Header Background day #18
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

کتاب صوتی دانلود کتاب کوه پنجم نوشته پائولو کوئلیو

1 ارسال‌
1 کاربران
1 Reactions
1,305 نمایش‌
AliM
 AliM
(@ali-m)
Trusted Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 30
شروع کننده موضوع  
کوه پنجم، نام اثری از پائولو کوئلیو، نویسنده مشهور برزیلی است که در سال ۱۹۹۶ در برزیل به چاپ رسیده‌است.کتاب کوه پنجم که بر گرفته از کتاب مقد عبری می باشد، داستان زندگی ایلیای پیغمبر می باشد. که در سده نهم پیش از میلاد حضرت مسیح می زیسته. در زمانی که همسر پادشاه اسرائیل دستور قتل همه پیامبران قوم بنی اسرائیل را صادر کرده است.
در این زمان فرشته خدا به ایلیای نبی وحی می کند که از اسرائیل بگریزد و لبنان برود. ایلیای نبی که آن زمان ۲۳ سال بیشتر نداشت در لبنان با زنی بیوه مواجه می شود که عاشق ایلیا می شود و زندگی خود را تقدیم به ایلیا می کند. اما ایلیا برگزیده خداوند است تا آزمون الهی سربلند بیرون بیاید . ایلیا شاهد از بین بردن اکبر توسط آشوریان است. ایلیا به کوه پنجم می رود تا دعا کند.
بخش قابل توجهی از داستان، ایلیا بسیار مطیع است، اطاعت از همه آنچه که فرشتگان خدا می گویند. در نهایت او متوجه می شود که سرنوشت او توسط خدا انتخاب نمی شود و در نهایت او تصمیم می گیرد که با خواسته ها و اراده های خود خواسته شود.

برشهایی از کتاب :تمام نبردهای زندگی، چیزی به ما یاد می دهند. حتی نبردهایی که باعث شکست ما می شوند. وقتی بزرگ شدی، می فهمی که از دروغ هایی دفاع کرده ای، خودت را فریب داده ای، یا به خاطر حماقت، رنج برده ای. اگر رزم آور خوبی باشی، خودت را به خاطر این ها سرزنش نمی کنیف اما نمی گذاری این اشتباه ها دوباره تکرار شوند. « پائولو کوئلیو – کتاب کوه پنجم »
__
حتی برای فهمیدن زبان فرشته ها، آن قدر دل مان می خواهد با آن ها صحبت کنیم، که گوش نمی دهیم چه می گویند. گوش دادن آسان نیست: موقع دعا، همیشه سعی می کنیم بگوییم که اشتباه کرده ایم و اعلام می کنیم که دلمان می خواهد چه اتفاقی برای ما بیفتد. اما خداوند همه ی این ها را می داند، و گاهی از ما فقط می خواهد که به حرف هایی که جهان برای گفتن دارد، گوش بدهیم و صبور باشیم. « پائولو کوئلیو – کتاب کوه پنجم »
__
گاهی خدا اطاعت می طلبد، اما گاهی هم مایل است اراده ی ما را بیازماید و ما را به مبارزه می طلبد، تا عشقش را درک کنیم. « پائولو کوئلیو – کتاب کوه پنجم »
__
در دور دست، در میان دره، تعداد خیمه های آشوریان رو به فزونی گذاشت.
سپهسالار نگران شد، اما نه حمایت حاکم را داشت و نه کاهن اعظم. فقط گوشید جنگ جویان را مدام تمرین دهد، هر چند می دانست که هیچ یک از آن ها – و حتی پدر بزرگ های آن ها – تجربه ی جنگ ندارند. برای اکبر، جنگ موضوعی قدیمی بود و تمام استراتژی های جنگی او، در برابر فنون و اسلحه ی جدید کشور های دیگر، منسوخ بود.
حاکم گفت: اکبر همیشه برای حفظ صلح، مذاکره کرده است. این بار هم حمله نمی کنند. بگذار کشور های دیگر با هم بجنگند: ما سلاحی قدرتمندتر از آن ها داریم: پول. وقتی همدیگر را نابود کردند، ما وارد شهرهاشان می شویم و محصولات مان را می فروشیم.
حاکم توانست مردم را در مورد آشوری ها آرام کند. اما شایعه های زیادی وجود داشت که آن اسرائیلی، خشم ایزدان را به اکبر آورده است. ایلیا کم کم به مشکلی بسیار بزرگ تبدیل می شد.
یک روز بعد از ظهر، وضع پسر رو به وخامت گذاشت؛ دیگر نمی توانست بایستد و ملاقات کنندگانش را نمی شناخت. پیش از این که خورشید به افق برسد، ایلیا و بیوه زن، کنار تخت پسر زانو زدند.
« ای خدای قادر مطلق، که پیکان سرباز را منحرف کردی و مرا به این جا آوردی، این کودک را بار دیگر سلامت ببخش. او هیچ کاری نکرده، از گناهانِ من و پدرانش مبراست؛ خدایا نجاتش بده.»

منبع معرفی کتاب : https://bookiha.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D9%88%D9%87-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D9%85-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%A6%D9%88%D9%84%D9%88-%DA%A9%D9%88%D8%A6%D9%84/


   
نقل‌قول
اشتراک: