درود درود :103:
داستانو ویرایش کردم و دوباره روی سایت میذارمش. یه سری تغییرات کوچولو توش دادم که برمیگرده به زمینه ی داستان؛ در واقع میخوام یه زمانی این داستان رو کتاب کنم، بماند... :1:
و این که اولش وقتی می خواستم زمینه رو بنویسم می خواستم یه دنیای جدید باشه، درواقع داستان اولیه هم یه دنیای جدید بود؛ ولی وقتی شروع کردم به نوشتن، کم کم پای اساطیر ترک بهش باز شد. فقط گفتم که بدونید خدایان توی داستان ساختگی نیستن. و این که برخی چیزها رو درموردشون به صلاح خودم تغییر دادم :دی
سپاس ویژه از ریحانه و Nari عزیز (زندگی پیشتاز) که با نقدشون، چشممو به کاستی های داستانم باز کردن.
و سپاس از آتوسا و ریحانه که چند بار داستانو خوندن و یاریم کردن و حریر عزیز که هم خوند و هم ویرایشش کرد.
و سپاس از همه ی عزیزانی که پیش از این خوندید :1: و عزیزانی که پس از این می خونید :دی
امیدوارم خوشتون بیاد :1:
پ ن: کاور رو هم با آموزش سهیل جان تو یکی از تاپیک ها درست کردم :دی
سلام ایدا ی عزیز
میدونم که خیلی وقته از قرار دادن داستانتون میگذره اما خب من دو روز پیش فرصت کردم بخونمش
و انتقاد ?
نقد خاصی نداشت ?
بعضی کلمه ها معادل لازم داشت که حالا دقیق یادم نیس اما میدونم که لازم بود
نحوه نگارش جمله ها هم خیلی خوب بود
سیر وقوع اتفاقات خوب بود ?
اما اخرش انگار داستان دنبال نویسنده میدوید
خیلی سریع اتفاق افتاد اما در کل از ایده تون خیلی خوشم اومد ☺
سلام و درود فراوان بر شما دوست عزیز و مهربان
من بشخصه از داستان های اساطیری لذت بسیار میبرم؛ لیک روایت شما از خود داستان برایم جذابتر بود...
تازیانه کوفتن مهر و نوازش ماه را با تن وجانم احساس کردم. نمیدانم چرا اما گمان میکنم این پایان داستان نیست....
پیروز تندرست باشید.