Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مسابقه ی چرت نویسی!

29 ارسال‌
21 کاربران
56 Reactions
7,735 نمایش‌
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

سلام! خوبو خوش و سلامت باشین و از این حرفا!
از اسم تاپیک پیداس.بیاین چرتو پرت بنویسیم!
همه میتوانیم یک چرت نویس شویم!کافیست بخواهیم!
از بین موضوع های زیر یکی رو انتخاب کنین و چرتو پرت بنویسین!دلتون خواست همشو بیارین تو داستانتون!
سوپ جو
قالیچه ی پرنده
خونه ی مادر بزرگه
مدرسه ی نفرین شده
استامینوفن کدئین
فیلم رمنس
پفک
خوب! صد در صد ی قوانینی هم داره!
1.از چرت ننوشتن خوداری کنین.
2.حتما چیزای بیخود بنویسین.
3.حتما از کلمات چرت استفاده کنین.
4.چیزایی ک فکر میکنین باحالن رو بنویسین.
نکته:به نفر اول و دوم و سوم به ترتیب 100 .200.150.سرمایه تعلق میگیرد!
ارادتمند شما:mis-chert


   
JL_D، sossoheil82، bahani و 8 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

_MIS_REIHANE;27925:
سلام! خوبو خوش و سلامت باشین و از این حرفا!
از اسم تاپیک پیداس.بیاین چرتو پرت بنویسیم!
همه میتوانیم یک چرت نویس شویم!کافیست بخواهیم!
از بین موضوع های زیر یکی رو انتخاب کنین و چرتو پرت بنویسین!دلتون خواست همشو بیارین تو داستانتون!
سوپ جو
قالیچه ی پرنده
خونه ی مادر بزرگه
مدرسه ی نفرین شده
استامینوفن کدئین
فیلم رمنس
پفک
خوب! صد در صد ی قوانینی هم داره!
1.از چرت ننوشتن خوداری کنین.
2.حتما چیزای بیخود بنویسین.
3.حتما از کلمات چرت استفاده کنین.
4.چیزایی ک فکر میکنین باحالن رو بنویسین.
نکته:به نفر اول و دوم و سوم به ترتیب 100 .200.150.سرمایه تعلق میگیرد!
ارادتمند شما:mis-chert

بعد از خوردن سوپ جو همراه با پفک در حین تماشای یه فیلم رمنس دل درد گرفتم برای همین سوار قالیچه ی پرنده که در خونه ی مادر بزرگه یافته بودم شدم و به مدرسه ی نفرین شده رفتم تا استامینوفن کدئین بخورم و خوب شم.


   
faezeh، crakiogevola2 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
jacksparrow
(@jacksparrow)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 99
 

داشتم سوپ جو می خوردم که دیدم یک قالیچه‌ی پرنده از بالای سرم گذشت و رفت سمت خونه ی مادر بزرگه منم دویدم رفتم دنبالش که یهو رسیدم به مدرسه ی نفرین شده و دیدم بر و بچ جن و روح نشستن دارن فیلم رمنس می‌بینن منم رفتم تا باهاشون فیلم رمنس نگاه کنم و پفکی هم به رگ بزنم... :/


   
sossoheil82 و crakiogevola2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
faezeh
(@faezehel)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 113
 

یه روز که حوصله ام سر رفته بود نشستم رو قالیچه پرنده ام تا برم یه دوری بزنم بیام.. قالیچه هم قالیچه های قدیم. با سرعت یک کیلومتر در روز حرکت میکنه . همش تقصیر اون فروشنده نامرد شد دیگه. گفت دارم بهت باگارانتی قالیچه ایرانی میدما. صددرصد اصل. مال تبریزه.
منم که حواسم پی فیلم رمنسی بود که یه ساعت قبلش دیده بودم. داشتم فک میکردم چی می شد اگه دختره رو کامیون میزد می مرد. از این کامیونای سفید گنده.هیچی دیگه حواس ماهم سوارکامیونه شد رفت به ناکجا اباد.. خلاصه قالی صد درصد ایرانی الاصل تبریز رو برداشتیم اوردیم خونه تو خونه یهو دیدم نگو قالیه پاره بوده. بس که حواسم پرت بوده نفهمیدم.گفتم اشکالی نداره هرچی باشه قالی ایرانیه صددرصد اصل تبریزه دیگه.با سرعت 100 کیلومتر بر ساعت حرکت میکنه فوق فوقش یه کوک میزنم با نخ. خلاصه این کوک زدنه یه روزو شب وقتمون رو گرفت و بعد که فرش رو به هم دوختم دیدم که ای دل غافل نگو فرشه یه متر در یه متره. نصفش نبود. فروشندهه نصفش رو هم برده بود. گفتم عیب نداره دیگه تک نفری سوارش میشیم. خوبه حالا پشم اصله رنگاش اصلن. هم تو زمستون سرد نمیشه زیاد هم تو تابستون گرم نمیکنه. هم اینکه قالی من از مال همه خوش لعاب و رنگ تر میشه.خلاصه اخرای بهار بود و تیم ملی والیبال هم مسابقه داشت. گفتیم بریم با قالیمون یه مسابقه نگا کنیم. قالیم رو پیش قالیای دیگه پارک کردم و با پفک و نوشابه نشیتم روش مسابقه امو ببینم. اقانمیدونم چی شد یهو یه سرویس زدن توپ اومد مستقیم خورد به قالی ما. هرچی پفک و نوشابه بود ریخت رو قالی. حالا بماند که عقل کردم و کمربند ایمنی رو بستم وگرنه به جای توپ من داشتم میوفتادم تو زمین حریف! خلاصه گعتم عیب نداره فوق فوقش میشورمش . اب حیاط خونمون به علت عدم صرفه جویی در اب قطع بود برا همین گفتم برم قالیم رو تو حیاط خونه مادربزرگه مامانم بشورم. خلاصه قالیمون رو بردیم تو حیاط خونه مادر بزرگه. شلنگ اب رو برداشتیم و با پودر قالیشویی افتادیم به جونش. چشمتون بد نبینه ... خدا به دور خدا به دور یهو دیدم قالی یهو سفید شد. فک کردم نکنه یه وقت به جای اب و پودر رنگی چیزی ریخته نباشم رو قالی؟!
مادر بزرگ رو صدا زدم و ازش پرسیدم که به جای لوله اب اشتباهی لوله رنگ نداریم که؟@
بیچاره مادر بزرگه تعجب کرد فرش و دید و رنگش شد عین همون فرش. خلاصه گفتم بذار یه سوپ جویی چیزی ددست کنم بدم بخوره حالش جا بیاد. بعد رفتم یه نگا دیگه به قالی انداختم دیدم ای بابا این که کلا رنگش رفته!!!

بازم گفتم اشکالی نداره چه میشه کرد پولی بود که دادیم دیگه. شفیدم برا خودش رنگیه. بازم خوبه که هست خیلیا اون رو هم ندارم.. خلاصه از اون موقع تاحالا روم نشده بود قالی رو از پارکینگ در بیارم. دیگه دیدم دارم میپوسم تو خونه... ماه تیر تابستونه و خورشید عین جوش وسط پیشونی تو اسمون میدرخشه. ..الان سر کوچمو...... یکی بیاد کمک ... کمک... دارم میوفتم... پس قالی کجا رفت این بارن سفید چیه داره میباره.. این دو سه تا پشم از کجا دارن میان؟!!!..اع اینا که مال قالیه.... پس چرا قالی اب شده؟! مگه قرار نبود اسن قالی پشم باشه... چرا پلاستیک گونی داره توش؟!؟!؟؟! واااااییییی .... یه ذره مونده بخورم زمین.. به عنوان وصیتم ازتون میخوام به کساییکه سر قبرم گریه میکنن استامینوفن کدئین بدین تا سردرد نگیرن...اشهدوا...... اع این عزرائیل نیست؟!


   
omidcanis، sossoheil82 و crakiogevola2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ZAHRA*J
(@zahraj)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
 

کی میدونه استامینوفن از کجا اومده؟
مشکل درست از اون روزی به وجود اومد که یه پشه خوشگل و مامانی داشت برای خودش قدم میزد که یهو جناب پادشاه فرعون جلوش قرار گرفت. آقا این در یک نگاه عاشق شد. عاشق چی؟ عاشق دماغ شاه!!!اومد اینو از نزدیک ببینه که یهویی جناب شاه یه نفس عمیق کشید و پشه بیچاره رو وارد مغزش کرد. اون اون تو داشت به جمیع جهات فرعون نگاه می کرد. فرعون که سرش درد می کرد دستور داد که قرصی براش بنویسن که سرش خوب بشه. آقا اینا هی فکر کردن هی فکر کردن. اما... هیچ. پشه هه که اون تو اعصابش داشت خورد می شد تو ذهن فرعون زمزمه کرد که آقا دعوای دردت اینه که استامینوفن بخوری. هم من خلاص میشم و هم تو.
فرعون که فکر کرده بود این صدای یکی از خدایانشونه، سریعا دستور ساختش رو داد. بعدم خورد و پشه بیچاره مامانی هم اون تو به رحمت ایزدی پیوست. نامه تمام...:)))


   
sossoheil82، crakiogevola2 و faezeh واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 217
 

داشتم تو بوک پیچ چرخ میزدم دیدم یارو پست چرت گذاشته گفتم پست خودشو براش کپی کنم دلم خنک شه :)))))))
سلام! خوبو خوش و سلامت باشین و از این حرفا!
از اسم تاپیک پیداس.بیاین چرتو پرت بنویسیم!
همه میتوانیم یک چرت نویس شویم!کافیست بخواهیم!
از بین موضوع های زیر یکی رو انتخاب کنین و چرتو پرت بنویسین!دلتون خواست همشو بیارین تو داستانتون!
سوپ جو
قالیچه ی پرنده
خونه ی مادر بزرگه
مدرسه ی نفرین شده
استامینوفن کدئین
فیلم رمنس
پفک
خوب! صد در صد ی قوانینی هم داره!
1.از چرت ننوشتن خوداری کنین.
2.حتما چیزای بیخود بنویسین.
3.حتما از کلمات چرت استفاده کنین.
4.چیزایی ک فکر میکنین باحالن رو بنویسین.
نکته:به نفر اول و دوم و سوم به ترتیب 100 .200.150.سرمایه تعلق میگیرد!
ارادتمند شما:mis-chert

بعد اول خجالت کشیدم بعد یه فحش زیر لب دادم و دکمه رو زدم


   
sossoheil82 و crakiogevola2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

خب اینم یه مدل نوشتنه
خلاقیتتون رو به کار ببرید و با این کلمات بنویسید

سوپ جو
قالیچه ی پرنده
خونه ی مادر بزرگه
مدرسه ی نفرین شده
استامینوفن کدئین
فیلم رمنس
پفک

با قالیچه پرنده به خونه مادربزرگه رفته بودم که با مخمل پفک بخورم. اما به جاش مجبور شدیم بشینیم یه فیلم رمنس ببینیم.فیلمش اونقدر مزخرف بود که بعدش برای اینکه خوابم ببره استامینوفن کدئین خوردم واسه همینم سوپ جوی مادربزرگه رو نتونستم بخورم. وقتی داشتم میومدم فکر میکردم که فیلمش چقدر چرت بود.


   
sossoheil82 و crakiogevola2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
eregon2
(@eregon2)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 83
 

وقایع نگاری پفک قسمت اول از کتاب اول (وقایع نگاری مذکور بالغ بر شونصد جلد است)
شاید همه شما پفک خورده باشین که حتماً خوردین، ولی تا حالا اتفاقی براتون نیوفتاده، عظیم اتفاقی که افتاده لیسیدن انگشت پفکیتون بوده که طبیعی هستش، ولی برای بعضیا ممکنه اتفاق های فراتری از لیسیدن انگشت پفکی شده اشون بیوفته. یکی از این اتفاقات محیرالعقول، واسه بنده افتاد که شرح ماجرا و اتفاقات بعد از اون به نظر مبارکتون میرسه، امید است نوشته مذکور سعیی هر چند کوچک در راستای گشوده مرزهایی تازه و بی بدیل به روی مرزهای بیکران تخیل باشد...
پفک اول
مدتی می شد که پفک خوری رو ترک کرده بودم و توی رژیم سفت و سخت پفکی بودم، حدود 6 سال از آخرین پفکی که باز کرده بودم می گذشت. دلم خیلی هوای پفک کرده بود. خیلی وقتا خودم رو با چیزایی مثل کیک و کلوچه مشغول می کردم ولی نه پفک یه چیز دیگه بود. حیف اگه سره اون دعوا و شرط بندی با دوستم نبود هیچ وقت دست ازش نمی کشیدم، اوش یه شرط بندی مسخره بود ولی کم کم خودمم گفتم یه امتحانی بکنم ببینم تا کی میتونم به پفک دست نزنم. بله الان دیگه 6 سال و 9 ماه و 23 روز و 12 ساعت و 39 دقیقه و 2 ثانیه شده. ولی امروز بعده مدتها تصمیم رو گرفته بودم پفک بخورم، به همین خاطر 6، 7 خیابون اونطرف تر از محله امون رفتم سراغ یه مغازه (آخه نمیخواستم دوستم منو ببینه که پفک میخرم). اون دور و بر مغازه کم بود یکم خونه ها و ساختمونا شکل عجیبی داشتن انگاری یه چیزی روشون سایه انداخته بود،حالا هرچی زیاد بهشون اهمیت ندادم. رفتم داخل مغازه، همه چی به طور مرتب توی قفسه ها گذاشته بودن فقط یه چیزی خیلی عجیب بود داخل مغازه خیلی بزرگ بود انگاری یه فروشگاه زنجیره ای بود. اثری از فروشنده نبود، گفتم شاید آخرای قفسه هاست. داشتم دنبال قفسه ی مربوط به کیک و کلوچه و پفک می گشتم که بسته بندی بقیه مواد نظرم رو جلب کرد. یه قفسه پر بود از قالیچه های کوچیک، روی قفسه نوشته بود قالیچه های پرنده در انواع مختلف با قابلیت تغییر اندازه دارای مبل راحتی برای سفری خوش و لذت بخش. داشت از کله ام دود بلند میشد یعنی چی؟ چیزایی از دست زیاد بودن. گفتم شاید به مغازه سمساری فروشی چیزی اومدم ولی سمساری که این همه منظم نمی شد اون با این همه وسایل که همه نو بودن تازه با تعداد زیاد. میخواستم برگردم که چشمم به قسمت مواد غذایی افتاد با خودم تا اینجا که اومدم برم یه پفک بردارم از اینجا زودی برم بیرون. بالاخره بعد از کمی گشتن تو اون قسمت پفک ها رو پیدا کردم.فقط هر چی گشتم مارک های معروف توی بازار رو نداشتن تنوعشون زیاد بودش ولی تا الان اسم این کارخونه ها رو نشنیده بودم، از اسم هایی مثل راحت و بی دردسر گرفته تا اسم هایی خفنی مثل ازدهایان. شایدم تقصیر این همه وقت پفک نخریدنم بود. روی هر کدوم هم طرح هایی جالبی کشیده بودن مثل یه منظره می مونست. به هر حال یکی با عنوان بیداری رو ورداشتم. رفتم طرف صندوق آخر مغازه. هیشکی پشت صندوق نبود فقط روی بیلبورد نوشته بود کالای خود را اینجا بگذارید و با فلش به سمت پایین اشاره کرده بود. گفتم شاید سیستم اینجا هوشمنده، پفک رو گذاشتم اونجایی که گفته بود. همین که گذاشتمش روی بیلبورد علامتی ظاهر شد و نوشت که دست راست خود را در جایگاه کناری بگذارید. منم بی خبر از همه جا دست راستم روی محفظه کناری گذاشتم همین که این کار رو کردم صدایی از دیوار روبرو اومد صدایی مثل کشیده شدن یه چیز سنگین و ناگهان دستم به سمت دیوار کشیده شد. داشتم به سمت دیوار کشیده می شدم، از طرف دیوار هم هی اون صدای سنگین بلندتر می شد دست چپم رو به پیش خوان قلاب کردم کشیده نشم ولی فایده نداشت دست راستم داشت از شدت کشیده شدن ازجاش کنده می شد، دیگه قابل تحمل نبود دستم رو ول کردم و چشمام رو بستم وقتی که چشمام رو باز کردم دیواری در کار نبود چیزی شبیه به دروازه پشت سرم در حال بسته شدن بود و زمینی که اون پایین هر لحظه واضح تر می شد، منظره ای شبیه به منظره ای که روی پفک بود...


   
reza379، sossoheil82، herokhosro2 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
 

یک روز در حال خوردن سوپ جو با پودر که از پفک درست شده بود ، بودم و در حال نگاه کردن به فیلم رمنس . که یکهو یاد خونه مادربزرگم افتادم و برای اینکه به مدرسه نفرین شده نرم . سوار قالیچه پرنده شدم . تا سوارش شدم ، سردرد شدم و سریع یک قرص استامینوفن کدوئین خوردم و بعد از خوردن ، مردم .


   
sossoheil82، crakiogevola2 و faezeh واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
هاموس
(@masoud)
Trusted Member
عضو شده: 3 سال قبل
ارسال‌: 80
 

بلاخره ازدست این مدرسه ی نفرین شده با معلم های دیوونش فرار کردم و سوار قالیچه ی پرندم شدم و به سمت خونه ی مادر بزرگه خوشگلم به راه افتادم از شانس بدم توی مسیر طوفانی شروع شد و باران تندی شروع به باریدن کرد و از عطسه های منم مشخص شد که باید یک هفته ی عذاب آور رو تحمل کنم هفته ای پر از فین فین....به هر حال مثل موش آب کشیده به خونه ی مادربزرگه رسیدم و بعد از عبور از حیاط خوشگلش و دیدن هاپو کمار و نوک طلا و نوک سیاه وارد خونه شدم مادر بزرگه تا منو دید سریع بلند شد و برام از اتاق یه پتو‌ی بزرگ آورد و دورم کشید بعدش بهم قرص استامینوفن کدءین داد و رفت تا برام سوپ بپزه منم روی مبل جلوی تلویزیون نشستم و شروع به دیدن فیلم رمنسی که داشت پخش می شد کرم و از روی میز ظرف پفک و برداشتم تا حسابی از خودم پذیرایی کنم


   
sossoheil82 و crakiogevola2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sadra.mohammadi782
(@sadra-mohammadi782)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 126
 

سوپ جو دیدم که میرفت خونه مادربزگ تا روی قالیچه پرنده پفک بزنه تا بتونه از پس استامینوفن که دربون مدرسه نفرین شده هست بربیاد تا بتونه از تلوزیون لابی فیلم رمنس ببینه که من یکدفعه گرفتمش خوردمش الانم از تو شکمم داره فوش میده براش دعا کنید
شب به فنا


   
sossoheil82 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
⁹
 
(@galactic)
Trusted Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 62
 

مدرسه نفرین شده لقبیه که برای مدرسم گذاشتم. چون هیچی جز سوپ جو و پفک برای خوردن اون جا پیدا نمیشه و من به شخصه ترجیح میدم هر روز خودمو با یه بسته استامینوفن کدئین سیر کنم تا اینکه پفک تو سوپ جو تلیت کنم و بخورم.
توی راهروی مدرسمون پر تبلیغات برا اجاره ی قالیچه پرنده است که یکی دیگه ار دلایلم برای دادن این لقب به مدرسه است.آخه این روزا کیه که قالیچه پرندرو باور کنه؟
هر روز موقع زنگ تفریح این آهنگ از بلندگوها پخش میشه:
خونه مادر بزرگه هزارتا قصه داره
خونه مادر بزرگه شادی و غصه داره
خونه مادر بزرگه حرفای تازه داره .....
و همه جا تو مدرسه فیلم رومنس آبکیه که میبیند بین بچه ها دست به دست میشه
با صرف نظر از بقیه دلایل ایا همین مقدار برای دادن چنین لقبی به این مدرسه کافی نیست؟


   
sossoheil82 و crakiogevola2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

eregon;27959:
وقایع نگاری پفک قسمت اول از کتاب اول (وقایع نگاری مذکور بالغ بر شونصد جلد است)
شاید همه شما پفک خورده باشین که حتماً خوردین، ولی تا حالا اتفاقی براتون نیوفتاده، عظیم اتفاقی که افتاده لیسیدن انگشت پفکیتون بوده که طبیعی هستش، ولی برای بعضیا ممکنه اتفاق های فراتری از لیسیدن انگشت پفکی شده اشون بیوفته. یکی از این اتفاقات محیرالعقول، واسه بنده افتاد که شرح ماجرا و اتفاقات بعد از اون به نظر مبارکتون میرسه، امید است نوشته مذکور سعیی هر چند کوچک در راستای گشوده مرزهایی تازه و بی بدیل به روی مرزهای بیکران تخیل باشد...
پفک اول
مدتی می شد که پفک خوری رو ترک کرده بودم و توی رژیم سفت و سخت پفکی بودم، حدود 6 سال از آخرین پفکی که باز کرده بودم می گذشت. دلم خیلی هوای پفک کرده بود. خیلی وقتا خودم رو با چیزایی مثل کیک و کلوچه مشغول می کردم ولی نه پفک یه چیز دیگه بود. حیف اگه سره اون دعوا و شرط بندی با دوستم نبود هیچ وقت دست ازش نمی کشیدم، اوش یه شرط بندی مسخره بود ولی کم کم خودمم گفتم یه امتحانی بکنم ببینم تا کی میتونم به پفک دست نزنم. بله الان دیگه 6 سال و 9 ماه و 23 روز و 12 ساعت و 39 دقیقه و 2 ثانیه شده. ولی امروز بعده مدتها تصمیم رو گرفته بودم پفک بخورم، به همین خاطر 6، 7 خیابون اونطرف تر از محله امون رفتم سراغ یه مغازه (آخه نمیخواستم دوستم منو ببینه که پفک میخرم). اون دور و بر مغازه کم بود یکم خونه ها و ساختمونا شکل عجیبی داشتن انگاری یه چیزی روشون سایه انداخته بود،حالا هرچی زیاد بهشون اهمیت ندادم. رفتم داخل مغازه، همه چی به طور مرتب توی قفسه ها گذاشته بودن فقط یه چیزی خیلی عجیب بود داخل مغازه خیلی بزرگ بود انگاری یه فروشگاه زنجیره ای بود. اثری از فروشنده نبود، گفتم شاید آخرای قفسه هاست. داشتم دنبال قفسه ی مربوط به کیک و کلوچه و پفک می گشتم که بسته بندی بقیه مواد نظرم رو جلب کرد. یه قفسه پر بود از قالیچه های کوچیک، روی قفسه نوشته بود قالیچه های پرنده در انواع مختلف با قابلیت تغییر اندازه دارای مبل راحتی برای سفری خوش و لذت بخش. داشت از کله ام دود بلند میشد یعنی چی؟ چیزایی از دست زیاد بودن. گفتم شاید به مغازه سمساری فروشی چیزی اومدم ولی سمساری که این همه منظم نمی شد اون با این همه وسایل که همه نو بودن تازه با تعداد زیاد. میخواستم برگردم که چشمم به قسمت مواد غذایی افتاد با خودم تا اینجا که اومدم برم یه پفک بردارم از اینجا زودی برم بیرون. بالاخره بعد از کمی گشتن تو اون قسمت پفک ها رو پیدا کردم.فقط هر چی گشتم مارک های معروف توی بازار رو نداشتن تنوعشون زیاد بودش ولی تا الان اسم این کارخونه ها رو نشنیده بودم، از اسم هایی مثل راحت و بی دردسر گرفته تا اسم هایی خفنی مثل ازدهایان. شایدم تقصیر این همه وقت پفک نخریدنم بود. روی هر کدوم هم طرح هایی جالبی کشیده بودن مثل یه منظره می مونست. به هر حال یکی با عنوان بیداری رو ورداشتم. رفتم طرف صندوق آخر مغازه. هیشکی پشت صندوق نبود فقط روی بیلبورد نوشته بود کالای خود را اینجا بگذارید و با فلش به سمت پایین اشاره کرده بود. گفتم شاید سیستم اینجا هوشمنده، پفک رو گذاشتم اونجایی که گفته بود. همین که گذاشتمش روی بیلبورد علامتی ظاهر شد و نوشت که دست راست خود را در جایگاه کناری بگذارید. منم بی خبر از همه جا دست راستم روی محفظه کناری گذاشتم همین که این کار رو کردم صدایی از دیوار روبرو اومد صدایی مثل کشیده شدن یه چیز سنگین و ناگهان دستم به سمت دیوار کشیده شد. داشتم به سمت دیوار کشیده می شدم، از طرف دیوار هم هی اون صدای سنگین بلندتر می شد دست چپم رو به پیش خوان قلاب کردم کشیده نشم ولی فایده نداشت دست راستم داشت از شدت کشیده شدن ازجاش کنده می شد، دیگه قابل تحمل نبود دستم رو ول کردم و چشمام رو بستم وقتی که چشمام رو باز کردم دیواری در کار نبود چیزی شبیه به دروازه پشت سرم در حال بسته شدن بود و زمینی که اون پایین هر لحظه واضح تر می شد، منظره ای شبیه به منظره ای که روی پفک بود...

رفت تو ی دنیای پفکی؟ 😐 چقد چرتو پرت.ی چیزی!این اخرش من نفهمیدم چی شد.چی شد؟!؟!رفت توی زمینی ک شبیه پفک بود؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

milad.m;27960:
یک روز در حال خوردن سوپ جو با پودر که از پفک درست شده بود ، بودم و در حال نگاه کردن به فیلم رمنس . که یکهو یاد خونه مادربزرگم افتادم و برای اینکه به مدرسه نفرین شده نرم . سوار قالیچه پرنده شدم . تا سوارش شدم ، سردرد شدم و سریع یک قرص استامینوفن کدوئین خوردم و بعد از خوردن ، مردم .

مردم قرص میخورن خوب شن 😐 تو خوردی مردی؟ :دی


   
eregon2 و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
 

_MIS_REIHANE;28069:
رفت تو ی دنیای پفکی؟ 😐 چقد چرتو پرت.ی چیزی!این اخرش من نفهمیدم چی شد.چی شد؟!؟!رفت توی زمینی ک شبیه پفک بود؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

مردم قرص میخورن خوب شن 😐 تو خوردی مردی؟ :دی

آره دیگه قرص خوردم و مردم :دی


   
پاسخنقل‌قول
eregon2
(@eregon2)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 83
 

_MIS_REIHANE;28069:
رفت تو ی دنیای پفکی؟ 😐 چقد چرتو پرت.ی چیزی!این اخرش من نفهمیدم چی شد.چی شد؟!؟!رفت توی زمینی ک شبیه پفک بود؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

مردم قرص میخورن خوب شن 😐 تو خوردی مردی؟ :دی

نه رفت به دنیایی که تصوریرش روی بسته پفک مانند بودش، شاید بهتر بود تصویر رو بیشتر توصیف میکردم ولی گفتم در اون صورت دیگه خیلی طولانی میشه


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: