آگاهسازیها
پاککردن همه
بایگانی
2
ارسال
2
کاربران
7
Reactions
204
نمایش
شروع کننده موضوع 1395/07/29 17:12
|
خلاصه داستان :
چرا باید پدرم توقف میکرد؟
من به او گفتم این کار را نکند. می دانستم فکر خوبی نیست. البته او به من گوش نداد. پدر و مادرها هرگز این کار را نمی کنند. اما اگر به مسیرش ادامه داده بود این اتفاق هرگز روی نمی داد.
آن روز بیرون رفته بودیم، فقط خودمان سه نفر و چه روز عالی و واقعا شادی بود. تولد پانزده سالگی من، و آنها مرا به ساوتوولد برده بودند.
|