Header Background day #18
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

...:: بی نام ::...

4 ارسال‌
3 کاربران
5 Reactions
3,813 نمایش‌
Atish pare
(@daniyal)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 391
شروع کننده موضوع  

بعضی اوقات دوست داری به یه جایی پنها ببری که هیچ کس جز خودت نباشه .. تنهای تنها .. خودت و دلخوریایت .. اخمات .. دردات .. دیونگیات .. گریه هات .. می دونی باید در کنارشون باشی .. ولی نمی شه ..می دونی چرا ؟ .. چون نمی خوای ... این جور اوقات دوست داری سر به بیا بون بزاری . میدونی چرا ؟ .. چون مسولیت هات زیادن .. چون خسته شدی ... این جور اوقات .. فقط به دیوار سفید خیره میشی .. در انتظار یه اتفاق خاص .. روز ها میگذرن و تو بی پناه تر و خسته تر میشی.. و تها امید تو برای انجام کار ها رسیدن شبه ... اینکه بری توی تخت خواب و دراز بکشی و سرت رو روی بالشت خودت بزاری و پتوی نرمتو بغل کنی و اسوده از همه جا چشمات رو ببندی و به رو یا هات پناه ببری.... یه پناه گاه خیالی .. جایی که موفق هستی ... جایی که دوست داری باشی .. جایی که همیشه برنده ایی!
اینجور اوقات جون میکنی که یه کار رو درست انجام بدی .. ولی بازم نمی شه .. و تو بازم گند می زنی .. و خونوادت رو نا امید می کنی .. و اطرافیانت با همون لبخند همیشگیشون .. توی عمق چشات خیره می شن و می گن .. دیدی گفتم نمی تونستی بچه !
این جور اوقات توی دردسر میوفتی ..چرا که با مشت فک طرف رو میاری پایین و مایه ابرو ریزی میشی ..
اینجور موقع ها .. دیگه حوصله ی هیچ کسی رو نداری ... و حتی به ظاهر صمیمی ترین دوستات هم تو رو رها میکننن .. تا توی این منجلابی که ساختی واسه خودت غرق بشی .. و تو هر ثانیه بیشتر تو این منجلاب شوم و سیاه فرو میری ..
این جور موقع ها .. دلت می خواد از ته دل داد بزنی .. از عمق و جودت .. و بگی .. خدایا ... می دونم بنده خوبی نبودم ... ولی مگه نگفتی ادما نتیجه تلاششون رو میگرن پس چی شد ؟؟// ها ؟؟//// بهم بگو .. بگو دیگه ... ولی هیچی نمی شنوی ...چون...؟!
این جور موقع ها .. به گدای سر کوچه هم حسودیت میشه .. چون مردم بیشتر بهش توجه میکنن........ یعنی حتی تو در حد یه گدا هم ارزش نداری...
این جور موقع ها .. یه جای تاریک و کثیف گیر میاری و به دیوار تکیه می دی .. و اه می کشی ... گریه میکنی .. سرت رو پایین می ندازی .. و دیگران اونوقت هست که فک میکنن گدا هستی ..... یه گدا !!! وبا شندین صدای برخورد سکه 500 تومانی با زمین به خودت میای.... هه... حالا دیگه گدا هم شدی .. یه گدای بی چاره...
اره این جور موقع ها من گدام .... اما نه گدای پووووووووووووووول!!!!!!!!
من این جور موقع ها .. گدای محبتم .. گدای احترام .. گدای اغوش امن .. گدای کسی که بهم امید بده .. گدای یه سر پناه .. گدای یه پناه گاه تاریک برای داد زدن ..... یه جایی که با تمام وجودم بتونم داد بزنم .. !
یه گدای تاریکی...
گدایی که فقط تاریکی می خواد ... تا بتونه در اون حل بشه .. چرا که فک می کنه این چاره ی همه ی مشکلاتشه .. یه راه فراره .. یا یه راه نجات .. و...کور کورانه توی سیاهی فرو می ره ... اما بازم گدا ست ؟ این طور به نظر نمی رسه .... انگار تاریکی داره اونو می بلعه ... انگار تاریکی خواستار اون بوده نه خود اون ..!
این جور موقعه ها .. سیاه می شه .. قلبش ..وجودش میشکنه .. و جوانه شوم و سیاهی که سالها منتظر سربراوردن زیر خاک نفرت و بدبختی بوده ...بالاخره در اعماق قلب شکسته و سوخته اش بیرون میاد و از ذره های نفرت و خشمی که توی قلب سوخته ی اون وجود داره تغزیه می کنه .. و اروم اروم جوری که حتی خودش هم متوجه نمی شه رشد می کنه و بزرگ تر میشه .. وسایه ی نحسش رو روی تنها حفره ی روشن قلب اون می افکنه.. و تنها امید برای شکستن سیاهی رو از بین می بره ...
و اون وقت احساس قدرت میکنی .. توی اوج سیاهی ! عجیبه ! اما حس قدرت و لذت تو رو غرق و چشمات رو کور می کنه ..! احساس اینکه بر همه ی ضعفات چیره شدی اما با چی ؟ سیاهی ؟ اره سیاهی ...
این جور موقع ها گرگ می شی ..درنده میشی توی کوچه های تنگ و تاریک ..که از سیاهی چیزی رو نمی شه ازش دید .. قدم بر میداری بدون ترس .. استوار و پر قدرت ... اما فک می کنی این قدرت ادامه داره ؟ و تا ابد برای تو می مونه ...
تو سیاهی و شوم ... اما فک میکنی سفیدی وجود نداره ؟
تو می دونی که پایانی نداری ..اما باز هم تلاش می کنی .. و بیشتر توی منجلاب تاریکیت فرو می ری!
واقعا چرا ؟ می دونی تهش چیزی جز نابودی و تباهب نیست ؟! پس چرا دوباره قدم بر میداری؟!
( نمی دونم اصلا این اسمش داستانه .. یا یه دلنوشته اس ... یا اصلا هر چیز دیگه.... و اصلا نمی دونم چرا اینجا قرارش دادم .. ولی خب فک میکنم نقاط زیادی برای تخریب داشته باشه ! و سایت خلوت تر از همیشه س ! پس هر چی دوس داشتید بگید من ناراحت نمی شم )
پایان...


   
z.p.a.s، ZAHRA*J، reza379 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 362
 

فک کنم نشه همچین متنی رو ازز نظر نگارش تصحیح کرد. با اینکه یه ذره .... هاش زیاد بود ولی از نظر نگارشی نسباتا خوب بود.
میرسیم به معنی اصلی.
قبلش ذارید یه چچیزی بگم. من از اینجور متنا متنفرم.
براش همدلیل دارم.
چون نویسنده ها در زمان های ناامیدی حرف های تکراری و کلیشه ای رو در قالب دلنوشته به مردم قالب می کنن و ادم که سرتا ته نوشتشون رو میخونه هیچی نمی فهمه.
اما...
یه دلیلی داره که نویسنده در زمانی خاص همچین نوشته ای رو می نویسه و منتشرش میکنه. وقتی واقعا به توجه احتیاج داره، به جای فکر کردن و نوشتن درباره چیزهایی که من بهشون میگم مشکلات واقعی، جملات زیبا و کلمات احساسی رو با حس وحالی غمناک درباره ناچیزها مینویسه. یعنی درباره حس و حال عجیبی که در مواقع بیحالی، تنهایی موقت، حوصله سر رفتن یا افسردگی تابستان داره.
حالا میرسیم به نوشته شما.
به نظرم یه نکته مهمی که داشت این بود که سعی کردین بازبان خودتون بنویسین که بهاین دلیل هزار بار شکرتون میکنم که تو دام احساس نیافتادید.. بعدم باید بهتون تبریک بگم که تونستین حس و حالتون رو با جملات عادی بگید نه این جملات پرتب و تاب اعصاب خورد کن. و خدا رو شکر که بالاخره یکی به فکرش رسید این حس عجییبی رو که بعضی وقتها به ادم دست میده با یه استعاره زیبا توصیف کنه:گدایی.

در کل، من به شخصه از ده به نوشته شما هشت میدم. اون دو امتیاز هم بیشتر سلیقه ای کم شده.

------------
اینا نظر یه نویسنده بود. اما نظر خودم اینه: من خودم ازگداها متنفرم. از آدمایی که محبت گذاییمیکنن و روی صندوق طلا نشستن. ازتون خواهش می کنم به عنوان یه نصیحت دوستانه:از هیچکس گدایی نکن. به خودت محبت کنی بسه. همینکه داری به بوک پیج سر میزنی هر از چندگاهی یعنی به خودت محبت می کنی.

ممنون که توجه کردی


   
پاسخنقل‌قول
Atish pare
(@daniyal)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 391
شروع کننده موضوع  

helen praspro;40442:
فک کنم نشه همچین متنی رو ازز نظر نگارش تصحیح کرد. با اینکه یه ذره .... هاش زیاد بود ولی از نظر نگارشی نسباتا خوب بود.
میرسیم به معنی اصلی.
قبلش ذارید یه چچیزی بگم. من از اینجور متنا متنفرم.
براش همدلیل دارم.
چون نویسنده ها در زمان های ناامیدی حرف های تکراری و کلیشه ای رو در قالب دلنوشته به مردم قالب می کنن و ادم که سرتا ته نوشتشون رو میخونه هیچی نمی فهمه.
اما...
یه دلیلی داره که نویسنده در زمانی خاص همچین نوشته ای رو می نویسه و منتشرش میکنه. وقتی واقعا به توجه احتیاج داره، به جای فکر کردن و نوشتن درباره چیزهایی که من بهشون میگم مشکلات واقعی، جملات زیبا و کلمات احساسی رو با حس وحالی غمناک درباره ناچیزها مینویسه. یعنی درباره حس و حال عجیبی که در مواقع بیحالی، تنهایی موقت، حوصله سر رفتن یا افسردگی تابستان داره.
حالا میرسیم به نوشته شما.
به نظرم یه نکته مهمی که داشت این بود که سعی کردین بازبان خودتون بنویسین که بهاین دلیل هزار بار شکرتون میکنم که تو دام احساس نیافتادید.. بعدم باید بهتون تبریک بگم که تونستین حس و حالتون رو با جملات عادی بگید نه این جملات پرتب و تاب اعصاب خورد کن. و خدا رو شکر که بالاخره یکی به فکرش رسید این حس عجییبی رو که بعضی وقتها به ادم دست میده با یه استعاره زیبا توصیف کنه:گدایی.

در کل، من به شخصه از ده به نوشته شما هشت میدم. اون دو امتیاز هم بیشتر سلیقه ای کم شده.

------------
اینا نظر یه نویسنده بود. اما نظر خودم اینه: من خودم ازگداها متنفرم. از آدمایی که محبت گذاییمیکنن و روی صندوق طلا نشستن. ازتون خواهش می کنم به عنوان یه نصیحت دوستانه:از هیچکس گدایی نکن. به خودت محبت کنی بسه. همینکه داری به بوک پیج سر میزنی هر از چندگاهی یعنی به خودت محبت می کنی.

ممنون که توجه کردی

کاملا تخریب شدم ....:46: ولی خب بازم بخاطر نظرت ممنونم ! متشکر!


   
پاسخنقل‌قول
JL_D
 JL_D
(@abbas-14-12-5)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 213
 

نیاه هاه هاه:19:
من یه پتو دارم میرم زیرش. دیواراش محکم و قطور نیست. شد صدا هم نیست. اما خوب میتونه از دنیا جدام کنه. همین که ضد تصویره خوبه.
شاید کسی نگه اما گدای محبت تو دنیا خیلی داریم.


   
Atish pare واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: