ماجرای سریال شرلوک Sherlock
جان واتسون John Watson یک پزشک انگلیسی است که بهتازگی(2010) با خاطرات ناخوشایند عذابآور و یک پای آسیبدیده از مأموریت جنگ افغانستان به لندن بازگشته است. با مقرری ارتش نمیتواند خانهی مناسبی برای خود اجاره کند، درنتیجه پیشنهاد همدانشگاهی سابق خود را برای همخانه شدن با کسی که او را نمیشناسد را میپذیرد. مردی که جوانیاش رو به پایان است و به میانسالی پا گذاشته است و شرلوک هولمز Sherlock Holmes نام دارد. در اولین ملاقات، واتسون میفهمد که همخانهی جدید وی انسانی عجیبوغریب اما با هوشی فوقالعاده است که از روی جزئیات بیاهمیت میتواند اطلاعات مهمی را استخراج کند. همچنین بهزودی درمییابد که او مشاور پلیس لندن البته به شکلی منفور نیز هست که در حل پروندههای پیچیدهی جنایی به آنها کمک میکند. چیزی نمیگذرد که در خانهی جدیدشان شماره 221واقع در خیابان بیکر Baker، سربازرس پلیس، لستراد Lestrade برای کمک گرفتن در پیدا کردن یک قاتل سریالی که قربانیهای خود را با قرصهای سمی میکشد به خانهی آنها میآید. واتسون درخواست همکار شدن هولمز را قبول میکند و بدین ترتیب آن دو به قلمروی گشودن معماهای جنایی و خونآلود وارد میشوند. واتسون به پیشنهاد روانپزشکش برای رهایی از زخمهای احساسی جنگی که در آن شرکت داشته شروع به نوشتن یک وبلاگ میکند که مهمترین مطالبش در خصوص هولمز و ماجراهای مهیج او است. هولمز هر بار با نتیجهگیری از جزئیات او را شگفتزده کرده و درگیر شدن به ماجراهای مرموز باعث میشود تا درد جراحتهای روحی و جسمیاش را فراموش کند. در اولین پرونده، هولمز با بهکارگیری نیروهای ذهنی فوقالعادهاش قاتل را یافته و واتسون نیز در این راه به او کمک میکند جایی که ظاهراً قاتل از میان رفته و پرونده بسته شده است، هولمز با نام مرد پشت پردهی این جنایت که آن را طراحی کرده است آشنا میشود: جیم موریارتی Jim Moriarty.
با پشت سر نهادن این ماجرا رابطهی میان واتسون و هولمز عمیقتر شده و شرلوکی که ظاهراً تابهحال هیچ دوستی نداشته است اکنون یک رفیق صمیمی پیدا میکند. مایکرافت Mycroft Holmes برادر شرلوک که دارای مقام امنیتی عالیرتبه در دولت انگلستان است علاوه بر اینکه توسط واتسون مواظب برادرش هولمز است که دوباره به دام اعتیاد نیفتد، از شرلوک برای خنثی کردن توطئههای در سطح ملی کمک میگیرد. ماجراها ادامه مییابد و شرلوک با کمک واتسون موفق میشود که رمز هر یک از ماجراهای مخاطرهآمیز را گشوده و مسببان آنها را به دست عدالت و یا سربازرس نهچندان باهوش پلیس "لستراد" بسپارد. اما همیشه سایه موریارتی همان شخص مرموز پشت پردهای که ماجراهای تبهکاری را با هوش و مهارت بسیار طراحی میکند در اکثر وقایع دیده میشود. با ادامه یافتن ماجراها خطر برخورد شرلوک و موریارتی بیشتر شده و نهایتاً با یکدیگر بهصورت مستقیم درگیر میشوند. موریارتی خود را از بین میبرد و شرلوک را هم مجبور به این کار میکند. واتسون شاهد مرگ دوست و همکار خویش است غافل از اینکه این صحنه توسط هولمز شبیهسازیشده تا بتواند برای مدتی مرگ خود را قابلباور ساخته و بهصورت مخفی زندگی کند.
2 سال از مرگ شرلوک میگذرد و برخی شواهد و اتفاقات در خارج از انگلستان نشان میدهد که او زنده است. بالاخره شرلوک توسط برادرش مایکرافت و برای خنثی کردن یک نقشهی تروریستی به لندن فراخوانده میشود. هولمز بازگشته و خود را به واتسون و تازه نامزدش مری Mary Morstan نشان میدهد. هولمز در مراسم ازدواج آنها موفق به جلوگیری از یک قتل برنامهریزیشده نیز میشود. یک مشتری از هولمز درخواست میکند که او را در یک قضیهی باجخواهی توسط شخص مرموز و بانفوذی به نام مگنوسن Magnussen کمک کند. با درگیر شده هولمز و واتسون در این ماجرا، شرلوک متوجه میشود که مری دارای هویت دیگری نیز میباشد که مگنوسن قصد اخاذی از وی را نیز دارد. هولمز بدون اینکه واتسون از ماجرا بویی ببرد، مری را از این مهلکه نجات داده و سرانجام موفق میشود مگنوسن را از بین ببرد اما مشامش بوی حضور موریارتی را در این نزدیکیها حس میکند. یک ماجرای قتل به موضوع مری و گذشتهاش کشیده میشود. هولمز متوجه میشود که مری سابقاً عضو یک گروه جاسوس دولتی بوده که پروژههای را برای دولت انگلستان انجام میدادهاند. پس از متلاشی و مردن برخی از اعضای گروه، سرکردهی آنها به تصور اینکه مری آنها را لو داده است کمر به قتل وی بسته و در یک درگیری مری کشته میشود. جان واتسون که اکنون یک فرزند کوچک از مری دارد، سرخورده و غمگین هولمز را مقصر مرگ همسرش دانسته و از او دوری میکند. هولمز طبق وصیت مری باید از جان مواظبت کند و در یک نقشهی حسابشده و با وارد شدن به یک ماجرای قتلهای سریالی علاوه بر دستگیر کردن عامل ماجرا واتسون را دوباره با خود آشتی داده و به زندگی قبلیاش بازمیگرداند و ماجراها ادامه دارد.
شرلوک هولمز و کانن دویل
شرلوک هولمز معروفترین کارآگاه خصوصی دنیا است که وجود خارجی ندارد. او عاشقان بسیاری در سراسر جهان دارد، عاشقانی که مردهاند، حاضرند و هنوز به دنیا نیامدهاند. وقتیکه اینهمه عشق به چیزی ورزیده شود طبیعی است که به دنبالش تعصب هم اضافه خواهد شد. بسیاری او را از خواندن قصههای کوتاهی که آرتور کانن دویل Arthur Conan Doyle نوشته است میشناسند و خیلی بیشتر از دستهی اول او را برای نخستین بار در درون فیلم و سریالهای ساختهشده بر اساس این قصهها دیدهاند. اینکه چرا هولمز اینقدر مشهور است را ابتدا باید در شیوه نگارش این داستانها شامل ادبیات و تشریح نابغه گونهی آلوده به زیرکی خالقش جستجو کرد. در ادامهی برشمردن دلایل، شخصیت انحصاری خود هولمز میباشد با آن خصوصیاتی که دویل به آن بخشیده است. نسبت کانن دویل به هولمز مثل انسان است به ماشینحساب. درست است که آدمی مخترع ماشینحساب است اما توانایی مخلوق در محاسبهی اعداد از خالقش فراتر میرود و این رازی است در محبوبیت این کارآگاه افسانهای. هولمز در مشاهده، استقراء، استدلال، استنباط و استنتاج از دویل پیشی میگیرد درحالیکه خود دویل در واقعیت خودش واجد همگی آنها نیست اما مجموعهی تخیلش در داستان و اثر قلمش بر کاغذ، ناخودآگاه عموماً حاوی مراتبی از این واژگان است که شاید خود نویسنده هم انتظار این برآیند دهی را نمیداشته است و آن ناشی از استعداد ذاتی او در جنایینویسی باشد. اولین قلابی که به دهان خواننده گیرکرده و هرگز او را رها نمیکند اسکن تیزبینانهی سریع هولمز از ظاهر آدمها و آشکار ساختن اطلاعات درست بر اساس این جزئیات نهان/آشکار است هرچند که بیشتر آنها به سرنخی برای حل مشکل، منتهی نشده و صرفاً برای واضح کردن هوشیاری خارقالعاده هولمز آورده میشود. این شیرینترین بخش مشترک در تمام قصههایی که هولمز در آنها به جنگ جانیان پنهانشده در فضای مهآلود لندن میرود است. غیرعادی بودن پرسوناژ هولمز نیز در محبوبیتش بیتأثیر نیست. رفتار عجیب، خلقوخوی غیرقابلپیشبینی، ظاهر ساده و باطنی متمایل به اشرافی گری، دوری جستن از آدمها در او دیده میشود اما بیش از همه غرور وی است که دوستداشتنیاش میکند. او میداند که با بقیه تفاوت دارد و از به رخ کشیدن آن نیز ابایی ندارد. اما غیرعادی بودن هولمز به اینجا پایان نمیگیرد، او علیرغم هوش ویژهاش ترسو نیست (آدمهای باهوش معمولاً زیاد میترسند) و شاید علتهای دیگری را برای این مقدار از معروفیت نیز بتوان پیدا کرد. هولمز اطلاعات وسیعی دارد اما همواره مکانیزم های ترکیبی، اصلاحی و جایگشتی برای این اطلاعات در مغزش فعال بوده و او را تا مرز دانایی رهنمون میکند. به همین دلیل شاید بخواهید که او را یک متفکر حتی از نوع انتزاعیاش خطاب کنید. اما سرانجام، اگرچه بیشتر مردم از آدمهای باهوشتر از خود خوششان نمیآید اما با قبول اینکه هولمز فاصلهی زیادی با آنان داشته او را رقیبی برای خود محسوب نکرده، به وی علاقهمند شده و او را تحسین میکنند. این علاقهمندان کمکم بر روی هولمز حساس شده و توقع دارند تا آثار تصویری برگرفته از داستانهای وی در مقام و منزلت این شخصیت حیرتانگیز باشند. جهانیان پیشتر با یکی از بهترین سریالهایی که در این خصوص ساخته شده است آشنا شدهاند. اثری با بازی جرمی برت Jeremy Brett که سالها پیش هم برای اولین بار از شبکه دوم تلویزیون ایران، در سهشنبهشبها پخش میشد. سازگاری فیزیکی و مکانیک اندام آقای برت با مشخصات این کارآگاه مشهور و البته بازی بدیع ایشان و همچنین کار خوب تیم فیلمسازی باعث شده که به تعداد طرفداران این سری از داستانها شدیداً اضافه شود. شبکه BBC در سال 2010 تلاشی محتاطانه و البته جاه طلبانه را برای خلق یک سریال الهام گرفته از اثر آرتور کانن دویل انجام داد که تا 2017 نیز امتداد یافته است. آنچه در ادامه میآید نقد کوتاهی است بر این سریال. عاشقان هولمز متوجه باشند که آنچه مطرح خواهد شد مطلقاً مربوط به این اثر تصویری است و آن دسته علاقهمندان این سریال خاص که از سخنان سخت در مورد آن آزردهخاطر میشوند از خواندن آن بر حذر.
نقد و بررسی سریال شرلوک Sherlock
برای من که عاشق شرلوک هولمز بودم خبر پخش یک سری تلویزیونی تازه با این عنوان و الهام گرفته از شخصیت و ماجراهای وی آنهم از یک شبکهی باتجربه (BBC) که خوب میداند اینگونه آثار را چگونه از تنور درآورد مانند جرعه آبی در بیابان بود. وقتی اولین قسمت فصل اول را دیدم بیدرنگ در دو مورد شگفتزده شدم. اولینِ آن، دیدن احمقانهترین انتخاب بازیگر در یک اثر تصویری در طول عمر فیلم دیدنم بود. بهغیراز بندیکت کامبربچ Benedict Cumberbatch که بیشک در حال حاضر تنهاترین مرد شایسته به لحاظ ترکیب صورت، استخوانبندی جمجمه و قد و قامت برای فرورفتن در نقش این کارآگاه مافوق باهوش در عصر حاضر است گزینش مابقی نقشآفرینان این سریال بهمانند ریختن روغنسوختهی موتور بر روی ماه شب چهارده میمانست. حتی با این انتخابها میشد صدای لرزیدن استخوانهای کانن دویل را از زیر خروارها خاک شنید. البته نکتهی مهمی که اینجا باید طرح شود این است که نقاط ضعف این سریال را نباید به بهانهی مدرن بودن آن توجیه کنیم. وقتی خورشید شرلوک هولمز در وسط میدرخشد باید هر جِرمی که در مدار جاذبهاش میچرخد شمهای از هوشیاری بالاتر از حد متوسط را داشته باشند وگرنه به داخل خورشید کشیده شده و محو می گردد. مارتین فریمن Martin Freeman هنرپیشهی دلنشین و بسیار خوبی است اگرچه بازیاش همانند بقیه در این سریال تحت راهنماییهای نهچندان حرفهای چنگی به دل نمیزد، ولی کجای این شخص به دکتر جان واتسون، پزشک بازگشته از جنگ افغانستان و یا یک نویسنده میآید. در نوشتههای دویل واتسون کاراکتری است که پیوسته هولمز را همراهی کرده، مانند یک جنتلمن رفتار میکند، منظم است و در تضاد با هولمز که عجیبوغریب مینماید، کاملاً عادی رفتار میکند. او روایت گر ماجراجوئیهای هولمز است. اگرچه چندان باهوش نیست خصوصاً وقتیکه کنار هولمز ایستاده اما خنگ هم محسوب نمیشود. او نه تکمیلکننده، نه برجسته کننده و نه پوشانندهی هولمز است. در حقیقت او دستیار و واسط درک کنندگی هولمز توسط خواننده یا بیننده است. اما شخصیت واتسون در سریال جدید شرلوک مانند تکه پارچه ایست که از زیر شلوار شرلوک به بیرون زده و بر روی زمین کشیده میشود، مارتین فریمن شخصاً خیلی تلاش میکند که همزمان واتسونِ خودش و کانن دویل باشد اما نیروی او برای خنثی کردن دیالوگهایی که برایش نوشتهاند، شیوهای که هدایتش میکنند و پرسوناژی که برایش تعریف کردهاند، اندک بوده و راه بهجایی نمیبرد. اونا استابز Una Stubbs بهجای خانم هادسون صاحبخانه، مارک گاتیز Mark Gatiss در قالب مایکرافت، برادر شرلوک ، آماندا آبینگتون Amanda Abbington در نقش مری، همسر دکتر واتسون و روبرت گریوز Rupert Graves در هیبت لسترادِ سربازرس همگی مسخره به نظر میآیند و هیچیک نمیتوانند انتظار بینندهی هولمز آشنا را برآورده کند. اما هنوز به مأیوسکنندهترین این بخش نرسیدهایم و همانطوریکه حدس زدهاید آن اندرو اسکات Andrew Scott در نقش موریارتی است. وقتی برای اولین بار در لباس این شخصیت بر صفحهی تلویزیون ظاهر شد چشمانم سیاهی رفت و مجبور شدم چند تا لورازپام را باهم ببلعم تا بتوانم فردا خودم را زنده به سر کارم برسانم. آخر از این ریغو تر، خندهدارتر، حقیرتر پیدا نمیشد که بهجای پروفسور موریارتی، این جنایتکار باکلاس و سرسلسله جنبان تبهکاران بگذارند. موریارتی اگرچه شخصیت شریری بود و سزاوار مکافاتی بسیار اما گمان نمیکنم که دیگر مستحق این بلایی بود که سازندگان این سریال بر سرش آوردند. فکر کنم آتش این گلچین کردنها همه از گور گاتیس بلند میشود. هموئی که علی رغم نظر نویسندۀ اصلی وقیحانه خود را با آن قیافه ابلهانه در نقش مایکرافت برادر شرلوک از همان دقایق ابتدایی و تا به آخر، به سریال تحمیل میکند و حضور چندشآورش تمام سریال را متعفن کرده بود. صحیح تر این بود که نام سریال را "مایکرافت" می گذاشتند. بههرحال اجازه دهید این بحث غمانگیز را تمام کنیم و خیلی کوتاه به شگفتی دوم اشاره کنیم که این برگزیدنهای حیرتآور از زیرکی انگلیسیها خیلی بعید بود. این هم اضافه کنم که تیم گریمور سریال فقط به کمی کرم پودر زدن به سروصورت هنرپیشهها بسنده کرده بود، چراکه آنها نیز پی برده بودن با سرخاب و سفیداب مالیدن بر این چهرهای پر از اِرور، قادر نخواهند بود تا که مخمل هوش را بر آن پینه کنند.
کانن دویل آنقدر زیرک بود تا پس از نگارش چند داستان طولانی دربارهی موجود عجیبی که خلق کرده بود متوجه شود که سرهم کردن و کش دادن رخدادها و شخصیتهایی معادل هولمز بسیار دشوار است، ازاینرو آنها را کوتاه کرد. نقطهی قوت داستانهای وی شخصیت هولمز است و مابقی برای آن خلق شده است تا او و قدرت ذهنیاش را به رخ بکشند اما کنترل هولمز در متنهای طولانی برایش سخت به نظر میرسید. با طویل شدن قصهها، دویل برای پرهیز از یکنواختی مجبور بود که حاشیههای بسیار خلق کند که با هدف و شاید توانش فاصله داشت. این چیزی است که دویل فهمید اما مارک گاتیز و استیون موفات Steven Moffat خالقان این سریال آن را متوجه نشدند. آنها زمان هر قسمت از سریال را تا حد یک فیلم سینمایی منبسط کردهاند و طبیعتاً چون آنقدر خلاقیت ندارند که تمام این دقایق را به موضوع هوش غیرطبیعی و فعالیتهای مغزی هولمز یا همتای آن بپردازند (در این صورت هم قد کانن دویل میشدند) پس مجبور هستند تا ماجراهای فرعیای را خلق کنند که بههیچعنوان همسنگ وجود این شخصیت ویژه نیست که این بر پیکر این اثر پرطرفدار ضربهی کاری وارد کرده است. نیازی به آوردن مثال شاید نباشد اما ماجرای همسر واتسون، مری و زندگی گذشتهاش یکی از آنها است. تصدیق میکنید که این ماجرای مری تکاور چقدر بیمزه و از سر استیصال نوشته شده بود. همینطور شیب نزولی شاخصترین استعداد هولمز یعنی مشاهده و استخراج اطلاعات از ظاهر اشخاص از اولین قسمت تا واپسین آنها نیز بر دور شدن سریال از شخصیت بر پایه هوشمندی هولمز دلالت میکند تا آنجا که شرلوک گویای اسرار به تله گذاری برای مجرم کوچولویی که فقط با حرف زدن گندهاش کردهاند، تغییر مییابد. قصد خالقان سریال برای اینکه نشان دهند از کانن دویل و سیستم فکریاش مستقل هستند آنها را به هپروت رقابت با او کشانیده است و چه سرخوشانه از واردکردن هر بنجلی به معرکهشان دریغ نمیورزند.
مدرنیزاسیون قصهی هولمز و شکستن فضای سنتی برای کسی که در عصر حاضر سراغ ساخت آن برود اجتنابناپذیر است اما پیدا کردن تیمی که بتواند از جزئیات، شگفتی بهروز شده بیرون بکشد و آن را با عناصری که عصر ما را دگرگون کردهاند رنگآمیزی کند کار دشواری است. نمیتوان سروته مدرنیزاسیون را تنها با فرستادن مداوم پیامهای متنی با گوشیهای پرتابل دستی هم آورد. ما هم معتقدیم که خلاقیت هنری تابع هیچ قانونی نیست اما اگر سینما را فقط سرگرمی ندانسته و آن را مؤلفهای از فرهنگ بدانیم آنچه دیدیم زخمی بر بلندآوازهترین اثر فرهنگی در حوزهی ادبیات جنایی است نه یک خلاقیت مجدد. درست است که نقد حاضر برای هدایت اثر بهسوی تکامل نگاشته نشده و آن را بیرحمانه به باد انتقاد گرفته است اما سطور بالا را باید حکایت برآشفتگی و رنجیدگی عمیق نویسنده از تنزل این قصهی بیهمتا دانست. نهایتاً از مترقی خواهی در این اثر چیزی مشاهده نشد و اگر بهزعم برخی این سریال تلویزیونی آبرویی برای خود خریده و هواخواهی جمع کرده است بیگمان این اعتبار از نام یک کارآگاه مشهور خیالی گرفته شده است که یکصد سال پیش در کوچهپسکوچههای نمور و مهگرفتهی لندن به دنبال نشانی از شروران حیلهگر خَف کرده در تاریکی و جنایتکاران اهریمنصفت میگشت تا آنان را در تارهایی از جنس نبوغ خود گرفتار کند.
منبع : https://filmamkon.ir/content/most-popular/series/2016/sherlock
سریال خوبی بو هم داستان جالبی داشت و هم خود سریال جذاب بود ولی خوب کل جریان تکراری بود و فرق زیادی با سریال های جنایی دیگه نداشت ولی در ک خوب بود پیشنهاد میکنم
سلام سریال جالبی بود . بر اساس داستان های سر آرتور کانن دویل ولی نسخه بروز و مدرن آن . البته برای مخاطب فارسی زبان غیر آشنا به انگلیسی کمی گنگ بود . صحنه هایی که لغات انگلیسی به سرعت می آمدند و می رفتند و فرصتی برای ترجمه و درک مطلب برای کسانی که زبانشان ضعیف است باقی نمی گذاشت . در کل لذت بخش و راضی کننده بود .