Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ایا یه خون اشام میتونه عاشق بشه ؟

33 ارسال‌
12 کاربران
50 Reactions
9,347 نمایش‌
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
شروع کننده موضوع  

دوستان صحبت هایی درباره ی این شد که ایا یه خون اشام میتونه عاشق بشه ؟؟؟ اینطور شد که این تاپیک زاده شد
خو حالا ما میخوایم صحبت کنیم راجب اینکه یه خون اشام میتونه عاشق بشه ؟؟
دلیلتون رو برای این که میتونن یا نمیتونن عاشق بشن رو هم بگین
نظر شما راجب کتاب های ومپایر دایرز و توایلایت و بوسه های خون اشام چیه ؟؟؟؟
نظر هر کی محترمه


   
bahani, sorosh, Anahid and 1 people reacted
نقل‌قول
mozhgan.oloumi2
(@mozhgan-oloumi2)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 41
 

مژگان;28340:
لیدی عزیز
خیلی ممنون. قشنگی از خودتونه عزیزم.
دقیقا باهات موافقم. نمونه ش تروی! که چه قدر هم عالی بود.

رعنا یه جوری می گی که انگار خودت از وقتی دندون دراوردی خوناشام بودی.
من نمی دونم چطور می شه! ولی هر موجودی که خلق می شه از دیدگاه من البته می تونه عشقو تجربه کنه. شاید این عشق شبیه عشقی که ما دیدیم و شنیدیم و حس کردیم نباشه. شاید خیلی هم مخرب باشه. ولی من حتی یه کرم خاکی رو هم نمی تونم بدون عشق تصور کنم.
ضمن اینکه نویسنده قائم به ذاته. می کشه، زنده می کنه، دوباره می کشه، روحشو بر می گردونه. دنیای خودشه. ما می تونیم بگیم که من این قسمت داستانو، یا این ایده و منطق رو دوست نداشتم. ولی وقتی می گیم که نویسنده اشتباه کرده یکم یجوریاست.
خوناشام خیلی موجود جالبیه. واقعا دست خالقش درد نکنه. بیاین الان همگی بشینیم فکر کنیم و یه موجود ماورایی بسازیم. همگی با هم نصف خوناشام نمی خلقیم.
یه ومپایر توی ذهن من، یه هیولای مطلق نیست. یه هیولاست با یه پیشینه هر چند ضعیف از انسانیت. یک عالمه خاطره داره از زمان انسان بودنش.
بذار یه مثال ملموس برات بزنم. یه جور شیرینی هست از ارد و نمک و تخم مرغ که توی کره سرخ میشه. بعد روش شیره یا عسل یا مربا می ریزن. من اینو خیلی دوست داشتم. ولی یه بار خوردم و مسموم شدم. این شیرینی، یه بوی خاصی هم داره که اصلا بد نیست که هیچ خیلی هم خوبه. ولی من چون ده سال قبل یکبار اینو خوردم و مریض شدم؛ حالا هر وقت این بو به مشامم می رسه دچار حالت تهوع می شم. یعنی بدنم اون خاطره ناخوشایندو برام تکرار می کنه که اگه می خوام دوباره به خودم اسیب بزنم از این کار دست بردارم.
یا وقتی یه خانوم باردار به بوی یه لوازم آرایش یا عطر ویار می کنه، حتی مدتها بعد از تولد بچه ش هم نمی تونه از اون وسیله استفاده کنه.
بدن حافظه داره. سوای حافظه ای که ما می شناسیم. با تغییر از ادم به خوناشام، همه چیزو از دست نمی دیم. تبدیل به یه ملغمه ای می شیم که نه ادمه و نه هیولا. یا شایدم هم ادمه و هم هیولا.
خودتو تصور کن. من میام برادرتو تهدید می کنم و از تو می خوام قبول کنی که چه می دونم، یه تزریق بهت بشه. بعد هر روز می تونی صدای یه رعنای بدو توی سرت بشنوی. فرض کن که این رعنا، یه دختر خیلی زیرک و باهوش و منطقیه که خیلی تاریکه. بعد از چند روز صدای خودتو می شنوی که با رعنا بده مخالفه. تو از اون رعنا بده خیلی ضعیف تری. اون درست تصمیم می گیره ولی فقط به خودش توجه داره. به مرور چون اون زرنگ تر و قوی تره جای بیشتری توی زندگیت پیدا می کنه. کم کم رعنا اولیه فراموش می شه تا جایی که باید یه عزیزی رو برای منافع شخصیت بزنی کنار. رعنای خودت یکباره آشوب به پا نمی کنه؟ یه باره شعله نمی کشه؟
تصور من اینه که انسانیت زیر خاکستر یه ومپایر دفن شده. ولی اگه از یه جایی بگذره می تونه برگرده، انقلابی هم برگره.
وگرنه همش می شه همین. خوناشامه گرسنش بود، برای رفع نیازش زد یکی رو کشت و خورد. ادما ترسیدن و سعی کردن برای این مشکل یه درمانی پیدا کنن. یه جنگی بینشون به پا شد و یکی از گروهها برنده شدن. خیلی هم بخوایم مرام بذاریم می گیم که یه ادم یا خوناشام موند که نسلشو ادامه بده و احیانا یه انتقامکی هم بزنه بر بدن.


   
Lady Joker reacted
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
شروع کننده موضوع  

Quote=مژگان;28532]رعنا یه جوری می گی که انگار خودت از وقتی دندون دراوردی خوناشام بودی.
من نمی دونم چطور می شه! ولی هر موجودی که خلق می شه از دیدگاه من البته می تونه عشقو تجربه کنه. شاید این عشق شبیه عشقی که ما دیدیم و شنیدیم و حس کردیم نباشه. شاید خیلی هم مخرب باشه. ولی من حتی یه کرم خاکی رو هم نمی تونم بدون عشق تصور کنم.
ضمن اینکه نویسنده قائم به ذاته. می کشه، زنده می کنه، دوباره می کشه، روحشو بر می گردونه. دنیای خودشه. ما می تونیم بگیم که من این قسمت داستانو، یا این ایده و منطق رو دوست نداشتم. ولی وقتی می گیم که نویسنده اشتباه کرده یکم یجوریاست.
خوناشام خیلی موجود جالبیه. واقعا دست خالقش درد نکنه. بیاین الان همگی بشینیم فکر کنیم و یه موجود ماورایی بسازیم. همگی با هم نصف خوناشام نمی خلقیم.
یه ومپایر توی ذهن من، یه هیولای مطلق نیست. یه هیولاست با یه پیشینه هر چند ضعیف از انسانیت. یک عالمه خاطره داره از زمان انسان بودنش.
بذار یه مثال ملموس برات بزنم. یه جور شیرینی هست از ارد و نمک و تخم مرغ که توی کره سرخ میشه. بعد روش شیره یا عسل یا مربا می ریزن. من اینو خیلی دوست داشتم. ولی یه بار خوردم و مسموم شدم. این شیرینی، یه بوی خاصی هم داره که اصلا بد نیست که هیچ خیلی هم خوبه. ولی من چون ده سال قبل یکبار اینو خوردم و مریض شدم؛ حالا هر وقت این بو به مشامم می رسه دچار حالت تهوع می شم. یعنی بدنم اون خاطره ناخوشایندو برام تکرار می کنه که اگه می خوام دوباره به خودم اسیب بزنم از این کار دست بردارم.
یا وقتی یه خانوم باردار به بوی یه لوازم آرایش یا عطر ویار می کنه، حتی مدتها بعد از تولد بچه ش هم نمی تونه از اون وسیله استفاده کنه.
بدن حافظه داره. سوای حافظه ای که ما می شناسیم. با تغییر از ادم به خوناشام، همه چیزو از دست نمی دیم. تبدیل به یه ملغمه ای می شیم که نه ادمه و نه هیولا. یا شایدم هم ادمه و هم هیولا.
خودتو تصور کن. من میام برادرتو تهدید می کنم و از تو می خوام قبول کنی که چه می دونم، یه تزریق بهت بشه. بعد هر روز می تونی صدای یه رعنای بدو توی سرت بشنوی. فرض کن که این رعنا، یه دختر خیلی زیرک و باهوش و منطقیه که خیلی تاریکه. بعد از چند روز صدای خودتو می شنوی که با رعنا بده مخالفه. تو از اون رعنا بده خیلی ضعیف تری. اون درست تصمیم می گیره ولی فقط به خودش توجه داره. به مرور چون اون زرنگ تر و قوی تره جای بیشتری توی زندگیت پیدا می کنه. کم کم رعنا اولیه فراموش می شه تا جایی که باید یه عزیزی رو برای منافع شخصیت بزنی کنار. رعنای خودت یکباره آشوب به پا نمی کنه؟ یه باره شعله نمی کشه؟
تصور من اینه که انسانیت زیر خاکستر یه ومپایر دفن شده. ولی اگه از یه جایی بگذره می تونه برگرده، انقلابی هم برگره.
وگرنه همش می شه همین. خوناشامه گرسنش بود، برای رفع نیازش زد یکی رو کشت و خورد. ادما ترسیدن و سعی کردن برای این مشکل یه درمانی پیدا کنن. یه جنگی بینشون به پا شد و یکی از گروهها برنده شدن. خیلی هم بخوایم مرام بذاریم می گیم که یه ادم یا خوناشام موند که نسلشو ادامه بده و احیانا یه انتقامکی هم بزنه بر بدن.
عزیز من کلا کتاب خون آشامی زیاد خوندم و کلیت چیزی که از این موجود دستم اومد این بود که خون آشام موجودیست که از خون و گوشت انسان تغذیه میکنه . تیکه تیکه کردن و نوشیدن خون یه امر عادی برای این موجوده . این موجود علاوه بر اینکه از این کارش ناراحت و شرمگین نمیشه تازه لذتم میبره از کارش و کشتن براش تفریحه . احساسات رو میفهمه و حس میکنه اما هیچوقت اون احساسات رو تجربه نمیکنه یا به قول تو قبلا در دوران انسانیتش اون حس رو احساس کرده . با مثال خودت میگم برات . این خون آشام مثلا یه زن بارداره که یه شیرینی میخوره یه شیرینی که همه عاشق مزشن حالا بعد از بارداریش دیگه نمیخواد از اون شیرینی بخوره و از مزه و بوی اون شیرینی متنفره و دیگه عمرا بخواد اون شیرینی رو بخوره یه جوری انگار دیگه نمیخواد اون حسو تجربه کنه . خون اشامم یه همچین موجودیه شاید قبل از خون آشام شدن عاشق شده باشه اما حالا که خون اشامه دیگه نمیخواد اون حس رو دوباره احساس کنه . چون حس میکنه اون حس واسش ضعف به ارمغان میاره . تازه خون آشام یه موجود تاریکه چون مرگ و بدبختی احساسات تاریک و تلخ توی تاریکیه و خون آشام هم ساخته ی تاریکی . واسه همینه خون آشام نمیتونه زیر نور خورشید بیاد یا اگرم بیاد ضعیف میشه چون خورشید مظهر پاکی و احساسات گرمه .چون خون آشام نمیتونه این احساسات رو داشته باشه نور خورشید ضعیفش میکنه :107:
تازه ما برای ی خون آشام غذا هستیم مگه میش عاشق غذاش بشه
همونطوری که تو عاشق غذات هستی خون آشامم عاشق توئه
بعدم مگه تو عاشق مرغ سوخاری تو بشقابت هستی ؟؟؟
ببخشید سرتو درد اوردم


   
پاسخنقل‌قول
هاموس
(@masoud)
Estimable Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 79
 

خون آشامی که عاشقه؟:31:

باید انداختش زیر نور خورشید تا خاکستر بشه:19:


   
nazafarin and hera reacted
پاسخنقل‌قول
صفحه 3 / 3
اشتراک: