|
|
امیدوارم خوشتون بیاد.
با تشکر
و من الله توفیق
کاور از بازی دارک سولز
لینک دانلود |
آلگاناساد |
اوپس 0_0
کی رسید به فصل 40
خدا قوتتتتتتت
برم سریع بخونم
موفق باشی :دی
سلام، دوستان نکته اول اینکه آخر هفته خدا بخواد و عمری باشه لینک کلی قرار میگیره.
نکته دومم اینکه من این آثار رو نسخه سالم سازی دیدم. اگر اعتقاد به سانسور و سالم سازی دارید، با اونا ببینید. نداریدم نبینید
دوست دارم ندونم تهش چی میشه 😐
ولی میدونم :))))))))
دوست دارم ندونم تهش چی میشه 😐
ولی میدونم :))))))))
شایدم نمیدونی:دی
شایدم بدونی:دی
آقا من دیگه به این فصل نمیدم:دی
به نام خدا
با سلام و عرض ادب، بعد از کش و قوس فراوان، لینک کلی داستان(تا فصل چهل و یک) و خود فصل چهل و یک اضافه شد.
یا علی مدد
بنام خدا با عرض سلام و ادب بعد از کش و قوس فراوان لینک کلی داستان رو گرفتم و دستتون درد نکنه
میرم که 41 رو بخونم
مرسی از زحماتت
به نام خدا
سلام
این فصلم شکر خدا تموم شد
لذت ببرید
یاعلی
عجب ایده باحالی داره.جا داره به صورت تلگرامی بگم:دهنت سرویس. خیلی شبیه دارک سولزه.بمیر بمیر هاش زیاده.حداقل از از خلاصه داستانیت این برمیاد. هنوز مقدمت رو هم نخوندم. ولی شرط میبندم عالی نوشتی و اون حالت دومی ک گفتی برای من صدق میکنه برای تو هم صدق کرده و میکنه:دی:دی:دی:دی
جا داره بگم دوست دارم داستانت بر اساس این شعر باشه
I walk through the vally
with shadow of death
and I fear no evil
because im blind to it all
and my mind my gun
they comfort me
beacause i know I,ll kill my enemies
when they come
shurly goodness and mercy
will follow me
all the days of my life
and i will dewll
on this earth forevermore
said i walk the still waters and they
restore my soul
but icant walk on the path of the right because im wrong
icant walk
on the path of the right
because im wrong
پ.ن:باید بدونی اینی ک نوشتم مال کدوم بازیه!
عجب ایده باحالی داره.جا داره به صورت تلگرامی بگم:دهنت سرویس. خیلی شبیه دارک سولزه.بمیر بمیر هاش زیاده.حداقل از از خلاصه داستانیت این برمیاد. هنوز مقدمت رو هم نخوندم. ولی شرط میبندم عالی نوشتی و اون حالت دومی ک گفتی برای من صدق میکنه برای تو هم صدق کرده و میکنه:دی:دی:دی:دی
جا داره بگم دوست دارم داستانت بر اساس این شعر باشه
I walk through the vally
with shadow of death
and I fear no evil
because im blind to it all
and my mind my gun
they comfort me
beacause i know I,ll kill my enemies
when they come
shurly goodness and mercy
will follow me
all the days of my life
and i will dewll
on this earth forevermore
said i walk the still waters and they
restore my soul
but icant walk on the path of the right because im wrong
icant walk
on the path of the right
because im wrong
پ.ن:باید بدونی اینی ک نوشتم مال کدوم بازیه!
سلام رهام. ممنون از نظر خوبت و باید بگم که اونقدار هم خوب ننوشتم. حداقل از ده فصل اول مطمئنم. چون وقتی شروع کردم حدود سه سال پیش اولین نسخشو نوشتم و مدام تغییر کرد، همچنین تجربه زیادی نداشتم. میخواستم بگم اگر بد بود شرمنده. درباره شعر بازیم... تو پی وی بهت میگم:دی
سلام رهام. ممنون از نظر خوبت و باید بگم که اونقدار هم خوب ننوشتم. حداقل از ده فصل اول مطمئنم. چون وقتی شروع کردم حدود سه سال پیش اولین نسخشو نوشتم و مدام تغییر کرد، همچنین تجربه زیادی نداشتم. میخواستم بگم اگر بد بود شرمنده. درباره شعر بازیم... تو پی وی بهت میگم:دی
اتفاقا سبک نگارشیت خاص خودته. فقط اون سوتیای خاص رو ک دوستان چندین صفحه پیش بهش اشاره کردن نمی دادی با ی شاهکار طرف بودیم(هنوزم شاهکاره)
شعرش همونیه ک انحصاریه سونیه:دیبیشتر راهنماییت کنم؟:دیمطمعن باش بلادبورن مسخره میازاکی نیست(اصلا در حد سولز نبود:22:)
یک: اژدهای استفاده شده در صفحه آرائی اثر مایکل سیریگوس بودش که من یادم رفت بزنمش. اینجا بودش.(Michael Syrigos)
دو: هفته ی آینده ان شاء الله فصل دهی ها زودتر میشه و همچنین عذر میخوام فصل ها رو حذف کردم. هفته بعد خدا بخواد با کمی تغییر میرن رو سایت
سه: یاعلی
از همین الان احساس می کنم که این گفته ها یه طومار بشه ولی اگه چیزی گفته میشه از سر دوستیه محضه و نه چیز دیگه ای.۱. در نگاه اول باید توجه کامل داشته باشی که داری یه رمان می نویسی و نه یک فیلمنامه و نه توصیفاتی از فیلم. توی این دنیای کلمات می تونیم از نوعی احساسات یا افکار بگیم که به هیچ وجه قابل به تصویر کشیدن در فیلم نیست، نه به شکل دقیقی که توسط کلمات شکل گرفته. اما چنین چیزی توی سلحشور هست؟ اصلا و ابدا. و فقط به حرکات، ظاهر اشخاص و اتفاقات بیرونی توجه میشه و توجه به درونیات اشخاص،افکار و احساسات ملموس، به حد کافی نیست.۲. انگار تمام اشخاص دارن از جانب یک نفر حرف می زنن و هیچ ویژگی مخصوص به خود و متمایزی ندارند. در واقع میشه گفت چند شخصیت تو خالی و پوشالی که فقط توی اسم ها تفاوت دارن.۳. اینکه شخصیت اصلی یک ویژگی و قدرت خاص داره تا کنون توی بیش از هزار داستان تکرار شده و یک کلیشه به تمام معناست، مگه اینکه نگاه و نوع نگارش نویسنده این مورد رو به نحوی استادانه برای خواننده جدید و قابل قبول کنه که در داستان سلحشور آتش هیچگاه چنین اتفاقی نیافتاده. در ضمن کلیشه های بسیار دیگه ای هم به چشم می خوره از جمله بسیاری از مبارزات یا مواجه شدن با نژادهایی که یا بارها اون ها رو دیدیم یا ویژگی مجذوب کننده و عوام پسندی ندارن.۴. هدف اصلی داستان به قدری کشش کافی و جذابیت مناسب رو ایجاد نمیکنه تا خواننده لحظه به لحظه با داستان همراه بشه و همگام با اتفاقات و برخوردهای داستان پیش بره. هدف چیه؟ بدست آوردن گنجینه با ارزش تانیمورها. اما به چه دلیلی؟ چون افراسیاب به راحتی تعدادی از کودکان شهرش رو گروگان گرفته و با چند کلمه ناقابل، شخصیت های اصلی رو وادار میکنه تا تمام وقت و زندگیشون رو که شامل تمام قسمت بعدی داستان میشه صرف پیدا کردن گنج کنن. بی شک اهداف قابل قبول، جذاب و عوام پسندتری رو هم میشه برای یک داستان در نظر گرفت.۵. مورد پنج بیشتر مربوط به زمانیه که داستان رو ویرایش می کنم.ایراد بزرگ در قواعد نوشتاری. در قسمتی داستان به صورت حال تعریف میشه و در پاراگراف بعد به صورت گذشته. گاهی اوقات از کلمه این مرد یا اینک یا حال استفاده میشه که برای یک جمله با فعل گذشته، کاملا غلطه.حتی بعضی مواقع کلماتی رو می بینم که مناسب یک رمان امروزی نیست. مثلا: وی - به سان - و غیره.از همه مهمتر اینکه در نوشتن یک جمله کوچکترین دقتی انجام نمیشه، به طرزی که نود درصد جملات دارای ایراد هستن.۶. سعی داری داستان همراه با پیام و معنی باشه و نه فقط جهت سرگرمی، اما نه پیام خاص و مفیدی می بینیم و به طور خلاقانه یا قابل قبولی ارائه میشه.
از همین الان احساس می کنم که این گفته ها یه طومار بشه ولی اگه چیزی گفته میشه از سر دوستیه محضه و نه چیز دیگه ای.
۱. در نگاه اول باید توجه کامل داشته باشی که داری یه رمان می نویسی و نه یک فیلمنامه و نه توصیفاتی از فیلم. توی این دنیای کلمات می تونیم از نوعی احساسات یا افکار بگیم که به هیچ وجه قابل به تصویر کشیدن در فیلم نیست، نه به شکل دقیقی که توسط کلمات شکل گرفته. اما چنین چیزی توی سلحشور هست؟ اصلا و ابدا. و فقط به حرکات، ظاهر اشخاص و اتفاقات بیرونی توجه میشه و توجه به درونیات اشخاص،افکار و احساسات ملموس، به حد کافی نیست.
۲. انگار تمام اشخاص دارن از جانب یک نفر حرف می زنن و هیچ ویژگی مخصوص به خود و متمایزی ندارند. در واقع میشه گفت چند شخصیت تو خالی و پوشالی که فقط توی اسم ها تفاوت دارن.
۳. اینکه شخصیت اصلی یک ویژگی و قدرت خاص داره تا کنون توی بیش از هزار داستان تکرار شده و یک کلیشه به تمام معناست، مگه اینکه نگاه و نوع نگارش نویسنده این مورد رو به نحوی استادانه برای خواننده جدید و قابل قبول کنه که در داستان سلحشور آتش هیچگاه چنین اتفاقی نیافتاده. در ضمن کلیشه های بسیار دیگه ای هم به چشم می خوره از جمله بسیاری از مبارزات یا مواجه شدن با نژادهایی که یا بارها اون ها رو دیدیم یا ویژگی مجذوب کننده و عوام پسندی ندارن.
۴. هدف اصلی داستان به قدری کشش کافی و جذابیت مناسب رو ایجاد نمیکنه تا خواننده لحظه به لحظه با داستان همراه بشه و همگام با اتفاقات و برخوردهای داستان پیش بره. هدف چیه؟ بدست آوردن گنجینه با ارزش تانیمورها. اما به چه دلیلی؟ چون افراسیاب به راحتی تعدادی از کودکان شهرش رو گروگان گرفته و با چند کلمه ناقابل، شخصیت های اصلی رو وادار میکنه تا تمام وقت و زندگیشون رو که شامل تمام قسمت بعدی داستان میشه صرف پیدا کردن گنج کنن. بی شک اهداف قابل قبول، جذاب و عوام پسندتری رو هم میشه برای یک داستان در نظر گرفت.
۵. مورد پنج بیشتر مربوط به زمانیه که داستان رو ویرایش می کنم.ایراد بزرگ در قواعد نوشتاری. در قسمتی داستان به صورت حال تعریف میشه و در پاراگراف بعد به صورت گذشته. گاهی اوقات از کلمه این مرد یا اینک یا حال استفاده میشه که برای یک جمله با فعل گذشته، کاملا غلطه.حتی بعضی مواقع کلماتی رو می بینم که مناسب یک رمان امروزی نیست. مثلا: وی - به سان - و غیره.از همه مهمتر اینکه در نوشتن یک جمله کوچکترین دقتی انجام نمیشه، به طرزی که نود درصد جملات دارای ایراد هستن.
۶. سعی داری داستان همراه با پیام و معنی باشه و نه فقط جهت سرگرمی، اما نه پیام خاص و مفیدی می بینیم و به طور خلاقانه یا قابل قبولی ارائه میشه.
سلام احسان
یک اینکه واقعا دمت گرم که اینقدر وقت گذاشتی برای نقد و اینا. خوندن همین قدرم خیلی طول میکشه.
دو اینکه یه حسی بهم میگه باز سر کارم گذاشتی:دی
سه اینکه خب همونطور که دوبار گفتم، من این نقدو از شدت ترس توی سی ثانیه خوندم و اومدم ازش بیرون. واقعا ترسناک بود. و همین اولشم بگم که (اینم قبلا گفتم.) من اینا رو میدونستم و سعی کردم بهترش کنم، ولی متاسفانه نشد. و بابت این متاسفم.
چهارم به بقیس، این بشری که میبینید خیلی برای من زحمت کشید! تقریبا هرکاری که یه رفیق میتونست برای اون یکی انجام بهد رو انجام داد، و به شدت هم رکه، و اینش هم فوقالعادس. چون تحمل آدم گنده دماغ و چرت و پرتی مثل من خیلی سخته! من گاهی اوقات تحمل خودمم ندارم! و اینیم که میبینید واقعا از سر محبت و رفاقت زده.
حالا میرسیم به بررسی یک به یک
1- درباره توصیفات درونی، هر وقت من اومدم یه حرکتی در این مورد بزنم، مخه شات دان کرد. و جزو مواردی بود که به شدت سعی در رعایتش داشتم، چون میدونستم تاثیر زیادی در شخصیت پردازی داره. ولی همونطور که گفتی انگار توصیفات بیرونی از درونی نمود بیشتری داشتند و به داستان صدمه زدند. قبول.
2- اینو احمدم گفته بود. و وقتی احمد گفت هنگام نوشتن(مخصوصا توی یکی از فصلا که متاسفانه عددش یادم نمیاد و به گمانم فصل چهل دو: افسار بودش.) توی ذهنم بود. ولی خب انگار بازم نشد. به نظرم ناشی میشه از همون شماره یک. یعنی من بیشتر میتونم حالت نمود بیرونی افراد رو بگم تا درونی. و این خیلی بده. و باز هم قبول.
3- یه چیزی رو بگم. احسان واقعا برای اینکه ذهن منو خلاق کنه به شدت زحمت کشید و میتونم بگم خیلی تلاش کرد تا منو به خلاقیت برسونه. ولی عملی نشد. و خب تنها دفاعی که در این مورد دارم اینه که این اثر سه چهار سال پیش طرح اصلی و شخصیتا و هیولاها و و و وش ریخته شد و یه جوری دیگه گند زدم که نمیشد جمعش کرد. برای همین از این نظر هم بی دفاعم. قبول
4- به این میگن یه نقد تند و تیز و عالی. یعنی اومده ته داستانو از هر نظر که بگید در آورده. حتی توی هدف اصلی پیرنگم این دیده میشه. واقعا که کارش جای تحسین داره. ببینید حتی ایده اصلی رو هم مورد کنکاش قرار داده.
و بازم احسان جان شرمندم که بگم که این داستانه زیاد طول کشید! در واقع طرح و ایده اصلیش برای یه بچه خام بود که هرچی جلوتر رفت خواست درستش کنه، بدتر کلا کن فیکونش ساخت! من توی همین بحث ایده اولیه باز هم حرفتو قبول دارم.(میشه یه حرف بزنی قبول نکنم؟ خیلی کلیشه ای دارم میرم جلو) اون ایده رو در اوان بچگی چپوندم تو داستان و خب با کمترین نقد ممکنم پیش میرفتم و با خودم میگفتم، وای خدایا! چقدر من خفنم! من چقدر چالش اخلاقی باحالم!
که گرچه، اگر الان داشتم سلحشور ور مینوشتم، ایده اصلی رو کاملا حفظ میکردم و طبق اون میرفتم جلو تا این همه گسستگی(چقدر شبیه کله منه، شلوغ پلوغه.) ایجاد نشه.
گرچه خودتم میدونی من کلا شخصیت متزلزلی دارم و اینم رو داستانم تاثیر گذاشته.
نتیجه اخلاقی: داستان رو باید سریع تر و بهتر با انسجام تر بنویسم. و روی پیرنگ نیز ویرایشاتی انجام بدم.
5- قشنگ تمام عذاب های تو رو سر ویرایش میتونم تو این یکی بفهمم:دی . نود درصد مخالفت کنم، کلمو میکنی.(خشونت تو ذاتت نیست، ولی اینم ممکنه.) ولی سعی میکنم تکرار نشه. (هرچی زدم تو کلم این ضمیر رو درست کنم نشد.)
6- من میخواستم این کارو بکنم. ولی نشد، واقعا میخواستما! ولی بازم نشد. یلی میخواستم مفهومی برم جلو، بازم نشد.
در ل ممنونم واقعا رفیق
یاعلی
سلام
مدتها پیش فصل آخر این داستان رو خوندم ولی یه سوال برام ایجاد شد که خواستم بپرسم ولی یادم رفت...
امروز یهو یادم اومد گفتم بپرسم:
یادته فصلای اول روزبه توی مدرسشون وقتی دستشو از رو چمنا برداشت، چمنا سوخته بود؟
خب، چرا؟؟:39:
فکر میکردم در ادامه داستان دلیلش معلوم شه ولی نشد...