نویسنده: سیدنی شلدون
مترجم: میترا معتضد
تالار بزرگ پر از اشباح آشنایی بود که به آنجا آمده بودند تا سالگرد تولد کیت را با او جشن بگیرند. کیت آنها را تماشا میکرد که با آدمهایی که از گوشت و خون بودند می آمیختند و ...
خلاصه کتاب
عنوان این کتاب توصیفی بجا و مناسب از خود نویسنده، سیدنی شلدون، است. شلدون در خلق داستانهای پرطرفدار که به زمین گذاردن آنها برای خواننده دشوار است، حقیقتا "استاد بازی" است.
ممكنه توي خلاصه اصلي داستان كمي از داستان لو بره
طی ماجراهایی پسرها را از دست می دهد. در این زمان وضع مالی بسیار خوبی پیدا کرده و الماس ها برای وی ثروتی چشم گیر به وجود آورده اند. اما او پس از کشته شدن پسرانش می میرد و تمامی ثروت، شرکت، نام و نشان را برای دخترش کیت باقی می گذارد.
کیت با پشتکار و دلگرمی فراوان ثروت به جا مانده را بیشتر و بیشتر می کند. او با یکی از اعضای شرکت ازدواج کرده و پسری به دنیا می آورد که نام او را تونی می گذارند. تونی پسر بسیار خوبی است و آن ها خانواده گرم و صمیمی دارند تا این که شوهر کیت در یک تصادف اتومبیل کشته می شود. بعد از این واقعه کیت تصمیم می گیرد پسرش را مطابق میل خود بزرگ کند تا وارث شرکت کروگر – برنت با مسئولیت محدود بشود. جیمی مک گریگور نام شرکت را از نام دو نفر از آدمهایی که سر او کلاه گذاشته بودند گرفته بود.
تونی پسر بسیار آرام و رمانتیکی بود و دلش می خواست نقاش موفقی بشود. او سعی می کرد تا مادر را راضی کند تا به مدرسه نقاشی در پاریس برود. چون در نقاشی استعداد فراوانی داشت به سرعت پیشرفت کرده و توانست هنر خود را به سطح بالایی برساند. وی یک گالری نقاشی به پا کرده و از مادر دعوت می کند که از آن گالری دیدن کند. مادر که خواهان این بود که پسر وارث شرکت شود، از یک نقاش بنام می خواهد تا به این گالری رفته و باعث دلسردی و سرخوردگی پسر شود تا از این طریق او را به شرکت باز گرداند.
کیت در زندگی پسرش نقش هایی به نهایت بد بازی می کند. تونی بعد از ازدواج با دختر دلخواهش صاحب دو دختر دوقلوی بسیار زیبا می شود. اما همسرش می میرد وکار او تا آخر عمر ، با داشتن روحیه ای خراب، به بیمارستان روانی کشیده می شود. سرپرستی دخترها به کیت سپرده می شود و وی با انجام بازی های عجیب و غریب تا آن جا پیش می رود که زندگی هر دو را به نابودی می کشاند. نام دخترها ایو و الکساندرا است و هردو به هم شبیه هستند. ایو سری پرشور و دلی پرجرات مانند مادربزرگ و پدر مادربزرگ دارد. او همواره به دنبال ماجراجویی است و می خواهد با هر ترفندی الکساندارا را از میان بردارد و به تنهایی صاحب ثروت مادر بزرگ شود. با وجود ماجراهای فراوان در نهایت زندگی ایو به ناکامی می رسد اما الکساندرا ازدواج می کند و صاحب پسری به نام رابرت می شود. رابرت هم مانند پدر خود نمی خواهد صاحب شرکت بزرگ بشود. او تصمیم می گیرد موسیقیدان بشود و عاقبت هم پیانیست ماهری می شود. او در جشن تولد نود سالگی کیت رسیتال پیانویی اجرا کرده و باعث خوشنودی و خوشحالی مادربزرگ خود می شود.
قدرت و پول همان اندازه که باعث اعتماد به نفس و خوشی در زندگی است می تواند انسان را به نابودی بکشاند. کیت واقعا استاد بازی است و به همین دلیل نام کتاب خیلی با مسمی است. او با تک تک آدمهای موجود در خانواده آن قدر بازی کرد تا شرکت بزرگ همیشه پابرجا بماند، اما موفق به این کار نشد.
خلاصه از شهناز رهنما
این از اون کتابایی هست که هم اسمش هم طرح جلدش آدم رو کنجکاو میکنه که بخوندش
حتما میخونمش:دی بهتون خبر میدم خوشم اومد یانه
......................................................................
نویسنده: سیدنی شلدون
مترجم: میترا معتضد
تالار بزرگ پر از اشباح آشنایی بود که به آنجا آمده بودند تا سالگرد تولد کیت را با او جشن بگیرند. کیت آنها را تماشا میکرد که با آدمهایی که از گوشت و خون بودند می آمیختند و ...
این خلاصه ای که توو نوشتی دیگه نیازی نیست آدم کتابو بخونه:bc3:
همین خلاصه کافی بود
من خوندمش خیلی وقت پیش در بین آثار سیدنی شلدون شاید بشه گفت بهترین تابش اول اگر فردا بیاید هست بعد سفیرکبیر هست و بعد هم استاد بازی
استاد بازی یه کتاب پرماجراست که زندگی چندین نسل از یه خانواده رو تعریف کرده و در عین هیجان و زیبایی بعضی وقتا ناراحت کننده هم هست
پایان نسبتا خوب جالبی هم داره اما سیدنی شلدون کتاب های بهتری هم داره
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
من خوندمش خیلی وقت پیش در بین آثار سیدنی شلدون شاید بشه گفت بهترین تابش اول اگر فردا بیاید هست بعد سفیرکبیر هست و بعد هم استاد بازی
استاد بازی یه کتاب پرماجراست که زندگی چندین نسل از یه خانواده رو تعریف کرده و در عین هیجان و زیبایی بعضی وقتا ناراحت کننده هم هست
پایان نسبتا خوب جالبی هم داره اما سیدنی شلدون کتاب های بهتری هم داره
این از اون کتابایی هست که هم اسمش هم طرح جلدش آدم رو کنجکاو میکنه که بخوندش
حتما میخونمش:دی بهتون خبر میدم خوشم اومد یانه
......................................................................این خلاصه ای که توو نوشتی دیگه نیازی نیست آدم کتابو بخونه:bc3:
همین خلاصه کافی بود
ممنون از تذكرتون،ويرايشش كردم.
اين كتاب با ارزشيه الان لينك دانلودش را ميزارم و به بهش دانلود كتاب ميفرستمش.
اگه نخوانديد حتماً بخوانيد به هيچ عنوان پشيمان نميشيد،من كتابشو از كتابخانه گرفته بودم و بعد از چندي از نمايشگاه كتاب خريدمش و باز خواندمش. عاليه.
آقا خلاصه رو یه جوری بدید اسپویل نشه
یا اعلام اسپویل کنید
فکر کنم بهتر باشه
دیگه اینکه توصیه میکنم بخونینش من که خوشم اومد
این کتاب عالیه من تقریبا تمام کتابهای این نویسنده رو دارم و این جزو کتابهای محبوبمه....پیشنهاد می کنم اگر نخوندین حتما بخونید....
یه سبکی داره سیدنی شلدن که هرکسی نمیپسنده
اما اکثرکتابهایی که من ازش خوندم فانتزی شهری بوده
روی هم رفته بد نبود دوست داشتم این کتاب رو نمیگم عالیه چون میتونست بهتر باشه
فکر میکنم یه فیلم دیدم که از روی این کتاب ساخته شده البته اگه اشتباه نکنم
خب خب خب
اول گله مند هستم، توی تلگرام خوب میاید نقد می کنید ولی توی سایت نمیاین نقدتونو بگید. اینجا بنویسید که هم ماندگاره و هم باعث میشه چند نفر از نظر شما در خصوص داستان اگاه بشن.
***
کتاب استاد بازی یه داستان چند شخصیتیه، یعنی داستان با مرگ یه شخصیت تمام نمیشه بلکه به شخصیت بعدی سپرده میشه که این لذت داستانو زیاد می کنه.
بانوی متکبر داستان و کارهایی که انجام میده تا به هدفش برسه، هدفی که چیزی جز قدرت شخصیش نیست هم خوب ایجاد شده، جالبه که اصلا عذاب وجدانی هم نمیگیره، براش مهم نیست پسرش چه بلایی سرش میاد، نوه هاش چی میشن و ... چیزی که مهمه خواست خودشه و چیزی که به نظرش درسته این داستانو جذاب تر می کنه، در جای جای داستان خواننده همچون شخصیت های داستان ازش متنفر میشه و دلش میخواد زنه را خفه کنه .
به نظر من بعضی از کتابها نیاز به نقد ندارند ، فقط باید خواند و لذت برد. این داستان هم همینطوره.
شخصیت سازی، روند داستان، ایده، توصیف و هرچیزی که به تنهایی در یک داستان می تواند خوب باشه در این داستان همگیشون عالی .