اسب های نیمه جان .... 1#
دوان دوان به سمت دهکده می رفتم . زمانی که از خستگی اشک در چشمانم جمع شده بود ، پلک های ناتوانم کار را برایم سخت تر کردند .
درست مثل سنگ اندازی مردم ، وقتی که در خانه ی فلزی ام که تبدیل به حفاظ نه چندان امنی برای در امان بودن از سنگ های غوطه ور در آسمان
تبدیل شده بود ، اشک می ریختم .
پشت سرم ، چندین محافظ بلند قامت ، برای گرفتن من تقلا میکردند ، اما وقتی پدرم را دیدم که با مشعلی کم فروغ در انتظارم است کارشان را بی فایده
خواندم . حالا میفهمم کارشان بی فایده نبود . با دنبال کردن من ، ضربه ی محکمی به زندگیم زدند .
- برو کنار پیر مرد ! ما باید در مقابل اموال آن مردم بیگناه صادق باشیم .
لرزش پاهایم را حس کردم ، خیلی ترسیده بودم .
پدرم ، با صدای بی رمغش جواب داد : « این بچه گناهی ندارد »
- که گناهی ندارد ... میخواهی تو را به جایش مجازات کنیم ؟؟؟
سرم ، با ضربه ای که با چوب به سر پدرم اصابت کرد ، به پرواز در آمد .
- نزنیدش ! ن ... زنیدش !
وحشت زده ، به عقب رفتم . ناله های پدرم مرا تحت تاثیر قرار داد .
- برو شارلوت ! اینجا نمان !
اما گام های کوتاهم ، چشمان وحشت زده و دستان لرزانم حرف پدرم را رد کرد . این ذهنم بود ، که پاهایم را به حرکت در آورد . به تدریج ، سرعتم
آن قدر زیاد شده بود که شکستن باد ، موجب خشک شدن اشک هایم شد .
با خودم گفتم : « تو کار بدی نکردی شارلوت ! توباید سرنوشتت را میساختی »
جنگل ، سرد و مه آلود شده بود .
با هدف گرم شدن شروع به دویدن کردم . باد تندی وزید ، انگار ، باد با من همگام بود ، اما سایه های تیره و تار ، حرف دیگری میزدند .
نکند آن ها دنبال من آمده باشند ؟
نکند پدرم را کشته باشند ؟
هزاران سوال ذهنم را آشفته کرده بود ، کاش زمان به عقب بر میگشت و من هیچوقت با گرت آشنا نمیشدم . همان پسر مو بور و بی رحمی که پا به پای
مردم به من سنگ میزد .
درحالی که ، توی قفس سرد و خالی نشسته بودم و به امید این که سنگ ها به من برخورد نکنند ، میپریدم .
در حالی که دزدی از مردم کار خودش بود .
سر انجام ، با صدای عجیبی ، از فکر کردن دست کشیدم .
کالسکه ی اشرافی ، از میان مه پدیدار شد .
چند نفر از کالسکه بیرون آمدند و به طرفم آمدند .
یعنی آن ها که بودند ؟
از من چه میخواستند ؟
ادامه دارد ...
قشنگ بود نمی خواید ادامه اش بدید؟
خوب بود ادامه بده
خوب بود ولی خیلی کوتاه . توصیفات رو میشه بیشتر کرد.
منتظر ادامه اش هستم !