین:
و وقتی رعد سکوت شب را میشکند،
سیاهی بار دوم، از نور برمیخیزد،
برخاسته از انتقام نسلی دور ...
ارواح سیاه بیدار میشوند،
و بانگ ارباب، آرامش را در هم میشکند.
و در آخر روحی پاک بر خلاف تاریکی.
و اراده تقدیم میکند،
"جنگاوران سرنوشت را ..."
نظر فراموش نشه. دنبال کارای کاور هم میرم، چون تا اینجا کار استقبال داشته تصمیم دارم برخلاف اون چیزی که اول گفتم، جلد دو رو هم بذارم. حالا تا جلد دو ...
بله بله بسی ممنون از اینکه می خوای دو تا فصل بدی:69::69:
بعله همه دخترا:دی
فقط شخصیت الانش عالیه لطفا نزن عاشقش کن یا به فنا بدش خب؟
اینقدر برای شخصیت و غرور دخترها ارزش قائل هستم که گندشو در نیارم!
این داستان عشق هم داره، ولی مطمئنا متفاوت از بقیه. من با شخصیت ایمانا زندگی کردم، خرابش نمیکنم.
خیالت تخت :دی
سلام سلام!
اینم از فصل جدید، تقدیم به شما!
شاااااااید فردا هم فصل دادم!
حالا شاید!
من نمیدونم اینکه ۵ صفحه بیشتر نی چرا اینقدر تنبلم :24:
رو کاغذ نوشتم البته ... :39:
بیخی خیلی زر زدم! :دی
بعله عارفه جان لطفا همه ی فصل هات رو توی پست اول هم قرار بده برای دسترسی راحت تر دوستان
ممنون
بعله عارفه جان لطفا همه ی فصل هات رو توی پست اول هم قرار بده برای دسترسی راحت تر دوستان
ممنون
حتما. ممنون برای تگ.
لینککلی فصل یک تا شیش را اضافه میکنم به پست اول حالا تا بعد ...
با تشکر
این هم از فصل هشتم و یک فایل پیوست که حتما مطالعه شه!
فصل هشتم:
http://s8.picofile.com/file/8313578092/جنگاوران_سرنوشت_فصل_هشتم.pdf.html
فایل پیوست:
http://s9.picofile.com/file/8313578018/آسمانباران.pdf.html
نظر فراموش نشه
ممنون از همراهیتون :دی
نویسنده جان لینکت خرابه
بقیشم نذاشتی ها
کدوم لینک؟
امم. احتمالا امروز یا فردا فصل بعدو بذارم.
فصل یک تا ده این داستان. نویسنده یکم تنبله نمیاد بوک پیج
داستان زیباییه ادامه بده منتظریم
داستان خوبی داره اما چرا چهار فضل؟ من تو پیشتاز بیشتر دیدما
سلام دوستان عزیزم 🙂
من جدا شرمندم، سایت رام نمیداد :دی
باو هرچی سعی کردم باز نشد و حتی خواستم رمزمو عوض کنم نشد، تا به امروز.
این داستان قراره ویرایش بشه:
فضاسازیش تقویت شه،
داستان منسجم شه،
ایرادات نثر برطرف شه،
داستان جمع بشه،
یه مسیر مشخص بگیره و ...
من روزی چند ساعت وقت میذارم تا جدا از تایپ انشاالله تا دو هفتهی دیگه داستان عوض شه و انموقع فصل یک تا پونزده رو یه جا میدم.
در ضمن فصلها هم طولانی تر میشن 🙂
امیدوارم صبور باشید و باز هم تا اونموقع همین نثرو نقد کنبن