مرگ،مرگ و مرگ؛ بیماری که همه عمر مارا گرفتار میکند. چیزی در پیموده هایم از جاده تفکرم نمانده فقط درد هایم را به یاد میاورم . کنترلی ندارم و اشک هایم بدون هیچ عجله ای به آرامی گونه هایم را قلقلک میدهند.
نفسی سوزناک از پس سینه ام بر میخزد و آهی را دچار میشود که تمام اشک هایم را در آتش خود به جوش می آورد ، همچون مشتی دریچه های قلبم را باز میکند خون همانند گدازه هایی به دیواره رگ هایم میخورد.
خشمگینم،همیشه مقصر بوده ام حتی زمانی که مادرم مرا به دنیا آورد خودم بودم که انتخاب کردم. درست است من بودم روحم را به این جسم لعنتی فروختم. من بودم که همچون میخی پاهایم را در زمین کوبیدم و آن آغوش را ترک گفتم من بودم همیشه من بودم که انتخاب کردم. همیشه خودم را در هر سنی نفرین کردم در هر جایی که بودم نوشته هایم سرشار از درد و عقده طولانیم از همان سنین بوده.
مرا آن دلاوری که سوار بر اسب سفیدش مرگ را زمزمه جان همه کرد نام نگذاشته من متولد شهر مرگم ،شهری از دامن دره های سرسبز خونین که همه آن جارا جهنم میدیدند .من کسی نیستم که بیخبر بمیرم مرا از همان اول مرده زاییده اند از همان انتخاب اول از همان قدم اول از همان اول...
شاید گفتن جمله های درد بینهایت همچون قطرات بارانی باشد که بی امان به آغوش دریا میکوبد.
شاید اگر مرگ نبود دیگر شجاعت معنی نمیداشت و آزادی هم معنی نمیداشت. شاید همین چن ثانیه را دیگر مجال گذشتن نبود و هیچوقت نامی نمیداشت.
بسیار خنده دار است که مرگ زیباست. مرگ را دوست بداریم
خیلی هم عالی، خسته نباشید!
ولی نفهمیدمش، اول گله و شکایت از زندگی و اینکه مرگ آغاز زندگی بوده و بعد یه مرتبه یه قصیده از زیبایی مرگ. انگار به اندازه کافی طولانی نبود تا به اون آخرین نقطه برسه، البته نه فقط برسه، برسه و مخاطبش رو راضی کنه که این یه تجربه است، یه اتفاقی قابل لمسه، یه چیزی که باهاش همذات پنداری کنه.
متنش خوب بود، ولی کمی لازم بود روی ساختارش کار بشه.
جملات قشنگ و روان ولی سیر تحول خیلی ی جوری بود:/ اول نفرین ب زندگی بعد تحسین . ناهماهنگیش زیاد بود. شاید اگه بدنه ی بیشتری می نوشتی می شد به ی نتیجه رسید ولی الان متاسفانه بیشتر شبیه چند تا جمله ی زیباست تا یه متن پیوسته.
در هر صورت موفق باشی، منتظر نوشته هات هستم ^_'
با ایتکه تناقض داشت ..ولی زیبا بود ... و خب به دلم نشست ... از این جور داستانا خوشم میاد ... که درواقع روایتگر تلخی ها و زجر ها هستن .. من خودم یه دفتر رو کاملا پر کردم از همین داستانا ..البته به پای داستان تو نمی رسن .. ولی خب در کل خیلی دوست داشتم ..:g:
و درضمن خوش برگشتی ..خیلی وقت بود تو سایت داستان نزاشته بود ! ::57::
منتظر داستان های بعدی و البته رمان های بعدیت هستم .. و راستی قولت هم یادت نره ! ::50::
*به امید موفقیت بیشتر *