پس گذشت سالیان دور و دراز انسان ها از نقص سیستم بدنی خود نفرت پیدا کردند. آنها با ویرایش جسم خویشتن نژاد به قول خود با کمال بالاتری ساختند اما آن قدر هوش در مغز کوچک فانی خود داشتند که بدانند تا کمال نژادی فاصله ی زیادی دارند پس شروع به ساخت جامعه ی بی نقص کردند. انسان در گذر زندگی خویش همواره زیاده خواه بوده و این مورد نیز استثنا نبود ، آنها بزرگ ترین نقص خویش را یافتند و جامعه ی خود را بر اساس آن پایه گزاری کردند. آنها مرگ را انتخاب کردند ، جامعه ای بر اساس آن بنا نهادند و اینگونه مرگ نژاد خود را پی ریزی کردند و ...
و از این نوع چرت و پرتا.
جامعه ی جدید آنها یک دیکتاتوری بزرگه . اون ها حتی آواز خواندن رو ممنوع کردند و حدس بزنید مجازاتش چیه؟ ریختن مواد مذاب تو حنجره... .
بگذریم. اون ها مرگ رو در قالب انسانی در آوردند و اسمش رو کولد1 گذاشتند. خب اونها میگن مرگ سرده
و من یه کولدم.
اسمم ریپره2 .
1 Cold: سرد
2 Reaper: مشین درو
خوب بود با توجه که تازه شروع کردی ادامه بده
داستان فوقالعاده ای بود من که خیلی از موضوعش خوشم اومد توصیفاتت هم خوب بود امید وارم همین شکلی بتونی ادامه بدی
لینک pdf میزاری؟؟
به نظر داستان حیلی خوبی میاد..ژانر ساینس فیکشن خیلی دوس دارم:دی
از موضوعش خوشم اومد ادامه بدی خیلی عالیه
نمیشه اول داستان تموم شه بعد پی دی اف شو بذارید واقعا از انتظار برای ادامه داستان بدم میاد ...
باریکلا! علمیتخیلی پسا آخرالزمانی/پادآرمانشهری! گلیست از گلهای بهشت d:
من یه عرضی دارم در مورد اطلاعات دهی که حالا شاید سلیقهای باشه.
داستان با نبود خورشید تو آسمون دمشق شروع میشه. راوی یه سری اطلاعات پرتاب میکنه در مورد اوضاع محل، یه سری اطلاعات پرتاب میکنه در مورد شمشیرای جناب ریپر، یه معرفی داریم از دخترهی اسلحهساز، رفیق آقای ریپر ظاهر میشه، در مورد برنامههای شبانهی آقای رفیق میشنویم، در مورد کاپیتان سئول میشنویم، در مورد بوی بد آقای کابوی میشنویم، وارد مکان تورنومنت میشیم، توصیف چندتا از یاروها رو میشنویم، و بعد میشنویم که آقای ریپر و آقای کابوی قراره همو بکشن.
حالا، این اطالاعات دادنا به فضاسازی و شخصیتپردازی کمک میکنن، منتها اطلاعات بیش از حد میتونه خواننده رو اذیت کنه. حالا خواننده که میگم خودمو عرض میکنم، شاید بقیه خوششون بیاد d:
یه کاری که میشه کرد اینه که اطلاعات رو ذره ذره داد، یا فقط قسمتهاییش که برای پیشبرد داستان لازمه رو داد و باقیش رو جاهای دیگه داد. مثلاً اینکه ریپر و واینتا از قدیمیترین و قویترین یاروهان و ریپر از یارو میترسه برای پیشبرد داستان لازمه، ولی مثلاً اینکه بلک جک شبا چی کارا میکنه شاید اونقدی برای مقدمه لازم نباشه، یا موهای قرمز جین، یا کلاهک هستهای دوقلوها، یا سیدنی، یا دختر کاپیتان سئول. حالا نمیگم هیچ کدومشون نباید باشن، منتها اینکه همهشون با هم باشن یه کم قضیه رو زیادی شلوغ میکنه. یه چندتاشون رو میشه به عنوان طعمدهنده نیگر داشت، باقیشون رو خورد خورد جاهای دیگه گذاشت (مثه خانوم سیدنی، که خورد خورد جاهای مختلف شهره d: )
حالا ایشالا قسمتهای بعدی رو میذارین میایم نظر بیشتر میدیم.
برو ببینیم چی کار میکنی d:
خییییلیییی دوست داشتم خواهشا ادامه بده
کتاب خوبیه ولی به نظرم بهتره یه ذره راجب داستان توضیح بدی که شخصیت داستان کیه چجوری به اینجا رسیده چه کارایی کرده و هدف داستانو مشخص کنی
Ta inja ke ally bood omidvaram edame bdi khalaghiatet tahsin barangiz bod ta inja
خوب بود خسته نباشی
فقط یه مسئله ای
فکر میکنم سرعت انتقال داستان تو این قسمت خیلی زیاد بود اطلاعات رو میشد کم کم داد اما خب این مقدمس باید ببینیم در ادامه چه میکنید
واقعا واقعا واقعا واقعا عالی باهاش کیف کردم خوش حال میشم اگه اون کتالیو که قول دادیم زودتر برامون بزاری:ea8e50cf4bbee9a1913:sut2::shy:.19.
سلام
فصل بعدی رو کی میزاری
سلام دوستان
ادامه این داستان و البته نسخه ی ویرایش شده ی اون در پست زیر هست :
http://btm.bookpage.ir/thread2940-2.html
سعی میکنم زودتر داستان رو ادامه بدم
ممنون بابت نظراتتون