تولد فرماندهی کل قوا

دربارۀ ژنرال افسانه های مختلفی گفته شده. افسانه هایی که یکی از یکی عجیب تر هستند. اما ما بچه های بوک پیج داستانهای خودمونو داریم و میسازیم.:19:
هیچ کس نمیدونه اون کی و کجا به دنیا اومد. مهم اینه که بالاخره شرف یاب شد :21::دی
اولین بار این بشر رو وقتی دیدم برای یک کار اداری راهی یک ادارۀ دولتی شده بودم. با ترس و لرز وارد یکی از اتاقها شدم و پروندم رو دادم مهرکردن و بهم گفتن برو اتاق بغلی:vv1:...چشمتون روز بد نبینه همینکه در اتاق رو باز کردم:0178::0178: یه بوی دل انگیزی به مشامم رسید که کل موهای تنم رو سیخ کرد. .25.و بعد منظرۀ دل انگیزی از یک کارمند وظیفه شناس پشت میز(نشین) در حالی که کفش و جوراب سوراخش روی زمین بود، پاهاش رو روی میز گذاشته بود و سرش رو هم تا ته توی فرو کرده بود گوشی تلفنش و تند تند در حال چک کردن کانالهاش بود"2". صحنۀ بعدی رو تا وقتی که زیر چادر اکسیژن توی بیمارستان به هوش اومدم(به یاد نمیارم):(s1824)::0178:. مدت (ها) طول کشید تا اون صحنه را به فراموشی سپردم البته اگه این اسمش فراموشیه :20::20:و کم کم داشتم با کمک روانشناسم به ثبات شخصیتی میرسیدم که برای بار دوم چشمم به جمال آقا روشن شد:0178::0178:... داشت توی خیابون میدوئید و یه مرد ساطور به دست هم دنبالش بود.زیر هر بغلش یک خربزه گرفته بود و با تمام سرعت فرار میکرد:0141:. بعدا مشخص شد که ایشون کلا سرباز فراریه و در حقیقت سرباز آش خوری بیش نیست و ما سالها خون جگر خوردیم تا آن نیمچه سرباز جوراب پاره تبدیل شد به اینی که میبینین. یعنی قدم به قدم درجه به درجه هی بهش درجه دادیم تا شد ستوان بعد یهو به این نتیجه رسیدیم که زشته ستوان ب(ا)شه اوج درجه های نظامی مون پس هفت هشت درجه ارتقا دادیمش و یهویی کردیمش ژنرال اما خیلی زود مشخص شد که فرد مورد نظر کارهای دیگه ای هم ازش برمیاد.:63::43::20: در تحقیقات سردار محمد فاتح:8: دربارۀ کمبود ناگهانی خربزه در مشهد، مشخص شد که فرد مورد نظر سرکردۀ یک باند مخوف مافیاییه که صادرات و واردات خربزه مشهد به کشورهای غربی رو انجام میده.:22::107::107: بعدها مشخص شد که هیچ یک از این خربزه ها به مقصد نرسیده اند:45: و جستجوهای محققین نشان داد که اوشون مقادیر عظیمی از خربزه را در زیر زمین خانۀ پدری احتکار میکنه.و به همین دلیله که از وسط تابستون تا سیاه زمستون در دست و بال این بشر خربزه یافت میشه.
سازمان تعذیرات حکومتی نیز کاری از پیش نبرد. چرا که هیچ کس جرات دستگیر کردن ژنرال بوک پیج را نداشت:(s1204):. نهایتا مدیران شورایی تشکیل دادند و به جستجوی راه حلی پرداختند. پس از ساعتها بحث و مباحثه به این نتیجه رسیدیم که فقط و فقط یک راه برای خلاصی از دست این فرد باقی ماند و آن ازدواج است. ظاهرا فرد مورد نظر خودش هم مشکلی با ازدواج نداشت پس گیوه ها را ورکشیدیم و به دنبال زوج مناسب به راه افتادیم و هرکجا که میرفتیم 50 درصد ماجرا حل بود اما مشکل 50 درصد دومش بود که حل نشد و نشد و نشد و داماد ما کم کم در افسردگی بسر میبرد و چپ و راست آوازهای عاشقانه و غمگین میخواند.8. که ناگهان....::20::::2::::2::
یه روز بنده در منزل خوابیده بودم.19..19. که درینگ درینگ...صدای تلفن بلند شد گوشی را که برداشتم از آن طرف خط صداهایی می آمد که میگفت: یارمبارک بادا ایشالا مبارک بادا......دوپس دوپس دوپس دوپس8..8..8..8..8.::17::::17::::5::::64::
و کاشف به عمل آمد که ژنرال مورد نظر به شیوه ای کاملا مارموزانه و زیر زیرکی عاشق گشته و ازدواج نموده و شیرینی هم به ما نداده. از آن لحظه است که عده ای مدیر خفن شمشیر::73:: و نیزه::66:::98::97: و ماهیتابه و اسلینگ :90::90::90::90::90:به دست جلوی ورودی سایت پشت یک کامیون خربزه (مشهدی) (منتظرند) تا بلکه وی را به تله بیندازند (و سرش خراب شوند) بلکه بتوانیم اندکی شیرینی به دست بیاوریم که تا کنون میسر نبوده...:23::47::45::45:
و ما امروز سالروز تولد این نابغۀ دوران این محتکر صادرات کن این تنها ژنرال سایت و این نوگل شکفته را جشن میگیریم.::18::::18::::29::::30::
ژنرال جان تولدت مبارک

خیلی گشتیم کیک خربزه ای پیدا کنیم اما گشتیم نبود نگرد نیست