هزاران سال پیش یا شاید بیشتر . بشر به چه می اندیشید..
هزاران سال پیش یا شاید بیشتر بشر در چه راهی قدم می گذاشت. انسانی که با هدف تکامل امروز به جایگاهی رسیده است که خدا را هم انکار میکند . به کجا میرود.
به چه می اندیشد. به چه راهی قدم میگذارد.
نکته مهم در تاریخ شاید خود خدا باشد. قبول کردن یا مردود خواندن پروردگار ؟
برای همه جالب است که بدانیم حتی کسانی که در قران . انجیل .و... سایر کتب دینی از انها به عنوان مشرک یا کافر یا نادان و. .. یاد شده یا حتی کسانی که بت پرست بوده اند
هیچ وقت هیچ چیز دیگری را به جز خدا قبول نداشته اند. این موضوع بسیار مهمی است . انها بت ها را به واسطه مقبولیت از طرف خدا پرستش میکردند . به نوعی با واسطه به سوی خدا میرفتتند . ما امروز شاهد این واسطه گری هستیم . در قران هم به وضوح یاد شده که مگر خدا برای بنده خود کافی نیست. ( سوره زمر ) یا با صراحت یاد شده که انچه که از خودش بر میاید به دیگری متوسل نشویم ( این هم برای دوستانی که به احتمال زیاد ایراداتی خواهند گرفت ) در تمام دین ها خدا خود را به کلی از تمام احتیاجات مبرا کرده. بدون شک این جهان با تمام عظمت و هستی با تمام بی انتهاییش ایا جز خالقی بزرگ و عظیم در پشت پرده خود دارد ؟. ایا این خالق با تمام دانشی که خود به ما داده . با جانی که خود به ما داده .انچه که به راحتی از ما میگیرد ایا نیاز به عبادت کورکورانه دارد ؟ ایا نیاز به ساعت های زیاد عبادت بدون هدف دارد . ایا او از تمام رنج ها ی ما با خبر نیست ؟ او که میتواند به اسانی ممکن را نا ممکن کندو نا ممکن را ممکن . چه نیازی به نماز ما . روزه ما . کوبدین سر بر دیوار ما و ..... دارد.
بدانیم و متوجه باشیم که خدای مسلمانان با خدای یهودیان و خدا ی مسیحیان و خدای بودائییان و زرتشتیان و ...هیچ فرقی ندارد . این تفاوت را انسانی ساخته که تمام هدفش چیزیست به جز انکه ما برای ان افریده شدیه ایم .
یکی از علت وجود پیامبران نه به علت بی خردی بشر یا قبول نکردن خدا بوده بلکه مسئله تمام انها و حتی امروزه عبودیت است نه مقبولیت. تمام انسانهای گذشته خدا را قبول داشتند ( مقبولیت ) اما برای بر اورده شدن ارزوها . حاجات . نیازهایشان متوسل به بت ها شدند. انها به این درک نرسیدند که او میتواند بی واسطه در همه جا جریان داشته باشد . خدا خورشیدی است که میتابد بدون دغدغه . میتابد . بدون پیش داوری همانند خورشیدی که برهمه میتابد .موضوع اصلی خدا با بشر (شاید) همین عبودیت است . که چرا تا زمانی که من هستم واسطی در نظر گرفته میشود . در زمان محمد ص و دوران جاهلییت اعراب .اگر از اعراب پرسیده میشد چه کسی زمین و اسمان را خلق کرد بدون شک میگفتتند (الله) . اگر میپرسیدیند چه کسی انسان را افرید باز هم میگفتتند ( الله) اما برای خدا بتی می ساختتند و به او متوسل می شدند که بلکه خدا نظری بر انها کند . میتوان این گونه برداشت کرد که خدا محمد را برای پایان دادن به این طرز فکر فرستاد . حتی بحث موسی و فرعون . ابراهیم . نمرود . و.. هم همین بوده است.
انسانها خدا را قبول دارند . اما متوجه این نیستند که میتوانند مستقیم به دریا وصل شوند .
در این میان تحریف دین بوجود میاید . امروز خیلی از (...) میتوانند با همین نقص بشری خود را واسط قرار دهند و موجب انحراف شوند . انچه که در این میان مهم است مسئله این است که ما بدون قید و شرط خدا را قبول داشته باشیم . بدون حتی لحظه ای شک . خودمان را به دریا او وصل کنیم و از تمام شک . شبهات خارج شویم. مگر نه انکه ؟ خدای محمد با خدای موسی . عیسی نوح ابراهیم . زرتشت . بودا و.. یکی ا است .مگر نه انکه در این نظم جهان یه فرمانروا غالب است و نه ان که همه مخلوق یک خالقیم. پس چگونه نمیتوانیم به تعامل برسیم . بشر باید به این درک برسد که تمام فکرمان خدا باشد . نه انکه به عبادت ما نیاز دارد نه قربانی ما نه به .. درک او بهترین عبادت و راه او بهترین قربانیست. فارغ از تمام جهنم و بهشتهای زائییده بشر . فارغ از تمام خشم و غذب ساخته دست بشر. تمام این کتاب ها و این پیامبران مانند پازلی است که خدا برای ما در نظر گرفته .انسان باید این تکه های پازل را به دور هم جمع کند تا به راز هستی برسد و به هدف خلقت پی ببرد. اما این امر میسر نیست . چون انسان امروزی تمام سودش در گروی این نا هماهنگیست. این عدم ادغام ادیان موجب سود زیادی برای انسانهاست. اما بدون شک این تنها راه نجات است.
روزی فکر میکردیم خدا همانیست که در آسمان است و در زمین نیز
اما فردا فهمیدیم خدا همه جا نیست و ما دروغ گفتیم چون او نبود
فردایش دریافتیم که خدا شاید اصلا نیست ؟! انگاه چشم هایمان بر همه ی خود بستیم
دنیا دیگر انسان نشد و انسان ها دریا نشدند
چندی بعد به این باور رسیدیم معجزه از ان خداییست که نداریمش
خیال واهی که فکر میکنیم میپرستیمش
اما حتی قبولش نداریم
فکر میکردیم ایمان یعنی اشهد ان لا اله...
اما ساعتی بعد ثابت شد خدا دست نوازش بر بال شکسته ای میکشد که فرشته میپرستدش
فهمیدیم شاید ما در اوج ارزش، بی ارزشتر از ان وجودی هستیم که هستیم
روزی میرسد و سرمای نسیم میوزد و بیدار میشویم
اما چشم های خواب الود حاضر به باز شدن نیستند و پاهای خشک شده حاضر به برخاستن
اما بال هایی از جنس توهم خیال گشوده میشود
و میپریم
اما بجای پرواز سقوط میکنیم در قعر گودالی که اسمان نام دارد
سقوط باور کردن نمیخواست
اما اتفاق افتاد...