سلام دوستان مسابقهی هفتگی عکس- متن بوکپیج با نام «پرواز خیال» در حال شروع شدن است.این تاپیک برای اطلاعرسانی از نحوهی برگذاری و شرایط مسابقه است و اولین دور مسابقه پنجشنبه 9 شهریور آغاز خواهد شد.برای این مسابقه جایزه و قوانینی در نظر گرفته شده که در ادامه بهشون میپردازیم.
قوانین و شرایط مسابقه:
2- در این مسابقات، شما باید یک متن (حداکثر ده خط و نه بیشتر) راجع به تصویری که هر هفته در این تاپیک گذاشته میشه بنویسید.
نکته1:سبک متن و یا نظم و نثر بودن بنا به سلیقهی خود نویسنده است.
نکته2:ده خط حدوداً 500 کلمه است با فونت 14 بی نازنین و مارجین سه از هر طرف.
3- مدت زمان تعیین شده، برای نوشتن این متن، دو روز است (ساعت 24 روز جمعه).
نکته: مدت زمان تعیین شده تحت هیچ شرایطی تغییر نخواهد کرد.
4- روزهای شنبه نظرسنجی برای انتخاب متن برگزیده توسط رای کاربران گذاشته میشود و روزهای یکشنبه (ساعت 17) نتیجه نهایی مشخص میشود.
5- آخرین و اصلیترین قانون مسابقه: به هیچ نژاد و شخصیتی توهین نکنید و از انجام اینکار بپرهیزید.
جوایزی هم در نظر گرفته شده که به نفر اول ارائه خواهد شد. اولین تصویر روز پنچشنبه در همین تاپیک قرار میگیره و مطابق با آنچه گفته شد، تنها دو روز برای نوشتن مهلت خواهید داشت. و در آخر اینکه از همهی دوستان مشتاق دعوت میشود در این مسابقه شرکت کنند. دو روز برای نوشتن یک متن کوتاه زمان کافیای هست. ترسی نداشته باشین و با کمال اعتماد به نفس شرکت کنید.پی نوشت: احتمال تغییر قوانین تا آخرین روز ادامه دارد.
با آرزوی موفقیت و سربلندی
لینک پست شروع + عکس دور | برندگان + لینک متن | |
دور اول | پست 1 - لینک عکس | آتوسا و فرهنگ |
دور دوم |
پست 19 | فرهنگ |
دور سوم | پست 39 | فرهنگ |
دور چهارم | پست 56 | Afshan14 |
دور پنجم | پست 67 | Fantezy_killer |
دور ششم | پست 71 | hana6872 |
دور هفتم | پست 76 | - |
هفتمین دورهی مسابقهی پرواز خیال. برای تصویر زیر، به دلخواه متنی بنویسید.
مهلت ارسال تا ساعت دوازده روز جمعه پنجم آبان.
لطفاً به قوانین و شرایط توجه کنید. متن های خود را در همین تاپیک ارسال کنید.
فرهنگ عزیز برنده ی این دوره شدن. به ایشون تبریک میگم.
Farhang.N@
کو؟ نتیجه که با صدرا 5 5 مساویه!!!!
فرهنگ عزیز برنده ی این دوره شدن. به ایشون تبریک میگم.
Farhang.N@
مطمئنی حمید؟
نظرسنجی که چیز دیگه ای رو نشون میده :01:
به هر حال به صدرا و فرهنگ عزیز تبریک میگم. متن هر دوتاشون قشنگ بود و هم چنین شعری هم که امیر گفت هم خوب بود ولی اصلا این تاپیک مربوط به نوشتن داستان هست نه شعر اما با این حال من از خوندن اون شعر لذت بردم
کو؟ نتیجه که با صدرا 5 5 مساویه!!!!
زمان نظرسنجی تموم شده بود!!!!!
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
مطمئنی حمید؟
نظرسنجی که چیز دیگه ای رو نشون میده :01:
به هر حال به صدرا و فرهنگ عزیز تبریک میگم. متن هر دوتاشون قشنگ بود و هم چنین شعری هم که امیر گفت هم خوب بود ولی اصلا این تاپیک مربوط به نوشتن داستان هست نه شعر اما با این حال من از خوندن اون شعر لذت بردم
زمان نظرسنجی تموم شده بود!!!!!
با سلام
من 6 به 5 جلو هستم ها فکر نمیکنی اشتباه کردی؟
زمان نظرسنجی تموم شده بود!!!!!- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
زمان نظرسنجی تموم شده بود!!!!!
اگه تموم شد چجوری رای دادن پس دیگران واینکه من ۶ به ۵ جلو هستم و اول شدم
خیلی عجیبه��������
باید زمانی که تایمش به پایان میرسید نظر سنجی رو بر میداشتن!!
تاریخ نظرسنجی اشتباه تنظیم شده بود برای همین حتی اگه امروز صبح می اومدی می تونستی رای بدی. اما همون طور که تو قوانین گفته شده، نظر سنجی واقعی تا پایان ساعت 17 روز یکشنبه بوده،هست و خواهد بود.
در نتیجه صدرا جان، مقصر ما نیستیم، و فکر نکن قصد داریم حق کشی کنیم و رای برنده تو رو بازنده اعلام کنیم. مقصر افرادی هستن که بدون توجه به تاریخ و موضوع در ساعتی غیر از ساعات اعلام شده نظر سنجی اومدن و رای دادن. با اینکه شخصا به داستان تو رای دادم، اما متاسفم که بگم بنا به ارایی که تا ساعت 5 جمع شده بود، فرهنگ برنده این مسابقه است.
به بقیه خواننده ها هم میگم، این یه مسابقه است، صرفا یه جور تمرین برای نوشتن به اسم مسابقه. نه هزینه ای پرداخت میکنید نه قراره کار شق القمری انجام بدید. تنها کافیه در همون محدوده زمانی اعلام شده بیاید و رای بدید. خیلی کار سختی نیست. از 5 شنبه تا یکشنبه مهلت خوندن دارید. لطفا مراعات کنید.
تاریخ نظرسنجی اشتباه تنظیم شده بود برای همین حتی اگه امروز صبح می اومدی می تونستی رای بدی. اما همون طور که تو قوانین گفته شده، نظر سنجی واقعی تا پایان ساعت 17 روز یکشنبه بوده،هست و خواهد بود.
در نتیجه صدرا جان، مقصر ما نیستیم، و فکر نکن قصد داریم حق کشی کنیم و رای برنده تو رو بازنده اعلام کنیم. مقصر افرادی هستن که بدون توجه به تاریخ و موضوع در ساعتی غیر از ساعات اعلام شده نظر سنجی اومدن و رای دادن. با اینکه شخصا به داستان تو رای دادم، اما متاسفم که بگم بنا به ارایی که تا ساعت 5 جمع شده بود، فرهنگ برنده این مسابقه است.
به بقیه خواننده ها هم میگم، این یه مسابقه است، صرفا یه جور تمرین برای نوشتن به اسم مسابقه. نه هزینه ای پرداخت میکنید نه قراره کار شق القمری انجام بدید. تنها کافیه در همون محدوده زمانی اعلام شده بیاید و رای بدید. خیلی کار سختی نیست. از 5 شنبه تا یکشنبه مهلت خوندن دارید. لطفا مراعات کنید.
باسلام
جز قبول کردن حرف شما چاره ای ندارم و همچنین ممنون بخاطر رای شما در هر صورت هرکس اینجا تلاش میکنه درسته این یک مسابقه برای تمرینه ولی همه تلاش میکنن بهترین باشند نمیتونم بگم ناراحت نشدم به هرحال برای متنم زحمت کشیدم و فکر کردم از سایت بوک پیج انتظار چنین اشتباهی را نداشتم ولی امید وارم ایندفعه مدیر محترم این انجمن جناب حمید رضا جان در وقت درست رای گیری را ببندند تا دیگه این اتفاق نیفته من هم از جانب خودم از تمامی دوستانی که رای دادن به من تشکر میکنم به هرحال خواست خدا نبود من برنده بشم و چیزیه که شده و کاریش هم نمیشه کرد
موفق و پیروز باشید
باسلام
جز قبول کردن حرف شما چاره ای ندارم و همچنین ممنون بخاطر رای شما در هر صورت هرکس اینجا تلاش میکنه درسته این یک مسابقه برای تمرینه ولی همه تلاش میکنن بهترین باشند نمیتونم بگم ناراحت نشدم به هرحال برای متنم زحمت کشیدم و فکر کردم از سایت بوک پیج انتظار چنین اشتباهی را نداشتم ولی امید وارم ایندفعه مدیر محترم این انجمن جناب حمید رضا جان در وقت درست رای گیری را ببندند تا دیگه این اتفاق نیفته من هم از جانب خودم از تمامی دوستانی که رای دادن به من تشکر میکنم به هرحال خواست خدا نبود من برنده بشم و چیزیه که شده و کاریش هم نمیشه کرد
موفق و پیروز باشید
صدرا جان در نظر داشته باش اولا این یه تمرینه دوما این مشکلات پیش میاد و چیزی نیست که شما به گردن فرد خاصی از تیم مدیران بندازی زمان مسابقه مشخص بوده رای دادن زمان داره وقتی از زمانش گذشت حتما نباید ببندیمش که مجبور بشید رای ندید. زمان نظرسنجی خیلی دقیق مشخص شده و راس زمان مربوطه نتیجه رو ثبت کردیم. رایی که بعد اون داده شد عملا رای باطله بوده
دوستان نویسنده خسته نباشید
صدرا جان در نظر داشته باش اولا این یه تمرینه دوما این مشکلات پیش میاد و چیزی نیست که شما به گردن فرد خاصی از تیم مدیران بندازی زمان مسابقه مشخص بوده رای دادن زمان داره وقتی از زمانش گذشت حتما نباید ببندیمش که مجبور بشید رای ندید. زمان نظرسنجی خیلی دقیق مشخص شده و راس زمان مربوطه نتیجه رو ثبت کردیم. رایی که بعد اون داده شد عملا رای باطله بودهدوستان نویسنده خسته نباشید
باسلام
بنده هم گفتم این یک مسابقه تمرینیه ولی دلیل نمیشه بهش اهمیت نداد و ساده از کنارش گذشت به هرحال همه اینجا برای متن هاشون زحمت کشیدن ایا شما نظری غیر از این دارید که همه زحمت کشیدن و دوست دارن برتر باشند؟
و اما اینکه مقصر کیه به نظر من کسی مقصر نیست اما عملکرد بهتر در بعضی جاها میتوانست باعث جلوگیری از این اتفاق بشه مثلا بستن نظر سنجی درست مثل تمام انتخابات حتی در انتخابات ریاست جمهوری هم وقتی زمان تمام میشه در محل رای گیری را میبندن میتونن نبندن و هیچی نگن بعدش پس فرداش اعلام کنن شما میدانستید زمان رای گیری تا فلان ساعت هست اونایی که از این ساعت به بعد رای دادن باطله به نظر شما این درسته؟
اگر اشتباه میگم لطفا بگید اشتباه میگی
در کل نمیخوام بخاطر مسئله کوچیکی مثل این خیلی زمان صرف کنم ولی انتظار دارم حد اقل بخاطر اتفاق افتاده کمی ناراحت باشید نه برای من بلکه بری اون دوستانی که رای دادند و حداقل کاری کنید دیگه اینطوری نشه هرچند من مدیر نیستم و مدیریت سایت در وظیفه من نیست و میدونم چقدر کار دشواری هست و از تمامی مدیران زحمت کش عزیز تشکر میکنم و نمیگم خیلی کاربر مهم یا مفیدی برای سایت هستم یا به عنوان کسی که تقریبا جز قدیمی های سایت هست و با اینکه خیلی تاثیر گذار نبودم ولی به عنوان یک کاربر سایت حق خودم و همه کاربران دیگه میدونم که نسبت به این عملکرد ناراضی باشم و به ان اعتراض بکنم درسته؟
به هرحال دلم نمیخواد بخاطر این موضوع ساده کدورتی پیش بیاد چون اعتقاد دارم تمامی اعضای این سایت مثل خانواده برای هم هستن و خیلی از دوستان واقعا برام در حکم خواهر نداشته و برادر هستن ولی دلمم نمیخواد این موضوع سبک شناخته بشه و بدون راه حل از کنارش رد بشیم ممنونم
من از ان ۶ نفر که به من رای دادن تشکر و هم عذر خواهی میکنم و دست تک تک انها را میبوسم
در نهایت تشکر میکنم از رسیدگی هم شما و هم سرکار خانم مهرنوش به این موضوع انشالله دیگه شاهد چنین چیزی نباشیم
و به این دوستمون که برنده اعلام شدن هم جز تبریک چیزی ندارم که بگم
موفق و پیروز و سربلند باشید
«طلوع»
در گرگ ومیش صبح،در اوج نبرد شب و روز،نقطه ای کوچک از کوه بالا می رفت.دانه های عرق به ارامی از صورتش پایین می ریخت ،موهای پریشانش را با بیخیالی بست.
دندان هایش را بر هم سابید و باز دنبال کوره راه جدیدی گشت.عصا را در اطرافش تکان داد و خودش را بالا کشید.با لذت نفس عمیقی کشید،هوای تازه در سرش می پیچید و بوی خاک مستش می کرد.
لبخندی زد و با حالت گنگی سرش را به اطراف تکان داد.با دقت به صدا ها گوش می داد،و زیر لب اوازی می خواند.پاهای برهنه اش را بر روی هم فشار داد تا اندکی از سرما بکاهد.هنوز خورشید طلوع نکرده بود ،اما کلاغ ها در گوش هم پچ پچ میکردند.
به سمت دیگری چرخید،گمان میکرد که خورشید از همان سمت طلوع کند.با دلخوری شانه ای بالا انداخت،چه اهمیتی داشت؟اوکه نمی دید....در واقع هیچ چیز را نمی دید،او کور بود.
لحظه ای عصا در دستانش لغزید،به نفس نفس افتاد و با ترس به ان چنگ زد.انگار در همان لحظه پرتو نوری بر چشمانش دمید...مبهوت شد،نا خوداگاه لبخندی زد. نفس عمیقی کشید و عصا را رها کرد...
صدای افتادن عصا در پهنه ی مقابلش پیچید،قار قار کلاغ ها به اسمان برخاست.می توانست حرکت باد را روی گونه اش حس کند.
دستانش را رها کرد....اولین بار بود...بدون ترس از افتادن....بدون حسرت ندیدن.....بدون انکه انگشتانش را روی جای خالی چشمانش بکشد....فقط دستانش را رها کرد....به روی خورشید خندید....خورشید طلوع کرده بود.....می دانست...
با تشکر از وقتی که گذاشتید لطفا انتقاد کنید و در اخر اگه موضوع پرت بود عذر می خوام چیز دیگه ای به ذهنم نرسید
چهارمین دورهی مسابقهی پرواز خیال. برای تصویر زیر، به دلخواه متنی بنویسید....
حمید جان ای کاش عکسا رو هم اون بالا توی پست اصلی یه لینک میزاشتی براشون توی اون جدوله که ملت بعد ده دور بیست دور اومدن بدونن تصویر قبلی یا دو سه دور قبل چه تصاویری بوده اگه به همون پست اول یه ستون به جدوله بزاری یه لینک بدی به عکسا عالی میشه یا یه ستونم میتونی به همون جدوله بزاری به لینک داستان برگزیده که راحت بشه پیداشون کرد.
البته پیشنهاد بود موفق باشی عزیز
برای چندمین بار در روز بود که با خانواده اش به مشکل خورده بود. نمیدانست چرا اما پدر چاقش چند ساعتی یک بار به او میپرید، خشم در چهره اش شعله میکشید و تمام کارهایش را به سخره میگرفت. «چاک» میدانست پدر و مادرش نمیخواهند او این رشته را ادامه دهد. آنها نمیخواستند پسرشان عروسکی باشد که حرکات بیسر و ته و بیمعنی انجام میدهد، کسی باشد که به جای پیدا کردن شغل و درآمدی، با چوبش به زمین و آسمان ضربه میزند و میرقصد!
اشک در چشمان پسر نوجوان جمع شده بود. از زمانی که فکر میکرد میتواند با فریاد و خشم، یا با انجام حرکات نمایشی توجه والدینش را جمع و نظر آنها را عوض کند، مدتها گذشته بود. نه نرمی، و نه سختی، هیچ یک کارساز نشده بودند. آنها از او خشمگین میشدند؛ اما «چاک» را نمیزدند! او را در اتاقش حبس نمیکردند! در عوض... تمام جوهره وجودش را زیر سؤال میبردند. گاهی فکر میکرد که ای کاش مرا میزدند! میدانست که بحث کردن با آنها فایده ای ندارد، آنها مدام هنر او را زیر سؤال میبردند و به چه قیمتی؟ اصلا برایشان مهم نبود.
چوب عزیزش را به دست گرفت و از خانه بیرون زد. آهسته راه میرفت و اشک میریخت، خشمگین میشد، مشتش را دور چوب سفت میکرد، و باز درماندگی به او چیره میشد. سرش را پایین انداخته بود، موهای مشکی اش صورتش را احاطه کرده بودند، بی توجه از کوچه ها و خیابانها میگذشت و بالاخره از شهر خارج شد. قدم به طبیعت وحشی گذاشت. وارد جنگل شد... باز هم به مسیرش ادامه داد تا سرانجام به دره ای بلند در اوج آسمان رسید. پرتگاه سرسبز بود، اما درختان محوطه ای خالی ایجاد کرده بودند، چندین متر عقبتر از پیشروی دست کشیده و محوطه ای بکر خلق کرده بودند.
وسط محوطه ایستاد، انتهای چوبش را روی زمین گذاشت و جلوی صورتش نگهش داشت. دو دستی آن را چسبید و نگاهی به آسمان انداخت... ابرها و خورشید در کنار هم ایستاده بودند؛ نور از لابه لای ابرها بیرون میزد و آنها را مانند الماسهای درخشان نشان میداد. چشمانش از دیدن نور ریز شدند، سرش را پایین انداخت و چند لحظه ای در آن وضعیت ماند. فکرش به هر سویی پر نمیکشید، نه، ذهنش در حال خالی شدن بود... و بالاخره لحظه ای رسید که خود را از یاد برد. سرش را بالا آورد، با پا ضربه ای زیر چوب بلندش زد، چوب از زمین بلند شد؛ رقص خود را آغاز کرد.
... هنر رزمی زندگی من است... در آن غرق میشوم... با آن همراه میشوم... باد میشوم، آب میشوم… انعطاف پذیر و صبور...
حرکاتش نرم بودند، انگار که در دنیایی دیگر به سر میبرد، باد لابه لای موهایش میپیچید و میان آنها موج می انداخت؛ به لبه پرتگاه رسید و بعد از مکثی کوتاه، حرکاتش سوزاننده تر از آتش اژدها شدند... طبیعت به او واکنش نشان داد، اصلا متوجه نشده بود این همه کلاغ اطرافش جمع شده و او را نگاه میکردند، مهم نبود، چرا که حالا همه قارقار کنان پر میکشیدند و میرفتند. کلاغ ها تقریبا محوطه را ترک کرده بودند که چوبش را به زمین کوفت و فرم خود را پایان داد.
خالی از خشم به سمت خانه قدم برداشت...
---------------------
510 کلمس. داورا هرجور صلاح میدونن...
دور چهارم به قسمت نظرسنجی رسید، نظرسنجی هم به پست اول اضافه شد، لطفا در اون شرکت کنین