تاریخچه داستان کوتاه
داستان نویسی برخلاف داستان گویی، تاریخچه دور و درازی ندارد. اگر عمر داستان گویی به دوره غارنشینی انسان های اولیه _ که لابد، همانطورکه فورستر به آن اشاره میکند، شب ها هنگام خوردن گوشت شکار وقایع روزانه را برای هم تعریف میکردند_ بر میگردد، به کمتر از چهار قرن پیش میرسد. رمان نویسی به شیوه کلاسیک و امروزه آن اویل قرن هفدهم و با رمان معروف دونکیشوت اثر سروانتس زاییده شد.
داستان کوتاه اما از رمان هم جوانتر است و هم عمر آن کوتاه تر. درواقع نخستین داستان های کوتاه اوایل قرن نوزدهم خلق شدند. با این حال رد پای داستان کوتاه را دیرتر هم میتوان یافت: قرن چهاردهم میلادی و در دکامرون اثر بوکاچیو و نیز قصه های کانتربری نوشته چاستر. در ایران و درقرن هفتم هجری گرچه حکایات گلستان سعدی از جهت کوتاهی و وحدت موضوع به آنچه که امروزه به آن داستان کوتاه میگویند کم شباهت نیست، اما این قصه ها و حکایات با همه اهمیت و اعتبارشان به دلیل عدم شخصیت پردازی نمیتوانند داستان کوتاه_ به مفهموم امروزی آن _ طلقی شوند. اوایل قرن نوزدهم بود که ادگار آلن پو در آمریکا و نیکلای واسیلی یوویچ گوگول در روسیه چیزی را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود.
گوگول را پدر داستان کوتاه گفته اند. پو اما نخستین نظریه پرداز این شکل ادبی است. با این حال درون مایه های نوشتن این دو، به هیچ روی مشابه هم نیست. پو آگاهانه میکوشید تا به هر شیوه ممکن عنصر تاثیر گذاری را در داستان هایش _ حتی به بهای مخطوش کردن واقعیت تقویت کند. او در این کار چنان اصرار میورزید که بسیاری از داستان هایش ناگذیر فاصله بعیدی از واقعیت پیدا میکردند. دلهره، حوادث و ماجراهای غیر عادی همراه با تعلیق های قوی و هیجان آور از ابزارهای معمول سبک داستان نویسی او محسوب میشوند. از این جهت گوگول نقطه مقابل اوست. داستان های گوگول که سر مشق نویسندگان بعدی و حتی معاصرش میشدند، برای اولین بار به طرز شگفت آوری واقعی و ملموس بودند. گوگول شخصیت های داستانهایش را از میان مردم فقیر و عادی بر میگرفت. کاری که آن زمان مرسوم نبود. اشارت یکی از نویسندگان معروف پس از او به او و داستان شنلش ناظر به همین معنا است:« همه ما از زیر شنل گوگول بیرون آماده ایم.» در واقع این جمله هم به پیشکسوت بودن گوگول اشاره دارد و هم نشان دهنده تبعیت نویسندگان روس است از او، درشیوع و سبک واقعیت گرایی. پس از این دوگی دوموپاسان فرانسوی و آنتوان چخوف روسی داستان کوتاه را به طرز شایسته ای تکامل بخشیدند. تاثیر این دو بر نویسندگان پس از خود به حدی بود که برخی تا همین اواخر نویسندگان معاصر داستان کوتاه را به دو طیف مستقل تقسیم میکردند. طیفی که در نوشتن به شیوه چخوف روسی معتقد بود و دیگری که خود را متاثر از موپاسان فرانسوی میدانست.
علت اصلی تمایز این دو در چیزی است که طرح یا پی رنگ نامیده می شود. چخوف و موپاسان هر دو به واقعیت و واقعگرایی اهمیت زیادی میدادند. اما داستان های چخوف قالبا فاقد طرح پیچیده و گره افکنی های معمول دو نویسنده معروف پیش از خود_ گوگول و پو _ بود، موپاسان اما به طرح و هیجان انگیز بودن ساختمان قصه هایش بهای زیادی میداد تا آنجا که گاه باور پذیر بودن داستان هایش را فدای تاثیر گذار بودن آنها میکرد. سامرست موام نویسنده و منتقد اینگلیسی به عنوان نمونه به داستان گردنبند او اشاره میکند که به عقیده او در این داستان موپاسان محتمل بودن ماجرا را فدای تاثیر گذاری قصه کرده است.
نکته جالب توجه در این خصوص این است که چخوف گفته است موپاسان را سرمشق خود در نویسندگی میداند. موام پس از ذکر این جمله میگوید:« اگر خودش این جمله را به ما نگفته بود، هرگز آن را باور نمیکردم. » تاثیر چخوف بر دوتن از برجسته ترین داستان نویسان پس از خود یعنی کاترین منسفیلد اینگلیسی و شروود اندرسون آمریکایی بیش از دیگران بود. این دومی به پیروی از چخوف سادگی در طرح را به نهایت رساند. اندرسون کوشید تا داستان کوتاه را از قید و بند نقل ماجرا و طرح وقایع پیچیده و هیجان آور رها سازد. کارهای او نمونه های روشنی از سادگی در طرح و پرداخت به شمار میروند. شیوه او را نویسنده هم طبارش ارنست همینگوی با خلق داستان های زیادی در این سبک به کمال رساند.
همینگوی با کمرنگ کردن عنصر طرح در داستان به عنصر گفتگو اهمیت بیشتری داد. قصه های او هرچند در نداشتن طرح پیچیده به کارهای چخوف شبیه بودند اما درون مایه ی آنها که بر ابهام و ایهام بنیاد گذاشته شده بودند با داستان های ساده و روان چخوف قرابتی نداشتند. اگر مکتب چخوف به همینگوی منجر شد، شیوه داستان نویسی موپاسان به اُ.هنری یا ویلیام سیدنی پورتر انجامید. داستان های اُ.هنری اگرچه معمولاپیام مهمی برای خواننده ندارنداما شیرین و خواندنی اند. پایان های غافلگیر کننده و ساختمان پرکشش آنها در نوع خود بی نظیر است.
جز اینها داستان نویسان معتبری چون هنری جیمز، دی.اچ.لارنس، ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ویرجینیا ولف نیز سهم زیادی در گسترش هنر کوتاه نویسی داشتند. سه نفر آخر با خلق شیوه ای که بعد ها به جریان سیال ذهن معروف شد داستان نویسی را به عرصه تازه ای کشاند. در واقع با آغاز قرن بیستم میلادی داستان کوتاه تنوع و اوج بیشتری یافت. داستان کوتاه همگام با تحولات اجتماعی و سیاسی و پیدایش دیدگاه های جدید فلسفی به انسان و موقعیت او در برار هستی، اکنون بارور تر از همیشه است. داستان های نویسندگان امروز با پیشرفت شگفتی که در تکنیک و زبان بر آنها رفته است، فاصله ای بعید با قصه های پو و گوگول یافته اند. فاصله ای که به اندازه آدم های میانه قرن نوزدهم است با آدم های ده پایانی قرن بیستم. یک از قله های بلند کوتاه نویسان معاصر بی تردید نویسنده برجسته و خلاق آمریکایی جروم دیوید سالینجر است. سالینجر گرچه کار خود را با رمان ناتور دشت آغاز کرد اما داستان های کوتاه و بی نظیر او که در نشریات معتبر آمریکایی به چاپ می رسیدند خبر از قصه نویس آگاه و توانایی می دادند که در کوتاه نویسی یادآور همینگوی، مارک تواین و رینگ لاردنر بود. شیوع بدیع و کم نظیر او در گفتار نویسی همراه با عمق اندیشه های فلسفی تنیده در آثارش او را به سرعت در ردیف نویسندگان کلاسیک آمریکایی قرار داد.
راه یافتن مفهومی به نام سرعت در زندگی انسان معاصر که خود حاصل فن آوری لجام گسیخته و پیشرفت حیرت آور دانش تجربی در ده پایانی قرن بیستم است، انسان را در گردابی از مشکلات اجتماعی/ فلسفی افکنده که هنر – به مفهوم عام آن- باز تاب این دشواری هاست. در این میان هنر داستان نویسی، هم در معنا و هم در صورت بیشترین تاثیر را پذیرفته است. در زمانه ای که فرصت فراغت برای انسان ها به شدت محدود شده است، داستان کوتاه هم ناگزیر است به سبک ها و شیوع های تازه ای که هماهنگ با روح زمانه است رو بیاورد. نهضت مینیمالیسم- که میکوشید تا حد امکان توصیف، شرح جزئیات و تفسیر صحنه ها را از چارچوبه داستان حذف کند- پاسخی طبعیی به موقعیت و شرایط پیچیده زندگی انسان معاصر است.
ظهور نویسندگان متفکری چون جان آپدایک، ریموند کارور، کازوا ایشی گورو، دانلد بارتلمه و دیگران پیش و بیش از هر چیز به این نکته اشارت دارد که داستان نویسی و به ویژه کوتاه نویسی همچنان در دل زندگی امروز حضوری جدی دارد. این حضور گرچه شب ها و به هنگام خوردن گوشت شکار و در جوار شعله آتش نیست و اغلب در آسمان خراش های چندین طبقه رخ میدهد اما به نظر میرسد از همان جنس است.
یکی از مدیرا پرفکس( درست نوشتم دیه؟) اینو درست کنه :/
@*HoSsEiN*@
@proti@