Header Background day #23
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

اولین بار

9 ارسال‌
8 کاربران
23 Reactions
1,900 نمایش‌
ZAHRA*J
(@zahraj)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

من اومدم با یه داستان دیگه. خوش اومدم:))))
هیچ چیزی نمی گم در رابطه با داستان. برید بخونید خودتون:)))
بترکونید از نقد. منتظر نظراتتون هستم:)
فقط منو نترکونین ها... داستان رو بترکونین:) من جوونم هنوز آرزو دارم.
لینک:
اولین بار
اولین بار برای اعتماد کردن خیلی زوده... حداقل چند وقت باید بگذره تا اعتماد کامل به دست بیاد... جالا اگه تو یه موقعیت حساس باشید و کسی رو نداشته باشید چه می کنید؟ اعتماد کردن سخته نه؟
اینم خلاصه دیگه... برید حال کنین:)))))


   
نقل‌قول
Anahid
(@anahid)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 141
 

جالب بود یه موضوع تقریبا متفاوت وجذاب.توصیفاتت خیلی خوب بود روند طی شدن داستان هم مناسب بود منکه خوشم اومد خسته نباشی.بازم از این داستان خفنات بنویس:1:


   
hera واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Scarlet witch
(@scarlet-witch)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 61
 

خیلی خوب بود. قلم زیبایی داری. روند داستان رو خیلی خوب پیش بردی. ازون دسته داستاناییه که به آدم بدجور استرس میده تا وقتی که تموم شه. عالی بود. موفق باشی 🙂


   
hera و ZAHRA*J واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

لذت بردم.بسیار زیبا بود.
خسته نباشی.خوشحالم میبینم ی نویسنده اینقدر خوب فانتزی شهری مینویسه.
منتظر بقیه داستان هات هستم (((:


   
ZAHRA*J واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

ایول عجب نتیجه گیری شد اخرش
راستی تیام اسم دختر نیست ؟؟؟
اقا من تا به اون تیکش رسیدم که گفت یه صدای گرمی بود اینا فکردم الان عاشق طرف میشه و داستان به خوبی و خوشی تموم میشه
اما چون اینجوری نبود و اخرش قشنگ بود و از اینجور چیزا خیلی دوست داشتم .خیلی قشنگ بود . حسن بزرگش هم این بود که صحنه پردازی خوبی داشت


   
ZAHRA*J واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

دانلودش کردم.
فردا می خوانمش بعد میام نقدش می کنم.


   
ZAHRA*J واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
bzaker992
(@bzaker992)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 34
 

داستان جالبی بود.
دستت درد نکنه.


   
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

توصیفش خوب بود
خوب پیوند زده شده بود
یه مقدار کار داره رو دو صفحه آخرش یعنی یه کم یهو وارد شعار شد. جسارت نباشه اما همون مفهوم رو زیر پوشش داستانی میاوردی خیلی جذابیتش بیشتر میشد


   
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

بسی جالب .
داستانتو خواندم، خب خوشم امد، جالب بود، توانستنم شخصیتو حس و همزاد پنداری کنم ولی خب خود داستان جاهایی بی معنی میشد.
مثلا بر فرض اینکه این بنده خدا رفته خارج، خب انجا هم بلاخره میدانند خدا چیه و کجاست و ... حالا شاید میگفتی طرف بی دینه و کلا اونو یه افسانه میدانه یه چیزی . بعدش خب این که خارج بوده چرا امده ایران بمونه؟ همانجا می ماند خب، دلیلتو نیاوردی.
بعدش تا جایی من فکر کردم داستان عاشقانه است، اون مرده و اون دسته و ... شاید منظورت دست خدا بوده باشه و یا هرچی، زیادی روی ان تاکید کردی، و اخری خب واقعا شعاری بود، نه یکم، خیلی. یکم از اون کم کنی داسانت بسی هم خوبتر میشه.
در مورد شخصیت پردازیت خب شخصیتت کمی گنگ بود، یعنی متوجه نشدم زن هستش، مرد هستش؟ چیه ، تقریبا هیچی از خودش نداشتیم و خب توی اون حادثه طبیعه که چیزی از خودش نگه میشتوانستی چهره اش را توی بازتاب اتاق ریکاوری بیاری، ضمن اینکه اگه بردنش اتاق عمل که کلا دید هم نداشته روی پسره.
خود تیامم گنگ بود، شکلش، سنش و هیچ نشانی ازش نداشت.
خانواده اش کلا تو اتوبوس بودن؟ چه خبره؟ همه؟ کجا میرفتن؟ یه سقوط هواپیما زمانی که می امدن دیدنش یکم اون دلیل برگشتش را به ایران را توجیح می کرد ضمن اینکه خب بلاخره دایی، عمویی چیزی خودش داره یا حداقل تیام داره دیگه، خب این خانواده پدریشه، پس دایی ، خاله ای چیزی داره طبیعتاً.

در کل اینها نکات داستانت هستند که به من خواننده مربوط نیست.
قصد نقد هم ندارد ، فقط می توانم بگم از داستانت لذت بردم.
منتظر خواندن داستان بعدیت هستم.ممنون.


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: