Header Background day #19
معرفی محصولات فروشگ...
 
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

معرفی محصولات فروشگاه کتاب بوک پیج

10 ارسال‌
6 کاربران
15 Reactions
3,548 نمایش‌
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

خب دوستان همونطورکه احتمالا تا الان همه تون متوجه شدید یه مدتیه تو کتابخونۀ سایت یعنی اینجا یه بخش فروش هم راه انداختیم که درش ترجمه های سایت، کتابهای نویسندگانی که مطابق با قوانین بالای سایت باشن و یه سری کارهای دیگه به فروش گذاشته میشه که میتونید تو طبقۀ دوم فروشگاه یعنی بخش ترجمه و تایپ این کتابها رو پیدا کنید.
در حال حاضر کتابها به صورت پی دی اف عرضه میشه اما خیلی زود نسخه های چاپی هم در اختیارعلاقه مندان قرارخواهد گرفت
این تاپیک برای معرفی این کتابها زده شده و در هر بخش معرفی کوتاهی از کتابها و چند خط از متن اون رومیتونید بخونید.

تالارگفتمان 1

حماسه ایژیا
مطالعه زهر
جلد اول
نویسنده: ماریا وی اسنایدر
کاری از انتشارات طلوع ققنوس
فصل اول
در میان تاریکی‌ای که مانند تابوت احاطه‌ام کرده بود، محبوس بودم. چیزی نداشتم که حواسم را از خاطرات گذشته ام پرت کند. خاطرات روشن و واضح منتظر بودند تا هر بار که ذهنم منحرفم می‌شد به من حمله کنند.
در حالی که با تاریکی محاصره شده بودم، شعله‌های داغ و سفیدی که صورتم را می‌سوزاندند را به خاطر آوردم. با وجود اینکه دستانم طوری بسته‌شده بود که در کمرم فرو رود، حمله را پس زدم. آتش درست قبل از اینکه پوستم تاول بزند کنار رفت، اما ابروها و مژه‌هایم مدت‌ها قبل از آن سوخته بودند.
صدای خشن مردی دستور داد: «شعله‌ها رو خاموش‌کن.» از میان لب‌های ترک برداشته‌ام به آتش دمیدم. رطوبت درون دهانم توسط آتش و ترس خشک‌شده و رفته بود و دندان‌هایم گویی که در اجاق پخته‌شده‌اند از حرارت می‌لرزیدند.
مرد فحش داد: «با دهنت نه احمق، از ذهنت استفاده کن. شعله‌ها رو با ذهنت خاموش‌کن.»
درحالیکه چشمانم را می‌بستم، سعی کردم افکارم را روی ناپدید کردن جهنم متمرکز کنم. میخواستم هر کاری انجام دهم، مهم نبود چقدر احمقانه تا مرد را وادار به توقف کنم.
«بیشتر تلاش کن.» یک‌بار دیگر گرما نزدیک صورتم تاب خورد، نور درخشان برای انتقام از پلک‌های بسته‌ام مرا کور کرد.
صدایی متفاوت راهنمایی کرد: «موی دختره رو بذار روی آتیش.» او جوان‌تر و مشتاق‌تر از مرد دیگر به نظر می‌رسید. «این کار باید ترغیبش کنه. حالا، پدر، بهم اجازه بده.»
وقتی صدا را شناختم بدنم با وحشت زیاد تکان خوردم. درحالیکه افکارم به‌صورت همهمه‌ای بی‌معنا پراکنده‌شده بود تکانی به خودم دادم تا زنجیرهایی که نگاهم داشته بود را شل کنم. صدایی وزوز مانند از گلویم طنین انداخت و بلندتر شد تا اینکه اتاق را پر و شعله‌ها را خاموش کرد.
دنگ بلند فلز قفل، مرا از خاطرات کابوس وارم بیرون آورد. نور رنگ‌پریده زردی در میان تاریکی خزید، بعد زمانی که در سنگی سلول گشوده شد در امتداد دیوار سنگی حرکت کرد. چشمانم که به نور فانوس دوخته‌شده بودند، در اثر درخشش به سوزش افتادند. درحالی‌که در گوشه‌ای قوز می‌کردم آنها را به هم فشردم.
«تکونش بده، موش کثیف، وگرنه شلاق می‌خوری.» دو نگهبان زندان، زنجیری را به گردنبند آهنین روی گردنم وصل کردند و مرا روی پاهایم کشیدند. به جلو تلوتلو خوردم، درد گلویم را سوزاند. وقتی روی پاهای لرزانم می‌ایستادم، نگهبان‌ها دستانم را به شیوه‌ای مؤثر پشت سرم بستند و پاهایم را زنجیر کردند. زمانیکه آنها مرا به سمت راهروی اصلی سیاهچال می‌بردند چشمانم را از نور سوسوزن برگرفتم. هوای غلیظ و متعفن به‌صورتم دمیده شد. پاهای برهنه‌ام در میان چاله‌هایی از کثافت غیرقابل‌تشخیص فرومی‌رفتند.
نگهبان‌ها درحالیکه فریادها و ضجه‌های زندانیان دیگر را نادیده می‌گرفتند هیچ توقفی نکردند، اما قلب من با هر کلمه می‌تپید.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

میرسیم به کتاب دوم
این یکی رو هم به صورت پستی هم به صورت پی دی اف میتونید تهیه کنید

سفر دل
اثر : جودیت برونته
مترجم : زهرا لاری
تعداد صفحات:140
فصل 1
پایان کودکی
«برای لحظه‌ای کوتاه ترکت کردم؛ لیک کنون با محبتی فراوان بازمی‌گردانمت.»
خورشید داغ ژاپن از لابه‌لای پرده‌های سفید، به درون اتاق‌خواب «ایزومی میزوکی‌ اوو» تابید. در تخت خوابش غلتی زد و به انوار خورشید برای بیدار شدن توجهی نکرد. برای هوشیاریش، خورشید به درون آیینه‌ای که در سمت راست تشک او قرار داشت تابید و نور را به چشم‌های خواب‌آلودش تاباند.
ایزومی نشست و با بی‌حالی گفت: «خیلی خوب! بیدار شدم.»
خورشید که از بیدارباش صبح به او راضی شده بود، انوارش را به سمت دیگری تاباند و اجازه داد تا ایزومی چشمان مبهوتش را بمالد. گرچه ایزومی خیال جابجایی آیینه را داشت، اما تابش خورشید به آن، برایش حکم زنگ ساعت را داشت.

تالارگفتمان 2

درحالی‌که روی تخت نشسته بود، شروع به شانه کردن موهای سیاهش در آیینه‌ی کوچک روبرویش کرد و با تصویر خود به صحبت نشست، گویا با دوستی آشنا سخن می‌گوید.«از جشن فارغ‌التحصیلی من لذت بردی؟»
و بدون اینکه منتظر جواب باشد، ادامه داد: «خیلی خوشحالم که تونستی بیای! قرار بود پدر و مادرم هم اونجا باشن ولی اتفاقی افتاد. مطمئنم اگر می‌تونستن حتماً می‌اومدن!»
چهره‌اش کمی ناراحت شد، اما فکر بعدش‌ خوشحالش کرد «تو مراسم دیروز معلممون خانم تاناکا ما رو، خانم‌های جوان صدا کرد.»
بعدش هم اعتراف کرد: «قبلاً هیچ‌وقت اینطوری صدامون نکرده بود»
گویا این‌طور خطاب‌ شدن توسط خانم تاناکا تأییدی بر بزرگ شدن او بود. ایزومی مدرک دیپلمش را برداشت و دوباره خواند و از هر کلمه‌اش لذت برد.
بدین‌وسیله - مدرسه‌ی دختران جوان تاناکا - گواهی می‌دهد که ایزومی میزوکی حائز شرایط لازم برای فارغ‌التحصیلی است. همچنین، معلمش، خانم ناتسومی تاناکا، مفتخر است، به ایزومی میزوکی اوو برای کسب رتبه اول کلاس تبریک بگوید.
ایزومی انگشتانش را عاشقانه بر لبه‌های گواهی دیپلمش کشید، زیرا که این تکه‌ کاغذ کوچک نمایانگر ساعات‌ طولانی تلاشش بود.
لبخند رضایتی بر لب‌هایش نشست: «حالا به من افتخار می‌کنند»
در حقیقت اتاق‌خواب ایزومی شبیه اتاق نبود. فضای کوچکی از یک اتاق بزرگتری بود که توسط دیواره‌های چوبی پیش‌ساخته محصورشده و از سه طرف، دیوارهای اتاق‌خواب او را تشکیل می‌داد. فضای اتاق به‌اندازه‌ای بود که تنها برای تشک و آیینه‌ی کوچکی جا داشت که خانم تاناکا به ایزومی‌داده بود. دیوارهای اتاقش رو به دیوار مقابل پنجره آپارتمانی کوچک قرار گرفته بود. آرزوی ایزومی این بود که اتاقش در کنار این پنجره باشد تا بتواند شبها‌ به بیرون خیره‌ شده و به رؤیایش، همان قدم زدن در یک باغ ژاپنی، با استشمام بوی خوش گلهای عسلی دورش برسد. ایزومی هر شب با تصویر این رؤیا به خواب می‌رفت و مانند نوزادی محتاج به مادرش این رؤیا را می‌دید؛ که باعث لبخندی پر از آرامش بر چهره‌ی ایزومی‌شده واو را زیبا و آرام نشان می‌داد.
افسوس! که پدر و مادرش به‌هیچ‌وجه از این حالت او باخبر نبودند.

تالارگفتمان 3

نویسندگان:

جی .کی . رولینگ

جان تیفانی،جک تورن
مترجم: مهرناز نظاری
صحنه، ایستگاه قطار شلوغ و پرجمعیت و پر از مردمی است که می‌خواهند به‌جایی بروند. در میان این شلوغی و همهمه، دو قفس بزرگ، بر بالای دو چرخ‌دستی بار، تلق تلق صدا می‌دهند. این دو چرخ‌دستی، توسط دو پسر، جیمز و آلبوس پاتر، هل داده می‌شوند و مادرشان،‌ جینی، پشت سرشان در حرکت است. هری، مردی میانسال و ۳۷ ساله، دخترش لیلی را روی شانه‌هایش گذاشته است

تالارگفتمان 4

مجمع مردگان
نوشته : دارن شان

مترجم : سامان کتال

بخشی از کتاب:

اگر کاردینال بازویش را نیشگون می‌گرفت، دیوارهای شهر کبود می‌شدند. شهر و کاردینال، مثل دوقلو‌های به هم چسبیده‌ای بودند که توسط روحی خبیث به یک‌دیگر پیوند خورده بودند.
هنگامی‌که قطار داشت حومه‌ی شهر را در می‌نوردید و از لابه‌لای انبارها و کارخانه‌ها می‌لولید، تمام فکر و ذکرم درگیر او بود که رفته رفته، با سایه‌ی آسمان‌خراش‌های سر به فلک کشیده مواجه شدم. درحالیکه محو تماشای این منظره شده بودم، بینی‌ام را به شیشه‌ی کثیف چسباندم و به یک نظر، چشمم به پارتی سنترال خورد. تصویری از یک شکوه عظیم و بی‌بدیل را به چشمانم دیدم اما آن حس فوراً به واسطه‌ی حس افسردگی‌ای که بر من چیره شده بود، از بین رفت. آن‌جا محل زندگی، کار و خواب و خوراکش بود؛ جایی که درباره‌ی سرنوشت میلیون‌ها نفر از افرادی که مثل موم در دستانش بودند تصمیم گیری می‌شد.

داستان‌هایی که راجع‌ به کاردینال نقل می‌شدند، به فراوانیِ اجسادی بود که زیر شالوده‌های بتنیِ شهر، مدفون بودند. داستان‌هایی که گاه عجیب و غریب، گاه ظالمانه و گاه شگفت‌آور بودند. مانند زمانی که او با یک پاپ شطرنج بازی کرده و پس از بردن بازی، چند کشور را از او تصاحب کرده بود. یا مثل رئیس جمهوری که چهل شبانه روز جلوی درب اصلی پارتی سنترال به سجده افتاد، فقط به این خاطر که کاردینال را عصبانی کرده بود. مثل بازیگری که قول تندیس جشنواره را به او داده بودند، البته به شرط بوسیدن پای کاردینال. و یا یک بمب‌گذار انتحاری که در آخرین لحظه، به واسطه‌ی نگاه سرد کاردینال، منجمد شده بود و وقتی که داشتند او را از محوطه خارج می‌کردند، انگشتش روی دکمه‌ی انفجار فشرده شده بود و درست زمانی که کسی اطرافش نبود، توانست انگشتش را بردارد.

زمانی که قطار سرعتش را کم کرد و تغییر مسیر داد، یک داستان کوتاه اما سرگرم کننده و سرشار از فراست به ذهنم رسید؛ داستانی که برخلاف خیلی از افسانه ها، احتمالاً صحت داشت.


   
ابریشم، carlian20112، reza379 و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
sadra.mohammadi782
(@sadra-mohammadi782)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 126
 

سلام
انتشاراتی قرارداد بستید یا به صورت خود مختار عمل میکنید؟
اگر کتاب نوشته خود بچه های سایت باشه بازم میشه فروخت یا فقط ترجمه؟
برای خرید میشه از سرمایه سایت استفاده کرد یا فقط پول؟
ایا چیزی برای پیگیری قانونی در صورت نشر کتاب توسط دیگران مد نظر گرفته شده؟
ایا در جای خاصیثبت شده یا میشود که قانونی باشد و کسی نتواند کپی کند؟
ممنون میشم پاسخ بدهید
موفق و پیروز باشید


   
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

انتشاراتی قرارداد بستید یا به صورت خود مختار عمل میکنید؟

میشه گفت با مدیر انتشارات به توافق رسیدیم برای ارائه کارهاشون

اگر کتاب نوشته خود بچه های سایت باشه بازم میشه فروخت یا فقط ترجمه؟

کاملا بستگی به سطح کار داره و اینکه کار تکمیل شده باشه و مجوزهای لازم رو بگیره

برای خرید میشه از سرمایه سایت استفاده کرد یا فقط پول؟

صرفا کارت بانکی و اینکه قیمتها اونقدر کم هستن که کار به امتیاز نکشه البته مشخصا قیمت کتابهای چاپی بالاتر از این خواهد بود

ایا چیزی برای پیگیری قانونی در صورت نشر کتاب توسط دیگران مد نظر گرفته شده؟

کتابها به صورت قانونی توسط انتشارات چاپ میشن و مجوزهای لازم از ارشاد رو دارن بنابراین کپی کننده رسما با قانون طرفه که این اواخر هم خیلی جدی گرفتن نمونشم بلایی که سر کتابناک اوردن

ایا در جای خاصیثبت شده یا میشود که قانونی باشد و کسی نتواند کپی کند؟

ارشاد. کتابخانۀ ملی و...
همونطور که گفتم چند تا از کتابهای کتابخونه متعلق به ما نیست و برای انتشاراته و بوک پیج صرفا نقش واسطه رو داره.
در مجموع شش تا کتاب توی فروشگاه گذاشته شده


   
carlian20112، Anobis، پاکت و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

یه پیشنهاد کوچیک داشتم اما هنوز روش کاملا فکر نکردم اما بیانش میکنم. در مورد کتاب هایی که توسط اعضا تایپ، ترجمه، ویرایش میشه و قرار تو فروشگاه به خریدان عرضه بشه میتونید این کار رو کنید: کسانی که در تایپ و ترجمه و ویرایش کتاب همکاری کردن یک کد تخفیف برای خرید همون کتاب (یا یه کتاب دیگه)بدید. البته این فکر در مورد آینده هست. با این حال بنظر من انقدر قیمت های پیشنهادی در کتابخانه مناسبه که حتی نیاز به کد تخفیف نیست(قیمت نسخه فیزیکی حداقل ۴ برابره) اما با این حال یه امتیازی محسوب میشه برای کاربران فعال. خوش حال میشم رو پیشنهاد من فکر کنید و اگه قابل استفاده باشه اونو تصحیح و استفاده کنید.


   
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

Anobis;30176:
یه پیشنهاد کوچیک داشتم اما هنوز روش کاملا فکر نکردم اما بیانش میکنم. در مورد کتاب هایی که توسط اعضا تایپ، ترجمه، ویرایش میشه و قرار تو فروشگاه به خریدان عرضه بشه میتونید این کار رو کنید: کسانی که در تایپ و ترجمه و ویرایش کتاب همکاری کردن یک کد تخفیف برای خرید همون کتاب (یا یه کتاب دیگه)بدید. البته این فکر در مورد آینده هست. با این حال بنظر من انقدر قیمت های پیشنهادی در کتابخانه مناسبه که حتی نیاز به کد تخفیف نیست(قیمت نسخه فیزیکی حداقل ۴ برابره) اما با این حال یه امتیازی محسوب میشه برای کاربران فعال. خوش حال میشم رو پیشنهاد من فکر کنید و اگه قابل استفاده باشه اونو تصحیح و استفاده کنید.

اول اینکه این کتابهایی که گذاشته شد مال سایت نیست متعلق به ناشره پس قیمتی که ارائه شده قیمت ارائه شده ناشره و ما حقی در دست بردن درش نداریم
بعد به قول خودت اونقدر قیمت ناچیزه که اصلا جای حرف نمیمونه یه شارژ ایرانسل قیمت یه جلد کتاب دیگه از این ارزونتر؟
و اینکه نسخه های چاپی کتابها که به زودی ارائه میشه از این قیمتها نداره.
اما در مورد کارهایی که ترجمه اعضای سایت باشه در صورت تمایل مترجم یا نویسنده بله این کار صورت میگیره. فعلا باید ببینیم استقبال در چه حدیه اگر استقبال کاربرا خوب باشه از این کار فکرای دیگه ای هم داریم که خیلی به نفع کاربران خواهد بود. اما همش برمیگرده به میزان استقبالتون از فروشگاه .
کتابهای بعدی میتونه خیلی بهتر باشه


   
Anobis و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

proti;30177:
اول اینکه این کتابهایی که گذاشته شد مال سایت نیست متعلق به ناشره پس قیمتی که ارائه شده قیمت ارائه شده ناشره و ما حقی در دست بردن درش نداریم
بعد به قول خودت اونقدر قیمت ناچیزه که اصلا جای حرف نمیمونه یه شارژ ایرانسل قیمت یه جلد کتاب دیگه از این ارزونتر؟
و اینکه نسخه های چاپی کتابها که به زودی ارائه میشه از این قیمتها نداره.
اما در مورد کارهایی که ترجمه اعضای سایت باشه در صورت تمایل مترجم یا نویسنده بله این کار صورت میگیره. فعلا باید ببینیم استقبال در چه حدیه اگر استقبال کاربرا خوب باشه از این کار فکرای دیگه ای هم داریم که خیلی به نفع کاربران خواهد بود. اما همش برمیگرده به میزان استقبالتون از فروشگاه .
کتابهای بعدی میتونه خیلی بهتر باشه

منظور بنده هم این کتاب ها نبود ولی توصیحات شما کالا کامل بود. مرسی بابت پاسخ گویی. واقعا قیمت های پیشنهادی به قدری مناسب بود که حتی نیاز به تبلیغ دیگه ای نیست. اما چیزی که من گفتم فقط و فقط یه پیشنهاد خام بود. ببخشید اگه انقدر بد بود که باعث ناراحتی شما شد.


   
پاسخنقل‌قول
hamid.sarabi902
(@hamid-sarabi902)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 91
 

چه خوب که بلاخره کتابخونه رو افتتاح کردین
کسی این کتابها رو خونده؟ به من کدومش رو توصیه میکنید بخرم؟


   
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 705
 

hamid;30355:
چه خوب که بلاخره کتابخونه رو افتتاح کردین
کسی این کتابها رو خونده؟ به من کدومش رو توصیه میکنید بخرم؟

از جمع بالا سه تا کتاب رو خوندم که از اون سه تا از کتاب اول خیلی خوشم اومد


   
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
شروع کننده موضوع  

nafise;30382:
از جمع بالا سه تا کتاب رو خوندم که از اون سه تا از کتاب اول خیلی خوشم اومد

ااا کجا خوندی اینا رو تو؟
اره من ایژیا رو کلا توصیه میکنم کتاب خوبیه


   
L0rd LaTITude و carlian20112 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 767
 

کتابای سینا رو نزاشتید؟


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: