آشنايي با كتاب:
-دومین رمان آلیس زیبولد
-ترجمه به بیش از سی زبان
-ساخت یک فیلم بر اساس آن
-برنده جایزه انجمن کتابفروشان آمریکا؛ سال ۲۰۰۳
-فروش بیش از چهار میلیون نسخه ای
-ترجمه به فارسی از سوی سه انتشارات و با ترجمه های میترا معتضد ( البرز )، فریدون قاضی نژاد ( روزگار ) و فریده اشرفی ( نشر مروارید )
زيبولد داستاني را نوشته كه روايتش بر عهده دختر چهارده ساله اي است كه به قتل رسيده است. سوزي سمن (شخصيت اصلي و راوي داستان ) از تاثراتی مي گويد كه بر اثر مرگ وی بر خانواده، نزديكان و جامعه ای که او در آن بوده سایه انداخته است.شاید اين نوع روايت البته خاص باشد که موثرترين محرك براي خواندن كتاب در قسمت هاي آغازين باشد. در ادامه توان اين نيروي محرك براي نگه داشتن خواننده پاي كتاب تحليل می رود و داستان تا سطح يك اثر ضعيف و معمولي تنزل مي يابد. در اواسط داستان با اضافه شدن ماجراها و رخ دادن اتفاقاتي تازه، سير نزولي داستان متوقف شده و تعليق ايجاد شده كه شامل سرنوشت مسببان اين حوادث و نيز عقوبت قاتل است، خواننده را به ادامه تشويق مي كند. نتیجتا فراز و فرود های داستان بیش از آن است که از یک اثر حداقل نسبتا خوب انتظار باید داشت و این از ضعف های مشخص این اثر است.
جمع بندي نقد هايي كه بر اين كتاب وارد شد:
ادبيات نويسنده و سطح بينش او چندان قوي به نظر نمي رسد. موضوع آنچنان كه بايد پرداخت نشده و متنش فاقد نكته و ظرافت هايي است كه يك نويسنده درجه يك از آن ها بهره مي برد و اين يكي از دلايلي است كه منجر به ماندن نويسنده در سطح نويسنده هاي معمولي و عام مي شود. اگر رمان را به دو نيمه تقسيم كنيم در نيمه اول به جز نوع روايت تازه و سنت شكن، داستان چيزي براي ارائه ندارد. در بخش دوم اما، نویسنده محتوای اثرش را با اشاره هایی به اثرات مرگ یک نفر بر روحیه و افکار اطرافیانش کمی ارتقا می بخشد، هر چند که متاسفانه این ویژگی فقط در سطح اشاره باقی می ماند و پرداخت نمی شود... .این اثر زیبولد داستاني كم محتوا است كه بيشتر براي سنين پايين مناسب به نظر مي رسد و از سطح يك كتاب قصه فراتر نمي رود. داستاني در كلاس داستان هاي درجه دو و سه ايراني البته از نوع متمدن و امريكايي اش!
نويسنده داستان را به گونه اي پيش مي برد كه خواننده را ياد فيلم هاي هاليوودي اي مي اندازد كه صرفا براي گيشه ساخته شده اند؛ با فرهنگي امريكايي كه بيشتر به ذائقه آن ها مي چسبد نه ديگر مردم دنيا. در اوايل مطالعه، دنياي كتاب را مشابه فيلم « چه رويا ها مي آيند » با بازي رابين ويليامز ديدم. فيلمي تازه و خوش ايده كه دنياي پس از مرگ را به تصوير مي كشد. اما در ادامه تفاوت هاي زياد بين اين دو ( كتاب و فيلم ) باعث شد كه اين تصور از ذهنم پاك شود. هر چند كه به نظر مي رسد نويسنده براي ديده شدن اثرش براي اقتباس از آن و ساخت فيلم نيم نگاهي نيز داشته است. چيزي كه به وقوع پيوسته؛ (2009 ساخته پيتر جكسون ). کتاب با این جمله پایان می یابد: " برای همه ی شما یه زندگی طولانی و شاد آرزو می کنم. " شاید همین جمله بتواند تا حدی سطح این کتاب و ارزش کار نویسنده را نمایان سازد. این کتاب بیشتر شکل و قالب یک قصه بسیار ساده و عامه پسند دارد تا یک رمان با پیچیدگی ها و ظرافت هایی که مخاطبان خاص را به خود جلب کند.
نکته ای که در مورد شخصیت سوزی مرده مورد توجه ام قرار گرفت توانایی سوزی در تشخیص افکار دیگران قبل از به عمل رساندن آن بود. هر چند کسی از دنیای پس از مرگ آگاهی ندارد و هر کسی می تواند ویژگی هایی از آن را صرفا بر اساس حدسیات و ذهنیات خود بیان کند، اما داشتن چنین توانایی ای به نظرم چندان قانع کننده و قابل درک نیست و بیشتر بهانه ابزاری اشتباهی به نظر می رسد که نویسنده از آن برای بیان حرف های نگفته اش استفاده می کند.
زیبولد در انتهای کتاب اعتقاد خود را در قالب طرز فکر یکی از شخصیت های کتاب این گونه بیان می کند: " ری ( یکی از شخصیت های داستان ) به این امکان اعتقاد داشت: به اینکه اون غریب های راهنما که گاهی اوقات جلوی چشم های افراد در حال مرگ ظاهر می شن، در نتیجه سکته های مغزی نیست." به این طریق زیبولد استخوان های دوست داشتنی را آلتی برای بیان اعتقاد خود می سازد در حالی که انتظار این است، نویسنده آن چه را که باید بیان کند و مقایسه ها را به خواننده بسپارد نه آن که خود بر مسند قضاوت بنشیند.
همه جای این کتاب حکایت از دست دادن است! از دست دادن کسی که عشق نامیده می شود. و این حتی در جمله ابتدایی مترجم هم نمود یافته است: " به آن که رنگ چشمانش و گرمای وجودش حسرت ابدی من شد." در این جمله نیز همانند متن کتاب یک نوع لختی دیده می شود. بیان عریانی از حسرت ها و خالی هایی که ممکن است در وجود هر یک از انسان های خوشبخت نیز وجود داشته باشد اما بیان نمی شود. مطلبی که برای مادر داستان بیش از هر کس دیگر در داستان نمایان بود... .
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
از دوستان عزيز خواهشمندم نظرات خودشونو در مورد اين كتاب بيان كنن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
منبع:zevina.blogfa.com
من کتابش رو نخوندم ولی فیلمش از نظر من شاهکار بود
من کتابش رو نخوندم ولی فیلمش از نظر من شاهکار بود
فيلمش خيلي قشنگ بود...
موضوع جالب و زاويه ديد قشنگي داشت اما ميدوني كتابش يكم باب طبع يك خواننده ايراني زياد نيست چون خيلي بي احساس بنظر ميرسه . انگار فقط يه ماجرا رو داره تعريف ميكنه. بنظر مياد كه نويسنده نوشته هاي اوليه اش رو به چاپ رسونده، اما اواخر داستان ديگه اوج كتاب محسوب ميشه چون واقعا بنظر من آخر داستان فوق العاده ميشه.
البته بنظر من فروش اين كتاب به سه دليل بوده:
1-شخصيت اصلي يه شخص مرده هست
2-يك ساختار شكني اجتماعي توي داستان هست كه بحث آزار جنسي رو مطرح ميكنه
3-روايت داستان يا زاويه ديد به صورت داناي كل هست(با اين كه اين روش نوشتن خيلي سخته اما نويسنده خيلي خوب تونست با اين روش كتاب رو پيش ببره)
ايده فيلم هيس دخترها فرياد نميزنند از ايده اين كتاب نشات گرفته(البته نظر من هست)
خب بستگی داره
بخوام کتاب رو از نظر نوشتار توصیف کنم خوب تونسته بود حس و هوای یه مرده رو منتقل کنه
حسرت ها و احساساتشو
اما از نظر حس کتاب
قلبم میگیره اصلا. یه جوری افسرده کنندس
خیلی وسوسه کننده و جذاب نبود ☹ من پنج یا شش فصل اولو خوندم گذاشتمش کنار ، با اینکه کارم بی احترامی به کتاب بوده اما نوشته گیرایی لازم رو نداشت
نمیتونم بگم بد بود چون به آخر نرسوندمش ولی قصه ای که روایت میشه خیلی خشکه یعنی احساسی بهت دست نمیده که بخوای ادامه بدی چیزی نیست که بخوای ببینی آخرش چی میشه ... دیگه نهایتش اینه که استخوان هاش پیدا بشن و قاتلش رو اعدام کنن چیز دیگه ای به ذهن من نمیرسه !
خشک نیس دردناکه
حس بیچارگی مفرط رو نشون میده
شخصیت اصلی تو سرنوشت خودش تقصیری نداره اما این دردی که میکشه و درد کشیدن بقیه رو میبینه و کاری نمیتونه انجام بده دردناکه