Header Background day #25
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نواده اژدها

24 ارسال‌
9 کاربران
35 Reactions
7,287 نمایش‌
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
شروع کننده موضوع  

سلام .اسم من امیر هست .راستش داشتم فن فیکیشن های هری پاتر رو مرور میکردم به فکرم رسید که چرا من هم یدونه ننویسم .این داستان ادامه ی جلد ششم هری پاتر هست و اینم خلاصش.
پسری به اسم جک در کوچه ی دیاگون با تعدادی مرگخوار درگیر میشه و با یک حرکت همرو نقش بر زمین میکنه جک به محفل دعوت میشه و اونجا در کنار هری پاتر با مرگخوار ها میجنگه و البته از یک نفر هم خوشش میاد که نمیگم کیه سنش هم 17 ساله هست .جک به زودی هویت واقعی خودش رو اشکار میکنه و ...

پنجشنبه های هر هفته یک فصل از داستان رو منتشر میکنم .


   
proti، Death Bringer، carlian20112 و 7 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
شروع کننده موضوع  

mehr;29768:
داستان نویسی تخیلی و فانتزیتو ایران با فن فیکشن هری پاتر شروع شد. سمیه دوتا فن نوشته و سینا یکی حتی سفیرکبیرش هم میخواست ی جورایی فن باشه. فن نویسی خوبه، اما دوره اش تموم شده. اگه میتونید از هری پاتر خارجش کنید. درباره جادو بنویسید اما دنیای خودتون رو بسازید. یا ادامه ای بر جلد شش ننویس. از جلد هفت ب بعد بنویس. یه چیزی برای اون فاصله زمانی بیست ساله.
درهر صورت از اینکه دست ب نوشتن میبرید و شجاعتشو دارید افرین بر شما. موفق باشید.

خیلی ممنون اتفاقا قصد دارم دنیا رو عوض کنم یعنی از فصل 5 دنیای رولینگ از داستان محو میشه و دنیای جدیدی ساخته میشه و روند داستان از فن فیکیشن در میاد.بازم ممنون بابت حمایت و نظرتون


   
bahani و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
bahani
(@bahani)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

جالب بود. هیجان داشت، نکات ویرایشی داشت که باید رعایت میشد. انگار گاهی هم میزدی تو جاده خاکی، حالت رو از نوشته منسجم و داستانی به حالت نمایشنامه میرفت نوشته. این تمایزها باید رعایت بشه. بعد گاهی غیر قابل باوره، یعنی کسی اسم کامل دامبلدور رو بگن دیگه تمومه. بعد من هنوز کامل نمیفهمم جادو و قدرت رو داخل این داستان. هر چند به نظرم یکی از اشکالات داستان رولینگ این بود که جادو بلاتکلیف بود و تعریف مشخصی ارائه نمیداد، و حتی شاید ضعیف بود. هرچند این جاش اینجا نیست، به هر حال باید خیلی روش کار کنی و مسلما لازمه برای پیشرفت داستان نویسی لازمه با دقت نوشته بشه و دقیق و کامل نوشته بشه، امیدوارم نویسنده کمی بیشتر بنویسه و توصیفات رو انجام بده تا از اون دیدگاه هم بشه بهش نگاه کرد و داستان پردازی رو زیاد کنه تا قدرتش در اون حیطه هم مشخص بشه!
به عنوان یک خواننده منتظرم ببینم که نویسنده چطور به دنیای رولینگ شکل میده و چه عجایبی قراره این داستان داشته باشه!
امیدوارم نویسنده ادامه بده!


   
پاکت و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
شروع کننده موضوع  
فصل سوم
مرگ پدر
کم کم دعوای هری و جک بالا گرفت هرکدام صدایشان را بلندتر میکردند تا اینکه صبر جک به اتمام رسید ناگهان جک دست بر دسته ی شمشیر خود گذاشت و آن را بیرون کشید شمشیر برقی زد و صورت هری در آن نمایان شد
جک شمشیر را روی شاهرگ گردن هری گذاشت و داد زد :<<تو هیچی نمیفهمی من موندم چرا دامبلدور تورو باور داشت ....تو حتی از یه * هم * تری میفهمی اقای پاتر؟؟!!!!>>در این هنگام رون چوبش را کشید ولی
ادوارد زودتر از رون شمشیرش را بیرون کشید و رون را خلع سلاح کرد و شمشیرش را بر گردن رون گذاشت .هرمیون و جینی از ترسشان همدیگر را بقل کرده بودند در این هنگام کیتلین که تمام این مدت ساکت بود بلند شد
و با دستش را چرخاند و سپس نوری دوشاخه و آبی رنگ از دستش بیرون زد
و به سمت هریک از برادرانش رفت نور اول به شمشیر جک برخورد کرد و شمشیر از دست جک به پرواز درآمد نور دوم نیز به شمشیر ادوارد خورد و شمشیر ادوارد نیز به پرواز درآمد هردو شمشیر در حالی که در هوا میچرخیدند به سمت کیتیلین آمدند کیتلین با هر دستش یک شمشیر را گرفت و سپس زیر لب طلسمی زمزمه کرد و از هر شمشیر نوری سبز رنگ
به سمت جک و ادوارد رفت ناگهان از چیزی که دید شوکه شد ...................
........چیزی که دید باور نکردنی بود برادرانش از طلسم جاخالی دادند<خخخخخخ ...خواستم فکر کنید الان میبینه برادراش مردن دیوونه که نیستم شخصیت اصلی رو بکشم.-سخن نویسنده>جک با حالتی تمسخر گونه گفت :<<کیتلین طلسم قلقلک میفرستی چت شده ؟؟!!>>در این هنگام همه خندیدند کیتلین اینبار طلسمی را بلند خواند: اکسپکتو اراسیریو !>>دو اختر بنفش رنگ به سمت جک و ادوارد حرکت کردند و به آنها برخورد کردند هردو
در جایشان خشک شدند ولی صورتشان همانند دلقک ها شده بود کیتلین سپس همان طلسم را به هری نیز فرستاد حالا سه عدد دلقک خشک شده در اتاق بودند جینی و هرمیون شروع به خنده کردند و قهقهه میزدند کیتلین نیز پوزخندی زد .
در این هنگام در عمارتی سر به فلک کشیده که با نقش اژدها تزیین شده بود و دیوارهایش به رنگ آتش بودند و هفت برج سر به فلک کشیده داشت و مه سرتاسر آن را گرفته بود صدای قدم های ترسناکی به گوش میرسید فردی شنل پوش در حیاط عمارت که باغ بزرگی بود قدم میزد کم کم سایه ای
نمایان شد فرد از درون مه به سمت در ورودی عمارت که مثله دهن یک
اژدها بود در حال حرکت بود . اما قبل از اینکه به در برسد اختری قرمز رنگ
به او برخورد کرد و اورا چند قدم به عقب فرستاد از در ورودی مردی 50-60 ساله با موهای بلوند که مایل به سفیدی بودند بیرون آمد شمشیرش دردستش
بود .سایه بلند شد و با صدای وحشتناک و شیطانی اش قهقه ای زد و گفت :
آرتور......پسر قهرمانت دیگه اینجا نیست ......دوباره قهقه ای سر داد و ادامه داد:
فکر کردی میتونی حریف من بشی پیرمرد ؟؟!!!رفیق شفیقت آلبوس دانبلدور مرده و دیگه بر نمیگرده......اومدم تا کار نیمه تمومون رو تموم کنم .در این هنگام از میان مه بیرون امد و چهره اش نمایان شد چشمهایش قرمز بود و خون از چشمهایش سرازیر بود صورتش به سفیدی گچ بود دندان های نیشش
تا چانه اش میرسیدند موهایش به رنگ آتش بود لب هایش به سرخی خون بود و از گوشه ی لبش خون سرازیر بود بینی اش کشیده و استخوانی بود سپس دست بر ردایش که از جنس خز بود برد و شمشیرش با صدایی وحشتناک که مثله جیغ انسان بود از قلاف بیرون آمد .پیرمرد که آرتور نام داشت گفت:<<کنت جاناتان دراکولا چرا بی خبر اومدی میگفتی برات
اژدهایی ...هیپوگریفی چیزی میکشتیم<خواستم از اصطلاحات ایرانی هم باشه که بعدا دلیل این خواستمو میفهیمد-سخن نویسنده->من خیلی وقته میدونم البوس مرده و با مرگش کنار اومدم در ضمن تو میخوای منو بکشی ؟؟!!!یادت رفته من کی هستم من آرتور دراگون معروف به شوالیه دراکولا کش هستم و تخصصم کشتن شماست البته همتون بد نیستین ولی تو لیاقت مرگ رو داری.>>سپس اختری آبی رنگ به سمت کنت دراکولا فرستاد .دراکولا با حرکت شمشیرش از چپ به راست طلسم را از بین برد و سپس طلسم قرمز رنگی به سمت آرتور فرستاد .آرتور خواست طلسم را دفع کند ولی پایش سست شد و به زمین خورد طلسم به او برخورد کرد و زخم بسیار عمیقی بر پیرمرد زد دراکولا خنده ی وحشتناکی کرد و با طلسم دیگری پیرمرد را خلع سلاح کرد سپس به سمت آرتور رفت و شمشیرش را بر روی گردنش گذاشت در این هنگام آرتور با فرزندانش ارتباط برقرار کرد .
در آن سمت هنوز همه مشغول خندیدن به جک و هری و ادوارد بودند که ناگهان صدایی در اتاق پیچید: صدا سرفه های محکمی کرد و سپس با لحنی
ضعیف گفت :<<جک! کیتیلین!ادوارد ! دراکولا برگشته من زخمی شدم کمکم کنید>> سپس صدا قطع شد .کیتلین متعجب شده بود اما خودش را کنترل کرد و با حرکتی دوبرادرش را آزاد کرد سپس شمشیر هایشان را پس داد و گفت :<< شنیدید پدر چی گفت یالا سریع دست های همو بگیرید .>>سپس در حالیکه دست های همدیگر را گرفته بودند آتش گرفتند و غیب شدند.......
در عمارت پیرمرد بر روی زانو افتاده بود و از دهانش خون بیرون میریخت دراکولا شمشیرش را بر روی گردن آرتور گذاشت و گفت:<<دلت برای آلبوس تنگ شده؟؟!!نگران نباش الان میری پیشش .>>در این هنگام آتشی در سمت راستشان ظاهر شد و از میان آن دوپسر و یک دختر بیرون امدند جک شمشیرش را کشید و با یک طلسم دراکولا را به چند متر آنطرف تر پرتاب کرد سپس بر بالین پدر رسید گفت:<<کیتلین ...ادوارد برید سر دراکولا رو گرم کنید سپس گردن پدر را گرفت و ادامه داد:پدر ....من رو نگاه کن تو نباید بمیری تو زنده میمونی .>> آرتور خون بالا آورد و و با صدای ضعیف گفت:<<
جک.....دراکولا ....سرفه ای کرد و ادامه داد :دراکولا..... طلسمی....به من زد که....باز سرفه ای کرد ......باعث تیکه تیکه شدن اعضای داخلی بدن میشه .....من....من دارم.....آلبوس رو میبینم......دارم ....پدرم و ....پدربزرگم رو ....میبینم ......جک دوستت دارم ....به ادوارد ...و کیتلین ....هم بگو دوستشون دارم .سپس صورت پیرمرد به سمت زمین برگشت و دیگر پلک نزد .اشک در چشمان جک جمع شده بود سپس اسکهایش سرازیر شدند جک سرش را روبه آسمان گرفت
و فریاد زد :<<پدرررررر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!>>سپس ناراحتی صورتش از بین رفت جک از جایش بلند شد و به سمت دراکولا رفت .دراکولا از جایش بلند شده بود و ادوارد را نقش زمین کرده بود و با کیتلین در مبارزه بود که کیتلین را با
طلسمی به چندین متر عقب تر پرتاب کرد سپس خنده ای کرد ولی در این هنگام صدایی دلهره آور و وحشتناک که گویی صدای یک هیولا بود خنده دراکولا را محو کرد جک با بدن و شمشیری آتش گرفته به سمت دراکولا میرفت دراکولا ترسید و عقب رفت جک تکانی به شمشیرش داد و اختری سیاهرنگ به دراکولا پرتاب کرد اختر به دست راست دراکولا خورد و دستش
را قطع کرد جک با همان صدای وحشتناک فریاد زد :<<این بخاطر ادوارد.....سپس اختر نیلی رنگی فرستاد اختر به پای چپ دراکولا برخورد کرد و پای دراکولا را از جا کند ولی دراکولا همچنان سرپا بود گویی خشکش زده بود سپس جک به روبرویش رسید شمشیرش را بالا برد و فریاد زد <<این هم بخاطر پدرم!!!!!>>سپس سر از تن دراکولا جدا کرد آتش بدنش کم کم خاموش شد و جک بر روی زمین افتاد......
پایان فصل سوم امیدوارم خوشتون بیاد

   
ZAHRA*J و bahani واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ZAHRA*J
(@zahraj)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
 

سلام. خسته نباشید. ورودتون رو به سایت تبریک می گم. و خوشحالم یه نویسنده دیگه بهمون اضافه شده. خب... داستان بدی نیست میتونه بهتر از این هم بشه. پرش مکانی اش رو خیلی بد اوردین. یعنی بد بیانش کردین. بهتر از این هم می تونست باشه. شما یا باید همه متن رو ادبی بیارین یا اینکه فقط مکالمه هاشون رو به زبان عامیانه بیارین. اگه یه قسمت از مکالمه هاشون رو ادبی و یه قسمت رو عامیانه بیارین از ارزش ادبیش کاسته می شه. یه سری فعل ها اضافه هستن. باید حذفشون کنین. فضاسازی اگه قوی تر بشه عالی میشه. قبل از اینکه یه نفر رو وارد روند داستان بکنین یه خلاصه ای ،مقدمه ای، چیزی در موردش بنویسین. اینجوری به نظر من بهتر میشه. و نکته آخری که به ذهنم می رسه اینه که یه داستان حداقل سه بار باید بازخوانی بشه. چون هربار مورد های جدیدی به ذهن آدم میرسه. بعد از اینکه متن رو نوشتید چند بار اونو با صدای بلند برای خودتون بخونید. و روند داستان هم واقعاً داره خیلی سریع پیش میره . و یه چیز کوچولو. اگه یه نفر نقدتون می کنه باید برگردین عقب و اون نکته ها رو اصلاح کنین. البته اگر که دوست دارین. و در آخر اینکه امیدوارم به نوشتن ادامه بدین.


   
proti و youngnovelist752 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

نوشتن شجاعت میخواد و اینکه شروع به نوشتن کنی خیلی خوبه
اما اگه بتونی داستانی مستقل رو شروع کنی زیباتره باا ین حال انتخاب با نویسندس


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
شروع کننده موضوع  

proti;30178:
نوشتن شجاعت میخواد و اینکه شروع به نوشتن کنی خیلی خوبه
اما اگه بتونی داستانی مستقل رو شروع کنی زیباتره باا ین حال انتخاب با نویسندس

خیلی ممنون که نظر دادید من از فصل چهار به بعد داستان رو از فن فیکیشن به مستقل تغییر دادم .بازم ممنون. لطفا بازم نظر بدید


   
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
 

سلام
با اینکه هیچ وقت از فن خوندن لذت نبردم و نمیخونم کامل، ولی همیشه دوس داشتم به کتاب بر ادامه اراگون اژدها سوار بنویسم خیلی به نظرم اخرش بد تموم شد دلم میخواست یه طور دیگه تموم شه و خودم بنویسمش. یا اینکه هری پاتر بعد بخش هفتم تمام میراث اون سه برادر بود چوبو سنگو شنل رو برداره و خودش به یه شخصیت دارک تبدیل کنم. با اینکه از نوشتن اینا خوشم میاد ولی از خوندن فن لذت نمیبرم البته قلم شما خیلی به نظرم روون و خوب پیش میره و با این خبر که از فصل چهار مستقل میشه این امید رو دارم که این داستان به یه داستان خوب توی سایت تبدیل شه. فقط پشتکار و ابتکار فراموش نشه رها نکنی داستان رو .
موفق باشی یا علی


   
پاسخنقل‌قول
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
شروع کننده موضوع  

درود . خیلی وقته نبودم و اومدم بگم که دیگه منتظر ادامه داستان نباشید بزودی داستان دیگری با همین نام اما یک فرق عمده اینکه داستان مستقل هست نه فن فیکیشن .شخصیت ها و موضوع داستان عوض نشده و درباره جک و ماجراجویی هاش با خواهر وبرادرش هست .پس منتظر باشید.البته این داستان اسپین آف هست


   
arwen واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
arwen
(@arwen)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 209
 

نیومده عقب گرد کردی امیرخان؟
امیدوام زود برگردی تا بتونیم داستانهاتونو بخونیم


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: