سلام
همه تون با کیخسرو آشنایی دارین. یکی از شخصیت های محبوب هم در شاهنامه و هم اوستا. شکست دهنده تورانیان و قاتل افراسیاب که شاهان قبل از پسش برنیومده بودن. فاتح دژ ناگشودنی بهمن. ویران کننده بتکده های کنار چیچیست. و ...
اما هر شخصیت خوبی می تونه تبدیل به شخصیت پلیدی بشه. نمونه اش جمشید. کسی که هفتصد سال پادشاهیش عصر طلایی ای بود که هیچ کس نمی مرد و هیچ غذایی فاسد و هیچ گیاهی پژمرده نمی شد. اما این شخصیت به جایی رسید که گفت:
مرا خواند باید جهان آفرین
و سرنوشتش سقوط از سلطنت و دو نیم شدن با اره ضحاک بود.
اما آیا ممکنه کیخسرو هم در واقع به همین سرنوشت دچار شده باشه؟
خود کیخسرو از این مسئله هراس داره.
چو بر تخت بنشست پیروزگر
برین گونه تا سالیان گشت شست
جهان شد همه شاه را زیردست
پراندیشه شد مایهور جان شاه
ازان رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت ویران و آباد بوم
ز چین و ز هند و توران و روم
هم از خاوران تا در باختر
ز کوه و بیابان وز خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی
مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بیبیم شد
دل اهرمن زین به دو نیم شد
ز یزدان همه آرزو یافتم
وگر دل همه سوی کین تافتم
روانم نباید که آرد منی
بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم همچو ضحاک تازی و جم
که با سلم و تور اندر آیم بزم
بیک سو چو کاوس دارم نیا
دگر سو چو توران پر از کیمیا
چو کاوس و چون جادو افراسیاب
که جز روی کژی ندیدی بخواب
بیزدان شوم یک زمان ناسپاس
بروشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فره ایزدی
گر آیم بکژی و راه بدی
ازان پس بران تیرگی بگذرم
بخاک اندر آید سر و افسرم
بگیتی بماند ز من نام بد
همان پیش یزدان سرانجام بد
در چند بیت بعد می بینیم که در قصر رو می بنده و به عبادت مشغول می شه. تا جایی که می بینیم:
تن آنجا و جانش دگر جای بود
سر هفته را گشت خسرو نوان
بجای پرستش نماندش توان
بهشتم ز جای پرستش برفت
بر تخت شاهی خرامید تفت
می بینیم که پهلوانان نگران می شن و از شاه می پرسن آیا مشکلی داره؟
کیخسرو در جواب می گه:
نشد نیز جایی پراکنده گنج
نه آزار دارم ز کار سپاه
نه اندر شما هست مرد گناه
ز دشمن چو کین پدر خواستم
بداد وبدین گیتی آراستم
بگیتی پی خاک تیره نماند
که مهر نگین مرا برنخواند
شما تیغها در نیام آورید
می سرخ و سیمینه جام آورید
بجای چرنگ کمان نای و چنگ
بسازید با باده و بوی و رنگ
بیک هفته من پیش یزدان بپای
ببودم به اندیشه و پاکرای
یکی آرزو دارم اندر نهان
همی خواهم از کردگار جهان
و یک هفته دیگه کسی رو نمی پذیره و به عبادت مشغول می شه.
همه پهلوانان نگران می شن و پیکی به زابل می فرستن:
بزرگان فرزانه و رای زن
چو گودرز و چون طوس نوذرنژاد
سخن رفت چندی ز بیداد و داد
ز کردار شاهان برتر منش
ز یزدان پرستان وز بدکنش
همه داستانها زدند از مهان
بزرگان و فرزانگان جهان
پدر گیو را گفت کای نیکبخت
همیشه پرستندهٔ تاج و تخت
از ایران بسی رنج برداشتی
بر و بوم و پیوند بگذاشتی
بپیش آمد اکنون یکی تیره کار
که آن را نشاید که داریم خوار
بباید شدن سوی زابلستان
سواری فرستی بکابلستان
بزابل برستم بگویی که شاه
ز یزدان بپیچید و گم کرد راه
در بار بر نامداران ببست
همانا که با دیو دارد نشست
بسی پوزش و خواهش آراستیم
همی زان سخن کام او خواستیم
فراوان شنید ایچ پاسخ نداد
دلش خیره بینیم و سر پر ز باد
بترسیم کو هیچو کاوس شاه
شود کژ و دیوش بپیچد ز راه
رستم و زال نگران می شن و به پایتخت می رن.
از اون طرف کیخسرو بعد یه هفته که بیرون می یاد دوباره همون سوال ها و جواب های دو دفعه قبل رد و بدل می شه. و بعد دوباره به قصر بر می گرده و در رو می بنده.
و در خواب سروش می یاد یا حداقل کیخسرو تصور می کنه که سروش می یاد و بهش پیام می ده:
نهفته بگفتی خجسته سروش
که ای شاه نیکاختر و نیکبخت
بسودی بسی یاره و تاج و تخت
اگر زین جهان تیز بشتافتی
کنون آنچ جستی همه یافتی
اینجا یه سوال مطرح می شه. مگه در آیین ایران باستان لاابالی و تنبلی یه گناه نبوده؟ درسته کیخسرو این پنج هفته رو به عبادت گذرونده، اما بازم کارش لاابالی گریه و نادیده گرفتن اینکه به عنوان شاه باید به امور مملکت برسه. پس در واقع مرتکب گناه شده و چطور ممکنه سروش به فرد خطاکار نازل بشه؟ ضمن اینکه واقعا مشخص نیست سروش اومده باشه. شاید بر اثر نخوردن و نخوابیدن دچار توهم شده؟ یا شاید دیو به شکل سروش گمراهش کرده؟
به هر حال کیخسرو یه بار دیگه از خلوت در می یاد و اجازه ملاقات می ده.
بر اندازهشان شاد بگذاشتند
چو دستان و چون رستم پیلتن
چو طوس و چو گودرز و آن انجمن
چو گرگین و چون بیژن و گستهم
هرآنکس که رفتند گردان بهم
بعد تشریفات معمول زال از چند و چون کیخسرو می پرسه و کیخسرو حرفایی که قبلا به بقیه زده رو تکرار می کنه. واکنش زال:
یکی باد سرد از جگر برکشید
بایرانیان گفت کین رای نیست
خرد را بمغز اندرش جای نیست
که تا من ببستم کمر بر میان
پرستندهام پیش تخت کیان
ز شاهان ندیدم کسی کین بگفت
چو او گفت ما را نباید نهفت
نباید بدین بود همداستان
که او هیچ راند چنین داستان
مگر دیو با او همآواز گشت
که از راه یزدان سرش بازگشت
فریدون و هوشنگ یزدان پرست
نبردند هرگز بدین کار دست
بگویم بدو من همه راستی
گر آید بجان اندرون کاستی
بقیه هم با زال موافقن:
کزین سان سخن کس نگفت از میان
همه با توایم آنچ گویی بشاه
مبادا که او گم کند رسم و راه
بعدش:
شنید این سخن زال برپای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست
ز پیر جهاندیده بشنو سخن
چو کژ آورد رای پاسخ مکن
که گفتار تلخست با راستی
ببندد بتلخی در کاستی
نشاید که آزار گیری ز من
برین راستی پیش این انجمن
بتوران زمین زادی از مادرت
همانجا بد آرام و آبشخورت
ز یک سو نبیرهٔ رد افراسیاب
که جز جادوی را ندیدی بخواب
چو کاوس دژخیم دیگر نیا
پر از رنگ رخ دل پر از کیمیا
حرفای زال ادامه داره تا اینکه:
بایران کنون کار دشوارتر
فزونتر بدی دل پرآزارتر
که تو برنوشتی ره ایزدی
بکژی گذشتی و راه بدی
ازین بد نباشد تنت سودمند
نیاید جهانآفرین را پسند
گر این باشد این شاه سامان تو
نگردد کسی گرد پیمان تو
پشیمانی آید ترا زین سخن
براندیش و فرمان دیوان مکن
وگر نیز جویی چنین کار دیو
ببرد ز تو فر کیهان خدیو
بمانی پر از درد و دل پر گناه
نخوانند ازین پس ترا نیز شاه
بیزدان پناه و بیزدان گرای
که اویست بر نیک و بد رهنمای
گر این پند من یک بیک نشنوی
بهرمن بدکنش بگروی
بماندت درد و نماندت بخت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
خرد باد جان ترا رهنمای
بپاکی بماناد مغزت بجای
سخنهای دستان چو آمد ببن
یلان برگشادند یکسر سخن
و بقیه حرفای زال رو تکرار می کنن:
نباید در راستی را نهفت
واکنش کیخسرو:
زمانی بیاسود و اندر شمید
پراندیشه گفت ای جهاندیده زال
بمردی بیاندازه پیموده سال
اگر سرد گویمت بر انجمن
جهاندار نپسندد این بد ز من
دگر آنک رستم شود دردمند
ز درد وی آید بایران گزند
دگر آنگ گر بشمری رنجاوی
همانا فزون آید از گنج اوی
سپر کرد پیشم تن خویش را
نبد خواب و خوردن بداندیش را
همان پاسخت را بخوبی کنیم
دلت را بگفتار تو نشکنیم
به جواب کیخسرو دقت کنین. دلیل منطقی نداره. و در بطن کلامش تهدید می کنه زال رو به دادن جواب سخت و ناراحت کننده و به واقع شکستن حرمتش.
بعدش دستور می ده همه به خارج شهر برن و اونجا گنج هاش رو بین بزرگان تقسیم می کنه جز لهراسب. به لهراسب که می رسه:
بیاورد لهراسب را نزد شاه
چو دیدش جهاندار برپای جست
برو آفرین کرد و بگشاد دست
فرود آمد از نامور تخت عاج
ز سر برگرفت آن دلافروز تاج
بلهراسب بسپرد و کرد آفرین
همه پادشاهی ایران زمین
همی کرد پدرود آن تخت عاج
برو آفرین کرد و بر تخت و تاج
که این تاج نو بر تو فرخنده باد
جهان سربسر پیش تو بنده باد
سپردم بتو شاهی و تاج و گنج
ازان پس که دیدم بسی درد و رنج
از این کارش همه دچار تعجب می شن. و زال واکنش نشون می ده.
که لهراسب را شاه بایست خواند
ازان انجمن زال بر پای خاست
بگفت آنچ بودش بدل رای راست
چنین گفت کای شهریار بلند
سزد گر کنی خاک را ارجمند
سربخت آن کس پر از خاک باد
روان ورا خاک تریاک باد
که لهراسب را شاه خواند بداد
ز بیداد هرگز نگیریم یاد
بایران چو آمد بنزد زرسب
فرومایهای دیدمش با یک اسب
بجنگ الانان فرستادیش
سپاه و درفش و کمر دادیش
ز چندین بزرگان خسرو نژاد
نیامد کسی بر دل شاه یاد
نژادش ندانم ندیدم هنر
ازین گونه نشنیدهام تاجور
خروشی برآمد ز ایرانیان
کزین پس نبندیم شاها میان
نجوییم کس نام در کارزار
چو لهراسب را کی کند شهریار
تو حرفاش می گه نژادش رو نمی دونم ولی چیزی ازش ندیدم که لایق پادشاهی باشه. و ایرانیان همه باهاش موافقن. اما جواب کیخسرو:
بدو گفت مشتاب و تندی مکن
که هر کس که بیداد گوید همی
بجز دود ز آتش نجوید همی
که نپسندد از ما بدی دادگر
نه هر کو بدی کرد بیند گهر
که یزدان کسی را کند نیک بخت
سزاوار شاهی و زیبای تخت
جهانآفرین بر روانم گواست
که گشت این سخنها بلهراسب راست
که دارد همی شرم و دین و خرد
ز کردار نیکی همی برخورد
نبیرهٔ جهاندار هوشنگ هست
خردمند و بینادل و پاکدست
پی جاودان بگسلاند ز خاک
پدید آورد راه یزدان پاک
زمانه جوان گردد از پند اوی
بدین هم بود پاک فرزند اوی
بشاهی برو آفرین گسترید
وزین پند و اندرز من مگذرید
هرآنکس کز اندرز من درگذشت
همه رنج او پیش من بادگشت
چنین هم ز یزدان بود ناسپاس
بدلش اندر آید ز هر سو هراس
در این ابیات اول بی مقدمه حرفای زال رو بی داد به حساب می یاره و بعد صفاتی رو برای پادشاه می شماره که همه قبول دارن و بعد اونا رو به لهراسب نسبت می ده. در حالی که چنین صفاتی از لهراسب ظاهر نشده بوده تا اون لحظه. اگه شده بود کسی به خاطر ناشناس با پادشاه شدنش مخالف نبود. کیقباد هم یه جوان گمنام کوه نشین بود که به دلیل اینکه زال اون رو لایق تر از توس و گستهم فرزندان نوذر می دونست به جای اونا به شاهی رسید. و در دو بیت آخر استبداد و قدرنشناسی رو می بینیم. آیا یه مخالفت ساده دلیل می شه که همه کارهای گذاشته یه نفر رو هیچ به حساب بیاره؟ و اینکه مگه سلطنت مقام الهیه؟ به بعد کار ندارم ولی تا اون زمان که نبوده. اگه بود کسانی مثل ایرج یا فریدون حق پیدا نمی کردن در زمان حیات خودشون از سلطنت چشم پوشی کنن و بعد خلع شدن کاووس از سلطنت هم هر چند با میل ضمنی خودش بود کاری اهریمنی به حساب می اومد. ولی کسی چنین حرفایی نزده. و این حرفاش به حرفای آینده گشتاسب و اسفندیار شباهت داره که در نتیجه انتخاب لهراسب روی کار می یان.
گذر زمان هم نشون می ده لهراسب شاه نالایقیه. آیا احتمالش نیست که یه دیو کیخسرو رو گمراه کرده باشه و اون تحت تاثیر القائات شیطانی سلطنت رو به فرد نالایقی داده باشه؟
یه دلیل دیگه هم برای حرفم دارم. وقتی کیخسرو ناپدید می شه چند نفر همراهشن. این عده سرنوشتشون در این ابیات می یاد:
هواگشت برسان چشم هژبر
چو برف از زمین بادبان برکشید
نبد نیزهٔ نامداران پدید
یکایک ببرف اندرون ماندند
ندانم بدآنجای چون ماندند
زمانی تپیدند در زیر برف
یکی چاه شد کنده هر جای ژرف
نماند ایچ کس را ازیشان توان
برآمد بفرجام شیرین روان
دقت کنین. شباهت عجیبی داره به جنگ لاون و جادوی برفی که بازور جادو روی سپاه ایران پیاده می کنه. آیا یه طلسم اهریمنی نبود که رد کیخسرو رو بپوشونه؟
نمی شه با یقین گفت اما من احتمال می دم که کیخسرو تحت تاثیر القائات شیطانی گمراه شده باشه و با ترس از این اتفاق و تلاش برای پیش گیری ازش به همین سرنوشت شوم رسیده باشه.
نظر منو بخوای
راه از طرف کیخسرو کج شد:دی
(علی نصف عمرم آرزوم بود مثل تو اسپم بزنم، بهش رسیدم:دی
این موفقیت رو به پدر و مادرم تقدیم میکنم)
ممکنه یکی از مدیران زحمت پاک کردن این پست رو بکشن؟
ممکنه یکی از مدیران زحمت پاک کردن این پست رو بکشن؟
البته
خب من بعید میدونم
کی خسرو در واقع هیچ وقت هدفش از حکم رانی حکومت کردن نبود. اومده بود برای گرفتن انتقام پدرش
و اونقدر موند تا پادشاه توران رو نابود کنن. اما این ادم با چوپانی بزرگ شده. ادمیه که توی طبیعت بوده قدرت طلبی توی وجودش نیست. در طول داستانها همیشه نماد خرد و پاکی بوده
اگرچه خب وسوسه همیشه وجود داره اما به نظر من کی خسرو رفت تا خودش رو در مسیری که جمشید در اون قرار گرفت قرار نده جمشید هم در ابتدای راه حکومت خوبی داشت اما وقتی دردسر ها و جنگها تموم شد رو اورد به راحت طلبی و قدرت طلبی و رسید به اونجایی که ادعای خدایی کرد
مرا خواند باید جهان آفرین
به نظر من خسرو به همین دلیل رفت
امثال بیژن هم به همین دلیل دنبالش رفتن
البته
خب من بعید میدونم
کی خسرو در واقع هیچ وقت هدفش از حکم رانی حکومت کردن نبود. اومده بود برای گرفتن انتقام پدرش
و اونقدر موند تا پادشاه توران رو نابود کنن. اما این ادم با چوپانی بزرگ شده. ادمیه که توی طبیعت بوده قدرت طلبی توی وجودش نیست. در طول داستانها همیشه نماد خرد و پاکی بوده
اگرچه خب وسوسه همیشه وجود داره اما به نظر من کی خسرو رفت تا خودش رو در مسیری که جمشید در اون قرار گرفت قرار نده جمشید هم در ابتدای راه حکومت خوبی داشت اما وقتی دردسر ها و جنگها تموم شد رو اورد به راحت طلبی و قدرت طلبی و رسید به اونجایی که ادعای خدایی کرد
مرا خواند باید جهان آفرین
به نظر من خسرو به همین دلیل رفت
امثال بیژن هم به همین دلیل دنبالش رفتن
من هم بعید میدونم این رو
یعنی کی خسرو اصلا به خاطر طریق و منشش شد که نام نیک گرفت و ماندگار شد. اگرچه میخواست انتقام پدرش رو بگیره اما هیچ وقت از مسیر عدالت و سلامت دور نشد
پس من مخالفم کی خسرو با اون معصومیت ذاتیش نمیتونه از طریق راستی منحرف شده باشه
من هم بعید میدونم این رو
یعنی کی خسرو اصلا به خاطر طریق و منشش شد که نام نیک گرفت و ماندگار شد. اگرچه میخواست انتقام پدرش رو بگیره اما هیچ وقت از مسیر عدالت و سلامت دور نشد
پس من مخالفم کی خسرو با اون معصومیت ذاتیش نمیتونه از طریق راستی منحرف شده باشه
خب به نظرم کیخسرو خیلی از راه راست منحرف شد برای انتقام گیری. توجه کنین:
دو تن رستم آورد ازیشان بمشت
چو گرسیو و جهن رزم آزمای
که بد تخت توران بدیشان بپای
برادر یکی بود و فرخ پسر
چنین آمد از شوربختی بسر
بدان شارستان اندر آمد سپاه
چنان داغدل لشکری کینهخواه
بتاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های هوی
زن و کودکان بانگ برداشتند
بایرانیان جای بگذاشتند
چه مایه زن و کودک نارسید
که زیر پی پیل شد ناپدید
همه شهر توران گریزان چو باد
نیامد کسی را بر و بوم یاد
بشد بخت گردان ترکان نگون
بزاری همه دیدگان پر ز خون
زن و گنج و فرزند گشته اسیر
ز گردون روان خسته و تن بتیر
بایوان برآمد پس افراسیاب
پر از خون دل از درد و دیده پرآب
بران باره بر شد که بد کاخ اوی
بیامد سوی شارستان کرد روی
دو بهره ز جنگاوران کشته دید
دگر یکسر از جنگ برگشته دید
خروش سواران و بانگ زنان
هم از پشت پیلان تبیره زنان
همی پیل بر زندگان راندند
همی پشتشان بر زمین ماندند
همه شارستان دود و فریاد دید
همان کشتن و غارت و باد دید
یکی شاد و دیگر پر از درد و رنج
چنانچون بود رسم و رای سپنج
چو افراسیاب آنچنان دید کار
چنان هول و برگشتن کارزار
نه پور و برادر نه بوم و نه بر
نه تاج و نه گنج و نه تخت و کمر
همی گفت با دل پر از داغ و درد
که چرخ فلک خیره با من چه کرد
بدیده بدیدم همان روزگار
که آمد مرا کشتن و مرگ خوار
پر از درد ازان باره آمد فرود
همی داد تخت مهی را درود
همی گفت کی بینمت نیز باز
ایاروز شادی و آرام و ناز
وزان جایگه خیره شد ناپدید
تو گفتی چو مرغان همی بر پرید
گیرم افراسیاب مقصر و گناهکار، سپاهش هم گناهکار، مردم عادی توران چی؟ اگه ایرانی ها فقط می خواستن از افراسیاب انتقام بگیرن چرا مردم بی گناه توران رو کشتار و غارت کردن؟
من هم بعید میدونم این رو
یعنی کی خسرو اصلا به خاطر طریق و منشش شد که نام نیک گرفت و ماندگار شد. اگرچه میخواست انتقام پدرش رو بگیره اما هیچ وقت از مسیر عدالت و سلامت دور نشد
پس من مخالفم کی خسرو با اون معصومیت ذاتیش نمیتونه از طریق راستی منحرف شده باشه
منم همینطور
گیرم افراسیاب مقصر و گناهکار، سپاهش هم گناهکار، مردم عادی توران چی؟ اگه ایرانی ها فقط می خواستن از افراسیاب انتقام بگیرن چرا مردم بی گناه توران رو کشتار و غارت کردن؟
اول اینکه این کارا رو فرماندهان نظامی کردن نه خسرو
بعدشم جنگهای گذشته همین بوده هدف غنیمت بوده .ضمن اینکه یه شاه نمیتونه بر اعمال تک تک سپاه خودش ناظر باشه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
من هم بعید میدونم این رو
یعنی کی خسرو اصلا به خاطر طریق و منشش شد که نام نیک گرفت و ماندگار شد. اگرچه میخواست انتقام پدرش رو بگیره اما هیچ وقت از مسیر عدالت و سلامت دور نشد
پس من مخالفم کی خسرو با اون معصومیت ذاتیش نمیتونه از طریق راستی منحرف شده باشه
منم همینطور
گیرم افراسیاب مقصر و گناهکار، سپاهش هم گناهکار، مردم عادی توران چی؟ اگه ایرانی ها فقط می خواستن از افراسیاب انتقام بگیرن چرا مردم بی گناه توران رو کشتار و غارت کردن؟
اول اینکه این کارا رو فرماندهان نظامی کردن نه خسرو
بعدشم جنگهای گذشته همین بوده هدف غنیمت بوده .ضمن اینکه یه شاه نمیتونه بر اعمال تک تک سپاه خودش ناظر باشه
بعدشم جنگهای گذشته همین بوده هدف غنیمت بوده .ضمن اینکه یه شاه نمیتونه بر اعمال تک تک سپاه خودش ناظر باشه
این ابیات مربوط به وقتیه که به پایتخت افراسیاب حمله می کردن. یه دژ بوده که فریدون ساخته بود و کیخسرو شخصا فرماندهی اون حمله رو داشت.