سلام دوستان . خیلی خوش حالم که در این سایت ثبت نام کردم . این کتابیه که داریم مینویسم ... توضیحی راجبش نمیدم غیر از اینکه امتیاز این کتاب متعلق به سایتی هست که اسمش روی جلد ذکر شده .
خلاصه ی فصل اول :
سکه ی رنگ و رو رفته را در دستش لمس کرد و چشمانش را بست. این کار برای او آرامش به ارمغان می آورد. اما…
اما گمان نمی برد که تنها در یک چشم بر هم زدن غرشی مرگبار آرامشش و سکوت دشت را در هم می شکند. در یک لحظه ضیافتی آتشین برای او و یارانش بر پا شد. ضیافتی که پذیرایی آن شعله های آتشین جهنم بودند!!!
حال زمان آن بود که دست سرنوشت آینده ی او و مردمش را بنویسد.
نظراتتون مایه ی دلگرمیه :53::53: در حال حاضر هفت فصل این کتاب تحت حمایت سایت فانتزی لایف مورد انتشار قرار گرفته است :
« کاور فصل نخست »
شماره ی فصل | نام فصل | لینک دانلود |
فصل اول | شیپور جنگ | دانلود |
فصل دوم | لاندون | دانلود |
فصل سوم | حکم پادشاه | دانلود |
فصل چهارم | دوست دیرین | دانلود |
فصل پنجم | خرگوش های مرده | دانلود |
فصل ششم | چکمه های پادشاه | دانلود |
فصل هفتم | ضیافت خائنین | دانلود |
امیدوارم از جدول بندی راضی بوده باشید :8::8::8: آخرین ویرایش برای نمایان شدن امضام بود که متاسفانه امضای زیبایم نمایان نشد :2:
با تشکر از قرار دادن این کتاب بر روی این سایت :53:
لینک دانلود اشتباهه لطفا تصحیحش کنید
بله عذر میخوام لینک دانلود اصلاح شد
لینک دانلود را قرار ندادید.
در صورت امکان خلاصه ای از داستانتون در پست اول قرار بدید. تشکر
لینک دانلود را قرار ندادید.
در صورت امکان خلاصه ای از داستانتون در پست اول قرار بدید. تشکر
ای بابا شرمنده . این چرا اینطوری میشه . این سری دیگه فکر کنم قرار گرفت . خلاصه ی داستان رو نمیتونم بگم ولی این متن خلاصه ی فصله :
سکه ی رنگ و رو رفته را در دستش لمس کرد و چشمانش را بست. این کار برای او آرامش به ارمغان می آورد. اما…
اما گمان نمی برد که تنها در یک چشم بر هم زدن غرشی مرگبار آرامشش و سکوت دشت را در هم می شکند. در یک لحظه ضیافتی آتشین برای او و یارانش بر پا شد. ضیافتی که پذیرایی آن شعله های آتشین جهنم بودند!!!
حال زمان آن بود که دست سرنوشت آینده ی او و مردمش را بنویسد.
راستش نمیخوام تعریف از خود کنم و اصلا قلم قوی ندارم . ولی اثر که دارم مینویسم یه شاهکار فوق العاده اس . دارم حسرت میخورم که ای کاش یه نویسنده ی توانا میتونست اون رو بنویسه .
سلام.خسته نباشی و ممنونم واسه اینکه قرار دادی کتتابت رو توی انجمن.
اول بگم ک بهتره از جدول بندی استافده کنی تا ترو تمیز بشه پستت.
دومم ک ی اموزش ایجاد لینک دانلود برات میزارم پیغام بازدید کنندگان .بخونش ک نخوای لینکو اینطوری بزاری تو پست اول.
خسته نباشی.
سلام.خسته نباشی و ممنونم واسه اینکه قرار دادی کتتابت رو توی انجمن.
اول بگم ک بهتره از جدول بندی استافده کنی تا ترو تمیز بشه پستت.
دومم ک ی اموزش ایجاد لینک دانلود برات میزارم پیغام بازدید کنندگان .بخونش ک نخوای لینکو اینطوری بزاری تو پست اول.
خسته نباشی.
بازم ممنون از لطف شما :دی :دی
اهم عالی شد الان.اگه میشه خلاصه رو"سکه ی رنگ و رو رفته را در دستش لمس کرد و چشمانش را بست. این کار برای او آرامش به ارمغان می آورد. اما…
اما گمان نمی برد که تنها در یک چشم بر هم زدن غرشی مرگبار آرامشش و سکوت دشت را در هم می شکند. در یک لحظه ضیافتی آتشین برای او و یارانش بر پا شد. ضیافتی که پذیرایی آن شعله های آتشین جهنم بودند!!!
حال زمان آن بود که دست سرنوشت آینده ی او و مردمش را بنویسد."
به پست اول اضافه کن تا کم و کاستی نمونه
اهم عالی شد الان.اگه میشه خلاصه رو"سکه ی رنگ و رو رفته را در دستش لمس کرد و چشمانش را بست. این کار برای او آرامش به ارمغان می آورد. اما… اما گمان نمی برد که تنها در یک چشم بر هم زدن غرشی مرگبار آرامشش و سکوت دشت را در هم می شکند. در یک لحظه ضیافتی آتشین برای او و یارانش بر پا شد. ضیافتی که پذیرایی آن شعله های آتشین جهنم بودند!!! حال زمان آن بود که دست سرنوشت آینده ی او و مردمش را بنویسد." به پست اول اضافه کن تا کم و کاستی نمونه
اضافه شده :1:
خوب فصل اول رو خوندم، به نظر میاد در آینده بهتر بشه داستان به شرطی که همچین ایراد هایی توش دیده نشه.
میریم سراغ ایرادات:
کوچکترین آوایی سکوت سنگین دشت را در هم نمی شکست.
اینجا باید بگی در هم میشکست نه درهم نمی شکست.
لاشه ی سوسمار نگون بختی را صید کرد .به طرف سوسمار شیرجه ای زد و پس
از بررسی لاشه ی حیوان نگون بخت.
نگون بخت دوم نیاز نبود تکرار بشه و اگر تکرار نمیشد جمله بهتر و زیبا تر میشد.
این لرزش مربوط به رژه رفتن گروهی از سرباز بود.
گروهی از سربازان.
جنگی آشتی ناپذیر را آغاز کنند.
فکر کنم بجای آشتی ناپذیر بگی اجتناب ناپذیر برازنده تر باشه.
این آخرین سحری بود که کالامیت امید داشت برای دفاع از خود و یارانش کفایت کند.
یک همچین جمله ای زیاد معمول نیست. بهتر بود به یه شیوه ی دیگه مینوشتی که بهتر جلوه کنه و گیج کننده نباشه.
یا شاید بدتر از آن ، شعله زره های فولادی را ذوب کرده بود.
بجای کاما نقطه باید گذاشته شه و بعد از شعله کاما.
موهای بلند طلایی رنگش که به مانند یال شیر بود.
فکر نکنم تشبیه بجایی باشه، خودت اینطور فکرنمیکنی؟
اینها اکثرا ایراد های ویرایشی بود، جدا از ایراد های ویراستاری مشکلات دیگه ای هم هست که ترجیح میدم وقتی فصل دوم رو خوندم روش نظر بدم.
خوب فصل اول رو خوندم، به نظر میاد در آینده بهتر بشه داستان به شرطی که همچین ایراد هایی توش دیده نشه.
میریم سراغ ایرادات:
کوچکترین آوایی سکوت سنگین دشت را در هم نمی شکست.
اینجا باید بگی در هم میشکست نه درهم نمی شکست.
لاشه ی سوسمار نگون بختی را صید کرد .به طرف سوسمار شیرجه ای زد و پس
از بررسی لاشه ی حیوان نگون بخت.
نگون بخت دوم نیاز نبود تکرار بشه و اگر تکرار نمیشد جمله بهتر و زیبا تر میشد.
این لرزش مربوط به رژه رفتن گروهی از سرباز بود.
گروهی از سربازان.
جنگی آشتی ناپذیر را آغاز کنند.
فکر کنم بجای آشتی ناپذیر بگی اجتناب ناپذیر برازنده تر باشه.
این آخرین سحری بود که کالامیت امید داشت برای دفاع از خود و یارانش کفایت کند.
یک همچین جمله ای زیاد معمول نیست. بهتر بود به یه شیوه ی دیگه مینوشتی که بهتر جلوه کنه و گیج کننده نباشه.
یا شاید بدتر از آن ، شعله زره های فولادی را ذوب کرده بود.
بجای کاما نقطه باید گذاشته شه و بعد از شعله کاما.
موهای بلند طلایی رنگش که به مانند یال شیر بود.
فکر نکنم تشبیه بجایی باشه، خودت اینطور فکرنمیکنی؟
اینها اکثرا ایراد های ویرایشی بود، جدا از ایراد های ویراستاری مشکلات دیگه ای هم هست که ترجیح میدم وقتی فصل دوم رو خوندم روش نظر بدم.
بله متاسفانه با ایراداتی که گفتید اشراف کامل دارم . متاسفانه این ایرادات در جای جای این هفت - هشت فصلی که قرار دادم یافت میشه . :2: علتشم این بود که هیچ ویراستاری نزد خود نداشتم که داستان رو بخونه و ویراستاری رو روش انجام بده خودم هم فرصت کافی برای انجام این کار در اختیار نداشتم خیلی ببخشید
ولی از فصل نه داستان با کیفیت تری ارائه میشه چون دو ویراستار در حال ویرایش فصل ها هستند :1::1: این هشت فصل هم پس از اتمام یافتن اون ویرایش ها ویرایش نهایی خواهد شد . به هر حال از زیر دستشون در رفته دیگه به ما هم چیزی نگفتن :22:
ببخشید لطفا اینم به آرشیو داستان های ناقص اضافه کنین
تاپیک بسته میشود