Header Background day #23
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

لالایی

32 ارسال‌
16 کاربران
44 Reactions
6,713 نمایش‌
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

درود درود :103:

داستانو ویرایش کردم و دوباره روی سایت میذارمش. یه سری تغییرات کوچولو توش دادم که برمیگرده به زمینه ی داستان؛ در واقع میخوام یه زمانی این داستان رو کتاب کنم، بماند... :1:
و این که اولش وقتی می خواستم زمینه رو بنویسم می خواستم یه دنیای جدید باشه، درواقع داستان اولیه هم یه دنیای جدید بود؛ ولی وقتی شروع کردم به نوشتن، کم کم پای اساطیر ترک بهش باز شد. فقط گفتم که بدونید خدایان توی داستان ساختگی نیستن. و این که برخی چیزها رو درموردشون به صلاح خودم تغییر دادم :دی

سپاس ویژه از ریحانه و Nari عزیز (زندگی پیشتاز) که با نقدشون، چشممو به کاستی های داستانم باز کردن.
و سپاس از آتوسا و ریحانه که چند بار داستانو خوندن و یاریم کردن و حریر عزیز که هم خوند و هم ویرایشش کرد.
و سپاس از همه ی عزیزانی که پیش از این خوندید :1: و عزیزانی که پس از این می خونید :دی

امیدوارم خوشتون بیاد :1:

دانلود

پ ن: کاور رو هم با آموزش سهیل جان تو یکی از تاپیک ها درست کردم :دی
تالارگفتمان 1


   
نقل‌قول
Mr.Amir
(@mr-amir)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 98
 

سریع بووووووووود
داستان شروع میشه چک میخوره میره تو شدید ترین ترس زندگیش
قطعا اگه انقدر ترس عمیقه چند تا چک واسه رفتن توش زیاد کارگر نیس
به هر حال
انتخاب اسمات باحال بود خوشم اومد
من خودم یه دو سه باری سعی کردم بنویسم همیشه با انتخاب اسم مشکل پیدا میکردم :}
کلشو خوندم
افرین. به عنوان یه داستانی که حتی تو دنیای تخیلی هم تخیلیه چیز جالبی بود
ادامه داره؟
باید جالب بشه ادامه اش


   
zahrachemeli722 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

Mr.Amir;26518:
سریع بووووووووود
داستان شروع میشه چک میخوره میره تو شدید ترین ترس زندگیش
قطعا اگه انقدر ترس عمیقه چند تا چک واسه رفتن توش زیاد کارگر نیس
به هر حال
انتخاب اسمات باحال بود خوشم اومد
من خودم یه دو سه باری سعی کردم بنویسم همیشه با انتخاب اسم مشکل پیدا میکردم :}
کلشو خوندم
افرین. به عنوان یه داستانی که حتی تو دنیای تخیلی هم تخیلیه چیز جالبی بود
ادامه داره؟
باید جالب بشه ادامه اش

امیر جان، ممنون که خوندی :1:
خیلی سریع بود؟! نمیدونم آخه افسانه مآبانه ست و تا حالا هم افسانه ننوشته بودم، شاید برای همین اینجوری شده!
نمیدونم راستش. آخه خودشم میگه که اولین بار بوده که باباش بهش سیلی میزده و خیلی شوکه میشه.
خوبه که خوشت اومده :1: شما رو نمیدونم، ولی من با دلم اسم انتخاب میکنم، مسلما معنی هم مهمه ولی قطعاً آهنگِ اسم خیلی مهمه. اسمامو از یه کتاب میگیرم، اگه میخوای تا برات بفرستمش :1:
«
داستانی که حتی تو دنیای تخیلی هم تخیلیه » جالبه! خودم چنین تفسیری ازش نداشتم! :39:
نمیدونم. شاید اگه زنده بودم، چند سال دیگه داستان بلندش کردم ::25::
البته خودم به ادامه ش فکر کردم؛ اصولا تو این جور داستانا، فرزند گم شده برمیگرده و انتقام خانواده شو میگیره. ولی این خیلی تکراری و کلیشه ایه؛ برای همین برای ادامه دادنش، باید کلی فکر کنی و یه ایده ی ناب پیدا کنی.
خودمم از ادامه ش خوشم میاد :lo:
بازم ممنون که خوندی و بازم خوشحالم که خوشت اومده :1:


   
zahrachemeli722 و Mr.Amir واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
fatemeh.s
(@fatemeh-s)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 46
 

خیلی قشنگ بود. خیلی دوستش داشتم.
منتظر داستانهای قشنگ بعدیت هستم.:1:


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

خب داستانو خواندم.
با توجه به کوتاه بودنش سرعت داستان طبیعیه ولی یکم محیط سازی و شخصیت سازی لازمه ضمن اینکه وقتی داری وارد یه کتاب میشی منظورم خواندن کتابه است لحنت باید عوض بشه و کتابی بشه.
انتخاب اسمات جالب بود و ایده خوبی داشتی.
چشم دوختن به پنجره جرمه؟ چرا پدره یهو امد کتک کاری کنه؟ترس از امدن پدرش را نشان ندادی. حداقل اگه داشت لای پنجره را باز میکرد پدره میدید و میزد طبیعی بود .
در ادامه متن کتاب هم هست. تو کتاب همانطور که گفتم لحن روایی نداریم و ضمن اینکه تو کتابی که میخوانی اینطور متن سریعی دیدی؟ بیشتر به قصه های شب که مادربزرگها میخوانند شبیه بود.


   
zahrachemeli722 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

fatemeh;26524:
خیلی قشنگ بود. خیلی دوستش داشتم.
منتظر داستانهای قشنگ بعدیت هستم.:1:

فاطمه جان ممنون که خوندی :1:
خوشحالم که خوشت اومده :1:
:1:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

*HoSsEiN*;26526:
خب داستانو خواندم.
با توجه به کوتاه بودنش سرعت داستان طبیعیه ولی یکم محیط سازی و شخصیت سازی لازمه ضمن اینکه وقتی داری وارد یه کتاب میشی منظورم خواندن کتابه است لحنت باید عوض بشه و کتابی بشه.
انتخاب اسمات جالب بود و ایده خوبی داشتی.
چشم دوختن به پنجره جرمه؟ چرا پدره یهو امد کتک کاری کنه؟ترس از امدن پدرش را نشان ندادی. حداقل اگه داشت لای پنجره را باز میکرد پدره میدید و میزد طبیعی بود .
در ادامه متن کتاب هم هست. تو کتاب همانطور که گفتم لحن روایی نداریم و ضمن اینکه تو کتابی که میخوانی اینطور متن سریعی دیدی؟ بیشتر به قصه های شب که مادربزرگها میخوانند شبیه بود.

حسین جان ممنون که خوندی :1:
قبول دارم سرعتش زیاده :دی به خاطر همون سرعت حس کردم اگه بیش از این فضاسازی کنم تناقض ایجاد شه :دی امیدوارم تو ویرایش های بعدی بتونم این ایرادات رو رفع کنم؛ آخه در حال حاضر تواناییم در همین حده :1:
بند اول داستان آرایلی مدل کتابیه ولی بعدش یه جورایی از مدل کتابی خارج میشه که با گذاشتن یه ستاره (دختر) این تغییر لحنو نشون دادم :
«« در زمان‌های بسیار دور، در سرزمین گونِی، مردمانی کشاورز زندگی می‌کردند. آن‌ها خورشید را می‌پرستیدند. روزها در مزارع‌شان کار می‌کردند و پیش از فرارسیدن شب، به خانه های‌شان باز می‌گشتند...
*
خورشید دستان سرخ و سنگینش را روی زمین می‌کشید ولی نگاهش هنوز به سمت انسان‌ها گشوده بود. در دهکده، مانند همیشه، مردم در تکاپو بودند؛ »»

چشم دوختن به پنجره جرم نیست، منتها با توجه به پیشینه ی گونل، نشون میده که چی تو سرش میگذره. ضمن این که پدرش از همون اول که وار دشد، عصبانی بود چون حرف و حدیث پشت دخترش زیاد بود و اون روز هم شنیده بود که گونل سر مزرعه آواز میخونده؛ آواز خوندن و پشت کردن به خورشید یه جورایی مثل "گناه" خودمونه.
درمورد سریع بودن حرفی ندارم :دی چون اولین تجربه ی این مدلی نوشتنم بود و میدونم که مشکل داره :1:
بازم ممنون که خوندی :1:


   
zahrachemeli722، Lady Joker و *HoSsEiN* واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
 

همون بار اولی که خوندمش، خیلی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. داستان بسیار خاص بود، زیبا نوشته بود و جز بی نقص ترین داستان هایی بود که خوندم.

دوستانی که داستان رو می خونن به یه نکته توجه کنید( نه فقط این داستان، همه داستان ها.) تو ذهنتون چارچوب نداشته باشین. از یه داستان انتظار نداشته باشین تو قالب ذهنی شما نوشته شده باشه و مثل داستان های دیگه باشه. هر داستان باید خاص باشه.
پ.ن: داستان کامل رو دانلود کنید، فقط بخشی از اون توی تاپیک قرار داده شده.


   
zahrachemeli722 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

Harir-Silk;26533:
همون بار اولی که خوندمش، خیلی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. داستان بسیار خاص بود، زیبا نوشته بود و جز بی نقص ترین داستان هایی بود که خوندم.
دوستانی که داستان رو می خونن به یه نکته توجه کنید( نه فقط این داستان، همه داستان ها.) تو ذهنتون چارچوب نداشته باشین. از یه داستان انتظار نداشته باشین تو قالب ذهنی شما نوشته شده باشه و مثل داستان های دیگه باشه. هر داستان باید خاص باشه.
پ.ن: داستان کامل رو دانلود کنید، فقط بخشی از اون توی تاپیک قرار داده شده.

حریر گلی، ممنون که خوندی و نظرتو اینجا هم گفتی :1:
خوشحالم که انقدر خوشت اومده :دی
«
از یه داستان انتظار نداشته باشین تو قالب ذهنی شما نوشته شده باشه » به نظر منم اگه داستان ها همیشه تو چارچوب های خاص نوشته بشن، ادبیات پیشرفت نمیکنه. چون همه چیز یکنواخت میشه.
بازم ممنون :1: :8:


   
ابریشم و ابریشم واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
 

این داستان شاید به جرئت میشه گفت از بهترین و زیباترین داستانهایی بود که خوندم و واقعن شاید یکی دو تا داستان اینطوری بوده باشه که نویسنده ی اینترنتی نوشته و من ازش لذت بردم. بسیار مفهومیه و باعث میشه به فکر فرو بری و معادل سازی کنی و بگردی دنبال معانیِ استعاره ها

خیلی زیبا بود و بسیار سپاس بابت نوشتنش و قرار دادنش اینجا


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ZAHRA*J
(@zahraj)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
 

زیبا، جادار، مطمئن.. خسته نباشید. لذت بردم از داستان زیباتون. یه سبک خاص و نو داشت. تا حالا داستان این سبکی نخوندم. امیدوارم هر روز داستانی با سبک جدید ازتون بخونم.:41:


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

Lady Rain;26538:
این داستان شاید به جرئت میشه گفت از بهترین و زیباترین داستانهایی بود که خوندم و واقعن شاید یکی دو تا داستان اینطوری بوده باشه که نویسنده ی اینترنتی نوشته و من ازش لذت بردم. بسیار مفهومیه و باعث میشه به فکر فرو بری و معادل سازی کنی و بگردی دنبال معانیِ استعاره ها
خیلی زیبا بود و بسیار سپاس بابت نوشتنش و قرار دادنش اینجا

آتوسایی ممنون که خوندی و اینجا هم نظرتو گفتی :1:
واقعاً خوشحالم که چنین تعریفی رو از نویسنده ای به خوبی تو شنیدم :دی
بازم ممنون که خوندی :1:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

ZAHRA*J;26539:
زیبا، جادار، مطمئن.. خسته نباشید. لذت بردم از داستان زیباتون. یه سبک خاص و نو داشت. تا حالا داستان این سبکی نخوندم. امیدوارم هر روز داستانی با سبک جدید ازتون بخونم.:41:

زهرا جان ممنون که خوندی و نظرتو گفتی :1:
خوشحالم که خوشت اومده :1:
من مدلای مختلف مینویسم ولی همیشه مورد قبول واقع نمیشن :دی
بازم ممنون :1:


   
Ali_RZ و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ali_RZ
(@a79r13)
Eminent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 31
 

خیلی عالیه دوست من ! هم ایده اش تازه و جدیده هم نگارشش خیلی جالب بود . امیدوارم شما مثل من نباشی و داستان هاتو نیمه کاره رها نزاری . بهت تبریک میگم بابت نوشتن چنین داستان زیبایی


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

اقا وقتی بزرگتر های سایت همه چیز رو گفتن من دیگه چی بگم ؟؟
ایدا خانم من خیلی داستانو دوست داشتم ولی انگاری یکم سرعتش زیاد بودا
اما شخصیت پردازی خوبی داشت ولی پدرشو یکم زیادی خشن نشون دادی


   
ida7lee2 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

آيدا جان كولاك به پا كردي
موقعي كه آمدم داخل اين تاپيك نمي‌دونستم چه داستان زيبايي در انتظارمه و شايد من در انتظارشم، اولين بار يه دور همين طوري يه نگاهي به متن انداختم اما انگار جذبم نكرد اما با خودم گفتم شايد چيز قشنگي باشه و به همين خاطر فايل داستانو دانلود كردم و خواندم و وقتي داستانو تموم كردم به اين پي بردم كه هنوز نويسنده‌هايي هستن كه مي‌تونن مرز هاي خيال را بشكنن و پا به چيزي فراتر از خيال بگذارند. داستان فوق العاده‌اي نوشته بودي و من اصلا تصميم ندارم نقد منفي كنم و مشكلات رو بگم چون عاشق اين لالايي شدم.
منتظر شاهكار بعديت هستم، موفق باشي 🙂


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

a79r13;26543:
خیلی عالیه دوست من ! هم ایده اش تازه و جدیده هم نگارشش خیلی جالب بود . امیدوارم شما مثل من نباشی و داستان هاتو نیمه کاره رها نزاری . بهت تبریک میگم بابت نوشتن چنین داستان زیبایی

a79r13 عزیز، ممنون که خوندید و نظرتونو گفتید :1:
خوشحالم که خوشتون اومده :1:
راستش من از نیمه کاره گذاشتن نمیترسم، الآن میترسم دیگه نتونم این مدلی داستان بنویسم 😐 :107: به یکی دیگه از دوستان هم گفتم، نسبتاً مدلای مختلف مینویسم ولی همه شون خوب از آب درنمیان :دی
بازم ممنون :1:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

hera;26546:
اقا وقتی بزرگتر های سایت همه چیز رو گفتن من دیگه چی بگم ؟؟
ایدا خانم من خیلی داستانو دوست داشتم ولی انگاری یکم سرعتش زیاد بودا
اما شخصیت پردازی خوبی داشت ولی پدرشو یکم زیادی خشن نشون دادی

رعنا جان ممنون که خوندی و نظرتو گفتی :1:
این چه حرفیه گلم؟ نظر همه عزیزه تالارگفتمان 2
خوشحالم که خوشت اومده. :1:
پدرش زیادی خشن بود؟ نمیدونم راستش؛
:106:فرض کن یه بابای روستایی اهل دوران باستانی، بعد تنها دخترت مدام گناه میکنه. چه حسی بهت دست میده؟! :16:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Anobis;26549:
آيدا جان كولاك به پا كردي
موقعي كه آمدم داخل اين تاپيك نمي‌دونستم چه داستان زيبايي در انتظارمه و شايد من در انتظارشم، اولين بار يه دور همين طوري يه نگاهي به متن انداختم اما انگار جذبم نكرد اما با خودم گفتم شايد چيز قشنگي باشه و به همين خاطر فايل داستانو دانلود كردم و خواندم و وقتي داستانو تموم كردم به اين پي بردم كه هنوز نويسنده‌هايي هستن كه مي‌تونن مرز هاي خيال را بشكنن و پا به چيزي فراتر از خيال بگذارند. داستان فوق العاده‌اي نوشته بودي و من اصلا تصميم ندارم نقد منفي كنم و مشكلات رو بگم چون عاشق اين لالايي شدم.
منتظر شاهكار بعديت هستم، موفق باشي 🙂

آرمان جان ممنون که خوندی و نظرتو گفتی :1:
قبول دارم اولاش یکم بی بخاره، ولی بعد یکم بهتر میشه. واسه همین اولش گفتم کل متن رو بذارم تو تاپیک ولی خب طولانی بود :دی
«
هنوز نويسنده‌هايي هستن كه مي‌تونن مرز هاي خيال را بشكنن و پا به چيزي فراتر از خيال بگذارند » آقا بیخیال خاکساری و تواضع؛ من الآن خیلی ذوق کردم :دی :23:
آرمان، اگه مشکلی داشت بگو شاید تونستم درستش کنم :5:
خیلی ممنون :1:


   
hera و Anobis واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 3
اشتراک: