نویسنده:ریحانه ژانر:جنایی زبان:فارسی
|
به نام خدا سلام خدمت عزیزان بوک پیجی. بعد از چندین هفته نوشتنو پاک کردن و ویرایش و نوشتن و پاک کردن و نوشتن و پاک کردن(همینجوری ادامه داشت)بلاخره داستانمو به حدی رسوندم که بشه خوندش.این اولین داستانمه.ینی اولیش که نه دومی.اولی اصن داستان نبود.ولی این یکی هست.قلم ضعیف بنده رو ببخشید و با خوندنتون منو مفتخر کنید. این داستان رو فصل فصل میزارم و به صورت پی دی اف.اگر موردی بود و کسی نمیتونست پی دی اف بخونه اینجا هم فصل فصل قرار میدم. خیلی ممنون فصل اول فصل دوم فصل سوم |
عه.. پس بهتره پست اولو ویراش کنی:39:
هم واسه کاور هم واسه اینکه سه تا لینک گذاشتی... بعد معلوم شد هر سه تاش یکیه و فصل یک تا سه یه فایله.
اهم. میگم یه دستگاه چمن زنی به من بدین این علفای زیر پامو بزنم.
اهم. میگم یه دستگاه چمن زنی به من بدین این علفای زیر پامو بزنم.
فدای تو
فصل جدیدو فردا پس فردا میزارم.
بازم فدای تو (:
به نام خدا
نقد کتاب گناه درون
این بار دومی هستش ک من دارم از رژیم غذایی خوندنم(انجمنم خدا رو صد هزار مرتبه شکر داره این شکلی میشه.) دارم میزنم به کنار.
این کتابی که میبینید یک کتاب متفاوت در خارج از ژانر فانتزی هستش، یعنی کلی غافلگیری و نوآوری. برای کسایی که به دنبال یه تجربه جدیدن. خودمونیم فانتزی بعضی از اوقات یکم عناصرش تکراری میشه(حتی اگر دیوانه وار فانتزی دوست داشته باشی.) و بدم نیست که به ژانر های دیگه (همه ژانر ها مساویند.) گاهی اوقات مراجعه کنم و لذت ببرم. از غافلگیری های پیش روم.
داستانی که جلوم هست پیرنگش واقعا منو ذوق زده میکنه، پیرنگش در واقع بعد از صه فصل معلوم نشده!
داستانک هایی در کنار هم هستند که دارند پیش میرند و آدم نمیدونه این قصه واقعا قراره چی بشه، انتقام؟ عشق؟ زندگی؟ خنده؟ اصلا چیزی معلوم نیست، و همین منو خوشحال میکنه.
اما در مورد خود کتاب.
کتاب نثر روونی داره، در واقع برای کار اول فوقالعاده خوبه، غلط املایی توش زیاد دیده نمیشه، گروه کلمات متناسبند و لحن هم نیز همواره و تو ذوق نمیزنه.
درباره ی بحث توصیفم، واقعا نمیدونم چی بگم، به نظر من یه جاهایی مثل بازار واقعا توصیفاتش کافی نبود. جایی که دانیل داره خاطراتش رو مرور میکنه اگر فضای واضحی از شهر، نه همش، داده میشد خیلی بهتر بود. خب ممکنه من فضایی مثل برزیل بیا تو ذهنم، یا فضایی مثل منهتن، اینا رم باید درنظر گرفت.( مثال های دیگشم تو بحث کافهست که شخصا حس میکنم توصیف بیشتری نیاز داشت، یا شایدم فصل بعدش قرار بود توصیف بشه، نمیدونم.)
ولی از اینم نگذریم که یه جاهایی توصیف شاهکار بود! واقعا میگم، حجم کم، اطلاعات زیاد. چیزی که شخصا من از توصیف میخوام، گل سر سبدشم اون ضفحات آخر فصل سه هستش، که خورشید داره غروب میکنه.)
درباره شخصیت پردازیم واقعا خوبه، گرچه شخصیت ها باید کمی دیگر بگذرند تا کامل شکل بگیرند، ولی تا الانش(در حد اینکه الان فصول اوله) واقعا خوب بوده. گرچه یکم به نظرم شخصیت ها بیرونی تر و عیان تر میشدن بهتر بود.
در کل این داستان به نظر من داستانی هست که ارزش خوندن و وقت گذاشتنو داشته باشه. جدی میگم. جای پیشرفتشم بالاست، و تقریبا غیر قابل پیش بینیه.
اگر خواستید عمل کنید، خواستیدم نکنید.
یا مهدی
یه سوال.میرسلا تغییر قیافه داده بود و شبیه مایکل شده بود تا دانیلو مجاب کنه جای بارهارو بگه.انگیزش هم این بود که دانیل اعدام نشه..ولی یه سوال تغییر قیافه تفاوتهای اناتومی بدنی زن و مردو که نمیپوشونه،اگر از پشت شیشه حرف میزدن خوب متوجه نمیشد ولی دانیل سر مایکلو رو پاهاش گذاشته بودو تماس مستقیم داشته و حتی دیوید به پهلوی مایکل لگد هم زده بود.فک کنم که دیگه ضایع بشه و یا حداقل دانیل یه شکی بکنه..و یا دیوید و میرسلا فکر اینجارو هم کرده باشن..
یه سوال.میرسلا تغییر قیافه داده بود و شبیه مایکل شده بود تا دانیلو مجاب کنه جای بارهارو بگه.انگیزش هم این بود که دانیل اعدام نشه..ولی یه سوال تغییر قیافه تفاوتهای اناتومی بدنی زن و مردو که نمیپوشونه،اگر از پشت شیشه حرف میزدن خوب متوجه نمیشد ولی دانیل سر مایکلو رو پاهاش گذاشته بودو تماس مستقیم داشته و حتی دیوید به پهلوی مایکل لگد هم زده بود.فک کنم که دیگه ضایع بشه و یا حداقل دانیل یه شکی بکنه..و یا دیوید و میرسلا فکر اینجارو هم کرده باشن..
بلی توی داستان من اشاره نکرده بودم.یادم رفته بود و به کل همه چیرو بهم ریخت و این سوال رو برای شما به جا گذاشت.دیوید و مارسلا هم هیچ فکری نکرده بودند بدبختا.همش کم کاری من بود.بازم معذرت ):
دانیلم خاست شک کنه من بهش بها ندادم.
واقعا معذرت ):
من فکر کردم تاپیک اومده بالا، فصل جدید گذاشتی.
سلام ریحانه:f:
خوبی؟::25::
اول می خواستم بخاطر شروع داستانت بهت تبریک بگم::29::
دوم هم ... نقد:1:
خب ... راستش دانیل رو نمیدونم چرا تو ذهنم آرتمیس فاول تصور می کنم.:106: شخصیتش به خوبی آرتمیسه! فقط یه ذره شوخ طبع تر و ایرانی تر!! :دی
میگم ایرانی، چون بعضی جاهای داستان ضرب المثل به کار برده بودی! این اصلا یه "اشکال" نیست. فقط یه ذره از حالت واقعی و غربی بودنش دور میشه.:39: من که باهاش مشکلی ندارم!::25::
من خودم از اینکه فقط اشکالهای نگارشی داستانم رو بگیرن، متنفرم!::71:: چون نویسنده شاید وقت زیادی رو برای یه صحنه بزاره، بعد خواننده فقط به غلط املایی ها و ... اون صحنه توجه میکنه.::71::
اما خب ... من دو مورد کوچولو رو فقط برای "بهتر شدن" میگم::25:: تا داستان خوبت، عالی بشه.:3:
الف) تو زمانهای خیلی خوبی پرش داستانی ایجاد میکنی. اما بهتره این پرش ها و فلش بک ها رو جوری بگی که خواننده متن قبلی رو از یاد نبره.:68:
یادمه تو اوایل فصل اول دانیل داشت بازجویی می شد. خیلی قشنگ فلش بک زدی به گذشته ی دانیل؛ اما یکدفعه ای صحنه رو کاملا عوض کردی. :13:
در بین شلوغی مردم، لیمونادی ازدکه ی زرد رنگ کنار خیابان کش رفت و مشغول نوشیدن شد.در غیر این صورت گاو صندوق انها را یک شب در محله ی کریستال ول می کر تا ادوارد جوانا _رئیس محله_هرکاری که می خواست با ان ها بکند.
همینطور که اهسته راه می رفت وسوژه های امروز را زیر نظر می گرفت.
می بینی؟ اینها دو صحنه متفاوت هستن.
برای اینکه بتونی یه پرش رو معقول تر بکنی، میتونی با جمله هایی مثل:( "داستان از اونجایی آغاز شده که ... " ، "در یک روز سرد آپریل ... " ، " دانیل روزی را به یاد آورد که ... " و ... )
ب) بعضی جمله ها هم نیاز به ویراست داشتن تا بهتر تر (:دی) بشن. 🙂 اگه یه ویراستار و صفحه آرا پیدا کنی، به محبوبیت داستانت کمک میکنن :3:
به جز اینها مشکل زیادی از نظر نگارشی نداشتی 🙂 و مطمئنم همین دو مورد هم تو آینده برطرف میشن!::25::
میدونی ... من توی متن داستان چندتا چیز برام سوال شد.:106:
اونجایی که مایکل به دنیل دستبرد می زنه؛ وقتی دنیل متوجه میشه، میره دنبال مایکل و می بینه که در حال رفتن توی یه کوچه ی تنگه.
خب، توی دیالوگ ها متوجه میشیم که مایکل اصلا از دنیل و تهدیداش نمی ترسه. پس دلیل اینکه توی کوچه میره چیه؟:106: و ... اون دختره کجا رفت؟ :7:
و ... صحنه ی دعوای دیوید و دنیل؛ چرا سربازه به کمک دیوید نیومد؟ بعد مگه دنیل دستبند نداشت؟:7: چجوری تونست مشت بزنه؟:(
خیلی از نوع تموم کردن فصلهات خوشم میاد.:8: آدم رو وادار میکنن سریعتر فصل بعدی رو بخونه! مثلا پایان فصل دومت برای یه کسی که داستان دومش رو داره مینویسه، مــــــــــــحشــــــــر بود.:(s1817):
مخصوصا توصیف های فصل سوم! من که حس می کردم رونیکا رو چند ساله می شناسم::19::::25::
در کل امیدوارم که ادامه بدی و همیشه هم موفق باشی و بمونی.::22::
منتظر فصلای بعدی هـــــستم!::25::
سلام ریحانه:f:
خوبی؟::25::
اول می خواستم بخاطر شروع داستانت بهت تبریک بگم::29::
دوم هم ... نقد:1:خب ... راستش دانیل رو نمیدونم چرا تو ذهنم آرتمیس فاول تصور می کنم.:106: شخصیتش به خوبی آرتمیسه! فقط یه ذره شوخ طبع تر و ایرانی تر!! :دی
میگم ایرانی، چون بعضی جاهای داستان ضرب المثل به کار برده بودی! این اصلا یه "اشکال" نیست. فقط یه ذره از حالت واقعی و غربی بودنش دور میشه.:39: من که باهاش مشکلی ندارم!::25::
من خودم از اینکه فقط اشکالهای نگارشی داستانم رو بگیرن، متنفرم!::71:: چون نویسنده شاید وقت زیادی رو برای یه صحنه بزاره، بعد خواننده فقط به غلط املایی ها و ... اون صحنه توجه میکنه.::71::
اما خب ... من دو مورد کوچولو رو فقط برای "بهتر شدن" میگم::25:: تا داستان خوبت، عالی بشه.:3:
الف) تو زمانهای خیلی خوبی پرش داستانی ایجاد میکنی. اما بهتره این پرش ها و فلش بک ها رو جوری بگی که خواننده متن قبلی رو از یاد نبره.:68:
یادمه تو اوایل فصل اول دانیل داشت بازجویی می شد. خیلی قشنگ فلش بک زدی به گذشته ی دانیل؛ اما یکدفعه ای صحنه رو کاملا عوض کردی. :13:می بینی؟ اینها دو صحنه متفاوت هستن.
برای اینکه بتونی یه پرش رو معقول تر بکنی، میتونی با جمله هایی مثل:( "داستان از اونجایی آغاز شده که ... " ، "در یک روز سرد آپریل ... " ، " دانیل روزی را به یاد آورد که ... " و ... )
ب) بعضی جمله ها هم نیاز به ویراست داشتن تا بهتر تر (:دی) بشن. 🙂 اگه یه ویراستار و صفحه آرا پیدا کنی، به محبوبیت داستانت کمک میکنن :3:
به جز اینها مشکل زیادی از نظر نگارشی نداشتی 🙂 و مطمئنم همین دو مورد هم تو آینده برطرف میشن!::25::میدونی ... من توی متن داستان چندتا چیز برام سوال شد.:106:
اونجایی که مایکل به دنیل دستبرد می زنه؛ وقتی دنیل متوجه میشه، میره دنبال مایکل و می بینه که در حال رفتن توی یه کوچه ی تنگه.
خب، توی دیالوگ ها متوجه میشیم که مایکل اصلا از دنیل و تهدیداش نمی ترسه. پس دلیل اینکه توی کوچه میره چیه؟:106: و ... اون دختره کجا رفت؟ :7:
و ... صحنه ی دعوای دیوید و دنیل؛ چرا سربازه به کمک دیوید نیومد؟ بعد مگه دنیل دستبند نداشت؟:7: چجوری تونست مشت بزنه؟:(خیلی از نوع تموم کردن فصلهات خوشم میاد.:8: آدم رو وادار میکنن سریعتر فصل بعدی رو بخونه! مثلا پایان فصل دومت برای یه کسی که داستان دومش رو داره مینویسه، مــــــــــــحشــــــــر بود.:(s1817):
مخصوصا توصیف های فصل سوم! من که حس می کردم رونیکا رو چند ساله می شناسم::19::::25::در کل امیدوارم که ادامه بدی و همیشه هم موفق باشی و بمونی.::22::
منتظر فصلای بعدی هـــــستم!::25::::14::
سلام نادر ((:
خیلی ممنونم واسه نقدت.
میدونی الان ک مرتضی عزیز ویرایشش کرد خیلی متفاوت شد.تازه خودمم خیلی بش اضافه کردم.جاهاشو تغیر دادم اینا.ولی حقیقتا نمیدونم ویرایش شدشو بزارم یانه.خوب اخه کسی ک ی بار خونده نمیاد دوباره بخونش.اره بعضی جاها واقعا گاف بود.مثل اینکه یادم رفته بود دانیل دستبند دستشه.خیلی سوتی بزرگی بود و اشکال خیلی زشتی به حساب میاد.
اون جاهایی ک مربوط به فلش بک به گذشته هم هست رو من درست کردم ولی تو اون نسخه ی ویرایش شده.البته دیگه ب کار نمیاد چون شما خوندی تموم.
بازم ممنونم ک خوندی و وقت گذاشتی واقعا متچکرم (((((((: